به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به همت گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، هفتمین جلسه از «سلسله بحثهایی در باب فلسفه فرهنگ»، با ارائه استاد آیتالله علیاکبر رشاد موسس و رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رییس شورای حوزههای علمیه استان تهران صبح روز دوشنبه مورخ ۲۵ تیرماه جاری در ساختمان مرکزی پژوهشگاه برگزار شد.
در ادامه این مطلب، متن کامل سخنان آیتالله علیاکبر رشاد در هفتمین جلسه از سلسله بحثهایی در باب فلسفه فرهنگ خدمتتان تقدیم میشود.
بسمه تعالی
جلسه گذشته بحث «هویت» را مطرح کردیم. یک جلسه فاصله شد با جلسه امروز. البته بحث خیلی بحث مهمی است. ما به اجمال برگزار میکنیم ولی خود بحث «هویت» فوقالعاده بحث مهمی است. اگر یک جلسه دروس و بحثهایی اختصاص داده شود به مباحث مربوط به «هویت» به اندازه مبحث «فرهنگ» جای بحث و گفتگو دارد.
من در این فاصله، بحثی تنظیم کردم در حد یک مقاله، که به اجمال آن را گزارش میکنم و بعد روی قسمتی از آنچه که تنظیم شده تمرکز میکنیم که مبحث مرتبط به «فرهنگ» و «جز فرهنگ» است. اساس بحث ما در این جلسات، تفکیک «فرهنگ» و «جز فرهنگ» است که غالباً خلط میشود و به اعتبار این که این آسیب و آفت را با آن مقابله کنیم داریم بحث را عرض میکنیم. یکی از عناوین و مقولاتی که با فرهنگ آمیخته میشود و بسیاری از افراد بین دو مقوله «فرهنگ» و مقوله «هویت» خلط میکنند این مسئله است. «هویت» مسئله بسیار مهمی است. خود مسئله «هویت» مثل کلان مقولات دیگر نیازمند چیزی به عنوان یک فلسفه مضاف است. فلسفه هویت میتواند محور یک مطالعه فلسفی با عنوان «فلسفة هویت» قرار بگیرد. در این متنی که خدمتتان است من این مباحث را طرح کردم که ابتدائاً باید یک مقدمهای را گفت که آمده، و بعد عرض کردم که سرفصلهایی به عنوان «فلسفة هویت» لازم است که مورد طرح و بحث قرار بگیرد که مسئله نسبتسنجی «فرهنگ» با «هویت» ذیل یکی از این سرفصلها قرار میگیرد. یعنی آنجایی که ما از «هویت» و «جز هویت» بحث میکنیم، همانطور که از این طرف میگوییم «فرهنگ» غیر از «هویت» است در اینجا هم باید بگوییم «هویت» غیر از «فرهنگ» است. اینجا این بحث مطرح میشود.
یک ساختاری نسبت به این مباحث پیشنهاد شده به عنوان «فلسفه هویت» ولی در دو سه محور تمرکز کردیم به تناسب این مبحثی که الآن در آن درگیر هستیم. بحث “چیستی” و “چگونگی” هویت. یعنی سرشت و صفات مقوله هویت. و تعریف هویت، ویژگیهای هویت.
دوم؛ تقسیم و طبقهبندیهای هویت که چندگونه هویت داریم؟ و در خلال این بحث یا در تداوم این بحث، بعضی مقولات را و بعضی عنوانها را که با هویت اشتباه میشود آنها را به اصطلاح فیالجمله تعریف کردیم که معلوم شود هویت چیزی غیر از «من» و «خود» است.
«منبودگی» و «خودیت» به تعبیری رایج ولی غلط، یک مسئله است. «ماهیت» یک مسئله است. «ماهیت» غیر از «هویت» است. ماهیت “چیستی” است و هویت ” کیستی ” است. «جنسیت» غیر از هویت است. خیلیها میگویند هویت جنسی، هویت جنسی غلط است. باید تکلیف معلوم شود که جنسیت از سنخ هویت است؟ از سنخ کیستی است؟ کما این که از سنخ چیستی هم نیست. جنسیت جنسیت است، نه ماهیت است، نه هویت.
بحث «شاکله» بحث مهمی است که قرآن مطرح میکند و باید تکلیف آن روشن شود که آیا شاکله، شخصیت است؟ شاکله هویت است یا یک مقوله دیگر است که قرآن مطرح میکند؟
و تفاوت و شباهت این مقولات بحث میشود و در آخر سر هم یک جمعبندی «فرهنگ» و «هویت»را بحث میکنیم.
در جستارگشایی، این بحث را طرح کردیم که هویت، مقولة چندگویه و چندلایه است. هم چند وجهی است، ذووجوه است و هم چند لایه است، و تودرتو است. و به همین جهت، مسئله هویت، بحث از مقوله هویت در دانشهای مختلف دارد مطرح میشود. چون هر دانشی اگر احیاناً تلقی درستی از هویت داشته باشند هر دانشی از یک زاویه به آن میپردازد. دانشهایی مثل روانشناسی، علوم تربیتی، سیاست، تاریخ، مردمشناسی، جامعهشناسی، فرهنگپژوهی و تمدنپژوهی، اینها دانشهایی هستند که معمولاً به مقوله «هویت» میپردازند. البته بعضی از اینها به جهت این که بین هویت و مشابهات آن خلط میکنند از هویت در این دانشها بحث میکنند ولی فیالجمله مسئله هویت و مقوله هویت، قابل طرح در این دانشها هست.
و پیشنهاد شده است که مسائل و مباحث کاربردی هویت در قالب دانشی به عنوان دانش هویتپژوهی، سامان بگیرد و مباحث زیرساختی نظری آن در قالب فلسفة هویت خوب است که صورتبندی بشود. این را به عنوان یک پیشنهاد عرض کردیم.
