سبکِ مصرف بیگانه‌گزینانه به مثابه عادتِ فرهنگی

به گزارش اداره روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مهدی جمشیدی عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ اسلامی به مناسبت شعار سال ۱۳۹۷ درباره‌ی فکرِ استقلال‌مَدارانه‌ی «حمایت از کالای ایرانی» در جدیدترین یادداشت خود به این موضوع پرداخت که در ادامه متن کامل این یادداشت از منظرتان عبور خواهد کرد.

بسمه تعالی

[۱]. زندگیِ معیشتیِ انسان و نظریه‌ی اَصالتِ فرهنگ؛ اولویّتِ امرِ فرهنگی

مصرفِ کالا، در لایه‌ی زندگیِ اقتصادی و معیشتیِ انسان قرار دارد و نه در لایه‌ی زندگیِ فرهنگی و معنویِ انسان، اما در عینِ حال، هم خاستگاه فرهنگی دارد و هم دلالت‌ِ فرهنگی. مصرفِ کالا، چون سرشت و جوهرِ غیرِ فرهنگی دارد، جزء فرهنگ شمرده نمی‌شود، اما از این وضع نمی‌توان نتیجه گرفت که ریشه‌ها و نتایجِ فرهنگی نیز ندارد. در واقع، از یک سو باید به درهم‌تنیدگیِ شئونِ زندگیِ انسان، از جمله اقتصاد و فرهنگ اشاره کرد، و از سوی دیگر، به نظریه‌ی اَصالتِ فرهنگ. مقوله‌ی نخست، روشن و بی‌نیاز از توضیح است، چنان‌که هر یک از ما در زندگیِ رومزه‌ی خویش، آن را درک و احساس می‌کنیم، اما درباره‌ی نظریه‌ی اَصالتِ فرهنگ باید از قدرتِ تعیین‌کنندگیِ فرهنگ و نقشِ علّیِ بی‌بدیل و منحصر به فردِ فرهنگ سخن گفت و به صدرنشینی و اولویّتِ امرِ فرهنگی حکم کرد. به بیانِ دیگر، امرِ فرهنگی، همچون آفتابِ عالَم‌تاب است که نه گریزپذیر است و نه خاموشی دارد. پس اصلاحِ فرهنگ، هم از نظرِ زمانی، نقطه‌ی آغاز و مبدأ تحوّل است، و هم این‌طور نیست که بتوان آن را به مقوله‌ای ابتدایی و مقدّماتی فروکاهید. این چشم‌اندازِ نظری، برخلافِ رهیافت‌های که معرفت را فرع بر معیشت و فرهنگ را از عوارضِ اقتصاد قلمداد می‌کنند. البته در تحلیلِ نهایی باید گفت این دو نسبت به یکدیگر، مناسباتِ علّیِ متقابل دارند و هرگز نمی‌توان هر آنچه را که در جهانِ اجتماعی می‌گذرد، به سطحِ فرهنگ محدود کرد و سطوحِ دیگر را به‌طورِ کلّی، نادیده و بی‌اثر انگاشت.

حاصل این‌که اگرچه مصرفِ کالای ایرانی، مقوله‌ای اقتصادی است و نمی‌توان به‌طورِ مستقیم، آن را به فرهنگ و جهانِ فرهنگی متّصل کرد، اما به دلایلِ یاد شده، می‌توان آن را از منظرِ فرهنگی مطالعه کرد و درباره‌اش به تجویزها و توصیه‌های عینی دست یافت.

