سلسله یادداشت هایی درباره شخصیت علمی و معنوی علامه محمدحسین طباطبایی(رض)
به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد رودگر عضو هیأت علمی گروه عرفان و معنویت پژوهشگاه
یادداشت اول:
هفتگانه ای از زبان علامه جوادی آملی
سخن گفتن از شخصیت ممتاز علامه طباطبایی کاری است صعب و مستصعب. لکن شنفتن و نیوشیدن رقایقی از حقایق وجودی آن مردِ خدا از زبان شاگردِ حکیم و مفسر، مظهرِ اخلاقِ توحیدی و عرفانِ وحیانی یعنی آیه الله استاد علامه جوادی آملی شیرین است و دلنشین. بنابراین در این وجیزه نکات هفتگانه ای را تقدیم محضر تشنگان معرفتِ صائب و شیفتگان معنویتِ صادق می کنم:
- علاّمه طباطبایی در دوران زندگی خود با سهرها در سَحَرها انس داشت و در آن لحظات به تهجّد و راز و نیاز میپرداخت. البته اشک و آه ایشان منحصر در این ساعات خاص نبود، به طوری که هنگام قرائت و تفسیر قرآنکریم، وقتی به آیات رحمت، غضب، توبه و… میرسیدند، منقلب میشدند. استاد علاّمهِ بر این پایه بود که توانست دفاین عقول و علوم خود و دیگران را برانگیزد و خویش را به اوج سپهر برساند. ایشان بر همین اساس و با اشک اسحار و نالههای خود به طهارتی دست یافت که محضر ایشان مبارک و تأثیرگذار بود[۱].
- استاد علاّمه طباطبایی به شایستگی، علم دینی را حمل میکرد و محبّ خدا و اولیای الهی بود، لذا هم محبوب خدا و هم محبوب فرشتگان بود. در زیارت امینالله آمده است: … مُحبّهً لصفوه أولیائک، محبوبهً فی أرضک و سمائک. آثار فیض الهی از بیان و بنان ایشان جاری بود و دانش او سبب فخرفروشی نشد، چرا که از آفتهای بزرگ علم، حبّ ریاست است و این مرد بزرگ، شدیداً از آن گریزان بود. او نمیخواست علم و دیگر حسناتی که خداوند به او افاضه کرده بود، به سیّئه تبدیل شود و ریسمان متین الهی که میتواند سبب رُقّی و صعود باشد، عامل هبوط و سقوط گردد[۲].
- حضرت استادِ در کمتر مسئلهای از مسائل معارف و حِکَم قرآنی بود که تحلیل شایستهای نداشته باشد؛ ولی اگر احیاناً مسائلی رخ مینمود که ایشان جوانب آن را کاملاً بررسی نکرده بود، با شهامت کامل میفرمود: «نمیدانم» و این دقیقاً همان نصف علمی است که امیر مؤمنان(علیهالسلام) تذکّر داده است: قول لا أعلم نصف العلم. این بدان معناست که انسانها ظرفیّت فراگیری علم و کمال نامحدود را ندارند. کمال محدود آن است که انسان هرچه را میداند، با شهامت بیان کند و اگر نمیداند نیز بگوید نمیدانم. عالم حقیقی کسی است که آن شهامت عقلی را داشته باشد و این شهامت از نظر عقل عملی، کمال است و چنین کمالی نیمی از دانش و نیم دیگر آن، علم است.
حضرت استادِ نسبت به همگان متواضع بودند؛ امّا تواضع و عطوفت ایشان نسبت به شاگردان جلوه و ظهور دیگری داشت، به طوری که شاگردان را بسان فرزند خود میدانستند و برای آنان کرامت قائل بودند. شیوه ایشان در برخورد، چنان بود که انسان از حضور در مجلس و محضر ایشان، گذشته از بهره علمی، لذّت عاطفی میبرد و بهرهوری از معارف، همراه با التذاذ از عواطف بود[۳].