بعد اگر قرار باشد فلسفة هویتی شکل بگیرد چه مباحثی باید در آن مطرح بشود؟ ما هجده محور را اینجا آوردهایم که بنا بر بحث نیست بر روی همه محورها نیست. فیالجمله فهرست آن را میخوانیم:
– چیستی و سرشت هویت
– چگونگی هویت، یعنی ویژگیها و صفات هویت
دهتا صفت را ما برای «هویت» ذکر کردهایم:
– انسانپی بودن
– جامعهزاد و جامعهزی بودن
– برآیند بارگی هویت
– فرآیندمندی تکامل و تحول هویت
– انسجام و نظاموارگی مؤلفههای هویت
– هرمطیفوارگی مؤلفههای هویت
– گرانیگاهمندی هر نوع هویتی
– رسوخکردگی و رسوبشدگی مؤلفههای هویت
– دیرپایی و ثبات هویت
– دیریابی و دشواری فهم هویت (به دلیل پیچیدگی آن)
این دهتا وصف را به عنوان اوصاف هویت اینجا فهرست کردیم که هر کدام از اینها جای بحث مفصل دارد.
– هستیشناسی هویت
– چههایی یا همان بافتار هویت
– هندسه هویت، یعنی ساختار هویت
– نسبت مولفههای هویت با همدیگر
– و تعیین گرانیگاه و کانون
– و عناصر پیرامونی
چون در هر گونه از هویت، یک چیز گرانیگاه است. این که مثلاً میگوییم هویت قومی، هویت ملی، هویت احیاناً دینی، هویت فرهنگی. اینها با هم متداخلاند و اگر دقت نشود اینها با هم آمیخته میشوند. مبنای این نامگذاریها به این است که ما برای هر کدام از این انواع یک گرانیگاه قائل باشیم یعنی یک گرانیگاهی را از هم جدا میکند، نقطه ثقل و یک هسته اینها را از هم جدا میکند و الا مثلاً آنچه که در هویت قومی برای کُردهای ایرانی، لرهای ایرانی، ترکهای ایرانی، گیلکهای ایرانی، بلوچهای ایرانی، ترکمنهای ایرانی مطرح میشود با مرکز ایران اشتراکشان خیلی زیاد است. فرقشان در چیست؟ فرقشان در یک گرانیگاهی است که هر کدام از اینها دارند. فرض کنید که هویت فرهنگی با هویت دینی چه تفاوتی میکند؟ در گرانیگاه با هم متفاوت هستند و الا در خیلی از جهات مشترک هستند. در نتیجه تفکیک انواع هویتها به جزئیات نیست، به پیرامونها نیست، بلکه به کانونها و آن گرانیگاههاست و این ملاک مهمی است که باید روی آن تأمل شود. تصور خود من این است که این سؤال است که شما میگویید هویت ایرانی و هویت اسلامی؟ خب بفرمایید که این دو هویت چه تفاوتی با همدیگر میکنند؟ فهرست کنید، ویژگیهایی را که برآیند آن ویژگیها ساخت هویت ایرانی است. ویژگیهایی که برآیند آن ویژگیها ساخت هویت اسلامی است، اینها را کنار هم بگذارید میبینیم خیلی بر هم منطبق هستند، پس چه شد اسلامی و ایرانی؟ باید ببینیم در هر کدام از اینها گرانیگاهی وجود دارد که به اعتبار آن گرانیگاه میشود “اسلامی”، و به اعتبار گرانیگاه دیگر میشود “ایرانی”. در واقع تفکیک هویتهای موازی، همعرض به تفاوت در آن نقطه ثقل و گرانیگاه آنهاست.
«زیرایی هویت»، ما “علت فاعلی” را در فارسی به زیرایی تعبیر میکنیم.
«برآیی هویت» معادل “علت غایی” تلقی میکنیم
«بایایی هویت» لابدیت هویت، ضرورت هویت، اصلاً انسان بیهویت نمیتواند باشد. فطرت آدمی، طبیعت آدمی، خصوصیات وجودی انسان هویتمندی را میطلبد.
«چرایی هویت»، چرایی را ما به “فواید” میگوییم نه به غایت.
«کارکردهای هویت». مثل ایجاد انسجام درونی در افراد ثبوتاً، حالت تعیّن ایجاد کردن در یک فرد. و القاء حس شخصیت و تمایز در قبال غیر، اثباتاً، تمیّز. چون هویت دو پایه دارد «تعیّن» و «تمیّز». «تعیّن» درونی است و «تمیّز» بیرونی است.
و «ایجاد مؤانست و مؤالفت بین آحاد» در یک جامعه همهویت. یعنی یک نفر دارای هویتی است که آحاد دیگری هم هستند که از همان هویت برخوردارند اینها در یک جامعه زندگی میکنند. این داشتن هویت از خواص آن این است که باعث میشود در جامعه با مؤانست و مؤالفت زیست کنند اگر این نباشد احساس غربت و احساس بیگانگی میکند. در واقع، نمیتوانند زندگی کنند عملاً مهاجرت میکنند و در جوامع هم اگر دارای هویت باشند که حالا بعداً اشاره خواهیم کرد که این هویت اجتماعی که میگویند به چه معناست؟ و غالباً تفکیک نمیکنند هویت اجتماعی را دو جور میشود تفسیر کرد، هویت اجتماعی به معنای هویت جامعه، معنای دوم هویت اجتماعی، هویت جامعه، آنجا هم همینطور است. جوامعی که با هم تقارب و تقارن هویتی دارند با هم دادوستد میکنند. به هر اندازه بین جامعهای با جامعه دیگر تفاوت هویتی وجود دارد به همان اندازه هم جنگ و نزاع بوجود میآید. لهذا اینها در آن کارکردهای هویت است در افراد در یک جامعه بین جوامع، در مقیاس بینالمللی، به همین جهت مسئله هویتپژوهی بسیار بحث خطیر و مهمی است.
