تحلیل سیاسی سند ۲۰۳۰

شیوه‌ی مرسوم نقد و بررسی سند ۲۰۳۰، نقد محتوایی و جزیی سند بدون توجه به روح و کلیت سند و هدف اساسی آن است. به عنوان نمونه، کسانی که تلاش کردند تا سویه ­های واضح عدم تطابق ایرانی‌ اسلامی سند را بررسی کنند. تحلیل این موارد اگر تنها به صورت یک مولفه و یک عنصر جدا از روح سند و معنای کلی آن مورد بررسی قرار گیرد از اهمیت ساقط می‌شود. چراکه پرداختن به مؤلفه‌ها و جزئیات نمی‌تواند نقدی اساسی باشد و به راحتی نیز قابل رفع است. در پاسخ به انتقادات محتوایی از این دست چنین پاسخ­ هایی در برابرمان قرار خواهد گرفت: «مواد این سند می‌تواند مشروط بر اجرای آن در چارچوب مقررات و اولویت‌های ملی و باورهای دینی و ارزش‌های فرهنگی جامعه ایرانی تحقق یابد».

تحلیل سیاسی سند ۲۰۳۰
نوشتاری از دکتر اباصالح تقی زاده طبری دانش‌آموختۀ دکترا علوم سیاسی

نقد اگر نقد است باید اساسی باشد تا چیزی درباره موقعیت و روح سند بگوید. چنین نقدی است که راهی برای فهم رویه ­ها و روال­ ها باز می­ کند و به مخاطب خود امکان می­ دهد که در خواندن یک سند چیزی بیشتر از یک سند ببیند و به اتفاقی که در جریان است التفات پیدا کند. از این روست که ما از نقد محتوایی سند عبور می­ کنیم و تلاش می­ کنیم تا راهی برای فهم موقعیت و معنای اساسی سند پیدا کنیم. این موقعیت همان است که سند در آن نوشته و جهت­ مند شده است. این موقعیت، ما را به سوی این سند کشیده است و طرح آن را برای ما معنی­ دار کرده است. اگر کسی بتواند اینگونه سند ۲۰۳۰ را بخواند دیگر امضای این سند و پیگیری آن از طرف مقامات سیاسی کشورمان را تصادفی و یا ناشی از یک اشتباه نمی­ فهمد. بلکه درمی ­یابد رفتن ما به سوی این سند، از سر ضرورتی بوده است. اتفاقی در گفتار جمهوری اسلامی رخ داده که ما به سوی چنین معاهداتی حرکت می­ کنیم؛ ما فهمی از خود به دست آورده ­ایم و گویا تصمیمی گرفته­ ایم که می ­توانیم این سند و چنین اسنادی را امضاء کنیم.
سند ۲۰۳۰ را اگر اینگونه ببینیم خبری برای ما دارد که به ماهیت جمهوری اسلامی برمی­گردد و می­تواند چیزی اساسی درباره ما بگوید. ما در این نوشتار تلاش می­کنیم تا به نحو اساسی سند را بررسی کنیم و نگاه­ها را از بررسی محتوایی و سطحی متوجه روح سند و روح رفتارمان در جمهوری اسلامی کنیم و ببینیم آیا می­توانیم از شکل­گیری روال و رویه­ای در خودمان سخن بگوییم. چنین فهمی تنها زمانی به دستمان خواهد آمد که سند ۲۰۳۰ را ذیل «مسئله گفتار سیاسی» مورد بررسی قرار دهیم. هر تحلیلی از این سند که به این مسئله اساسی توجه نکرده باشد، تحلیلی بی­اهمیت و حاشیه­ای خواهد بود و به جای آنکه بتواند این سند را نقد کند، آن را تقویت خواهد کرد. چراکه با بی­توجهی به معنای نهفته در سند و رویه­ای که ما در سیاست­مان در پیش گرفته­ایم، بحث را به جایی می­کشاند که با چند تبصره و ماده و توجه به یکسری ملاحظات اخلاقی و حقوقی مسئله رفع خواهد شد.
در این نوشتار تلاش می‌کنیم چنین توجه و نقدی را در دستورکار قرار دهیم. در ذیل در سه سطح چنین نقدی دنبال خواهد شد. هر سطح، در سطح بعدی معنای اصلی خود را پیدا می­کند. در هیچکدام از این سطوح ما نقد محتوایی نخواهیم داشت هرچند که باید در بررسی محتوای سند و جزییات آن نشان دهیم که چگونه روح سند جریان پیدا می­کند. در سطح اول، ما باید نشان دهیم که چه تصویری از انسان این سند را ساخته است. این سطح به مسئله تربیت توجه کرده است و از خلال عناصر سند، معنای کانونی آن را پیدا می­کند. در سطح دوم، نشان خواهیم داد که این معنا چگونه با هدف سند یگانه است. یعنی وقتی در معنای سند، ما با گفتاری غیرسیاسی مواجه می­شویم که ربطی به مرز و بوم ندارد، دیگر چگونه می­توان از استقلال حاکمیتی کشورها سخن گفت. از دست رفتن استقلال، که در سطح دوم بررسی می­شود، معنای سطح اول را به نحو انضمامی نشان خواهد داد. سطح سوم، معنای سطح دوم را به نحو اساسی آشکار خواهد کرد. ما در این سطح از گفتار سیاسی سخن خواهیم گفت و نشان خواهیم داد کشوری که گفتار سیاسی ندارد، راهی جز پذیرش اسناد حقوقی و چنگ زدن به زبان حقوقی نخواهد داشت. لکنتی که در گفتار سیاسی ما ایجاد شده است، دولت ما را به سوی ۲۰۳۰ کشانده است و زین بعد به سوی چنین توافقاتی خواهد کشاند.

