به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در ادامه یادداشتی از آقای مهدی جمشیدی عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی از منظرتان عبور خواهد کرد که خواندن این یادداشت خالی از لطف نیست.
بسمه تعالی
آیتالله علامه مرتضی مطهری – رحمهالله علیه – از برجستهترین نیروهای فکری و سیاسی در انقلابِ اسلامی بود که هم از لحاظِ معرفتی و علمی، نقشی ممتاز و بینظیر در روندِ شکلگیری و تحققِ انقلاب ایفا کرد، و هم در ابعادِ سیاسی و عملیّاتی، از نزدیک با امام خمینی- رحمهالله علیه – تعامل داشت و بر تصمیمسازیهای اساسیِ انقلاب، تأثیرِ خاص و تعیینکننده نهاد. آیتالله خامنهای – دامت برکاته – به دلیلِ اینکه خود جزء فاعلان و عاملانِ عمده انقلابِ اسلامی بوده و با مطهری نیز، ارتباطاتِ دیرینه و صمیمی داشته، برداشتها و تحلیلهای متعمّقانه و دقیقی از تلاشها و فعالیّتهای وی عرضه کرده که درخورِ بازخوانیست. از آنجاکه مطهری، عظمتها و فضیلتهای متعدّدی را در خود جمع کرده، و مجموعِ این عظمتها و فضیلتها، متفکّری استثنایی و بسیار خاص از وی ساخته بود، آیتالله خامنهای معتقد است که مطهری، از افرادِ «نادر» و «کمنظیر» در زمانِ ما(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ تهران: صدرا، ۱۳۹۰، ص ۲۵ و ص۸۰) و یک «انسانِ استثنایی»(همان، ص ۵۶) و شخصیّتی «زبده» و «برجسته» بود(همان، ص ۱۳۹)، که هیچ قصدی جز ترویجِ حقّ و مبارزه با باطل نداشت. در او، اخلاص وجود داشت و فکر را برای رضای خدا و اعتلای اسلام مطرح میکرد(همان، ص ۴۶). مطهری، دارای توانِ فکری و قابلیّتِ نظریِ بسیار وسیعی بود که مایۀ اصلی و عمدۀ کامیابیهای او را فراهم کرده بود. آنچه که در وی بهعنوانِ «جوهرِ اصلی» وجود داشت، عبارت بود از «استعدادِ فکریِ بسیار زیاد» که او را به یک «مغزِ بزرگ» تبدیل کرده بود(همان، ص ۱۰۷). بدین جهت، مطهری، انسانی «قوّیالفکر» و «متفکّری حقیقی» بود(همان، ص ۴۶). نقشِ مطهری در اندیشۀ اسلامی، یک نقشِ بارز و «کمنظیر» و شاید «بینظیر» بود؛ چنانکه «بهترین کتابها» را در حجمِ بسیار زیاد، او نوشته است، و هیچیک از متفکّرانِ زمانِ ما، فرآوردهای همچون او ندارند(همان، ص ۷۹). اندیشههای مطهری، حاملِ «بینشِ وسیع» و (همان، ص ۴۰) و «بینشِ عمیق»(همان، ص ۵۵) است. همچنین خصوصیّتِ «اتقان» که در فهم و تبیینِ مطهری از معارفِ اسلامی وجود دارد، بدونِ شک، «بیهمتا» است(همان، ص ۵۳). از متنِ همین قوّت و نیرومندی طبیعی در حوزۀ فکر و اندیشه، منطق و استدلالی برمیآمد که دیوارهای قلعۀ ایدئولوژیهای مخالف و معارض را درهممیشکست و او را به گونهای خیرهکننده و اعجابآور، بر همۀ آنها، چیره و غالب میساخت. مطهری، یک «جامعۀ دانشگاهی» را در مقابلِ خود، به «قبول» و «اذعان» و «تسلیم» وامیداشت(همان، ص ۴۳). آیتالله خامنهای در تصویرسازی از عظمتِ فکریِ مطهری تا آنجا پیش میرود که میگوید من خودم را «شاگردِ» مطهری میدانم؛ چون او یکی از عناصری بود که نوشتهها و سخنرانیهایش، «بنیّۀ اصلیِ فکرِ اسلامیِ» من را پایهگذاری کرد(همان، ص ۱۰۱).