و اینجا اشاره کردیم که به دلیل کارکردهای متنابه هویت در فقه و تفقه، میتوان در ذیل این مبحث راجع به اهمیت هویتپژوهی و انواع کارکردهای هویت در فن اجتهاد و دانش فقه بحث کرد. در فقه ما یک رد پاهایی از هویت است البته نه با این ادبیات، البته فقهای ما توجه داشته باشند به این بحث که به این جهت به هویت ارجاع میشود ولی اگر با توجه و تفتن به مسئله هویت نگاه کنیم خیلی در فقه و تفقه و اجتهاد، هویت نقش دارد. یعنی یک جاهایی فقه ما هویت را پذیرفته است به عنوان یک اصل.
پایهها و پیرنگهای هویت. آن مایهها و آبشخورهای هویت. هویت از کجا سرچشمه میگیرد؟ از فطرت و طبیعت آدمی، از وراثت، از اجتماع، اجتماع هم با مراتب و اشکال مختلف خود، قومیت، ملیت، حکومت، صنف، سازمان و امثال اینها. و از اقلیم و زیستبوم، از دین، از فرهنگ، از تربیت، از زبان و ادبیات، از اقتصاد، از فناوری و از همه اینها هویت سرچشمه میگیرد. غلیظترین تأثیر را فرهنگ و دین در ساخت هویت آحاد و جوامع نوعاً دارند، در غالب جوامع اینطوری است. در غالب افراد هم اینگونه است.
«چندگانگی و چندگونگی هویت». هویت هم چندگانه است یعنی مسئله وحدت و کثرت هویت، یکی از بحثهای مهم هویتپژوهی است. آیا اصلاً بشر یک هویت دارد یا چند هویت دارد؟ و به نظر ما هویتها هم چندگانه هستند یعنی هویتهای موازی همعرض یکی انسان دارد، در عرض هم ممکن است انسان چندتا هویت داشته باشد. هم چندگونه، طولی و مراتبی است. انسان هویتهایی دارد که تودرتو هستند. حلقات تودرتو را تشکیل میدهند که احیاناً متحدالمرکز هستند. دوائر متحدالمرکز را تشکیل میدهند.
دوازدهمین نکته، «شایا و ناشایایی هویت»، که آیا اصلاً هویت شایا و ناشایا دارد؟ شایسته و ناشایسته دارد؟ ملاک آن چیست؟
«برینگی و زیرینگی هویت». آیا هویت برتر و هویت فروتر داریم؟
«معرفت شناسی هویت». آیا در مقام ثبوت، هویت شناختپذیر است؟ چون بعضیها هم در هستیشناسی منکرند و هم در معرفتشناسی. در هستیشناسی میگویند هویت یک توهم است و اصلاً وجود ندارد. در هستیشناسی بعضیها انکار میکنند وجود هویت را. کما اینکه بعد از پذیرش در این که هویت آیا یک وجود حقیقی دارد یا اعتباری دارد باز محل نزاع است. در مبحث معرفتشناسی هم همینطور است آیا هویت قابل شناخت است؟ یا نیست؟ امکان تصوری و تصدیقی هویت. و اگر هست آیا روشمند است یا نیست؟ و آیا هویت کارکرد معرفتشناختی دارد یا ندارد؟ اینها بحثهایی است که میتوان به عنوان معرفتشناسی هویت مطرح کرد.
«یاساوری و یاساگری هویت». «قانونمندی و قانونگذاری هویت». روشمندی و فرآیندمندی تکوّن و تحول و تطوّر هویت، و همچنین «قاعدهسازی هویت». قاعدهسازی هویت در فقه نیز کاربرد پیدا میکند.
«هویت و همسانههای آن». یک مقولاتی است که هویت نیستند، خیلیها هویت را با آنها خلط میکنند. اینها با هم متفاوت هستند تعاریف دقیقی اگر ارائه کنیم معلوم میشود هویت یک چیزی است و آنها چیز دیگرند. خود، خودیت، من، ماهیت، جنسیت، شاکله و شخصیت. خیلیها همه اینها را یکی میدانند حالا در لغت که اینها را عموماً خلط میکنند ولی در اصطلاح هم خیلیها اینها را با هم خلط میکنند.
هویت، غیر از همه اینهاست. به هرحال هر کدام از اینها یا متفاوت هستند یا اعم و اخص هستند. مثلاً خود و من، اعم از همه اینهاست. منِ در واقع ماهوی داریم، همان ماهیت ما. خب این غیر از هویت است. ماهیت غیر از هویت است. پس بنابراین «خود» که شامل ماهیت هم میشود غیر از هویت خواهد شد. کمااینکه جنسیت، هویت نیست، هویت یعنی کیستی «هُوَ». کیستی نه چیستی. ماهیت چیستی است، هویت کیستی است. جنسیت چیستی نیست، زن و مرد در جوهر در گوهر انسانیشان با هم فرق نمیکنند که بگوییم این یک چیز است و آن چیز دیگر است، چیست این با چیست او با هم فرق میکند، کمااینکه نمیشود جنسیت را به حد کیستی تنزل داد، گفت که این زید است آن عمرو است، این زن است آن مرد است مثل این که میگوییم این زید است آن عمر است، نه. کیستی هم نیست. «جنسیت» چیزی بین ماهیت و هویت است. جنیست خودش همان جنسیت است و لذا من هرچه فکر کردم که تعبیر دیگری بگوییم، مثلاً بگوییم «سنخیت» است، امثال اینها نیست. جنسیت خودش عنوان است.
نسبیتسنجی «هویت» و «فرهنگ»، بحث مهمی است که عرض کردیم، بعد از بحث هویت و همسانههای آن میشود طرح کرد.
