نگاهی اجمالی بر مناسبات میان علم و دین

به گزارش اداره روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، یکی از مباحثی که در الهیات جدید و فلسفه دین مطرح است بحث درباره مناسبات میان علم و دین می‌باشد. در این باره دیدگا‌ه‌های مختلفی مطرح شده است که باربور در کتاب علم و دین گزارشی از این دیدگاه‌ها ارائه داده است؛ که عبارتند از تعارض، استقلال، گفتگو، مکملیت و یکپارچگی.

با توجه به نظریاتی که در معرفت‌شناسی و فلسفه‌علم درباره ماهیت علم ارائه شده است، دو دیدگاه تعارض و استقلال با چالش مواجه شدند. از این‌رو متفکران نظریات دیگری را درباره مناسبات میان علم و دین مطرح کرند که زمینه را برای طرح علم‌دینی فراهم کرد. از آنجایی که بحث درباره مناسبات علم و دین متوقف بر آشناییی با ماهیت علم و دین(الهیات) است، به نظر می‌رسد بطور اجمالی از دیدگاه‌هایی که درباره ماهیت علم و دین وجود دارد گزارشی داده شود.

از این رو از جناب آقای دکتر قاسم اخوان نبوی عضو هیات علمی گروه کلام و دین‌پژوهی پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه خواستیم تا در نگارشی هرچند کوتاه به این مهم بپردازند که در ادامه از منظرتان عبور خواهد کرد.

مبحث اول: ماهیت علم

همه مردم تصوری از علم در ذهن خودشان دارند، اینکه نظریات علمی صرفا نتیجه مستقیم تجربه و آزمایش است یک توصیف اشتباهی از علم است. یکی از اصولی که درباره علم باید در نظر داشت این است که بین تجربه و نظریه هیچ تفکیک و جدایی روشن و آشکاری وجود ندارد زیرا هر تحقیق علمی در حقیقت تفسیر واقعیت است و مفهوم سازی راهی برای به وجود آمدن نظریات هستند. در تحقیقات جدیدی که درباره رفتار ذرات ریز اتمی صورت گرفت، روشن شد که اطلاعات اولیه که بایکدیگر ارتباط دارند وسیله‌ایی برای کشف کردن و فهمیدن عالم هستند. تفسیر وقایعی که آشکار است رهاورد و وابسته به فهمیدن ویژگی‌های اجزاء و فعل و انفعال‌های الکترومغناطیسی است که در درون این ذرات وجود دارد.

دانشمندان به جهان به عنوان یک صفحه صاف و خالی نگاه نمی‌کنند، آنها به مبانی و پیش‌فرض‌هایی که در برداشت ما از واقع تأثیر دارد توجه می‌کنند. دانشمندان تئوری‌ها را مانند عینک‌هایی می‌دانند که به چشم گذاشته می‌شود و بر اساس آن واقعیت‌ها دیده می‌شود. به نظر آنها نظریات قابلیت تغییر را دارند، زیرا علم قابل اصلاح شدن را دارد، اما این اصلاحات وابسته به تفسیرهایی است که وجود دارد و بدون آن علم امکان ندارد به وجود آید.

هر تجربه مبتنی بر فرضیه می‌باشد و مفاد نظریات علمی این است که حوادث در هر زمان و مکانی چگونه اتفاق می‌افتند، ریشه تغییر و اصلاح شدن واقعیت علمی از زمانی به زمان دیگر است. وقتی یک روش جدیدی به وجود بیاید گفته می‌شود این قانون یا این روش بهتر از قبلی است. علم تجربه کردن دریک سرمشق مشترک علمی است.

به عبارت دیگر در هم پیچیدن نظریه و تجربه درجه‌ایی از یقین را به وجود می‌آورد، زیرا دلیل علمی مبتنی بر رابطه بین این دو می‌باشد. به این معنا که از طریق تجربه به نظریه می‌رسیم و به وسیله نظریه می‌توانیم تبیین کنیم که یک حادثه بخصوص چگونه اتفاق می‌افتد. این رابطه حاکی از شبکه‌ایی بودن ارتباط میان نظریه و تجربه می‌باشد، از آنجایی که نظریه‌پردازی و ارتقاء شناخت جهان فیزیکی نتیجه انباشت علمی است، می‌تواند نشانه این باشد که این مدور بودن رابطه بین نظریه و تجربه درست است.

