نسخه پرغلطی که تکرار می‌شود

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دکتر احمد شاکری عضو هیات علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، در گفتگویی با بیان این‌که ادبیات داستانی در سال گذشته تحت تاثیر دو عامل مهم یعنی «اپیدمی کرونا» – که چند سالی است در حوزه ادبیات و کتاب همانند دیگر حوزه‌ها انقباض ایجاد کرده – و «دولت سیزدهم» قرار گرفت، گفت: حوزه ادبیات اکنون نسخه تکرارشده و پرغلطی را سال‌ها است تکرار می‌کند؛ نسخه‌هایی چون راه انداختن جشنواره‌های رنگارنگ و ادعای خروجی از آن‌ها.

این نویسنده در پاسخ مکتوب خود به پرسش ایسنا درباره ارزیابی‌اش از ادبیات و کتاب در سال ۱۴۰۰، نوشته است: مایلم پاسخ این پرسش را در حوزه ادبیات داستانی بیان کنم. ماهیت پرسشی که مطرح شد پژوهشی و نیازمند کاربست روش‌های مناسب در ارزیابی مجموعه قابل توجهی از کنش‌ها است. حوزه کتاب و ادبیات خود مشتمل بر زیرشاخه‌ها و فروع متنوع و کنشگرها و ساحات متعددند که ارزیابی جامع از آن‌ها بدون جمع‌بندی داده‌ها و میزان ضریب هر یک در کلیت کتاب و ادبیات ممکن نخواهد بود.
ضرورت ارزیابی‌های جامع (فراگیر – عمیق – روشمند – مبنایی) در هر حوزه‌ای از جمله ادبیات داستانی غیرقابل انکار است. تعبیر تا حدودی کلیشه‌ای «آسیب‌شناسی» که در این حوزه به دلیل کثرت مشهورات غیرعلمی، جایگاه و اعتبار خود را از دست داده، برگرفته از این ضرورت است. حداقل از دو جهت عمده «آسیب‌شناسی‌ها» و «ارزیابی‌ها» نیازمند تحلیل و تدقیق است. نخست جامعیت یا فراگیری هر ارزیابی به تناسب گستره نتایج ادعایی‌اش و دیگری صحت ارزیابی چه به لحاظ روشی و چه از نظر مبنایی.
موضوعی که در ارزیابی‌ها از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و نتیجه آن را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد نگاهی است که به متعلق ارزیابی داریم. زمانی که از «ادبیات» یا «ادبیات داستانی» یاد می‌کنیم دقیقا چه چیزی را مد نظر قرار می‌دهیم. آیا ادبیات داستانی را کلیتی مشتمل بر اجزاء مرتبط که با یکدیگر رابطه انداموار دارند تصور می‌کنیم یا آن را به مثابه حلقه‌های پراکنده و غیرمرتبط یا با ارتباط حداقلی می‌دانیم؟ در نگاهی دقیق‌تر که می‌تواند روش و غایت ارزیابی‌ها را تغییر داده و کارکردهای جدیدی برای چنین پژوهش‌هایی معرفی کند، ادبیات کلیتی متشکل از اجزاء (ارکان) متعدد است که به صورت یکپارچه عمل کرده و حرکت کلی را موجب می‌شود. از این کلیت می‌توان به «هندسه معرفتی ادبیات داستانی» یاد کرد. یعنی مجموعه ارکانی که در پیوندی غیر قابل گسست کلیت واحدی را سامان می‌دهند. به بیان ساده‌تر انتقال ذهنی پرسش‌شوندگان در مواجهه با پرسش از ارزیابی وضعیت ادبیات به «آثار تولیدشده ادبی» حاکی از نگاهی حداقلی درباره چیستی ادبیات داستانی، ترکیب اجزاء آن و سهم‌خواهی هر یک از اجزاء در کلیت است. اجزایی چون: تولید، نشر، تبلیغ، مدیریت، اقتباس، ترجمه، نقد، پژوهش، آموزش و توزیع. چنین نگاهی به عنوان ذهنیت رایج درباره حوزه ادبیات داستانی موجب شده تا نقش و سهم برخی ارکان دیگر نادیده گرفته شده یا جایگاه واقعی خود را نیابد. به عنوان نمونه و در نگاه فرایندی، تولید اثر داستانی توسط نویسنده حلقه میانی‌ای از مجموعه رخدادهایی است که پیش و پس از آن قرار می‌گیرند. رکنی چون «آموزش» خاصه در طول دهه‌های اخیر نقش کاملا تعیین‌کننده‌ای در تولید آثار داستانی داشته است. به نحوی که رویکرد، وجوه فنی، مکتب ادبی، سبک نوشتاری، انتخاب موضوع، عیار درونمایه و وجوه متعدد دیگر داستان‌ها به صورت مستقیم از محافل ادبی، کارگاه‌های تولید داستان، کلاس‌های آموزش نظری و جلسات نقد متاثر است. این در حالی است که با وجود حضور و نقش‌آفرینی پررنگ ساحت آموزش و فراگیری آن در سراسر کشور، نه متولی خاصی برای رصد و هدایت و ارزیابی و تولید محتوای آن وجود دارد و نه معمولا در ارزیابی‌ها سهمی برای آن به عنوان یکی از علل در شبکه علّی ارکان هندسه معرفتی ادبیات داستانی منظور می‌شود.