«روشگان مطالعه هویت»، روششناسی تحقیق در هویت و آیندهپژوهی هویت است. یکی از بحثهایی که در فرهنگ هم عرض کردیم، اینجا هم قابل طرح است این است که در روند جهانی شدگی، و مخصوصاً با گسترش روابط دیجیتال، و در عالم سایبر، و تحول معانی، و تغییر مفاهیم، تغییر روابط، همه چیز دارد متحول میشود آن وقت مسئله هویت، یکی از بحثهای مهم است که در عالم هویت، چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد با این تحولاتی که دارد رخ میدهد؟ به هرحال آیا روزی فرا میرسد که بر اثر جهانیشدگی همه بشریت تکهویت بشوند؟ همه دارای یک هویت بشوند و همه در هم ادغام بشوند؟ یا بر اثر توسعه دیجیتال و سایبر آیا آنچنان خواهد شد که هویتها معنای دیگری پیدا خواهد کرد؟ هویت به آنچه که الآن اطلاق میکنیم اطلاق نشود و یک مفهوم دیگری پیدا میکند؟ اینها همه قابل بحث است. به هرحال گمانهزنی راجع به آینده مسئله هویت، مسئله بسیار مهمی است و آخرین بحثی است که ما در این فهرست عرض کردیم.
ما در اینجا عمدتاً میخواهیم نسبت «هویت» و «فرهنگ» را بررسی کنیم و در نتیجه، فقط بررسی محور یکم یعنی چیستی و سرشت هویت؛ و محور دوم، یعنی چگونگی و اوصاف هویت؛ و محور سیزدهم، یعنی چندگانگی و چندگونگی هویت. و محور هفدهم؛ یعنی هویت و همسانهها و مشابهات آن. این چهار مسئله باید بررسی شود برای تشخیص، برای این که مقدمه بشود برای این که بتوانیم محور هجدهم را که مسئله نسبت هویت با فرهنگ بود را بررسی کنیم. و همه این نوزده محور قابل بررسی نیستند و نیاز به بحث از آنها نداریم.
ما محور یکم و دوم را در هم ادغام کردیم. و بعد ذیل آن “چندگانگی” و “چندگونگی” هویت را بحث کردیم و آخرسر هم مسئله نسبت «فرهنگ» و «هویت» را که سؤال و پرسش اصلی ما در این بخش از بحث است.
چیستی و سرشت هویت
راجع به چیستی و چگونگی هویت، سرشت و صفات هویت. واژه هویت واژة جعلی و ساخته شده از کلمه «هو» است. از لفظ «هُوَ» مصدر جعلی ساختهاند. در واقع «تا»ی مصدری را در آخرش آوردند و احیاناً «ی» نسبت را. «هویت». معادل دقیق آن میشود «او بودگی»، معادل روان میشود «کیستی». رایج میگویند کیستی، ولی دقیق نیست برای این که در «کیستی» سؤال است. در «هُوَ» سؤال نیست. در «هویت» سؤال نخوابیده، و لذا من به معادل فارسی پیشنهاد میکنم «او بودگی» است. ترجمه دقیق بخواهیم «هویت» را بکنیم باید بگوییم معادل «او بودگی» است ولی ترجمه رایج آن «کیستی» است. لکن در «کیستی» سؤال نهفته است و در «هویت» مثل «ماهیت» نیست. در ماهیت میگویند مصدر جعلی و در آن سؤال است “چیستی” جا دارد و تناسب دارد. ولی در هویت سؤال نیست تا به “کیستی” ترجمه کنیم. خب ترجمه شایع آن کیستی است که به نظر من ترجمه دقیق آن «او بودگی» است. در لغت کلمه «هویت» را به معنی ماهیت، حقیقت، تشخّص، شخصیت، ذات و به معنای وجود خارجی در فلسفه، در فلسفه هویت را در مقابل ماهیت قرار میدهند، آنچه که در خارج محقق میشود. در ادبیات اداری امروز آنچه که به موجب شناسایی شخص باشد به این معنا بکار میبرند. نام، نام خانوادگی، نام پدر، محل تولد و امثال این اطلاعات را هویت میگویند.
واژة «هویت» در اصطلاح امور مختلف معانی مختلف دارد. در فلسفه معانی و کاربردهای گوناگونی دارد و از جمله در مقابل ماهیت، و به معنای “وجود شیء” بکار میرود. در علوم اجتماعی تعاریف مختلفی ارائه شده که ما تعریف مختار را عرض خواهیم کرد. در تداول روزمره اداری هم عرض کردیم به آنچه که یک شخص به آن شناخته میشود نام، نام خانوادگی، نام پدر و ویژگیهای مندرج در شناسنامه و گذرنامه را هویت میگویند.