اینگونه به دست آوردن علم و دستاوردهای آنرا در اصطلاح «رئالیسم انتقادی» می‌گویند. و در حقیقت نوعی واقع‌گرایی می‌باشد زیرا ادعا می‌کند علم ما به جهان فیزیکی به تدریج افزایش پیدا می‌کند، در صورتی که واقع‌گرایی خام(مطلق) مدعی این است که علم بیان کننده همه حقیقت جهان فیزیکی است؛ اما واقع‌گرایی انتقادی معتقد است که علم بطور مستقیم از واقع به دست نمی‌آید، بلکه نتیجه تأثیر متقابل و دقیق بین تفسیر خلاقانه و تجربه می‌باشد، زیرا علم مشاهده صرف نیست، و با طرز تفکر انسان نیز در ارتباط است.

‌به عبارت دیگر پیروان رئالیسم نقادانه در حد واسط طرفداران رئالیسم کلاسیک و ابزارانگاران قرار دارند. آنان نظریه‏ها را بازنمودهایی ناتمام از جنبه‏های محدود جهان، آن‏گونه که با ما در تعامل ‌است، تلقی می‏‌کنند. آنان می‌گویند که نظریه‌‏ها به ما اجازه ‏می‏دهند تا جنبه‏‌های مختلف جهان را که در موقعیت‌های گوناگون آزمایشگاهی آشکار می‏‌شوند، به یکدیگر مرتبط کنیم. از نظر حامیان رئالیسم نقادانه، مدل‌ها، اگرچه انتزاعی و گزینشی‏‌اند اما برای مجسم کردن ساختارهای جهان، که به این‌گونه تعامل‌ها منجر می‌شوند، کوشش‌هایی ضروری به‌‏حساب می‏‌آیند. در این نگرش، هدف علم، فهم است نه کنترل. تأیید پیش‌‏بینی­‌ها (همراه با انسجام و گستره) آزمونی است‏ برای فهم معتبر ولی خودِ پیش‌‏بینی، هدف علم نیست.

این حقیقت که متغیر‌های کلاسیک نمی‌توانند برای توصیف جهان اتمی به کار روند یک محدودیت مفهومی بنیادی در معرفت بشری تلقی می‌شود. بعضی عالمان الهیات تأکید می‌کنند که محدودیت‌های مفهومی مشابه، در سخن گفتن دربارۀ خدا گریزناپذیر است. نه علم و نه دین، هیچ یک نمی‌توانند دربارۀ خود واقعیت ـ بدون درگیری ما با آن ـ سخن زیادی بگویند. تحلیل­گرانِ زبانی از ابزارانگاران حمایت کرده و تأکید می‌کنند که انواع گوناگون زبان، در حیات بشری، کارکردهای مختلفی دارند و علم و دین، مشغله‌هایی مستقل و نامرتبط‌اند. آنها کارکردهایی مفید اما متفاوت ارائه می‌کنند، هرچند هیچ معرفت به «واقعیت فی‌نفسه» را فراهم نمی‌آورند.

مطلبی که تذکر آن لازم به نظر می‌رسد این است که دیدگاه‌های دیگری نیز درباره علم مطرح شده‌است که در اینجا به آنها اشاره می‌شود:

۱-رئالیسم کلاسیک. تمام فیزیک‌دانان قرن نوزدهم، نظریه‎‌‏ها را توصیف‌هایی ‏از «طبیعت‏»، آن‏گونه که فی‌نفسه و مستقل از مشاهده‏گر تحقق دارد، تلقی می‏کردند. آنان فضا، زمان و جرم را به عنوان خواص رخدادها و اشیای فی‌نفسه به شمار می‌­آورند. از دید پیروان رئالیسم کلاسیک، مدل‌های مفهومی، نسخه‏ بدل‌هایی از جهان‌اند که دانشمند را قادر می‏سازد تا ساختار واقعی جهان را تصویر کند. اینشتین این سنت را با پافشاری بر این نکته ادامه داد که یک توصیف کامل از سیستم اتمی، مستلزم مشخص کردن متغیرهای کلاسیک «فضاـزمانی‏» است که حالت ‏آن را به‌گونه‏ای عینی و غیرمبهم، تعیین کند. او معتقد بود که چون نظریه کوانتوم چنین نیست ‏پس نظریه‏ای ناقص به‌شمار می‌آید و عاقبت ‏به ‏وسیله نظریه‏ای که انتظارهای کلاسیک را تحقق بخشد، کنار گذاشته خواهد شد.