سطح اول. تربیت سیاسی یا شهروند جهانی
در بررسی معنای سند ۲۰۳۰ مهم­ترین پرسشی که باید مورد بررسی قرار گیرد این است که چگونه نگاهی در این نحو از آموزش حاکم است. بر این اساس تلاش می­کنیم تا با دقت در موارد مورد تاکید سند، ورای همه تفسیرها و اخبارها، که این سند را چه کسانی نوشتند و چه اهدافی داشتند، به معنای اساسی آن پی ببریم. در واقع مسئله اصلی این است که بررسی کنیم این سند در کلیت خود قرار است پیگیر چه مسئله­ای باشد و فراتر از مواد، بندها و توصیه­ها چه روحی دارد. درواقع تمام مفاهیم سند در نسبت با معنای اساسی سند قرار می­گیرد و اساساً بدون آن نمی­تواند تفسیر شود. باید توجه داشت که معنای اساسی سند به تصریح در آن نیامده است و به این جهت باید از خلال بررسی مفاهیم و گفتار این سند پی به آن برد.
این سند شامل ۱۷ هدف اصلی و ۱۶۹ هدف ویژه است که چهارمین هدف اصلی آن با عنوان «به سوی آموزش و یادگیری مادام­العمر با کیفیت، برابر و فراگیر» به مسئله آموزش می­پردازد. دستورکار ۲۰۳۰ نقش آموزش را برای موفقیت همه اهداف توسعه پایدار اساسی می­داند و بر این باور است که «آموزش قادر است تحقق هر یک از اهداف توسعه پایدار را تسریع کند و از این منظر لازم است به عنوان عامل مؤثر در تحقق اهداف دیگر دستورکار نیز در نظر گرفته شود».[۳] بر این اساس مسئله تربیت یکی از مسائل اساسی سند است و تنها یک بند در کنار بندهای دیگر نیست، به طوری­که در تحقق کلیه اهداف این دستورکار به­ شکل مستقیم (اهداف ۱، ۳، ۵، ۸، ۱۲ و ۱۳) و غیرمستقیم (بقیه اهداف) نقش اصلی و محوری را برعهده دارد.
با کنار هم قرار دادن مفاهیم اساسی این سند در تخاطب با مردم جهان و سیاست­مداران کشورها به نظر می­رسد بتوانیم به معنای اساسی آن برسیم، مفاهیمی چون صلح جهانی[۴]، جوامع دور و رها از ترس و خشونت[۵]، تحقق اخلاق شهروندی جهانی[۶]، مشارکت جهانی[۷]، مشارکت فرهنگ[۸]، تفاهم و درک متقابل همه ملت­ها[۹] و روحیه همبستگی جهانی[۱۰]. از جمله مفاهیم اساسی که به­طور مکرر در متن سند مورد استفاده قرار گرفته است مفهوم «صلح جهانی» است که به­طور مشخص شانزدهمین هدف اصلی این سند می­باشد و اساساً به عنوان یک اصل پایه برای محقق شدن سایر اهداف سند بدان پرداخته شده است. طبق متن سند، توسعه پایدار در شرایط نبود صلح و امنیت نمی­تواند تحقق یابد و صلح و امنیت نیز در نبود توسعه پایدار به مخاطره می­افتد.[۱۱] همچنین این صلح در سایه آزادی­های بیشتر و بنیادین برای همه محقق می­گردد.[۱۲]
مفهوم دیگری که در متن سند قابل تامل می­باشد «تحقق اخلاق شهروندی جهانی» است. مسئله این است چگونه طرحی که از تربیت در این سند وجود دارد طرحی است که تلاش می­کند به نحوی مرزها را از قدرت انداخته و بی­معنی کند و طرحی از «شهروند جهانی» بدست دهد. این شهروند جهانی شهروندی است که ورای مرزهای خود تعریفی جهانی و اخلاقی از وظایف و مسئولیت­های خود دارد. تعریف اخلاقی یعنی او وظایفی دارد که این وظایف هیچ تعبیر سیاسی ندارد. به عنوان مثال این شهروند جهانی در قبال محیط زیست مسئول است اما حقی نسبت به اعتراض در روندهای جهانی و مداخله­جویی­های سیاسی ندارد. با تربیتی غیرسیاسی و صرفاً اخلاقی می­توان به شهروندی جهانی به این معنا رسید. اما باید پرسید که چگونه ممکن است هر فرد مسئول باشد و وظایف جهانی داشته باشد اما حق اعتراض به روندهای سیاسی و فرهنگی جهان را نداشته باشد. اجازه دهید کمی در این­باره تامل کنیم.