چند تا نکته را ابتدائاً باید عرض کنیم برای این که آن معنای مراد را و با توجه به معنای مراد، نظر را در خصوص مسئله فرهنگ و هویت بتوانیم عرض کنیم. اول چندتا تذکر عرض میکنم:
تذکر اول این است که خلط و خطاهای بسیاری در معنا یا استعمال لفظ هویت در ادبیات علمی دانشهای مختلف ما مشاهده میکنیم. معانی لغوی هویت را که احیاناً به معنای حقیقت، حتی معادل شخصیت، معادل ماهیت، بکار میرود گاهی اشتباهاً در کاربردهای اصطلاحی هم به همین معنا بکار میرود. در حالی که در لغت بدون توجه به معنای موضوع آن لحن و گاهی ریشه لغوی یا اصطلاحی، کاربردهای مجازی معانی را فهرست میکنند. در واقع در غالب لغات، استعمالات لفظ را میآورند. در بعضی کتب لغت این دقت را دارند که اول اصل را میگویند از این کتب متأخر مثل «التحقیق» مرحوم آقای مصطفوی، ایشان اول اصل را میگوید و بعد معانی دیگر را. بعضی از کتب اصیل عربی هم این کار را میکنند که معنای اصیل را میگویند. در کتب فارسی گاهی ریشههای قومی و زبانی را میگویند و بعد استعمالها و کاربردها را میگویند. بعضی کتب اصلاً دقت در این قضایا ندارند و بنا نداشتند دقت کنند مثلاً در همین لغات رایج مثل فرهنگ معین و فرهنگهای دم دستی، حتی دهخدا، اینها اصلاً توجه ندارند و بخواهند ریشه کلمه را بگویند یا موضوع له را بگویند و بعد استعمالات را بگویند یا استعمال را در زبانها و عرفهای علمی مختلف بگویند در صدد نیستند همینطور فهرست میکنند و میگویند به این معانی استعمال میشود. در حقیقت به جای این که بگوییم اینها معانی را میگویند اینها استعمالات را میگویند کاربردهای واژهها را نوعاً توضیح میدهند و لذا دقیق نیستند. در این کتب لغت همه اینها را یکجا میآورند مثلاً «هویت» به معنای حقیقت، ماهیت، شخصیت، من، خود، چه و چه، همه اینها را کنار هم میآورند! این خلطها بسیار میشود و معانی مختلف اصطلاحی و معانی لغوی و احیاناً معانی نه، استعمالها. و حتی استعمالهای مجازی در کنار معنای حقیقی خلط میشود. این یک نکته است که باید توجه داشت. ما کتب لغت فارسی اصیل داریم و باید به آنها ارجاع دهیم مثل فرض کنیم «لغت فرس» اسدی. که البته اولین لغتنامه فارسی است. به اینها باید ارجاع داد آنها دقیق هستند.
نکته دوم؛ در زمینه معنی و کاربرد «هویت» خیلی اختلاف است. اختلافات در حد فرو ناکاستنی است. هر کدام یک تلقی از هویت دارند و کمتر انسان امید دارد که بتواند تلقیهای گوناگون اصحاب حتی یک علم را از هویت، به همدیگر ارجاع بدهد و به یک معنا برگرداند. در نتیجه میگوییم اختلاف فروناکاستنی است و قابل حل نیست. و این کار را خیلی دشوار کرده است در نتیجه گزینش صواب از ناصواب و داوری میان آراء را دشوار کرده است.
نکته سوم این که با توجه به همین جهت، ما مسئله هویت را اینجا وارد بحثهای جزيی اینچنینی نمیشویم داریم به سمتی میرویم که بتوانیم تعریفی از «هویت» ارائه کنیم بر اساس آن تعریفی که از هویت ارائه میکنیم و تعریفی که برای «فرهنگ» ارائه کرده بودیم اینها را مقایسه کنیم. ما بیش از این درگیر بحث نخواهیم شد.
چهارمین نکته این که، تلقی که ما به عنوان تلقی مختار ارائه خواهیم کرد در واقع آن با عناوینی مثل ماهیت، شخصیت و مثل جنسیت و امثال اینها یکی نخواهد شد و ما اینها را متفاوت میدانیم، به نظر ما هویت غیر از اینهاست. در نتیجه، وقتی ویژگیهای هویت را بربشماریم، و تعریفی که راجع به هریک از آنها ارائه کنیم و اینها را با هم مقایسه کنیم معلوم میشود که اینها با هم کاملاً متفاوت هستند.
و پنجمین نکته این که، هم کلمه هویت و هم کلمات دیگری که همسانهها و مشابههای «هویت» قلمداد میشوند اینها عموماً ولو در اثر کثرت استعمال دارای دو افق معنایی هستند. یعنی ماهیت به معناالاعم و «ماهیت» به معناالاخص. ماهیت به معناالاعم ممکن است شامل هویت هم بشود یا با هویت هممعنا بشود.
«هویت» به معناالاعم بگوییم هویت به معناالاخص، ناچاریم اینطوری تعبیر کنیم. در نتیجه ممکن است این کلمات آنگاه که هر کدام به معناالاعم بکار میروند شامل دیگری هم بشوند در نتیجه، اگر اینها را جدا جدا بکار ببریم متفاوت معنی میشود. اگر کنار هم قرار بدهیم متفاوت معنی میشوند، جدا جدا به کار ببریم لابد هر کدام را به یک معنا داریم بکار میبریم.
تعریف هویت
راجع به «هویت» ما میخواهیم این تعبیر را پیشنهاد کنیم، «برآیند طیف گرانیگاهمندی از ویژگیهای پساآفرینشی یا ورا ماهوی، پساآفرینشیِ سازوارِ ژرفناکِ پایداری که موجب تعیّن فرد یا جامعه و مایة تمایز آن از غیر میگردد.»
نکاتی درباره تعریف عرض کنیم؛ هویت برآیند است نه ویژگیها، غالباً میگویند ویژگیها، هویت یک نوع مشخصه نیست طیف است و البته وقتی طیف است یعنی با هم نسبت دارند و سازمندند، حتماً هر نوع هویتی یک گرانیگاه دارد یک هسته دارد.
وراماهوی یعنی هویت بعد از ماهیت است، هویت بعد از خلقت است. آنچه که در خلقت است که میشود ماهیت، ولی در عین حال دارای این ویژگیهاست: ۱)پساآفرینشی هستند، ۲)سازوارند، ۳)ژرفناکاند، عمیقاند، رسوخ کردهاند، ۴) پایدارند یعنی رسوبی شدهاند.
«هویت» دو کارکرد اساسی دارد: ۱)موجب تعیّن فرد یا جامعه، و تشخص درونی است، انسجام درونی است ۲)مایة تمایز او از غیر است. موجب تمایز با بیرون و غیر از خودش میشود. این در واقع تعریف ماست.
چنانچه که ملاحظه میشود تعریف پیشنهادی از مؤلفهها و مفردات چندی صورت بسته است در زیر به توضیح اجمالی دلالتهای این مؤلفهها و مفردات میپردازیم که آن کلماتی که بکار بردیم هر کدام عباراتی که در متن تعریف آمده، هر کدام به چیزی اشاره دارد.