اما ادبیات داستانی در سال گذشته تحت تاثیر دو عامل مهم یعنی «اپیدمی کرونا» – که چند سالی است در حوزه ادبیات و کتاب همانند دیگر حوزه‌ها انقباض ایجاد کرده – و «دولت سیزدهم» قرار گرفت. گزافه نیست اگر ادعا شود میزان خسارت‌های واردشده از بابت «عدم‌الفعل»‌ها، «کم‌کاری»ها، «سوءمدیریت»ها و «غلط‌کاری»ها در حوزه هنر و ادبیات در دولت دوازدهم کمتر از «اقتصاد» نبوده است. بخشی از آسیب‌های واردشده مستقیما به جهت‌دهی‌ها، سیاست‌ها و برنامه‌هایی برمی‌گردد که در دولت دوازدهم دنبال می‌شد. اما در حوزه فرهنگ و ادبیات این اصل قابل دفاع است که نقش‌آفرینی «دولت»ها و سهامت آن‌ها در ظهور بیرونی ارکان هندسه معرفتی ادبیات نسبی است. به تعبیری سهم دولت‌ها گرچه غیر قابل انکار و قابل توجه است اما بخشی عمده  از کنش‌های فرهنگی به صورت ریشه‌داری از لایه‌های آشکار و پنهان و آبشخورهای مستقری تغذیه می‌کنند که با تغییر دولت‌ها لزوما تغییر نمی‌پذیرد. به تعبیر بهتر کنش‌های عمده صورت‌گرفته در حوزه ادبیات لزوما «چهارساله» یا دوره‌های «هشت‌ساله» نیستند. بلکه با پیوستی که با هویت فردی و ملی برقرار می‌کنند همچون درختی در اعماق ساحت‌های هویت‌بخش نفوذ کرده و ذهنیت کنشگران ادبی را درباره گذشته، حال و آینده انعکاس می‌دهند. تعیین و شناخت سهم دولت‌ها در این کنشگری پیچیده، زمان‌بر و عمیق و بسیار بااهمیت است. شاید به همین دلیل باشد که بخشی از بدنه ادبیات داستانی کشور، چه در کلان جریان ادبیات داستانی متعهد و چه در ضلع مقابل یعنی کلان جریان ادبیات داستانی روشنفکری، با تغییر دولت‌ها زیست خود را ادامه داده‌اند. به نحوی که نه دولت‌های لیبرال و غرب‌زده توانسته‌اند جریان ادبیات داستانی متعهد را بی‌رنگ سازند و نه دولت‌های مردمی و انقلابی توانسته‌اند جریان ادبیات داستانی روشنفکری را از دایره تقابل خارج کنند. لذا با آغاز به کار دولت سیزدهم به عنوان دولتی «انقلابی» این پرسش چه برای سیاست‌گذاران فرهنگی و ادبی و چه برای کنشگران ادبیات داستانی قابل طرح است که چه ظرفیت‌هایی برای «تغییر» در حوزه ادبیات داستانی وجود دارد و دولت سیزدهم با تمسک به چه اهرم‌هایی وارد میدان سخت تقابل فکری فرهنگی ادبیات داستانی شده است. می‌توان چند اهرم مهم و تعیین‌کننده را که ‌«دولت»ها در محدوده اختیارات و امکانات می‌توانند از آن‌ها بهره برند، نام برد: مدیران، سیاست‌ها، راهبردها، مبانی، برنامه‌ها و امکانات.