تربیت همواره امری سیاسی است. این بدین معنی است که شخصیت داشتن همواره نسبتی با سیاسی بودن دارد. در اینجا سیاسی بودن بدواً نسبتی با حکومت و دولت ندارد بلکه سیاسی بودن یعنی در میانه میدان بودن، یعنی در موقعیت بودن و در صحنه حضور داشتن. سیاسی بودن اینجا طرح موثر بودن به معنای اصیل کلمه است. شخصیت داشتن یعنی مرز داشتن و موضع داشتن. این­گونه سندها طرحی غیرسیاسی از شخصیت دارند و نوعی وضع خنثی را برای آموزش رقم می­زنند. برای توضیح بیشتر این مطلب می­توان به مفهوم «عدم خشونت» که در متن سند آورده شده است اشاره کرد. نکته اساسی این است که چه تعبیری از خشونت در اینجا وجود دارد. گویا مسئله قرار گرفتن صفات اخلاقی در برابر طرحی سیاسی از آموزش است. آیا در آموزش باید حرفی از مسائل اساسی­ای که یک ملت به اسم یک ملت با آن مواجهند آورده شود یا نه؟ آیا کودکان یک سرزمین باید دفاع کردن و مبارزه کردن را بیاموزند یا نه؟ پرداختن به اینگونه مسائل از منظر سند به نحوی خشونت است و در برابر صلح و دوستی همه ملت­ها قرار می­گیرد. براساس چنین اسنادی سخن گفتن از جنگیدن و دفاع کردن نمی­تواند جایگاهی در آموزش شما داشته باشد. چنین فهمی از آموزش غیرسیاسی و صرفاً اخلاقی، شهروندانی رام پرورش می­دهد. بدین­گونه انسان­هایی بی­تفاوت نسبت به مسائل اساسی­شان پرورش می­یابند. شهروندانی که بدون تفکری سیاسی به ارتباطات انسانی و مسائل جهانی می­نگرند و هرچند به موضوعات مختلف اطرافشان واکنش نشان می­دهند از سرنوشت­شان غافلند. اینجا ما با گفتاری از آموزش مواجهیم و چنین گفتاری، فارغ از مولفه­هایی که ذیل آن ذکر شده است، باید مورد توجه قرار گیرد. گفتاری که از گفتار سیاسی فاصله می­گیرد و خود را در نفی آن طرح می­کند.[۱۳] این گفتار جهانی را می­سازد که انسان­هایش با احکام اخلاقی کار می­کنند اما هیچ چیز ندارند که از آن دفاع کنند و برایش مبارزه کنند. چنین شهروندی همیشه در نقشه دیگران بازی می­کند و به جای اینکه تصمیم بگیرد، تحت کنترل و تصمیم دیگری قرار می­گیرد. در چنین جهانی قرار نیست انسان­ها بصیرت سیاسی داشته باشند و در تصمیمات اساسی مشارکت کنند. این است شهروندی جهانی؛ شهروندی رام و تسلیم تصمیمات صاحبان قدرت و سرمایه.