با عبارت «برآیند طیف گرانیگاهمندی از ویژگیها» به «ماهیت» مقوله «هویت» تصریح کردیم. هویت، برآیند است نه خود ویژگیها. کل ویژگیها یک چیزی را میسازد که اسم آن «هویت» است. هویت، جزء جزء ویژگیها نیست بلکه برآیند آن ویژگیهاست. هویت یک چیز یکپارچهای است، هویت است قابل اشاره است. پس نمیتواند متفرق باشد و لذا آن ویژگیها مکوّنهای هویت هستند نه خود هویت، و غالباً بین مکوّنها و مؤلفههای هویت خلط میشود. و آن این که «هویت» عبارت است از آنچه که از ویژگیهای عارضی حاصل آمده، و ویژگیها عارضیاند جزو ماهیت نیستند نه ذات ویژگیها، رسوخ و رسوب ویژگیها در وجود فرد یا جامعه، سبب تکوّن هویت برای آنها میگردد. ذات ویژگیها میتواند عبارت باشد از فرهنگوندها یا اموری دیگر. کمااینکه با این فرقه آشکارا به تمایز دو مقولة «فرهنگ» و «هویت» نیز تصریح کردیم. به هرحال «فرهنگ» خودش مرکب است و مرکب است از آن چهار دسته از مؤلفهها، وندهاست، وندهای بینشی، منشی، کششی و کنشی، چهار وند در واقع خودشان با هم فرهنگ هستند. اینها مؤلفههای فرهنگ، اجزاء و عناصر فرهنگ هستند. ولی آنها عناصر هویت نیستند، هویت یک برآیند است و یک امر یکپارچه است. پس بنابراین خواستیم با «برآیند» به این حقیقت اشاره کنیم، حقیقت هویت را اینطور تعبیر کنیم.
با تعبیر «برآیند طیف گرانیگاهمندی» آن تعبیر طیف، آنچه که سبب تحقق هویت میشوند، یعنی آن برونداد اینها و برآیند اینها میشود آن طیف است، به این جهت به این نکته مهم تصریح شده که هر نوع از هویت، یک مقوله، یک امری، نقطه ثقل آن است. یعنی مثلاً تفاوت بین «هویت ایرانی» اگر ما قائل به خرده هویتهایی برای اقوام باشیم، خرده هویتهای اقوامی، یک تفاوتی وجود دارد بین اینها، درست است رسم و رسومی کُردها دارند که لرها ندارند، گیلکها ندارند، بلوچها ندارند، احیاناً در ایران مرکزی آنها نیست، درست است اینها تفاوت است، ولی به صرف این خرده تفاوتها هویت بوجود نمیآید. باید یک تختهبندی، یک گرانیگاه و یک نقطه ثقلی این تفاوتها را معنیدار کند، در واقع مدیریت کند و محوریت کند، و به اعتبار آن محوریت، اینها میشوند دارای هویت کُردی، آنها میشوند دارای هویت لری، آنها میشوند دارای هویت گیلکی. این هویت میشود هویت فرهنگی، و آن هویت میشود هویت دینی. یعنی یک نقطه ثقل دینی، گرانیگاه آن هویت است، یک نقطه ثقل فرهنگی، گرانیگاه این هویت فرهنگی است. ایرادی ندارد که احیاناً یک جا تصادفاً بین دو گرانیگاه تطابق پیش بیاید اشکالی ندارد، ولی باید این قاعده را بپذیریم که هر هویتی آنگاه هویت میشود که حاقّ و حاشیه داشته باشد. کانون و پیرامون داشته باشد. کانون مستقلی در ازای سایر کانونها داشته باشد و الا پیرامونها خیلی جاها مشترک هستند، مختلط میشوند، تشخیص بین این که چه چیزهایی در بین کُردها مثلاً سنتهای پیرامونی سنتیشان یا فرهنگیشان است، همین نکته را عرض کردیم در «فرهنگ» هم، همین شرط را ما میگذاریم که هر فرهنگی گرانیگاه دارد، به آن گرانیگاهش با بقیه فرهنگها جدا میشود. و الا اشتراکات فرهنگها زیاد است و همین امر هم سبب میشود که بگویند «فرهنگ» توهم است! یا میگویند فرهنگ یکی است. یا انسجام ندارد. نخیر، گرانیگاهی دارد و انسجام هر فرهنگی به آن گرانیگاه آن است و تفاوت آن هم به آن گرانیگاهش هست. در هر صورت این گرانیگاهمندی آن طیفی که مکوّن این برآیند و هویت است، در این تعبیر به آن اشاره شده است.
در برآیند طیف گرانیگاهمند باز به این نکته اشاره شده که حتماً باید یک طیف باشد مثل مسئله فرهنگ، در واقع «هویت» بسیط نیست. منشأ هویت یک طیف است، هویت، برآیند و برونداد یک طیف است. و آنچه که مکوّن هویت است در واقع آن طیفواره است. این کلمه پسبرآیند، ماهیت هویت را نشان میدهد، طیف بودن، گرانیگاهوند بودن در واقع دوتا از ویژگیهای مهم را مورد اشاره قرار میدهد.