در این میان، آیتالله خامنهای خامنهای به ضلع و بُرشی از شخصیّتِ مطهری اشاره کرده که بسیار خاص و متمایز و ناظر به کوششها و فعالیّتهای مطهری در تهران است. به این سبب، آیتالله خامنهای به کسانیکه در جامعۀ پساانقلاب، در امتدادِ همان راهی حرکت میکنند که مطهری بدان وفادار بود، توصیه کردهاند که هر چه بیشتر، خود را به خصوصیّاتِ «مطهریِ تهران» نزدیک کنند. مطهری، در قم آموزش دید و در این شهر، بنیّه و زیرساختِ معرفتیاش شکل گرفت، اما هنگامیکه به تهران وارد شد و با اقتضائات و شرایطِ و امکانهای نوپدید، آشنا گردید و پرسشها و مسألهها و دغدغههای دیگری نیز در او بهوجود آمد که او را سخت برانگیخت و به تکاپوها و تلاشهای خاصی واداشت. به این ترتیب، مطهریِ قم، در عینِ اینکه اصالتها و ریشههای عمیقِ خود را بهطورِ کامل، حفظ کرد و دچارِ کمترین اعوجاج و انحرافی نشد، با واقعیّتهای جهانِ معرفتی و اجتماعیِ نوظهور، آشنا شد و بهعنوانِ یکی از نظریهپردازانِ طرازِ اوّلِ جریانِ مجدِّد، در صفِ نخستِ رویارویی با تجدُّد قرار گرفت. هر چند دورۀ تاریخیِ ایدئولوژیِ مارکسیستی بهسرآمد، اما ایدئولوژیِ لیبرالیستی که شاخۀ دیگری از جریانِ تجدُّد است، رجزخوانی میکند و قصدِ مصادره و استحالۀ ایدئولوژیِ اسلامی را دارد. از سوی دیگر، انقلاب نیز تمام نشده است و همچنان امتداد دارد و باید ایدئولوژیِ انقلابی را در استمرار بخشید. از اینرو، امروز بیش از گذشته به «مطهریِ تهران» نیاز است. بدین جهت، باید اوصاف و خصایصِ «مطهریِ تهران» را شناخت و تلاش کرد تا این نمونه و الگوی مثالی، تکرار و بازتولید شود.
[۱]. فهم و رفعِ «نیازهای فکریِ نوپدید»؛ تفکّر برای حلّ مسألههای «اکنون»
مطهری، همواره دغدغۀ برآوردنِ خلاءهای و نیازهای فکریِ جامعه را داشت؛ به این معنی که تحقیقات و مطالعاتِ او، معطوف به واقعیّتهای جامعه بود، نه علایق و سلایقِ شخصی. او بهخوبی و بادقت، جامعه را رصد میکرد و پرسشها و معضلاتِ فکریِ آن را شناسایی مینمود و سپس خود را برای پاسخگویی و رویارویی، آماده میکرد. مطهری، هم «تسلّطِ کامل بر فضای فکری» جامعه داشت(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۵۵)، و هم در «فهمِ نیازِ زمانه از لحاظِ فکری»، تبرّز و تبحّر داشت(همان، ص ۵۳). او به عرصۀ «ذهنیّتِ جامعه» نگاه کرد و عمدهترین سئوالاتِ طبقۀ «روشنفکران» و «جوانانِ دانشگاهی» را بیرون کشید و پاسخِ آنها را بر اساسِ تفکّرِ اسلامی، ساختهوپرداخته کرد. مطهری، نمونۀ «روحانیِ متناسب با زمان» بود(همان، ص ۷۳ -۷۲). اگر تلاشهای آن شهید برای «رفعِ نیازهای نوپدیدِ فکریِ اقشارِ مختلف» نبود، اکنون جامعۀ اسلامی، وضعِ دیگری داشت(همان، ص ۳۳). به این ترتیب، مبنا و منطقِ مسألهیابیِ او، متناسب با نیازهای کنونیِ جامعه بود و از واقعیّتهای جاری و عینی برمیخاست.