بنابراین در توجه عمیق به گفتار این سند درمی­یابیم که چگونه مفاهیم سند که به ظاهر مواردی مثبت و انسانی است و گویا مخالفت با آنها بی­معنی است، ما را از توجهی سیاسی به امورات جهان و تربیت شهروندانی با مسئولیت سیاسی باز می­دارد. همه این مسئولیت­های اخلاقی اگر بدون توجه به مسئولیت سیاسی باشد رنگی از مسئولیت نخواهد داشت. مسئولیت سیاسی در تربیت به ما نشان می­دهد که هر مسئولیتی برای یک شهروند باید متوجه صحنه و موقعیت آن مسئولیت باشد. تصور کنید به فرزندانمان بیاموزیم به محیط زیست احترام بگذارند و مسئولیت خود ببینند که جهان را از فقر و گرسنگی نجات دهند. اما همه اینها را ذیل این پرسش اساسی که چگونه محیط زیست آسیب می­بیند و چگونه فقر و گرسنگی پدید می­آید قرار نداده باشیم. این یعنی آنها نیاموختند که این مسئولیت­ها را تا نهایت و از اساس پیگیری کنند. اگر ما نفهمیم که چه کسانی هوای ما را آلوده کرده­اند و یا اینکه چه کسانی با ضعیف کردن دولت­های ملی در افریقا، کشورهای ناامن و فقیر ساخته­اند، آیا توانسته­ایم چیزی از مسئولیت محیط زیست و مقابله جهانی با فقر و گرسنگی بگوییم؟ در اینجا چیزی که از دست رفته است صرفاً بعد سیاسی مسئولیت نیست بلکه گویا ما همه فهم خود را از مسئولیت از دست داده­ایم. اگر به صحنه سیاسی مسئولیت در تربیت توجه نشود گویا به هیچ مسئولیتی توجه نشده است. التفات سیاسی به مسئله تربیت است که مسئولیت تربیت را آگاهانه و عمیق می­کند. اگر این التفات نباشد همه مسئولیت از دست می­رود و پس از آن، همه اشارات و ملاحظات آموزشی و تربیتی رنگی از فریب به خود خواهد گرفت. ما باید بیاموزیم که در چه جهانی هستیم و چگونه ممکن است مورد تهدید قرار بگیریم. وقتی چنین فهمی از جهان و نقش خودمان در آن وجود نداشته باشد، هیچ استقلال و حاکمیتی نیز وجود نخواهد داشت. تنها ملت­هایی می­توانند برای خود تصمیم بگیرند و نقش خود را توضیح دهند و روایتی از اوضاع جهان داشته باشند، که پیش از آن طرحی از سیاست و مسئولیت سیاسی داشته باشند. وقتی کشوری تربیتی سیاسی نداشته باشند، حاکمیت داخلی هم نخواهد داشت.

سطح دوم. حاکمیت داخلی یا حاکمیت بین­ المللی
بگذارید صریح به سر اصل مسئله برویم و بگوییم چگونه در این سطح، معنای انضمامی آنچه پیش از این گفتیم آشکار می­شود. سند ۲۰۳۰ به لحاظ حاکمیتی موقعیتی خطیر دارد. این سند توسط سازمانی جهانی نوشته شده و قرار است بر اوضاع آموزشی کشورهای متعهد بدان نظارت کند و این مسئله اگر نه به لحاظ حقوقی، دست­کم به لحاظ سیاسی خدشه‌ای در حاکمیت کشورهای متعهد وارد می‌کند. صرف اینکه سند ملی یک کشور خارج از مرزهای آن طرح و تدوین شود مسئله‌ای خطیر است، مضاف بر آن که طبعاً در ادامه زمینه‌هایی برای مداخله از سوی نهادی بین‌المللی فراهم می‌شود.[۱۴] موقعیت سیاسی این سند باید جدی گرفته شود. موقعیت سیاسی سند بر محتوای آن پیشی دارد و آن را تفسیر می‌کند. اگر ارزش‌ها و مفاهیم اسلامی هم در این سند گنجانده شده بود و خواسته این سند اجرای این احکام بود باز هم پذیرش آن یعنی نقض حاکمیت ملی. محتوای هر گفته‌ای ذیل موقعیت آن گفته معنا می‌شود. تصور کنید شخصی بیرون از خانه شما نکاتی درست در مورد تربیت فرزندتان به شما متذکر شود و از شما بخواهد که رسماً متعهد به انجام این نکات شوید و نظارت او را بپذیرید. این نکات گرچه درست باشند، پذیرفتنی نخواهند بود، چرا که موقعیت شما را تهدید کرده است؛ چیزی درباره قدرت شما گفته است و در امورات خانه­تان مداخله کرده است. شما خود را مسئول اداره خانه خود و تربیت فرزندتان می­دانید و به کسی اجازه نمی­دهید این حق را از شما سلب کند و یا حتی نسبت به آن بی­اعتنایی کند. اما اجازه دهید این مسئله را کمی باز کنیم. اگر چنین اسنادی به نحوی (اگرنه به شکل حقوقی لااقل در گفتار) حاکمیت ملی را نقض می­کنند پس چرا عموم دولت­ها از آن استقبال می­کنند و مشتاقانه می­پذیرند که کسی در بیرون از خانه­شان درباره امورات خانه سخن بگوید و نظر بدهد و مسائل­شان را تحلیل کند؟ درواقع پیوستن به چنین اسنادی چه کاری برای دولت­ها می­کند و پاسخ به چه ضرورتی سیاسی است؟