[۲]. فرهنگِ وابستگی و مصرفی‌اندیشی؛ ساخت‌شکنی در ساحتِ بینش

در اینجا مقصود از وابستگی، نوعی خُلق و روحیّه و وضعِ باطنی و درونی است که از ضعف و سستیِ انسان حکایت می‌کند، و در ابتدا، به‌صورتِ فکر در انسان پدید آمده و آن‌گاه که به‌تدریج، ریشه بدواند و به باور تبدیل شود. این فکرِ اولیّه و خام، چنانچه تقویت و تثبیت شود و در عمقِ ذهنِ انسان رسوخ یابد، در نهایت به شکلِ روحیّه و منش درخواهد آمد و رفتارهای انسان را رنگ‌آمیزی و تعیین خواهد کرد. پس وابستگی در اصل و اساسِ خویش، فکر است و ماهیّتِ اندیشه‌ای و معرفتی دارد، به‌طوری‌که چنانچه ریشه‌دار و راسخ شود و در وجودِ انسان رسوب کند، به طبیعتِ ثانوی‌اش تبدیل خواهد شد، و به‌عبارتِ دیگر، از قبیلِ امرِ فرهنگی خواهد شد.

آن‌که میانِ «خود» و «دیگری»، تفاوت قائل نباشد و برای «دیگری» کار کند، کارِ او در حکمِ کارِ بی‌مزد است که حاصلش هر چه که هست، نصیبِ آن «دیگری» می‌شود، اما «خود» از بی‌بهره می‌ماند. پس باید بر «خود» تکیه داشت، نه بر «دیگری»؛ چنان‌که در قالبِ فلسفی باید گفت وجودِ ما، آن‌گاه ارزشمند و عالی‌ست که از سنخِ جوهر باشد که به مقتضای ذاتِ خود برقرار است، نه از سنخِ عَرَض که وابسته و غیرِ مستقل است. چنین تمثیل‌هایی گویای حقیقتِ بیگانگی از خود و خودباختگی در برابرِ اغیار است:

ای تو در بیگار، خود را باخته

دیگران را تو زِ خود، نشناخته

تو به هر صورت که آیی، بیستی

که منم این، والله آن تو نیستی

یک زمان تنها بمانی تو زِ خَلق

در غم و اندیشه مانی تا به حلق

این تو کی باشی که تو آن اُوحَدی

که خوش و زیبا و سرمستِ خودی

مرغِ خویشی، صیدِ خویشی، دامِ خویش

صدرِ خویشی، فرشِ خویشی، بامِ خویش

جوهر آن باشد که قایم با خودست

آن عَرَض باشد که فرعِ او شُدست

فرهنگی‌شدنِ وابستگی، از جمله بزرگ‌ترین و مصیبت‌بارترین دشواری‌های اجتماعی است که حتّی حرکتِ کلّی و بنیادیِ جهانِ اجتماعی را دچارِ اختلال می‌کند و به آن گزندها و ضربه‌های مخرّب و ویران‌گر می‌ر‌ساند. هنگامی‌که وابستگی به یک عادت و تعلقِ فرهنگی تبدیل شود و بر ذهنِ جمعی سایه افکند، برانداختنِ آن بسیار دشوار خواهد شد، و چه‌بسا، سالیانِ سال باید کوشید تا ریشه‌های این فکر خشکانده شود و روحیّه‌ی اعتماد به نفسِ جمعی و ملّی، شکل گیرد.

اتّفاقِ ناخوشایندی که در جامعه‌ی ما رخ داده، این است که در طولِ سده‌ی گذشته، تاریخِ ما در ذیلِ تاریخِ غرب و تجدُّدِ غربی قرار گرفته و به دنباله‌ی آن تبدیل شده است، به گونه‌ای که ما دچارِ خودباختگیِ تاریخی شده‌ایم و باورمان به خویشتنِ فرهنگی‌مان از دست رفته است. به این ترتیب، غرب‌زدگی و تجدُّدزدگی در عمقِ تاریخیِ ما رسوب کرده و ما نمی‌توانیم و فرهنگِ مصرفی‌اندیشی، اقتدارِ هویّتیِ ما را فرسوده است. عادت‌واره شدنِ مصرفِ کالاهای خارجی نیز یکی از شئونِ غرب‌زدگیِ ما است که هر چند با وقوعِ انقلابِ اسلامی از شدّتِ آن کاسته شد، اما بنا به دلایلی، تحوّلِ یاد شده، تداوم نیافت و باز هم موجِ تازه‌ای از میلِ القاییِ مصرفِ کالاهای خارجی شکل گرفت. از این‌رو، باید مسأله را در ابعادِ نوعیِ حسِ نهادینه شده‌ی وابستگی تعریف کرد و به فروتر از آن قانع نشد.