[۲]. عرضۀ «فهمِ نوآورانه و تازه» از اسلام؛ «تجدیدِ بنا»ی فکرِ اسلامی
بعضی از ابعادِ شخصیّت و هویّتِ علمیِ مطهری، یا «اختصاصی» است و یا «بسیار برجسته»، از جمله این خصوصیّت در درجۀ اوّلِ اهمّیّت قرار دارد که او موفق به عرضۀ «تعبیرِ نو و فهمِ تازه از معارفِ اسلامی» شد، در حالیکه پیش از او، هیچکس این کار را نکرده بود(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۵۳ – ۵۲). او قادر به «بدیعگویی/ نوآوری/ عرضۀ سخن و فکرِ تازه» بود(همان، ص ۵۸). و اندیشههایش، در مواردِ بسیار، حاملِ «بینشِ نو» بود(همان، ص ۴۰). مطهری دربارۀ عرضۀ فهمِ نوآورانه و تازه از اسلام، «بیشترین نقش» را داشت، بهطوریکه باید او را جزء یکی از «پرچمدارانِ بینشِ نوینِ اسلامی و طرحِ دوبارۀ اسلام در فضای فرهنگیِ جدید»(همان، ص ۱۳۸- ۱۳۷) و یکی از «متفکّران پرچمدارِ احیای تفکّرِ اسلامی» بهشمار آورد(همان، ص ۱۳۹).
یکی از خصوصیّتهای مهم مطهری که به برنامۀ معرفتیای باز میگشت که وی در طولِ عمرِ شریفش، همواره درصددِ محققساختنِ آن بود، «احیای تفکّرِ اسلامی» است. او به درستی احساس میکرد که از یکسو، ذهنیّت و رفتارِ دینیِ جامعۀ اسلامی، از تعالیم و معارفِ اسلام، فاصله گرفته و میانِ اسلام و مسلمانان، شکافِ عمیقی پدیده آمده است، و از سوی دیگر، دریافته بود که در طولِ دو قرنِ اخیر، جامعۀ اسلامی، دستخوشِ تهاجمِ فرهنگی و فکریِ عالَمِ غربی گردیده است. از اینرو، مطهری به بازخوانیِ تفکّرِ اسلامی و ستیزِ نظری با ایدئولوژیهای سکولار و وارداتی برخاست. این تلاش و دغدغهای بود که او را از دیگران، متمایز میساخت.
[۳]. چالشگری با «ایدئولوژیهای غربی»؛ سنگربندی در برابرِ «تفکّراتِ ترجمهای»
او با «اندیشۀ قوّی و صائبِ» خود، وارد میدانهایی از معارفِ اسلامی شد که تا آن زمان، هیچکس نشده بود. او در مقابلِ «تفکّراتِ وارداتی و ترجمهایِ غربی» که میرفت رایج شود، وارد یک «چالشِ علمیِ عمیق و وسیع» کرد. او هم در جبهۀ مقابله با نیروهای مارکسیست، به یک «جهادِ بسیار هوشمندانه» دست زد، و هم در جبهۀ مقابله با نیروهای لیبرال. این نقش، «بسیار مهم» است؛ چون ایفای آن، هم محتاجِ «جرأت» و «اعتمادبهنفس» است، هم «قدرتِ فکر و اجتهاد در زمینههای گوناگون» را لازم دارد، هم «یقین» و «ایمانِ قاطع» میخواهد. این مردِ بزرگ، همۀ این شرایط و اوصاف را با هم داشت(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۶۴). از اینرو، اندیشههای او در آن دورۀ تاریخی، برای جوانهای طالب و عاشقِ فکرِ اسلامی که در زیرِ «حملاتِ شدیدِ تفکّراتِ بیگانه» قرار داشتند، همچون یک «سنگر» و «مأمن» بود که میتوانستند زیرِ سایۀ این «تفکّرِ عمیق و مستحکم»، هم دینِ خود را حفظ کنند، و هم بتوانند دفاع کنند و حرفِ نو داشته باشند(همان، ص ۶۶).