هر دولتی باید بتواند چیزی درباره خود بگوید تا موقعیتی پیدا کند. دولت‌ها در پس پیوستن به این معاهدات سودای «به رسمیت شناخته شدن» دارند. آنها می­خواهند تا «پذیرفته شوند». با این پذیرفته شدن، آنها از مزایای عضویت بهره­مند خواهند شد. دولت‌ها پیوستن به این معاهدات جهانی را نه نشانه‌ی ضعف و انفعال، بلکه نشانه زیرکی و توانمندی خود می­دانند. همچنین پیوستن به این معاهدات در بسیاری موارد ممکن است ناگزیر باشد و بتواند کشورها را از خطراتی محافظت کند. با این حال، آنچه تعیین‌کننده است نحوه‌ی پیوستن به معاهدات و نحوه‌ی طرح آن‌ها در حوزه‌ی حاکمیت است. اگر یک معاهده‌ی بین‌المللی به عنوان یک سند ملی یا الگوی بالادستیِ تدوین سند ملی قرار داده شود، آنگاه مسئله ضرورت پیوستن به معاهدات یا مزایای آن‌ها نیست، بلکه نقض حاکمیتی است که نه از سوی نهاد بین‌المللی، بلکه جاهلانه یا مغرضانه از سوی خود دولت رخ داده است. بررسی شأن حقوقی سند در نظام بین‌المللی یا بررسی محتوای سند صرفاً حاشیه‌هایی بر این مسئله‌ی اصلی خواهند بود. اما همچنان باید بتوانیم به این سوال مهم پاسخ دهیم که چرا دولت­ها در به رسمیت شناخته شدن، استقلال خود را وامی­گذارند؟ چگونه می­توان حاکمیت داخلی خود را حفظ کرد و به عنوان بازیگری مستقل مورد پذیرش قرار گرفت؟ دولت­هایی که حاکمیت داخلی ندارند و ذیل سیاست­های جهانی نقش پیدا می­کنند چه چیزی ندارند؟ این­ها همه پرسش­هایی است که سطح سوم بحث ما را اساسی می­کند و به ما امکان می­دهد که به مهمترین بحثی که باید در نقد ۲۰۳۰ طرح کنیم وارد شویم.

سطح سوم. گفتار سیاسی یا گفتار حقوقی
کشوری که گفتار سیاسی نداشته باشد، نمی­تواند کشوری مستقل باشد هرچند درآمد ناخالص ملی بالایی داشته باشد و شاخص­های اقتصادی­ او را کشوری توسعه­یافته قلمداد کنند. البته اگر عمیق­تر نگاه کنیم کشوری که گفتار سیاسی ندارد و نمی­تواند حاکمیتی داخلی داشته باشد، از داشتن اقتصادی قدرتمند هم محروم خواهد بود. آن شاخص­ها و آن درآمدها همه تکیه بر چیزی بیرون از خود دارند. فقط لازم است که آن اراده بیرونی تصمیمی بگیرد تا تمام این شاخص­ها زیر و زبر شوند. وضع کشوری که گفتار سیاسی ندارد، به­سادگی قابل محاسبه نیست. هر چیزی در این کشور ارجاع به بیرون از مرزهای آن دارد. اما گفتار سیاسی چیست که حاکمیت داخلی یک کشور و قدرت درونی­اش را تضمین می­کند.
گفتار سیاسی، گفتاری جهت­بخش است که زندگی را ارزشمند می­کند. گفتار سیاسی آرمان و ایمانی در خود دارد و همین انسان­ها را برمی­انگیزد تا دفاع کنند و افتخار کنند و درباره خود تصمیم بگیرند و درباره خود قضاوت کنند. گفتار سیاسی است که مرز می­گذارد و ملت­ها را از هم جدا می­کند و به آنها شکل و معنا می­بخشد. ملت­ها با همین مرز است که هویتی پیدا می­کنند و اسمی بر خود می­گذارند. بدون گفتار سیاسی، انسان­ها همچون توده­ای بی­شکل خواهند بود. گفتار سیاسی برآمده از تصمیم یک ملت است. آنها با همین تصمیم مرزی میان خود و دیگران کشیده­اند. گفتار سیاسی از زبان سیاستمدار شنیده می­شود و صرفاً اوست که کارش بیان گفتار سیاسی است. سیاستمدار وقتی سخن می­گوید، ملت خود را بیان می­کند. به آنها شخصیت می­دهد و آینده­ای برایشان می­سازد.