۲٫ابزارانگاری. مطابق این دیدگاه، نظریه‏‌ها ساخته‌‏های مفید بشر و تمهیدهایی برای ‏محاسبه‌‏اند که برای مرتبط کردن مشاهده‌ها و انجام پیش‏‌بینی‌ها به‌کار می‏آیند. آنها همچنین ‏ابزارهایی عملی برای دستیابی به کنترل فنی شمرده می‌‏شوند. مبنای داوری دربارۀ آنها، مفید بودنشان در به ثمر رساندن این اهداف است، نه مطابقتٍ آنها با واقعیت (که برای ما امری‏ دست‏‌نیافتنی است). مدل‌ها، مجعول‌هایی تخیلی‌‏اند که موقتاً برای ساختن نظریه‏‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرند و سپس می‌‏توانیم آنها را کنار بگذاریم؛ آنها بازنمودهای حقیقی جهان نیستند. ما نمی‌توانیم درباره‌ اینکه بین مشاهدات بر اتم چه می‌گذرد چیزی بگوئیم. گرچه می‌توان معادلات کوانتومی را بکار برد که احتمال این را که شاهد خاصی در تجربه خاصی رخ دهد، محاسبه کنیم. نظریه‌ها و مدل‌ها، ابزارهای مفید فکری عملی به شمار می‌آیند اما آنها دربارۀ جهانِ فی‌نفسه چیزی به ما نمی‌گویند. این دیدگاه، از آن رو به عنوان تعبیر کپنهاگی شناخته می‌شود که غالباً به بور دانمارکی نسبت داده می‌شود.

البته درباره ماهیت علم دیدگاه‌های مختلفی از سوی پوپر، کواین و لاکاتوش مطرح شده است، که در فلسفه علم از آنها بحث شده است و بررسی و طرح این نظریات در اینجا ضرورتی ندارد.

مبحث دوم: ماهیت الهیات

موضوع الهیات تحقیق درباره خدا است. وجود خداوند به عنوان آفریننده و خالق عالم در ادیان توحیدی بدیهی می‌باشد، خداوند قسمتی از هر حادثه‌ایی است که اتفاق می‌افتد اما ضروری نیست که علت بدون واسطه باشد. مشکل اصلی در الهیات این است که اگرچه خداوند در هر حادثه‌ایی حضور دارد اما در عین حال غایب است و به تجربه در نمی‌آید. این به آن معنا نیست که تشخیص حضور خدا در حوادث مختلف یکسان است؛ زیرا ممکن است در برخی از حوادث یا به وسیله برخی از انسانها وجود خداوند احساس شود.

بطور کلی برخی سه رویکرد را در الهیات مطرح می‌کنند؛ یکی رویکرد ‌شناختی است، با توجه به اینکه موضوع الهیات خداست، بنابر این سبک خاصی برای بیان آن وجود دارد، از آنجایی که ذهن محدود انسان نمی‌تواند موجود نامحدود را درک کند، و خداوند خود را در افعالش نشان می‌دهد، وحی آن لحظه‌ایی است که خداوند آشکار می‌شود، این تجربه در کتاب مقدس و اخبار وجود دارد.

دوم روش تجربی- زبانی از این جهت که علم، تجربه جهان است و موضوع آن قابل تجربه برای همه می‌باشد اما دین نتیجه یک تجربه شخصی است، از این‌رو یک شخص الهی برداشتی از تجربه درونی خود را بیان می‌کند؛ و راه و روش چگونه زندگی کردن را به ما نشان می‌دهد،  اینکه متدینان می‌گویند خداوند عشق و محبت است، در حقیقت بیان کننده محبتی است که بین خویشاوندان وجود دارد، بنابر این همانگونه که علم ابزاری است برای اینکه زندگی راحتی داشته باشیم، تصور خدا وسیله‌ایی است برای اینکه شیوه زندگی ایده‌آلی داشته‌‌باشیم.