آن‌چه نوعا به تبع جابه‌جایی دولت‌ها شاهد آن هستیم، تغییر مدیران در رده‌های مختلف فرهنگی و ادبی است. این جابه‌جایی‌ها به داعیه «تغییر» صورت می‌گیرد و البته در جای خود امری غیرقابل اجتناب است. گرچه حوزه هنر و ادبیات پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. انتخاب «فرد» برای راهبردی و مدیریت یا عاملیت اجرایی در حوزه هنر و ادبیات چه از میان اهالی هنر و ادبیات و چه از دایره‌ای فراتر از آن‌ها، نیازمند احراز شرایط عاملیت و مدیریت است. همان‌طور که پیش از این نیز بدان اشاره شد، توجه به چند رکن از هندسه معرفتی و غفلت از ارکان دیگر از جمله «مدیریت» دست انتخاب‌گران را برای گزینش افراد ذی‌صلاح برای مناصب مدیریتی به شدت بسته است. انتخاب شاعران برای مدیریت حوزه ادبیات داستانی، یا انتخاب نویسندگان برای مدیریت مجموعه‌های راهبردی مخاطراتی را در دهه‌های گذشته برای ادبیات خاصه ادبیات داستانی پدید آورده است. مضاف بر این که عدم حضور نقد جدی و دقیق در عملکردها در تودیع و معارفه‌ها و لحاظ «روابط» و اکتفا به «اعتماد» و عدم تعریف «تخصص» مدیریتی در این زمینه دخیل بوده است. مدیریت ادبی جدای از دانش ادبی به معنای شناخت هنر و جریان‌های حاکم بر آن از جمله ادبیات داستانی نیازمند خصوصیت عملی بسیار مهم یعنی چگونگی «مدارا» در عین مدیریت اهالی هنر و ادبیات داستانی است. جمع بین این دو (مدیریت و مدارا) کاری است که تجربیات موفق و شکست‌خورده متعددی را در طول چهار دهه گذشته رقم زده است. این دو خصوصیت خود مسبَّب از «آگاهی»اند. چه بسا مدیران ادبی که خود شناخت «دقیق»، «جامع» و «روزآمدی» از حوزه ادبیات داستانی ندارند. تصور آن‌ها صرفا به تقسیم‌بندی ادبیات روشنفکری و انقلابی اذعان دارد بدون آن که مولفه‌های متعدد این دو جریان و صیرورت و اندماج و تداخل این دو و شکل‌گیری جریان‌های دیگر را شناخته باشند. یا شناخت مدیر ادبی در حد مسموعات و مطالعات کاملا محدودش از حوزه ادبیات و شناخت تعداد محدود و معدودی نویسنده و منتقد است. طبعا چنین فقر آگاهی و اطلاعاتی است که موجب می‌شود کنش‌های مدیریتی در حوزه ادبیات داستانی به معنای واقعی «ملی» نبوده و صرفا نه یک اندیشه «مبنایی» که یک ایده «محفلی» را ترویج و تثبیت کند. «فرقه‌گرایی» و «باندسازی» از ملزومات آگاهانه یا غیرآگاهانه بهره حداقلی از ادبیات داستانی در عملکرد مدیران در ادوار مختلف بوده است. اما ضلع دیگر یعنی «مدارا» از جمله پیچیده‌ترین کنش‌های ضروری است که کاربست دقیق آن ظرفیت‌های علمی و شخصیتی والایی می‌طلبد. ساحت هنر محل بگیر و ببند نیست. محل امر و نهی به معنای مصطلح نیست. عرصه هدایت و رشد و بلوغ است. اما کرانه‌های این رواداری تا کجاست و چگونه می‌توان آن را با چارچوب‌های فکری و اهداف ادبیات انقلاب اسلامی پیوند زد؟ چگونه می‌توان در عین رواداری و تحمل و پذیرش افراد مخالف از آمیختگی حق و باطل و ظهور شرایط فتنه ادبی جلوگیری کرد؟ چگونه می‌توان در عین رواداری و تحمل، از اصول و مبانی ارزشی کوتاه نیامد و انحراف‌های ادبی و هنری را شناسایی کرده و از بروز آن‌ها جلوگیری کرد؟ آن‌چه در این مجال می‌توان گفت تجربه‌های نسبتا موفق و البته شکست‌خورده‌ای در زمینه رواداری در ادبیات داستانی است. آسیب‌ها در این زمینه کم نیستند. موسسات و مراکز ادبی متعددی با رویکرد تحول‌خواه و انقلابی و شعار «جذب حداکثری» در نهایت به «عامل» تغییر شکل‌داده جریان روشنفکری تبدیل شده و دانسته یا نادانسته به خدمت اهداف و ارزش‌های جریان مقابل بدل شدند. آن‌چه در لغزنده بودن این مسیر موثر بوده است عدم برخورداری فضای ادبیات داستانی از تحقیقات مبنایی است. به عنوان مثال دهه‌ها است سخن از «ادبیات داستانی سیاه دفاع مقدس» در میان است و برخی مدیران اساسا آن را انکار کرده و برخی با وجود پذیرش آن، در عمل، به نویسندگان و آثار داستانی سیاه میدان داده و آنان را از امکانات و ظرفیت‌های نهادها و موسسات و مجموعه‌های انقلابی بهره‌مند می‌سازند. بخشی از این معضل نتیجه نامعلوم بودن مولفه‌های ادبیات سیاه دفاع مقدس برای این مدیران و برخی دیگر نتیجه «ضعف ارادی» در عمل به دانسته ها و باورها است. چندی قبل در یادداشتی از این قلم، درباره تقدیر شدن اثری با مولفه‌های برجسته ادبیات داستانی سیاه در یکی از جشنواره‌های ارزشی که به نام شهیدی والامقام نامگذاری شده هشدار داده شد.
اما مدیریت همان‌طور که گفته شد و حضور «شخص» مدیر و کیستی او تنها یکی از ارکان «تغییر» در ساحت ادبیات است. بهترین مدیران بدون داشتن تصور دقیقی از ساحتی که درباره آن تصمیم گرفته و برایش برنامه‌ریزی می‌کنند، موفق نخواهند بود. سئوال این است که ما از واقعیت ادبیات داستانی در پایان قرن گذشته چه تصوری داریم و این تصور تا چه میزان با واقعیت‌ها منطبق است. همچنان که بهترین مدیران بدون برخورداری از اسناد بلندمدت و کوتاه‌مدت ملی در حوزه مدیریت موفق نخواهند بود. سئوال این است که اسناد بلندمدت و کوتاه‌مدت تحول در حوزه ادبیات داستانی کجاست؟ آیا دولت جدید اهتمامی به آن داشته است؟ ضلع دیگری که در کنار مدیریت می‌تواند به «تغییر» یاری رساند «برنامه» است. حوزه ادبیات اکنون نسخه تکرارشده و پرغلطی را سال‌ها است تکرار می‌کند؛ نسخه‌هایی چون راه انداختن جشنواره‌های رنگارنگ و ادعای خروجی از آن‌ها. در دولت‌های گذشته بخش اصلی مجموعه‌ای چون «بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان» که بعدها به «دفتر گسترش شعر و ادبیات داستانی ایرانیان» تغییر کرد به برگزاری جشنواره‌های رنگارنگ اختصاص داشت و برخی از مهمترین گام‌های ملی بر جای ماند.

با توجه به مواجهه دائمی نگارنده با برخی از تصمیم‌ها، برنامه‌ها، رخدادها و تصمیم‌ها در حوزه ادبیات داستانی معتقدم، پشتوانه علمی مدیریت‌های ادبی در کشورمان با آسیبی جدی مواجه است. گرچه تغییراتی در دولت سیزدهم صورت گرفته است. مدیرانی رفته‌اند و کارگزاران و مدیران جدیدی پا به میدان گذاشته‌اند. به نظر می‌رسد برای قضاوت درباره عملکرد دولت فعلی باید به آن فرصت داد. به زودی مشخص خواهد شد دولت سیزدهم تا چه حد و در چه ساحت‌هایی قادر به رقم زدن «تغییر» در فضای ادبیات داستانی معاصر است.