[۳]. دولتِ پهلوی و تئوریزه کردنِ وابستگی؛ تهی شدنِ از خویشتنِ فرهنگی

دوره‌ی سیاه پنجاه‌ساله‌ی حکومتِ پهلوی، مبدأ تاریخیِ عمده‌ی فرهنگِ وابستگی در جامعه‌ی ما بود؛ چنان‌که دولتِ وابسته، جامعه‌ی وابسته آفرید و در طولِ این مدّت، فرهنگِ دنباله‌رویِ حقیرانه و تقلیدِ محض بر توده‌های مردم حاکم شد و جامعه از داشته‌ها و اندوخته‌های خودش تهی شد و با خودش و هویّت و تاریخش، بیگانه گشت و خود را بی‌چیز و فقیر انگاشت.

تخریب شدنِ حسِ اعتماد به نفسِ ملّی و  از دست رفتنِ احساسِ عزّت و شکوفایی و بالندگی، جامعه را به این نتیجه‌ی شوم و تلخ سوق داد که نه بهره‌ای از استعداد و خلّاقیّت دارد و نه چاره‌ای جز وابستگی و دنباله‌روی. پس باید به همان راهی رفت که غرب در طولِ چند سده‌ی اخیر، طی کرده است و تجدُّد را صورتِ غالبِ و اجتناب‌ناپذیرِ عصرِ کنونی و غایتِ تاریخ قلمداد کرد. آنچه که در مدّتِ نیم قرنِ یاد شده بر سرِ جامعه و مردمانِ ما آمد، آنچنان عمیق و ریشه‌دار بود که حتّی اکنون نیز از قلمرو تبعات و عواقبِ آن خارج نشده‌ایم، بلکه همچنان گرفتارِ بقایای و پس‌ماندهای آن در فرهنگِ عمومی هستیم. دولتِ پهلوی، باورِ ما را به خویش و تاریخ و فرهنگ‌مان، زُدود و ما را به جامعه‌ای منفعل و دنباله‌رو تبدیل کرد که از خود، هیچ ندارد و در همه‌ی شئونِ خود، وابسته است.

بنابراین، مسأله‌ی مصرفِ کالاهای خارجی را باید به ریشه‌های دیرینه‌ی تاریخی‌اش پیوند داد و از این منظر به آن نگریست و تصوّر نکرد که با نوعی هیجان یا میلِ جمعیِ گذار و موقتی روبرو هستیم که به تازگی شکل گرفته و به آسانی نیز برطرف خواهد شد، بلکه مسأله، فراتر از این و معطوف به سیاست‌های فرهنگیِ محاسبه‌شده و باقدمتی‌ست که در روح و جانِ بخش‌هایی از مردم، نشست کرده است. چنین برداشت و تفسیری از مسأله سبب می‌گردد که در مقامِ توصیه و تجویز، دچارِ سطحی‌اندیشی و برخوردهای موسمی و کم‌مایه نشویم.