سوم روش فرهنگی- زبانی زیرا الهیات تحت تأثیر فرهنگ و زبان جامعه‌ایی که در آن به وجود آمده می‌باشد واز این جهت مانند علم است زیرا بنابر دیدگاه کوهن علم در درون چارچوب و پارادیم خاصی شکل می‌گیرد الهیات نیز در درون فرهنگ و زبان خاصی شکل می‌گیرد.

هر یک از این روش‌هایی که بیان شد به تنهایی گوشه‌ایی از واقعیت را بیان می‌کنند، و تکیه کردن بر یک روش موجب این می‌شود تصویر درستی از واقعیت نداشته‌باشیم، زیرادرک مفاهیم الهیاتی با نوعی آگاهی از حقیقت الهی ارتباط دارد، و هرکس در درون خودش ارتباط با این حقیقت را احساس می‌کند، اما بنابر رویکرد شناختی وقتی درباره خدا بحث می‌شود در حقیقت از یک امر مبهمی صحبت می‌کنیم. همچنین بر اساس رویکرد دوم و سوم نیز نمی‌توان تبیین درستی از آموزه‌های الهیاتی ارائه داد. زیرا الهیات در یک سنت اجتماعی شکل می‌گیرد، اما این سنت اجتماعی متأثر از یک باور و اعتقاد می‌باشد.

الهیات همانند علم تلاش برای تفسیر و درک تجربه به صورت انتقادی است، این امر در الهیات عجیب نیست چنانچه آگوستین معتقد است باور و اعتقاد مبتنی بر فهم است و فهم نیز مبتنی بر باور و اعتقاد می‌باشد. بنابر این علم و دین هر دو در صدد تبیین واقعیت جهان هستند، و روش هر دو تجربه است با این تفاوت که روش علم «تجربه جهان فیزیکی» است اما روش الهیات «تجربه خداوند» است بنابر این نمی‌توان گفت که از نظر روش علم و الهیات با هم تفاوت دارند به این دلیل که در علم روش علمی بکار برده می‌شود و روش الهیات نیز وحی و مکاشفه است، تنها تفاوت آنها در موضوع این دو می‌باشد اما از نظر روش هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند.

مناسبات بین علم و دین

درباره مناسبات میان علم و دین دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است که به آنها اشاره می‌گردد:

۱-تعارض: دیدگاه لفظ­مداری درباره کتاب مقدس، آن‌گونه که به تعارض با اخترشناسی کپرنیکی یا تکامل داروینی منجر شده بود، به تعارض با فیزیک نیوتنی نینجامید. امّا در سده‌های پس از نیوتن، این ایده که: «جهان به‌طور جدی، توسط قوانین طبیعت، تعین می‌یابد» با ایده‌های سنتی دربارۀ فعل خداوند در جهان، ناسازگار به نظر می‌رسید. اخیراً ایده‌های مربوط به قیومیت و هدف الهی به وسیلۀ نقشی که تصادف در پدیده‌های کوانتومی دارد به چالش کشیده شده‌اند.

تعارض‌هایی که در طول تاریخ فیزیک، با دین پدید آمده است شاید به اندازۀ تعارض‌های برخاسته از کیهان­شناسی یا تکامل، هیجان‌انگیز نباشند اما بدان جهت که فیزیک، مبنای همۀ علوم انگاشته می‌‌شود از اهمیت برخوردار است. مهم‌ترین تعارض مطرح­شده به ارتباط میان کنترل رویدادها از سوی خداوند، موجبیت توسط قوانین طبیعت، و حضور تصادف در سطح کوانتومی مربوط است.

این دیدگاه با توجه به اینکه مبتنی رئالیسم مطلق و پوزیتیویسم بود با توجه به نقدهایی که بر این مبانی شده بود به چالش کشیده شد و مدلهای دیگری ارائه شد که به عنوان راه حلهایی برای برطرف کردن تعارض مطرح شدند که به آنها اشاره می‌گردد.