اما اینکه گفتار سیاسی چگونه چیزی است، صرفاً زمانی معلوم می­شود که بگوییم که چگونه ممکن می­شود. درواقع، این گفتار جهت­بخش چگونه تکوین می­یابد و قدرت پیدا می­کند. هر گفتار پرهیاهو و شعارگونه­ای، گفتار سیاسی نیست. اینکه هر کس سخنی جهت­دار و شبهِ ارزشی را وسط بیندازد و وفاداری دیگران را بجوید نباید فکر کند زبانش به گفتار سیاسی باز شده است. گفتار سیاسی، شرایطی دارد. نباید آنچه در بالا درباره گفتار سیاسی گفته شد را سهل­انگارانه فهم کرد.
اینکه گفتار سیاسی همواره برای «یک ملت» است، یعنی تعلقی دارد و موقعیتی. گفتار سیاسی، فارغ­بالانه نیست و نمی­تواند باشد. سیاست مسئولیت زندگی مردم را برعهده گرفته است. سیاست امری فردی نیست، مربوط به یک ملت است و از جوهره­ی آن ملت برآمده است و به این جهت نمی­تواند زندگی مردمش را فروگذار کند. سیاست تصمیم ملتی درباره چگونه زندگی کردن است و به این جهت سیاستمدار باید درباره زندگی مردم سخن بگوید. سیاست، مسئول است. این مهمترین گزاره­ای است که باید درباره سیاست گفت و معنای گفتار سیاسی را هم معلوم می­کند.
همه بخش­های زندگی به نحوی ذیل طرح سیاست­اند و بواسطه­ی آن معنادار می­گردند. سیاست صحنه­ای را می­سازد که در آن حوزه­های مختلف حیات یک ملت، جهت می­گیرند و در کلیت هویت­اش حاضر می­گردند. اقتصاد به معیشت مردم می­پردازد اما اگر جهتی نداشته باشد تبدیل به امری ملال­آور و زحمتی بی­معنی می­شود. ما به نحوی که به معیشت­مان می­پردازیم خود را معرفی می­کنیم. کار کردنِ ما سخنی درباره­ی کلیت حیات ماست. مردمی که غذایشان باید ساعت­ها بر اجاق بماند تا آماده شود و یا برای تهیه نان در صف می­ایستند، مردمی که مراسم مفصلی برای رفتگانشان دارند، مردمی که تقویم­شان پر از جشن و عزاست و مردمی که جنگیدن را مقدس می­شمارند، در هر لحظه از زندگی­شان حضور کلیتی را فریاد می­زنند. آنها می­خواهند بگویند، «ما فقط زندگی نمی­کنیم، ما به نحوی زندگی می­کنیم». این نحوه از زندگی کردن آنها را متمایز می­کند و بین آنها با مردمان دیگر مرز می­کشد. این معنی حقیقی مرز است. سیاست آنجایی است که این نحو از زندگی کردن خود را بیان می­کند. سیاست همان «به نحوی» است. سیاست همان جهتی است که ما به زندگی روزمره­مان داده­ایم. مردم، این جهت را عمل می­کنند اما نمی­توانند بیانش کنند. روزمرگی، سیاسی است اما نمی­تواند آن را نشان دهد.

سیاست جایی است که جهت کلی و عام زندگی مردم بیان می­شود و به همین جهت، همه حاضرند برای آن بجنگند و کشته شوند. چرا این فقط در سیاست است که جنگ اتفاق می­افتد و دفاع کردن و افتخار کردن معنی دارد. چرا سلحشوری در سیاست معنا دارد و حماسه در آن رخ می­دهد. چراکه سیاست درباره همه چیزِ یک ملت است؛ درباره معنای یک ملت است؛ درباره همان چیزی است که او در زندگی روزمره خود، در کار کردن، شادی کردن و غصه خوردن انجام می­داده است. گفتار سیاسی، همه آن چیزی که یک ملت هست را فریاد می­زند و از همه می­خواهد که از آن دفاع کنند، اگر می­خواهند بمانند و معنی­دار باشند. مردم برای کشورشان کشته می­شوند تا معنی کشورشان بماند. آنها زندگی بی­معنا را نمی­خواهند؛ تکرار می­کنیم، «آنها نمی­خواهند فقط زندگی کنند، آنها می­خواهند به نحوی زندگی کنند». وقتی آن «به نحوی» در خطر بیفتد از زندگی­شان هم می­گذرند. گفتار سیاسی بنابراین با همه زندگی مردم کار دارد، چراکه زندگی مردم و روزمرگی­شان بی­اهمیت نیست. گفتاری که بی­نسبت با زندگی باشد، گفتاری سیاسی نیست.

گفتار سیاسی را مردم عمیقاً می­فهمند چراکه درباره­ی معنی زندگی آنهاست. کسی که هیاهو می­کند و شعار می­دهد و سخنانی ارزشی و هویتی بر زبان می­آورد نباید گمان کند که زبانش به گفتار سیاسی باز شده است. گفتار سیاسی برای او نیست، حتی اگر تصادفاً به مسند سیاست برسد؛ او عوام­فریب است؛ او یک سیاستمدار نیست. سیاستمدار، هرچند در کار سیاست خود زیرکانه و هوشمندانه عمل می­کند، اما صادقانه سخن می­گوید و سیاست می­ورزد. صداقت سیاستمدار، در عزمی است که او برای به بیان آوردنِ گفتار سیاسی دارد، گفتاری که مردم با آن آشنایند. این گفتار برآمده از زندگی  است و درباره آن سخن می­گوید. کسی که هیاهو به راه اندازد و کاری با زندگی مردم نداشته باشد، حرف سیاسی نمی­زند و تنها صحنه­ی سیاست را شلوغ می­کند.

گفتار سیاسی به مسائل مردم توجه می­کند و به آنها می­پردازد. اما به این مسائل و موضوعات، به نحوی می­پردازد؛ سیاست، موضوعات و مسائل را رها نمی­کند، آنها را در روایت سیاسی خود قرار می­دهد و به نحوی تحلیل می­کند. اگر گفتار سیاسی، صرفاً مجالی برای زدوبندها باشد، فقیر می­شود و از قدرت خود می­افتد. بنابراین گفتار سیاسی از زندگی برمی­آید و به آن شکل و قوت می­بخشد.