باز گفتیم طیف گرانیگاهمندی از ویژگیها، با این جهت باز این ویژگیها، آنچه که از کلمه طیف هم برمیآمد از ویژگیها که به صورت جمع است، باز این مطلب برمیآید که هویت و هر آنچه که مکوّن هویت است کثیرالاجزاء است. اولاً هویت بسیط نیست؛ ثانیاً هویت رنگینکمانی است مثل فرهنگ است. در واقع این که از یک نقطه کمرنگ شروع میشود تا پررنگ میشود، بستگی دارد در هر هویت چه چیزی پررنگ باشد. یعنی ممکن است در یک هویتی، بینش و درونمایههای جهانشناختی پررنگ باشد و در یک هویت، رفتار، کنش و برعکس. در جوامع پیچیدهتر بینش، نقش گرانیگاهی پیدا میکند و پررنگتر است. یعنی دامنه این طیف به سمت بینش میآید و در بینش پررنگ میشود. ممکن است در جوامع سادهتر یا حتی اشخاص سادهتر آن حیث رفتاریشان، مثلاً عاداتشان پررنگتر باشد و حالت نقطه ثقل پیدا کند ولی در مجموع، طیف رنگینکمانسان هویت، مثل خود فرهنگ، که فرهنگ هم رنگینکمان سان است. رنگ و وارنگ است ولی لایه لایه و دایره دایره است، دوایری را تشکیل میدهد.
با «پساآفرینشی» و یا «فراماهوی» خواستیم به این اشاره کنیم که «هویت» به هرحال عارضی است. «ماهیت» در ذات موجود است، و هویت، ذات که میگوییم با یک مقدار مسامحه نسبت به تلقی فلسفی خودمان، به هرحال پساآفرینشی میخواهد بگوید که هویت بعداً بوجود میآید. و شاید و احتمالاً و اگر نه مطلقاً، در حدی شاید بتوانیم بگوییم که اگزیستانسیالیستها بین هویت و ماهیت دارند خلط میکنند. هویت «پسینی» است، هویت پس از وجود و تحقق خارجی شکل میگیرد، نه ماهیت. هویت، عارضی است و بعداً بوجود میآید. و اینجا بین ماهیت و هویت خواستیم که فرق گذاشته باشیم و در هر صورت ماهیت غیر از هویت است و هویت غیر از ماهیت است. ماهیت، محصول مستقیم خلقت است. و هویت، محصول مستقیم خلقت نیست بلکه عوامل دیگری از جمله که ماهیت آدمی و فطرت آدمی و طبیعت آدمی در شکلگیری هویت تأثیر دارد. اما هویت آدمی تحت تأثیر بسیاری از عوامل دیگری که جنبه ماهوی ندارند، پدید میآید و بوجود میآید.
در واقع ماهیت، مبتنی بر کینونت خلقتی آدم است ولی هویت اینطور نیست. هویت آحاد و جوامع عارض بر آنها میشود و در عین حال اینجا اشاره کردیم به مرتبه شکلگیری هویت، یعنی هویت متأخر از ماهیت است، پس مرتبه بعد از ماهیت است.
باز نکتة دیگری که در این تعریف آمده، با توجه به این که گفتیم هویت، پساآفرینشی است، وراماهوی است، در واقع خواستیم اشاره کرده باشیم که مکوّنهای هویت، همگی تکوینی نیستند و مؤلفههای هویت تکوینی نیستند. من میخواهم اینجا عرض بکنم که مثلاً بعضی میگویند «هویت» رنگینپوست بودن جزو هویت آدمی است! من میخواهم بگویم این جزو هویت آدم نیست. اینها جنبه تکوینی دارد و میخواهیم اینطور نتیجه بگیریم که احیاناً عناصر تکوینی جزو هویت نیست.
واژة «سازوار» به نظاموارگی و انسجام درونی مجموعه عناصر تکوّن بخش هویت اشاره دارد یا تصریح دارد، باز در اینجا تعبیر کردیم. واژة «ژرفناک بودن» به آن رسوخی شدن و راسخ بودن عناصر هویت اشاره دارد. «پایدار» به رسوبی شدگی و ثبات هویت، هویت به راحتی تغییر نمیکند دیرپا است، سخت دیگر میشود، سخت دیگرشونده است. ماندگار است، دیرنده است.
و نکته دیگری که در این تعریف آمده «کارکردها»ست که به دو کارکرد اساسی آن اشاره کردیم، دو کارکرد دورویهای دارد، یک وجه درونی دارد و یک وجه بیرونی دارد. وجه انفسی دارد، وجه آفاقی دارد. تعیّن در درون فرد، تشخص در درون فرد، و انسجام در درون فرد و جامعه ایجاد میکند و تمیّز با بیرون فرد ایجاد میکند. یک فرد دارای این هویت را با فرد دیگری که دارای یک هویت دیگر است، هویت متمایز میکند. جامعه دارای یک هویت را با جامعه دیگری که از هویت دیگری برخوردار است را متمایز میکند. کارکرد و خاصیت هویت، این دو وجه است. تعیّن درونی و انسجام درونی، و تمایز بیرونی با غیر.
جهت دیگری که اشاره شده است این است که گفتیم تعینّ و تمیّز فرد و جامعه، این معنیاش این است که ما پس یک تعیّن و هویت فردی داریم، یک هویت جمعی داریم. ما فیالجمله قبول میکنیم که هویتی داریم فردی، و هویتی داریم جمعی. ولی هویت اجتماعی به دو معناست که یکیاش به معنای هویت جمعی است یعنی هویت جامعه، به ما هی جامعه، دارای هویت است. فارغ از افراد آن. ممکن است افراد تشکیل دهنده یک جامعه که از یک هویت واحدی برخوردار است تفاوت هویتی را با همدیگر اجمالاً داشته باشند اما برآیند اشتراکات آنها میتواند یک هویت مشترک را بر جامعه بسازد. در نتیجه، همه عناصر هویتی افراد آن جامعه با همه عناصر تشکیل دهنده هویت اجتماعی، هویت جمع معلوم نیست منطبق باشد اما مشترکات هویتی آحاد تشکیل دهنده آن جامعه، باید با هم یک طیف و یک مجموعه سازگار را پدید بیاورند که هویت اجتماع هم شکل بگیرد. پس بنابراین هویت جامعه، مبتنی بر مشترکات هویتی آحاد است. حالا آحاد، مقداری به لحاظ هویت با هم مشترک هستند که یک انطباق نزدیک به صددرصد بین هویت جامعه و فرد بوجود میآید. وقتی آحاد با هم خیلی هم هویت و خیلی اشتراکات هویتی دارند. یک وقتی هم ممکن است اینطور نباشد و در نتیجه، فقط اشتراکات در هویت جمع و جامعه، جمع بشود و سامان پیدا کند و افتراقات آحاد در همان هویتهای فردیشان بروز کند. در هر حال ما هویت فردی و هویت جمعی را در اینجا مورد اشاره قرار دادیم و قبول داریم، چرا که اصولاً هویت، یک عنصر انسانی است و در بستر جامعه تکوّن پیدا میکند و در بستر جامعه هم معنیدار است. یعنی هویت، زمانی پا به میان میگذارد که جامعه به حساب بیاید. یک فرد به تنهایی نمیتوانیم بگوییم هویت دارد چون هویت دو کارکرد داشت: تعیّن درونی و تمایز بیرونی.