[۴]. «نابگرایی» در فهمِ اسلام؛ ایفای نقشِ اوّلِ در نبرد با «التقاط»
هر جا در عرصۀ فکر، هجمهای را به اسلام مشاهده میکرد، مطهری به مقابله میشتافت و سدّی مثلِ کوه در مقابلِ اشکالات ایجاد میکرد(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۵۵). مطهری به جبهۀ مخالفان و منتقدان مینگریست و حملاتِ فکریِ آنان را به ایدئولوژیِ اسلامی را بیپاسخ نمیگذاشت. در هر زمان که احساس میکرد فرد یا جریانی، بهدنبالِ در پیِ ستیزهجویی با اسلام است، بیدرنگ به عرصۀ تقابلِ فکری و معرفتی وارد میشد و اشکالات و چالشهای نظری را پاسخ میگفت. مطهری، «یکتنه» در میانۀ دو حرکتِ تعصّبآمیز، ایستاد و شجاعانه، مقاومت کرد: از یکسو، سطحیاندیشانی که هر نوع «فهم جدیدِ اسلامی» را که با اندوختههای ذهنیِ آنان منطبق نبود، بهعنوانِ «بدعت» و «انحراف»، بهشدّت سرکوب میکردند، تا آنجاکه حتّی تحمّلِ نظرِ مخالف در یک مسألۀ فقهی – مانندِ حجاب – را هم نداشتند؛ و از سوی دیگر، مدّعیانی که بهنامِ اسلام و انقلاب، هر گونه «تأویل و تفسیرِ نابهجا در معارفِ اسلامی» را روا میشمردند. مطهری، «آماجِ حملۀ این دو جریانِ فکری» بود. البته به جز اینها، همۀ کسانیکه سخنِ متین و منطقی و قانعکنندۀ اسلام را به زیانِ جهتگیریِ فکری و داعیّههای گوناگونِ خود میدانستند نیز، با او مبارزه میکرند(همان، ص ۲۹).
در مقامِ فهم و تفسیرِ دین، او به هیچرو اجازه نمیداد انگارهها و آموزههای برخاسته از ایدئولوژیهای غربی و سکولاریستی، ذهنیّتِ علمیِ او را به تسخیر و تصرّف درآورند و او را به ورطۀ «التقاط» افکنند. پس یکی از خطوطِ فکریِ مطهری، «نابگرایی در فهمِ اسلام» بود. در برههای از زمان که بخشِ عظیمی از قلمروِ ایمانِ اسلامی، «اسیر و محصورِ تفکّراتِ بیگانه از اسلام»، از قبیلِ علمگرایی یا مادّیاندیشی بود، اندیشهای بزرگ و زبانی گویا و دانشی وسیع، همراه با بصیرتی محیط بر همۀ جریانهای فکریِ موجود در جامعه لازم بود تا بتواند از لابهلای ناسرههایی که به اسمِ اسلام ارائه میشد، «اسلامِ ناب» را استنباط کند و از هیچیک از خطوطِ التقاط و انحراف، رنگ نپذیرد. مطهری، همان کسی بود که میتوانست به چنین مهمی بپردازد، و پرداخت و در مدّتِ بیستوپنج سال، «استوارترین مجموعه از معارفِ اسلام» را طیِ سخنرانیها و درسها و نوشتههایش ارائه داد و «تفکّرِ اسلامیِ ناب» را بهعنوانِ مبنای نظامِ اجتماعیِ اسلامی، پایهگذاری کرد(همان، ص۲۸). خطِ فکریِ مطهری، حرکت در راستای «اسلامِ ناب و بدونِ التقاط» و حساسیّت نسبت به «صیانت از معرفتِ اسلامی در برابرِ انحراف» بود(همان، ص ۳۱). او تا مدّتها، تنها کسی بود که به «خطِ التقاط»، توجّه میکرد. در حالیکه تا سالهای ۵۲ و ۵۳، بسیاری از علما و فضلا، به خطِ التقاط توجّه نمیکردند؛ بهطوریکه انحرافهای نوشتههای سازمانِ مجاهدینِ خَلق و غربگرایان را میفهمیدند، اما به «دیدۀ اغماض»، مینگریستند، اما مطهری، تنها کسی بود در این میان، «بههیچرو»، اغماض نمیکرد و «سختگیرانه»، انحرافات را بیرون میکشید. او در مبارزه با التقاط، «نقشِ اوّل» را برعهده گرفته بود(همان، ص ۱۳۲ – ۱۳۱). او در زمینۀ «حراست از مرزهای ایدئولوژیک در مقابلِ ایدئولوژیهای غربی» و بهخصوص، «التقاطزُدایی از اندیشۀ اسلامی»، «بینظیر» بود؛ بهطوریکه هیچکس «در حدّ او» و حتّی «کمتر از او»، دغدغهمند و فعّال نبود. او «اوّلین» کسی بود که نسبت به خطِ التقاط، حساس شد. او یک «خطِ قاطعِ ضدّالحادی و ضدّالتقاطی» بود، و «تنها» یا دستِ کم، «برجستهترین» کسی بود که در این زمینه، کوشش کرد(همان، ص ۱۱۰- ۱۰۹).