[۴]. انقلابِ اسلامی و غایتِ کارسازِ استقلال؛ عبور از وابستگی

انقلابِ اسلامی، انقلابی تمام‌عیار و همه‌جانبه بود که افقِ تازه و متفاوتی را به روی ما گشود و جامعه را به سوی چرخش‌های بزرگ و تاریخی سوق داد؛ چرخش‌هایی که اساسِ زندگیِ فرد و جامعه را دگرگون می‌کرد و ما را از استیلای طاغوتیِ تجدُّد خارج می‌ساخت. از جمله ساحت‌های مهمِ این انقلابِ اجتماعی، مطالبه‌ی استقلال بود؛ چراکه مردم احساس می‌کردند از سوی اجانب و اغیار، تحقیر شده‌ و بیگانگان، بر تقدیر و سرنوشت‌شان حاکم گردیده‌اند. از آنجاکه در تمامِ عرصه‌های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، ما از خویشتن‌مان فاصله گرفته و تابع و مسخَّرِ سلطه‌ی بیگانگان بودیم، انقلابِ اسلامی نیز هدف‌های خود را به همه‌ی سطوحِ یاد شده تعمیم داد و استقلالِ همه‌جانبه و فراگیر را در دستورِ کارِ خود قرار داد. با وقوعِ انقلابِ اسلامی، استقلالِ سیاسی در عالی‌ترین مرتبه تحقق یافت و نظامِ سیاسیِ برخاسته از انقلاب، سلطه‌ی قدرت‌های خارجی را به‌طورِ کامل کنار زد و بر روی پای خود ایستاد، اما کار در زمینه‌ی استقلالِ فرهنگی و اقتصادی، چندان ساده نبود. در قلمرو استقلالِ فرهنگی و استقلالِ اقتصادی، گام‌هایی از سوی نیروهای انقلابی برداشته شد و جامعه با شیبی جهشی و تند، از سیطره‌ی تجدُّد فاصله گرفت و در مسیرِ تاریخِ بومی و قدسیِ خود قرار گرفت، اما با این حال، آن درجه از خلوص که انقلاب به‌عنوانِ هدف انتخاب کرده بود، همچنان تحقق نیافت. البته ناگفته نماند که در مقایسه با دوره‌های تاریخیِ قبلی، انقلاب را باید از لحاظِ وصول به آرمانِ استقلال، تحرّکی بسیار ارزنده و درخشان شمرد که جامعه را ناگهان، پیش بُرد و موهبتِ استقلال را به درجاتِ مختلف، به ارمغان آورد.

[۵]. نیروهای تکنوکرات و آرمانِ توسعه‌ی وابسته؛ رفاه غرب‌مَدار

پس از آن‌که در سال‌های پایانیِ دهه‌ی شصت، الگوی اقتصادی تغییر کرد و سیاست‌های تمرکزگرا و سوسیالیستی کنار گذاشته شد، سیاست‌های باز و لیبرالی در دستورِ کار قرار گرفتند و نیروهای تکنوکرات که با ارزش‌های اسلامی و انقلابی، بیگانه بودند، زمامِ بسیاری از امور را در دست گرفتند تا جامعه را از جنگ عبور دهند و آرمانِ رفاه اقتصادی و توسعه‌ی وابسته و غرب‌مَدار را به جامعه تحمیل کنند. آنها توانستند وانمود کنند که غربِ متجدُّد، جامعه‌ی ایده‌آل و مطلوبِ نهایی است و حداکثرِ تفاوتِ ما با آنها در این است که در کنار و حاشیه‌ی مناسباتِ اقتصادی و مادّی، اندک جایی هم برای پاره‌ای از ارزش‌های اخلاقیِ عام و کلّی باز کرد. به این ترتیب، هم لایه و بُعدی از سکولاریسم را رواج دادند و هم به‌واسطه‌ی برترانگاریِ غرب و همسوسازیِ سیاست‌های خود با الگوهای تجدُّدی، روحِ علاقه و عطش نسبت به غرب را در کالبد جامعه‌ی ایرانی دمیدند و وابستگی را فضیلت شمردند. از این‌رو، دوباره میل به مصرفِ کالاهای خارجی در میانِ مردم، شکل گرفت و موجی از سبکِ زندگیِ متجدِّدانه پدید آمد.