- در عرفان عملی، مسیر نیل عارف به توحید اصیل ارائه میشود. در واقع عرفان همان بیان مسیر سلوک عارف به سوی توحید محض است. چون علاّمه طباطبایی همانند بعضی از اساتید مخصوص خود، سالک این طریقت و راهی این راه بود، توانست برای سلوک خویش سفرنامهای بنویسد که همان رساله الولایه است. این رساله نه تنها یک سفرنامه، بلکه میتوان گفت زندگینامه ایشان است، چون زندگی علاّمه تماماً سلوک توحیدی بود.
سفرنامه رساله الولایه بازگویی سیر یک عارف از «خلق» تا «حق» است که تا کسی این مسافت را نرفته باشد و از نزدیک با مسائل آن روبهرو نشده باشد، توان بیان آن را با چنین قلم و رقم راسخی ندارد. برخی نیز این مسیر را طی کرده بودند؛ امّا توفیق بیان آن را نیافتند و برخی هم نخواستند آن را بیان کنند. علاّمه طباطبایی از علمایی بود که راهی این راه بود و توانست به مقداری که راه را طی کرده بود، آن را برای دیگران بازگو کند و به عبارت بهتر، «مشهود» را «مبرهن» کند. علاّمه طباطبایی از این توانایی لازم برخوردار بود که «حضور» را «حصول» و «مشهود» را «مفهوم» و «عرفان» را «برهان» کند و به طور کلّی بتواند آنچه را یافته بود، به قلم آورد و مستدل سازد[۴].
- استاد علاّمهِ دستیابی به بواطن و حقایق عالم را که زمینهساز دسترسی آدمی به سرمنزل مقصود عرفان عملی (توحید تام) است، راه ولایت میدانستند. راه ولایت با شناخت نفس شروع میشود و با فنای انسان در وجود سرمدی خدای سبحان استمرار مییابد. این دو امر (شناخت نفس و فنای انسان که خود نتیجه شناخت واقعی روح است) معنای ولایت را تشکیل میدهند، چون معنای ولایت آن است که انسان به جایی برسد که عالم و آدم را تنها تحت تدبیر خدای سبحان ببیند.
انسانی که خود فانی در خداست، تحت ولایت اوست. انسانی که از خود استقلال و اختیار و اراده نشان میدهد، هرگز تحت ولایت خدا نیست. انسان، هنگامی به مقام ولایت میرسد و از اولیای خاص الهی به شمار میآید که از خود اراده و استقلالی نشان ندهد و این متفرّع است بر اینکه «خود» و «اوصاف» و «افعال» خود را نبیند؛ نه تنها وصف، فعل، حال و ذات خود را نبیند، افعال، اوصاف و ذوات دیگران را هم نبیند؛ نه به خود متّکی باشد نه به دیگران، آنگاه میتواند بگوید: (اِنَّ وَلِیّی اللهُ الَّذِی نَزَّلَ الکِتاب وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِین).[۵]
- حضرت استاد علاّمهِ راه رسیدن به فناهای یاد شده(فتای فعلی, صفاتی و ذاتی) را تنها از راه شرع و احکام آن میسّر میدانست. ایشان ضمن آنکه رفتن به سوی ریاضتهای غیر شرعی را به نقل از برخی اهل کمال «فرار من الأشقّ إلی الأسهل» میدانستند، معتقد بودند شریعت اسلام کمترین ذرّهای در بیان احکام سعادت و شقاوت، فروگذاری نکرده و تمام آنچه را برای وصول به کمال، برای سالکان لازم است، تبیین فرموده است.