وی بهصورتی عمیق، متأثّر از فکرِ اسلامی بود؛ چنانکه هر جا، «اندک لغزشی» از آن مشاهده میکرد، چون فردی «صریح» و «متکّی به فکرِ خودش» بود، «قاطعانه» در مقابلِ آن میایستاد. طبیعی است که وقتی کسی این اندازه بر «تفکّرِ اسلامیِ ناب»، تکیه کند، جریانهای فکری دیگر که خلوصاندیش نیستند، از حساسیّتهای نظری ِاو ناخوشایند باشند و به او بد بگویند(همان، ص ۱۲۱). مطهری به دلیلِ حساسیّتِ شدیدش نسبت به التقاط، یک خطرِ بزرگ برای جریانهای التقاطی محسوب میشد. او کسی بود که از همۀ جوانب، یک مانعِ بزرگ در مقابلِ این جریانها بود(همان، ص ۱۴۸).
در واقع، گروههای التقاطی و جریانهای پنهانِ تحریککننده و هدایتگرِ آنها، به خوبی به نقش مطهری در پاسداری از ایدئولوژیِ اسلامی و حفظِ اصالتِ انقلاب پی برده و این حقیقت را کشف کردند که تا وقتی وی در کنارِ امام خمینی حضور دارد و بر تصمیمهای اثر جدّی میگذارد، راه بر التقاطِ فکری از یک سو، و نفوذ به درونِ حاکمیّتِ سیاسی و مهرهچینی در آن از سوی دیگر، مسدود است. حذفِ فیزیکی مطهری در اواسطِ اردیبهشتماه سال ۱۳۵۸، یعنی حدودِ دو ماه پس از پیروزیِ انقلاب، نشان داد که فقدانِ او چه از جهتِ فکری و چه از جهتِ سیاسی، چه مصیبتِ بزرگیست و چه ضربهها و لطمههایی را برای ایدئولوژیِ اسلامی و اساسِ انقلاب در پی دارد. تردیدی نیست که چنانچه این مغزِ متفکّرِ انقلابی، همچنان در سالهای بعد نیز در کنارِ امام خمینی حضور میداشت، رویدادها و تحوّلات، بهصورتِ چشمگیری تفاوت میکردند و انقلاب، تجربههای دیگری را پشتِ سر مینهاد.
[۵]. مبناپردازیِ فکری برای انقلاب و نظام؛ قوّیترین نظریهپرداز
مطهری از کسانی بود که هوشمندانه، «شکلِ کلّیِ انقلاب» در ذهنش منعکس شده بود(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۳۲). از اینرو، ایدئولوژیِ انقلابِ اسلامی و نظامِ جمهوریِ اسلامی، برخاسته از معارفی است که او در طولِ سالها، تولید کرد. او «یکی از بزرگترین معمارانِ بنای فکریِ نظامِ اسلامی» بود(همان، ص ۲۸)، و جریانِ فکریِ اسلامیِ «انقلاب» و «نظامِ اسلامی»، در «بخشِ عمده»ای، متکّی به تفکّراتِ او بود است؛ یعنی اندیشههای او، «پایهها» و «مایهها»یی بود که ما در فکرِ اسلامی، از آنها بهره بردیم و این روند به شکلگیریِ نظامِ اسلامی انجامید(همان، ص ۶۶). به این ترتیب، «مبنای فکریِ انقلاب و نظامِ جمهوریِ اسلامی»، تفکّراتِ مطهری است(همان، ص ۸۰). آری، کسانی بودند به مقدّماتِ شکلگیریِ این انقلاب، کمکهای زیادی کردند، اما اندیشههای آنها در ساختِ سیاسی، نقشِ آنچنانی نداشت، حال آنکه اندیشههای مطهری، به «مبنای فکریِ نظامِ جمهوریِ اسلامی» تبدیل شد(همان، ص ۲۴). مدخلیّتِ بیبدیلِ مطهری در شکلگیریِ ایدئولوژیِ انقلابِ اسلامی و نظامِ جمهوریِ اسلامی، از این واقعیّت ناشی میشود که باید او را از نظرِ فکری و معرفتی، برجستهترین و عالیترین نیروی انقلابی، یا به تعبیرِ دیگر، «قوّیترین ایدئولوگِ انقلاب»(همان، ص ۱۲۳) بهشمار آورد.