[۶]. نیروهای لیبرال و غرب‌زدگیِ مضاعف؛ هم‌ذات‌پنداری با تجدُّد

در دوره‌ی بعد، غربِ متجدِّد در ذهنِ پاره‌ای از مدیران و کارگزاران، منزلت و اعتبارِ افزون‌تری یافت و مسیرِ بی‌فرجامِ سازشِ سیاسی و ایدئولوژیک برای گشایشِ اقتصادی در پیش گرفته شد، اما در نهایت و با وجودِ همه‌ی عقب‌نشینی‌ها و انفعال‌ها، مسأله به سطرِ نخست بازگشت و دشمنی و تضاد، از سر گرفته شد. در این مقطع بود که کسانی کوشیدند از انقلاب، تفسیری متجدِّدانه و غرب‌مأبانه ساخته‌و‌پرداخته کنند و انقلابِ اسلامی را، در ذیلِ تاریخِ مادّی و این‌جهانیِ تجدُّد بنشانند؛ به‌طوری‌که این تفسیر القاء شد که نه‌تنها انقلابِ اسلامی، در برابرِ تجدُّد قرار نداشت و بر آن نبود که از قلمرو اقتدار و سلطه‌اش خارج شود، بلکه در ذاتِ خویش، مقاصد و مطالباتِ تجدُّدی داشت. این برداشتِ وارانه و مُعوج از انقلاب، جامعه را به آغوشِ غرب سوق داد و موجباتِ هم‌ذات‌پنداریِ آن را با تجدُّد فراهم کرد. با کم‌رنگ شدنِ حصارها و رقیق شدنِ مرزها میانِ انقلاب و غربِ متجدِّد، شوقِ مصرفِ کالاهای بیگانه و تجدُّدی در جامعه، شتابِ بیشتری یافت و باورِ جامعه به خود و داشته‌هایش و این‌که می‌تواند و می‌باید مسیرِ استقلال را در پیش گیرد، کمتر و کمتر شد.

[۷]. بازگشت به عالَمِ خودی در عرصه‌ی معیشت؛ بومی‌گُزینیِ کالایی

بیگانه‌گُزینیِ کالایی، به هر بهانه و با هر توجیهی که باشد، در حکمِ غیرپرستی و نفیِ خود است و همچون مانعی بزرگ، ما را بیشتر در گردابِ معضلات و چالش‌های اقتصادی و معیشتی فرومی‌بَرد. رهاندنِ معیشتِ عمومی از دشواری‌ها و تلخی‌های که امروز به آنها مبتلاست، هرگز با ترجیح دادنِ مصرفِ کالاهای غیرِ ایرانی بر کالاهای ایرانی سازگار نیست و اگر بر این سنّت و رویّه‌ی ناصوابِ خویش، همچنان پافشاری کنیم، نباید در انتظارِ گشایش و رونق و شکوفایی باشیم.