ایشان عبادتهای مورد توجه شرع را که از روی محبت ارائه شود، مهمترین عامل برای دستیابی به کمال و کسب فنای انسان میدانستند که این امر پشتوانه روایی نیز دارد. در حدیث معروف امیر مؤمنان علی(علیهالسلام) دینداران سه گروهاند: عدهای از ترس و گروهی به طمع به عبادت میپردازند و گروه اندکی نیز خداوند را مستحق پرستش میدانند.عبادت گروه سوم که عبادت موحّدانه است، از دیدگاه برخی فقط یک عبادت برتر و ارزشمند نیست، بلکه تنها عبادت صحیح است.[۶]
۷- علاّمه طباطبایی همانند برخی از بزرگان اهل معرفت معتقد بود که پویندگان راه خدا چهار گروهاند:
- مجذوب محض: این گروه مانند تشنهای که راهی طولانی را میپیماید تا به سرچشمه زلال برسد و خود را سیراب سازد، در تمام مسیر سلوک، از جذبه الهی بهرهمندند و همه مراحل آغاز، میانه و پایان راه را با همان جذبه میپیمایند. این دسته از شیفتگان، مسئله انس و تقرّب خداوند را در مدرسه و از راه برهان و دلیل نیاموختهاند و علم حصولی را سایه و علم شهودی را شمس میدانند و بر این باورند که با طلوع شمسِ شهود، مجالی برای سایه علم حصولی نخواهد ماند و عشق را آفتاب و عقل را سایه میدانند.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی که علم عشق در دفتر نباشد
- سالک محض: این گروه از جذبه محروم مانده و از آغاز تا پایان راه، به گفتن و نوشتن و صور ذهنیّه و تفهیم و تفهّم از راه کتاب و درس مشغولاند و به بحث و فحصهای نوشتاری و گفتاری میپردازند؛ اگر هم چیزی را در کتاب و دفتر نیافتند، خود را نمیکاوند و از خود جوششی ندارند. ممکن است چندین بار کتابی را تدریس و عمری را در حوزه یا دانشگاه به تألیف و تدریس سپری کنند و به تحقیق و نگارش بپردازند و با گفتن و نوشتن و نشر، به تبلیغ و ارشاد مشغول باشند؛ امّا مانند کسانی که از دور گلی را میبینند و تنها بوی ضعیفی از آن به مشامشان میرسد، سود و بهره چندانی نصیبشان نمیشود. آنان گاه ممکن است در پایان عمرشان بر اثر برخی از بیماریها همه اندوختههای علمی از یادشان برود: (ومِنکُم مَن یُرَدُّ اِلی اَرذَلِ العُمُرِ لِکَیلا یَعلَمَ مِنبَعدِ عِلمٍ شَیْءا)و اگر هم توفیقی بیابند، تنها حدیث دوست را تکرار کنند:
آنها که خواندهام همه از یاد من برفت الاّ حدیث دوست که تکرار میکنم
- مجذوب سالک: این گروه، نخست بارقهای الهی جانشان را روشن و مجذوبشان میکند و حالی به آنان دست میدهد و شوقی مییابند که دستمایه سلوکشان میشود؛ ولی دیری نمیپاید و از بین میرود و راه را با سلوک ادامه میدهند و پیمودن راه بر آنان بسی مشکل مینماید:
ألا یا أیّها السّاقی أدر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
مثلاً با دیدن صحنه شهادتِ یک شهید، در عدهای حال و جذبهای پدید میآید؛ ولی وقتی به جانب جبهه حرکت میکنند، دیگر آن جذبه و شور و شعف و شوق رخت بربسته و راههای پرپیچ و خم، یکی پس از دیگری رخ مینماید و کار جهاد با دشمن مهاجم را مشکل میسازد.
- سالک مجذوب: این گروه، سالکانی هستند که نخست در مسیر سلوک قرار میگیرند و با تأنّی و دشواری، راه میپیمایند و در اثنای سیر و سلوک، ناگهان بارقه عشق الهی نصیبشان میشود و جانشان را روشن میکند و بقیه راه را با جذبه الهی میپیمایند.
جناب علاّمهِ از این گروه بود؛ در آغاز تحصیل، از درس و بحث مدرسه طرفی کامل نمیبست؛ اما ناگهان بنا به نوشته خودشان، یکباره عنایت خدایی دستگیرشان شد و تحوّلی ایجاد کرد که در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل معارف الهی یافتند، به طوری که از همان روز تا پایان ایّام تحصیل که سالیان متمادی طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکّر، احساس خستگی و دلسردی نکردند و زشت و زیبای جهان را در راه آن به کناری نهادند.[۷]
[۱] جوادی آملی, عبدلله, شمس الوحی تبریزیْ ، ص ۲۲۸
[۲] همان,ص۲۳۲
[۳] همان, ص۲۴۱-۲۴۲
[۴] همان, ص۲۷۱-۲۷۲
[۵] همان, ص۲۸۱-۲۸۰
[۶] همان, ص۲۸۸
[۷] همان, ص۳۰۱-۳۰۲