[۶]. بینشِ سیاسیِ عمیق؛ متفکّرِ بصیر
چنین نبود که مطهری، فعالیّتِ خود را به قلمروِ فکر و معرفت منحصر سازد و از سیاست و مبارزۀ سیاسی و حوادثِ انقلاب، برکنار باشد. آنچه در این زمینه، بسیار برجسته و نمایان بود، ژرفنگری و بصیرتِ سیاسیِ او بود. مطهری، «بینشِ سیاسیِ عمیق» داشت و «عمقِ فکریِ» او، در میدانِ سیاسی هم آشکار میشد(آیتالله سیدعلی خامنهای؛ استاد در کلامِ رهبر؛ ص ۱۵۵). او «تیزبین» و «بصیر» و «نافذالبصیره» بود، نه یک آدمِ معمولی(همان، ص ۴۱). حداقل یکی از دلایل اینکه امام خمینی به ایشان در معرفی و شناساییِ افراد، بیش از همه اطمینان میکرد، همین «عمق» و «امانتِ» وی بود(همان، ص ۱۵۵). در میانِ اعضای شورای انقلاب، امام خمینی «بیشتر از همه»، به او «اطمینان» داشت؛ چنانکه اگر معلوم میشد که مسألهای موردِ تائیدِ مطهری است، امام خمینی «خیلی راحت»، آن را قبول میکرد، در حالیکه نسبت به دیگران، به این راحتی ممکن بود قبول نکند(همان، ص ۱۳۳). او در شورای انقلاب، امکانِ تخطّی از اسلام را از بین برده بود، و در زمینۀ گُزینشِ اشخاص نیز، «حساسیّتِ زیاد» داشت(همان، ص ۱۲۳). مطهری از سوی دو جبهۀ فکری، همواره تخریب و تهدید میشد یکی متحجّرانِ قشری که با هرگونه نواندیشی و نوآوری مخالفت میکردند، و دیگری، متجدِّدانِ التقاطی که در لفافۀ نواندیشی و نوآوری، دستِ تصرّف به طرفِ حقایقِ اسلامی دراز میکردند. او را باید عمدهترین و فعّالترین دشمنِ التقاطورزی در ساحتِ تفکّرِ اسلامی دانست که به هیچرو، سازش و مدارا نمیکرد و اجازه نمیداد در سایۀ سکوت و انفعال و یا توجیهاتِ سیاسی و مبارزاتی، خطِ التقاط به مصادرۀ حقایق و جوهرۀ ایدئولوژیِ اسلامی بهنفعِ ایدئولوژیهای سکولار بپردازد. او هر جا احساس میکرد که فردی یا جریانی با تکیه بر «التقاط»، درصددِ مخدوش کردنِ اصالت و هویّتِ خالصِ ایدئولوژیِ اسلامی است و اسلام را بر اساسِ اصول و مبانیِ ایدئولوژیهای بیگانه، تحلیل و تفسیر میکند؛ بیپروا و قاطعانه، وارد عرصۀ نزاعِ نظری میشد و اجازه نمیداد حقایق و معارفِ اسلامی، دستمایۀ التقاط و کجاندیشی و غربزدگیِ جریانِ روشنفکری قرار گیرد. این در حالی بود که اغلب کسانیکه در جریان و جبهۀ ایدئولوژیِ اسلامی بودند، یا از درکِ التقاط، عاجز بودند و یا زمینه را برای مخالفت، مناسب نمیدیدند و یا اینکه چندان قائل به قدرتِ براندازیِ معرفتیِ خطِ التقاط نسبت به تفکّرِ اسلامی نبودند. به این ترتیب، بهراحتی میتوان دریافت که گروهها و جریانهای التقاطی و الحادی، چه اندازه از حضورِ تعیینکننده و ممتازِ مطهری، احساسِ خطر میکردند و از وی نفرت داشتند.