نسبتِ ما ایرانیان با مصرف و این‌که با چگونه مصرف می‌کنیم و ترجیح و ذائقه‌ی مصرفی‌مان چیست، فرعِ بر فرهنگِ مصرف و ناشی از آن است. پس نقطه‌ی آغاز برای دگرگون کردنِ رفتارِ مصرفی در قلمرو اقتصاد، این است که ارزش‌های حاکم بر فرهنگِ مصرفِ ما تغییر یابد و در راستای اقتضای عقلی و شرعیِ حمایت از کالای ایرانی قرار گیرد. اگر چنین شود، ما حتّی حاضر خواهیم بود برای خریدِ کالای ایرانی، بهای بیشتری در مقایسه با کالای خارجی بپردازیم و یا بر مزیّت‌های نسبیِ کالای خارجی چشم بپوشیم تا به این واسطه، بازارِ کالای ایرانی نیز به‌تدریج، رونق گیرد. پس باید این مسأله و معضله را به سوی عالَمِ فرهنگ سوق داد و از این منظر بدان نگریست و گِره‌های فروبسته را گُشود. باید در معانیِ ذهنیِ کُنشگران، تغییر ایجاد کرد و اندیشه‌ها و تصوّرات‌شان را از اساس، دگرگون ساخت تا آن‌گاه، رفتار و عمل‌شان نیز بر وفقِ این، تغییر یابد و منطقِ مصرف، در امتدادِ مصالح و منافعِ ملّی قرار گیرد. این فکرِ منفی و مخرّب که عمقِ روح و جانِ ما رسوب کرده و آگاهانه و ناآگاهانه، بر رفتارِ مصرفیِ ما سایه افکنده، دو بُعد دارد: یک بُعدِ ایجابی که دلالت بر قدرت و بضاعتِ بیگانگان دارد و آنها را برتر از ما معرفی می‌کند، و یک بُعدِ سلبی که ما را عاجز و ناتوان تصویر می‌کند و بر طبلِ نتوانستن و می‌کوبد و شأنِ ملّیِ ما را به مصرفِ محض فرومی‌کاهد. این ذهنیّتِ رعیب‌مآبِ ما در برابرِ غرب است که در درونِ ما، احساسِ عجز و ناتوانی و ناکارآمدی ایجاد می‌کند و داشته‌ها و اندوخته‌ها و ظرفیّت‌های ما را هیچ می‌انگارد. چنانچه این چالشِ ذهنی برطرف گردد، به تبعِ آن، رفتارِ ما نیز تغییر خواهد کرد و ما از سرِ شوق و تعهد، مصرفِ کالای ایرانی را ترجیح خواهیم داد. آن‌گاه که فکر و فرهنگِ ما از سیطره‌ی طاغوتیِ عالَمِ تجدُّدِ غربی خارج شود و ما نسبتِ وثیقِ فطری و تاریخیِ خویش را با سنّتِ اصیلِ اسلامی‌مان بازسازی کنیم، دوره‌ی تاریخیِ متفاوتی آغاز خواهد شد که در آن، تمامِ مناسباتِ فردی و اجتماعیِ ما دگرگون خواهد شد و آدم و عالَمِ دیگری پدید خواهد آمد. در اینجاست که ما از اغیار و دگرها، رو خواهیم گرداند و بر اقتضائات و دلالت‌های خویشتنِ فرهنگی‌مان تکیه خواهیم کرد.

اراده‌ی خدای متعال به این امر تعلق گرفته که از هیچ مجرا و منفذی، غیرِ مسلمانان بر مسلمانان، راه و زمینه‌ای برای سلطه نیابند و مسلمانان نباید اجازه دهند به هیچ ترتیبی، اقتدار و استقلالِ خود را در برابرِ بیگانگان ببازند و دیگران را بر خود، مستولی و غالب گردانند، بلکه باید جامعه‌ی اسلامی از درون و به‌واسطۀ نیروهای خودی، تدبیر شود و مسیرِ حرکتِ تاریخیِ مستقلِ خود را بیابد:

وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا

و خدا هرگز بر [زیان] مؤمنان، براى کافران راه [تسلّط] قرار نداده است.

و چنانچه مسلمانان برخلافِ این حکمِ حکیمانه‌ی الهی عمل کند و به هر صورتی، غیرِ مسلمانان را خودی تصوّر کنند و آنها را بر مقدّرات و اموراتِ خود حاکم کنند، از اقتضای عقل فاصله گرفته‌اند:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! به جاى مؤمنان، کافران را به دوستى خود مگیرید. آیا مى‏خواهید بر ضدّ خود، حجّتى روشن براى خدا قرار دهید؟!

در حالی‌که پیشرفت‌های مادّیِ ممالکِ غربی، چشمِ ما را به خود خیره می‌کند و ما را رام و مسخّرِ آنها می‌گرداند، خدای متعال تصریح می‌کند که اعتلاء و عظمت و شکوفایی، وابسته به برقراریِ ارتباط با بیگانگان نیست، بلکه اقتدار و سربلندی، نزدِ خدای متعال است:

الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ العِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعًا

همانان که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان [خود] مى‏گیرند، آیا سربلندى را نزد آنان مى‏جویند؟! [این خیالى خام است؛] چرا که عزّت، همه از آنِ خداست.