تمیّز زمانی معنیدار است که متمایزی باشد. در نتیجه، «هویت» در عین این که انسانپی است و در فرد شکل میگیرد اما در متن جامعه شکل میگیرد. اما در متن جامعه معنیدار میشود و کارکرد پیدا میکند. کارکرد مهم آن که بحث تمیّز است، در واقع آنگاه معنیدار است که ما غیری را فرض کنیم. در نتیجه تعبیر کردیم با ذکر فرد یا جامعه به مثابه متعلَق هویت، به انسانپی بودن این مقوله تصریح کردیم چنانچه که با این تعبیر، همزمان به دو افقی بودن هویت نیز اشاره کردیم، افق فردی و افق جمعی.
و آخرین نکته در این بیان مفردات و مؤلفههای تعریف ما از «هویت» این جمله است که مایه تمایز آن از غیر، یعنی کارکردهای هویت، از غیر، یعنی فرد از فرد دیگر، از جامعه دیگر و جامعه از جامعه دیگر میگردد.
کارکرد دوم هویت، بازگو کردیم، همچنان با بیان این دو کارکرد، به دو وصف “جامعهزاد” و “جامعهزی” بودن هویت نیز متعرض شدیم زیرا تعیّن و تمیّز زمانی معنی دارد که غیری باشد، پس «هویت» امری است که در فرض وجود خود، و ناخود به چیزی نظر شود.
این تعریف، و تبیین مفردات و مؤلفههای تعریفی که ارائه شد. اوصاف هویت، البته کمابیش و تقریبا از تعریف برمیآید، ولی جداگانه فهرست کردیم و ۱۰ تا ویژگی را برای هویت عرض کردیم. اوصاف هویت، در تعریف گنجانده شده است. یعنی تعریف ایهام دارد، یا تصریح دارد به همه این ۱۰ ویژگی که عرض شد:
۱) انسانپی بودن،
۲) جامعهزاد بودن،
۳) جامعهزی بودن،
۴) برآیندوارگی،
یعنی «هویت» برآیند است و از یک فرآیندی تولید میشود و برآیندی است، بروندادی است از مجموعه مکوّنها. فرآیندمندی تکوّن، تکامل و تحوّل. یک باره، یک شبه هویت نه تکوّن پیدا میکند، نه تکامل پیدا میکند و نه تحول پیدا میکند. تکوّن هویت و تکامل آن، به صورت قهقرایی یا ارتقایی. و تحول آن، و احیاناً تبدیل آن، به صورت فرآیندی است و به تدریج صورت میگیرد.
۵) انسجام و نظاموارگی مؤلفه هویت،
۶) هرم طیفوارگی مؤلفههای هویت
۷) گرانیگاهمندی هویت
۸) رسوخ کردگی و رسوبی شدگی مؤلفههای هویت
۹) دیرپایی و ثبات هویت
۱۰) دیریابی و دشواری فهم هویت.
یک بحثی باید بکنیم که با توجه به این تعریف، و این ویژگیها، چه چیزهایی هویت و یا جزء هویت هستند؟ و چه چیزهایی هویت نیستند؟ که از نقطههای بسیار مهمی است که در مباحث جامعهشناسی و مردمشناسی فرهنگ باید مورد توجه قرار بگیرد. احتیاج به بحث مفصل دارد که تفصیلاً اگر بخواهیم وارد بشویم زمان میبرد و ما بیشتر باید برویم به سمت هویت و فرهنگ.
در جلسات آینده درباره این مسائل صحبت خواهیم کرد راجع به «کثرت» و «وحدت» هویت و مسئله «مماثلت» و «مشابهت» هویت افراد، مسئلة «نقش تحولات اصلی در تکثّر هویت» و «پیدایش شبههویتها»، هویتگونهها، چیزهایی که شبیه به هویت هستند ولی هویت نیستند و طبقهبندی هویت، تا برسیم به ذکر اقسام، هویت فردی، معنای هویت فردی، انواع هویتهای فردی، هویت اجتماعی، معنای هویت اجتماعی، انواع هویتهای اجتماعی، اینها را بحث کنیم و باز یک تقسیم دیگری برای هویت، بر مبنای «نوع وجود» در واقع کیستی، گاه حقیقی است، گاه انتزاعی است و گاهی اعتباری است و جمعبندی کنیم بین اشتراکات هویت فردی و جمعی، و افتراقات هویت فردی و جمعی، که این هم مسئله مهمی است.
هویت و همسانههای آن، چیزهایی که با هویت خلط میشود که عرض کردیم، خود، من، خودسانها و منوارهها، ماهیت، ماقبل جنسیت و ماقبل هویت در واقع انسان لابشرط، که فقط ماهیت دارد. «جنسیت» و حقیقت جنسیت در این میان، «شخصیت» چه تفاوتی با «هویت» دارد؟ و «شاکله» آیا همان شخصیت است یا هویت است؟ و جمعبندی تفاوتها و تشابهها؛ و آخر سر هم نسبت «فرهنگ» و «هویت».