هنرهای روایی در طول تاریخ جهان از سابقه‌ای چند هزار ساله برخوردارند. تا جایی که برخی قدمت آن را به قدمت زبان در تاریخ بشر دانسته‌اند. به موازات سیر تطور هنرهای روایی در شاخه‌های ادبیات داستانی، ادبیات نمایشی و هنرهای تصویری، و بوجود آمدن قالب‌ها و انواع مختلف روایت، بحث از چیستی و ماهیت روایت شکل گرفته  است. پرسش‌های ماهوی درباره روایت و ادبیات روایی در طول تاریخ سهم بسزایی در شناخت ما از ادبیات روایی، دسته بندی‌های ناظر بر آن و فهم ادبیات روایی داشته است. به حدی که می‌توان گفت بحث از فلسفۀ روایت، که چیستی، کارکرد، غایت و نظام حاکم برآن را مورد بحث قرار می‌دهد به لحاظ رتبی، مقدم بر دیگر مباحث و اصل موضوع برای مقولاتی چون مکتب شناسی، سبک شناسی، گونه شناسی و مطالعات مضاف ادبیات در حوزه‌های دیگر علوم انسانی است.

با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، رویکرد تازه‌ای به برخی قالب‌های روایی از جمله ادبیات داستانی شکل گرفت. این رویکرد، هم در ساحت نظر و اندیشه و هم در بُعد عمل و آفرینش تاثیراتی را در تاریخ معاصر بر جای گذاشت. تا جایی که ادبیات روایی و داستانی تولید شده با تفاوت آشکاری از نمونه‌های دوره پیش از انقلاب اسلامی، از جهت مضمون، شخصیت، نظام زیبایی شناسانه، موضوع و درونمایه رونق یافتند.

گرچه چنین تفاوتی ثمره انقلاب اسلامی، ورود طیف نویسندگان جدید به عرصه ادبیات، خود باوری، رجوع به سنت‌های ایرانی اسلامی و پشت پا زدن به سنت‌های غربی تلقی می‌شد، اما فهم، تفسیر و تحلیل چنین رویکردی نیازمند مطالعات فلسفی مبنایی در ماهیت هنر و بخصوص ادبیات داستانی بود.

با وجود چنین ضرورتی، در طول سالهای پس از انقلاب، محافل دانشگاهی به عنوان کانون‌های تولید علم در حوزه ادبیات داستانی و هنرهای روایی، مسیر گذشته را که همان بسندگی به ادبیات ترجمه ای و وامداری تفکر و آراء اندیشمندان غربی بود دنبال کرده‌اند. و همچنان، خلأ تفلسف در حوزه روایت و کاربست آراء و مبانی فلسفه اسلامی در این حوزه کاملا چشمگیر بوده است. در این شرایط و با وجود تنوع منابع ترجمه ای در حوزه روایت شناسی، به عنوان شاخه تخصصی نوظهور در محافل دانشگاهی، کتاب‌های تالیفی نیز عموما تنها به نقل آراء یا بحث‌های مصداقی و موردی در حول و حوش مصادیق یا شیوه نمایی عملی در کاربست این نظریات بسنده کرده اند. فارغ از بحران تولید فکر که نتیجه عملی دنباله روی مطلق از آراء وارداتی است، حتی این آراء با نظر داشت مبادی فرهنگی اجتماعی و مبانی فکری و فلسفی شان با دید انتقادی مناسب مورد ارزیابی قرار نمی‌گیرند.