با گفتار سیاسی یک کشور قدرت توضیح دادن وضع خود را می­یابد. کشوری که در سطح بین­المللی درباره­ خود، روابط، رویدادها و تعاملات خود صحبت می­کند به گفتار خود استناد کرده است. تحلیل و ارزیابی او نقطه ارجاعی دارد که از نحوه خاص زندگی او برآمده است. اسنادی همچون سند ۲۰۳۰ قصد دارند تا نقطه ارجاع سیاسی کشورها باشند؛ کشوری موفق به صحبت کردن از خود و پیرامونش می­شود که مطابق بندها و بصیرت­های چنین اسنادی حرف خود را طرح کند. اگر فهم و بیان سیاسی شما نسبتی با این اسناد نداشته باشد مشروعیت لازم را برای طرح شدن ندارد. اعتراض یک کشور به این­گونه اسناد نشان­ می­دهد که نقطه ارجاعی از برای خود دارد و می­تواند به زبان خود و بنابر اسناد داخلی خود سخن بگوید. اسنادی که یک ملت خود را به­واسطه آن تعریف می­کند و نقشش را در جهان می­یابد.

پرواضح است کشوری می­تواند نقطه ارجاع داشته باشد که امکان آن­ را پیدا کرده باشد که در مورد خود صحبت کند. کشورهای وابسته و فاقد نهاد علم از این نقطه دورند چراکه قابلیت توضیح­ دادن امور را ندارند. اینجا مسئله گفتار سیاسی به گفتار علمی پیوند می­خورد. وقتی ما از توضیح دادن جهان و نقشی که می­توانیم در جهان داشته باشیم بواسطه گفتار سیاسی سخن گفتیم، باید معلوم کرده باشیم که تا چه میزان گفتار علمی اهمیت می­یابد. کشوری قابلیت توضیح دادن دارد که توانسته باشد گفتار علمی داشته باشد. بدون گفتار علمی، آن جهت سیاسی که از آن سخن گفتیم تبدیل به گفتار نمی­شود و نمی­تواند معقولیت و مقبولیت داشته باشد. کشوری که نهاد علم قدرتمندی ندارد، قطعاً در صحنه سیاست ضعیف است و نمی­تواند به نحو پایداری مستقل باشد. کشورهایی که سودای استقلال داشته­اند کم نبوده­اند، عمده آنها پس از دوره کوتاهی مبارزه و حتی رسیدن به پیروزی، استقلال داخلی خود را با دستان خودشان واگذار کرده­اند چراکه نتوانستند موضعی پایدار درباره موقعیت خود داشته باشند و امکانات خود را براساس آن شناسایی کنند. این موضع پایدار و قدرت­بخش تنها از علم می­آید و به این شکل است که نهاد سیاست و نهاد علم به نحو اساسی برای پایداری یک ملت به هم می­رسند و پیوند می­خورند.

وقتی نقطه ارجاع یک کشور ذیل حاکمیت خود و درونی نباشد، مشروعیت او هم نمی­تواند درونی باشد. آنجا که گفتار سیاسی حد و امکان یک کشور را معلوم می­کند همانجاست که موجودیت یک کشور مشروعیت می­یابد و آنجاست که سرنوشت یک کشور تعیین می­شود. مسئله گفتار سیاسی مسئله­ای است که به سرنوشت یک کشور برمی­گردد. سیاستمدار باید بتواند مسئولیت خود را بپذیرد و باید بتواند از سمت ملت خود درباره امورات داخلی و خارجی سخن بگوید و عمل کند.

دولت­ها زیر بار اینگونه اسناد می­روند تا به­واسطه آنها بتوانند جایگاهی در محیط بین­المللی پیدا کنند و به رسمیت شناخته شوند. بدین معنی که همان­گونه که گفتار اینگونه اسناد، گفتار مشروعی است آنها هم از این گفتار مشروع تبعیت ­کنند و بدین واسطه واجد شخصیتی شوند. وقتی دولتی نتواند موضع خود را عمیقاً توضیح دهد و از مرزهای خود حرف بزند و روایتی سیاسی از محیط بین­المللی داشته باشد خودبه­خود در نسبت با توضیحی از پیش تعیین شده در مورد هویت و جایگاه خود قرار می­گیرد. او راهی ندارد جز آنکه به معاهدات حقوقی بپیوندد و با زبان توافقات بین­المللی جایی برای خود باز کند. آشکار است که این معاهدات و توافقات خود از طرحی سیاسی برآمده­اند و به کشورهای مختلف گوشزد می­کنند چگونه باید حرف بزنند و چه درکی از خود داشته باشند. پیوستن به چنین اسنادی با هدف مقبولیت جهانی و اثبات این نکته است که من هم کشوری عادی مانند همه هستم و از همان چیزی پیروی می­کنم که اعتبار عام دارد و بنابراین باید به رسمیت شناخته شوم. چنین کشوری با پیوستن به این معاهدات، پیشاپیش پذیرفته است که نمی­خواهد برای جهان طرحی داشته باشد بلکه می­خواهد در طراحی جهانی قرار بگیرد و از مزایای آن بهره ببرد. در این معاهدات می­توان در میان صدها کشور گم شد و سر به راه بود و به سادگی زندگی کرد. تنها آن ملت و دولتی امکان اعتراض به چنین اسنادی دارد که توانسته باشند حضور سیاسی خود را به نحو علمی و عقلانی طرح نماید. ملتی که نمی­تواند مستقل باشد چاره­ای برای بودن جز با تبعیت کردن ندارد.