۲-استقلال: یکی از راه حلّ‌های برای اجتناب از تعارض این است که علم و دین از یکدیگر مستقل باشند، زیرا هرکدام دارای موضوع و روش و اهداف متفاوتی هستند؛ از دو ایدۀ برگرفته از تعبیر و تفسیرهای فیزیک کوانتوم برای دفاع از استقلال علم و دین استفاده شده است. نخست، تفسیر ابزارانگارانه از نظریه­های کوانتومی با توضیحی ابزارانگارانه از باورهای دینی تلفیق شده و استدلال می‌شود که علم و دین، زبان­هایی متفاوت­اند که کارکردهای نامرتبطی در حیات انسان دارند.

دوم، مکملیت مدل­های موج و ذره در فیزیک کوانتوم به گونه­ای بسط یافته­اند که براساس آنها پیشنهاد می­شود علم و دین، مدل­های مکملی را برای واقعیت فراهم می­کنند که از یکدیگر مستقل بوده و متعارض نیستند. طرفداران دیدگاه استقلال می‌گویند درس­هایی که نظریۀ کوانتوم به ما می­آموزد، درس­هایی معرفت­شناختی است که به ما کمک می­کند تا محدودیت‌های معرفت بشری را بازشناسیم، نه اینکه با ما دربارۀ سرشت واقعیت از منظر متافیزیکی سخن بگوید.

این دیدگاه نیز با توجه به اینکه هیچگونه واقع‌نمایی برای علم و دین قائل نبود زیرا فقط به کار‌کردها‌یی که علم و الهیات دارند توجه می‌شد از پیامدهایی که این نظریه به دنبال داشت این یود که موجب شکاکیت می‌شد متفکران راه حل‌های دیگری را پیشنهاد دادند.

۳-گفتگو: این دیدگاه مدل‌هایی را برای ارتباط میان علم و دین مطرح می‌کند که با مدل یک‌پارچگی تفاوت‌هایی دارد، این دیدگاه بحث را بیشتر درباره ویژگی‌های عام میان علم و دین مطرح می‌کند، مانند پیش‌فرض‌ها وپرسش‌های مرزی، توازی‌های روش‌شناسی و معنویت طبیعت محور این مباحث در کتاب‌های علم و دین بطور مفصل مطرح شده است، یکی از ویژگی‌های عام مهم و قابل توجه میان علم و دین تأثیر مشاهده‌گر در نتیجه مشاهده است، این رویکرد از زمان مطرح شدن نظریه کوانتوم رواج پیدا کرد، برخی مفسران نظریۀ کوانتوم از ابزارانگاری فراتر رفته و ادعاهایی متافیزیکی را درباره جهان مطرح می‌‌کنند که به نظر می‌رسد با دین مرتبط است. در اینجا گفته می‌شود که فیزیک کوانتوم، بعضی توازی­های مفهومی با ایده‌هایی که در دین وجود دارد مطرح می‌سازد.

۴-مکملیت: بعضی نویسندگان فراتر رفته و از مکملیت «علم‏» و «دین‏» سخن می‏گویند. علم و دین را «تبیین‌های مکمل درباره واقعیت‏» می‏نامد. این تعبیر، این امکان را فراهم می­کند که دو رشتۀ مذکور از استقلالِ نسبی برخوردار شوند (هرچند اگر آنها را تبیین­هایی از یک واقعیت تلقی کنیم آنگاه نمی­توانیم آنها را کاملاً مستقل از یکدیگر به شمار آوریم).

۵-یکپارچگی: بر این اساس میان محتوای الهیات و علم نوعی یکپارچگی و وحدت وجود دارد و میان آموزه‌های الهیات و نظریه‌های خاص علمی در مقایسه با هر یک از انواع مدل گفتگو ارتباط مستقیم‌تری وجود دارد.

جمع‌بندی و نتیجه‌گیری

در این مرور اجمالی سعی شد دیدگاه‌هایی که درباره ماهیت علم و الهیات مطرح شده است و همچنین نظریات مطرح درباره مناسبات علم و دین بیان شود با توجه به آنچه بیان شد پنج نظریه در این مطرح هستند که عبارتند از: تعارض، استقلال، گفتگو، مکملیت و یکپارچگی با توجه به نظریاتی که در حوزه معرفت‌شناسی و فلسفه علم مطرح می‌باشد دو دیدگاه تعارض و استقلال با چالش مواجه گردید از این رو متفکران راه حل‌هایی را مطرح کردند که این نظریات زمینه‌ساز مطرح شدن علم‌دینی را فراهم کردند.