نتیجه­ گیری
گفتار سیاسی جمهوری اسلامی که پیش از این توضیح­دهنده­ی جایگاه جمهوری اسلامی در جهان بود، امروز دچار مسائلی اساسی شده است. ما برای اینکه با جهان سخن بگوییم و مراوده داشته باشیم و متهم نباشیم، متمایل شده­ایم تا با همان زبانی سخن بگوییم که در جهان از سوی نهادهای بین­المللی و قدرت­های جهانی عادی شده است. کسی که با این زبان درباره­ی تعهدات و تعاملات و مواضع خود سخن بگوید، چهره­ای موجه از خود خواهد ساخت و می­تواند همچون کشوری عادی از امتیازات بین­المللی برخوردار شود. روسای کشورهای مختلف به همین جهت اسناد بین­المللی همچون ۲۰۳۰ را امضاء می­کنند و حتی حاضر می­شوند بخشی از اختیارات حاکمیتی خود را واگذار کنند. اما چنین اقبالی هرچقدر موجه و معقول به نظر برسد، معلوم است که پایه­های استقلال یک ساختار سیاسی را به چه میزان سست می­کند. ساختار سیاسی کشوری که سخنی برآمده از هویت خویش نداشته باشد تا خود را و محیطش را توضیح دهد، از درون ضعیف خواهد شد و پویایی و تحرکش را از دست خواهد داد. برای یک چنین ساختاری حتی مسئله­ای به نام موضع­گیری سیاسی وجود نخواهد داشت، چراکه موضع­گیری بنابر روال­های جهانیِ «محکوم کردن» و «حمایت کردن» و مقابله با «افراط و خشونت» و مثل اینها انجام خواهد شد. وقتی کشوری نتواند گفتار سیاسی معقولی برای توضیح موقعیت خود و پیرامون خود داشته باشد، راهی ندارد جز آنکه از گفتار جهانی تبعیت کند.

گفتار انقلابی جمهوری اسلامی که قرار بود موقعیت ما را در جهان و مسیر ما را برای مواجهه و موضع­گیری معلوم کند، امروز از این جهت مورد هجمه­ی سطوحی از مسئولین و روشنفکران و دانشگاهیان قرار گرفته که ما را در جهان منزوی و متهم کرده است. البته اگر گفتاری توان توضیح معقول و مقبول نداشته باشد، متهم هم خواهد شد. گروه­های تروریستی را از این جهت تروریستی نمی­خوانند که اندکند و به دیگران حمله می­کنند، بلکه آنها تروریست هستند چون نمی­توانند توضیح معقولی از رفتارشان ارائه دهند. اگر کشوری بخواهد مستقل باشد و گفتار مستقلی داشته باشد اما نتواند موضع خود را به نحو عقلانی توضیح دهد و به نحو موجهی اعلان کند، متهم به خودسری و خرابکاری خواهد شد. اینجاست که «انقلابی­گری و عقلانیت» به هم پیوند می­خورد و پای علم به­ضرورت به صحنه­ی سیاست باز می­شود. کشوری که می­خواهد سیاست مستقل داشته باشد، قطعاً دانشگاهی قوی خواهد داشت. آنکه در نظام جمهوری اسلامی، پیوسته دم از انقلابی­گری می­زند اما نمی­تواند آن را به نحو علمی توضیح دهد و با آن به نحو عقلانی درباره خود و جهان سخن بگوید، همانند کسی که از گفتار انقلابی دست شسته است تا با گفتار موجه جهانی خود و محیطش را توضیح دهد، به یکسان استقلال کشور را مخدوش و ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را ضعیف کرده ­است. زمانی که نهاد علم متوجه مسئولیت ذاتی خود در قبال سیاست نباشد و سیاست کار علمی را نه کاری اساسی در نسبت با خود قلمداد کند، هم می­توان حامی تروریسم بود و هم سند ۲۰۳۰ را امضاء کرد. امروز التفات به این اصل که «عقلانیت واقعی در انقلابی­گری» است و تمهید ساختاری برای آن، از مهمترین مسائلی است که نظام جمهوری اسلامی باید متوجه آن باشد.