به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دکتر احمد شاکری عضو هیأت علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه در مصاحبه با رسانه انقلاب، پیرامون روحانیت در نویسندگی سخنانی ارائه کرده است که در این قسمت می خواهیم :
از اینجا شروع کنیم که خیلیها ورود طلاب و روحانیت را به عرصه داستاننویسی مدرن مقایسه میکنند با حافظ و سعدی و اگر بخواهند داستانیترش کنند با آقانجفی قوچانی در “سیاحت شرق”. میگویند این ادامه همان حرکتی است که در تاریخ بوده است و چیز جدیدی نیست. اما از نظر فرم کار و ویژگیهایی که داستاننویسی مدرن دارد طبیعتاً یک سری تفاوتها وجود دارد. در ابتدای بحث میخواستم ببینم این نوع نگرش به نوشتن طلاب را شما قبول دارید؟
در ابتدا لازم هست تشکر کنم از توجه مجموعه شما و دوستانتان به این موضوع. در طول سالیانی که در حوزه ادبیات داستانی بودهام و اخبار و رویدادهای علمی و پژوهشی و حساسیتهای رسانهای را دنبال کردهام، این شاخه یعنی ادبیات طلاب و به خصوص داستاننویسی طلاب را کمتر دیدهام که مورد توجه قرار بگیرد. اگرچه بعضاً دورهها و جشنوارهها و کتابهایی از این طیف وجود دارد. اما یک برایند و بررسی تحلیلی درباره نحوه شکلگیری، آسیبها، نقاط قوت و تاریخچه این موضوع کمتر مورد بحث واقع شده است.
نکتهای که شما فرمودید مبنی بر اینکه اگر از نظر تاریخی بخواهیم روایتگری و بصورت خاص داستاننویسی نوین را در حوزههای علمیه پیشینهشناسی کنیم آیا این بازمیگردد به سنت روایی در حوزههای علمیه و در ادامه آن قرار میگیرد یا خیر؟ مواردی را هم اشاره کردید که این آثار حالا یا تکنگاری است، یا خاطرات است، یا نامهها و مراسلی که رد و بدل شده است، یا زندگینامههایی است که نوشته شده مثل “قصصالعلما” از آقانجفی قوچانی و… . از نظر تاریخی به نظر میرسد که اینطور هست. یعنی روایتگری در حوزهها یک سبقه تاریخی دارد که کهن هست و دوره جدید از نظر مقایسه با این تاریخ یک دورهی پسینی محسوب میشود. اما به نظر میرسد این قیاس همان مقداری که قیاس دوری است در شناخت واقعیت فعلی ادبیات داستانی طلاب، به همان اندازه قیاس ادبیات داستانی نوین ما با ادبیات پیش از دوره مشروطه هم قیاس کارآمدی نیست. دلیلش هم این است که در تحلیل تاریخچه ادبیات داستانی معاصر، ما بعد از مشروطه در زمینه رویکردها، خصوصیتها متنی و فرمی و حتی گرایشهای اصولی در مکاتب ادبی عموماً واردکننده و مصرفکننده و ترجمهکننده ادبیات داستانی غرب بودهایم. به تعبیری سنت ادبی ما به خصوص در حوزه داستاننویسی به ادبیات امروز ما وصل نشده است.
بسیاری از مشکلات امروز ما در این حوزه هم از همینجا ناشی میشود. ورود غالبی که در بستر فکری و فرهنگی غرب تولید شده است، بصورت دقیق نقد نشده است، واکنش ما منفعلانه بوده و در نتیجه با مشکلاتی روبرو شدهایم. ادبیات داستانی طلاب هم دقیقاً از همین قاعده پیروی میکند. بلکه آن چیزی که تحت عنوان داستاننویسی طلاب راه افتاد عموماً بعد از انقلاب و با اندک رونقی در سالهای اخیر هست. یعنی اگر مقداری عقب بروید غیر از آقای جواد محدثی و تکچهرههایی مثل او که آنها هم نوعاً داستان به معنی مدرن آن نمینوشتند، چقدر چهره میتوانید پیدا کنید؟ لذا ادبیات داستانی میان طلاب با یک تأخیر قابل توجهی از داستاننویسی مدرن در تاریخ ادبیات ما شکل گرفت. پس به نظرم این قیاس ما را به نتیجه نمیرساند و بلکه شاید ما را از تحلیل واقعیتهای موجود در داستاننویسی طلاب منحرف هم بکند.
در همین زمینه به مرور یک سری داستاننویسان هم آمدند و طلاب را آموزش دادند. یک سری مدارس در قم و دیگر مکانهایی که نزدیک به حوزههای علمیه بود تأسیس شد تحت عنوان مدارس هنری. به تعبیر من یک جنبشی راه افتاد که طلاب گرایش زیادی به سمت داستاننویسی پیدا کردند. کارهایی منتشر شد که به نظر رسید این آثار از جهت فرمی مقداری تعلق خاطر به کارهای غربی در آنها دیده میشود. از یک طرف هم اگر دقیقتر بشویم انگار چون کار داشت توسط یک طلبه و روحانی نوشته میشد که اشراف بیشتر روی موضوعات داشت و شاید درک بهتری از اطرافش داشت و بعنوان متون دست اول هم کارهای غربی را مطالعه کرده بود، به یک سری مرزهایی در این آثار نزدیک شدند که شاید برخی داستاننویسان مذهبی نزدیک نمیشدند. این را برای واضحتر شدن قضیه میگویم. گاهی یک سری روابط و نکات طوری پرداخت شدند که شاید گاهی اگر یک رمان را از یک طلبه مطالعه میکنید در نگاه اول نتوانید تشخیص بدهید که نویسندهاش یک طلبه بوده است. این را چطور ارزیابی میکنید؟
تا حدودی با این مطلب شما موافق هستم که در داستاننویسی طلاب هم انحرافهای چه از نظر شکلی و چه محتوایی بوجود آمدهاست. همانطور که در ادبیات داستانی ما هم این مورد وجود دارد. اما برای اینکه به این موضوع برسیم به نظر میآید در ادامه پرسش نخست شما و پاسخ بنده باید نکاتی را اضافه کرد.
اگر این گسست را بین اکنون و گذشته ادبیات داستانی بپذیریم و اینکه این گسست به طریق اولی چون هم تأخر زمانیاش بیشتر است و هم عمق شکافش بیشتر است در ادبیات داستانی طلاب وجود داد، این گسست باید به یک نقطه فصلی میرسید که این نقطه تحول میتوان گفت پیروزی انقلاب اسلامی است. یعنی آنقدر که پیروزی انقلاب اسلامی در داستاننویس شدن و حرکت طلاب به سمت ادبیات داستانی مؤثر بود حتی در کلیت ادبیات داستانی کشور مؤثر نبود. پیش از انقلاب جریانهای متعدد لیبرال و چپ مینوشتند. حتی برخی معتقدند که اتفاقاً نمونههایی از بهترین آثار داستانی مدرن مربوط به قبل از انقلاب است. یعنی رونقی که ادبیات داستانی در دهه چهل داشت هیچگاه تکرار نشد. من به این معتقد نیستم ولی حداقل طیف روشنفکر خودشان به این معتقد هستند که دهه ۸۰ به بعد دهه رکود ادبیات است. چهرههایی مثل هدایت و چوبک و حتی محمود و گلشیری و… دیگر وجود ندارند. لذا نکته من این است که آن اتفاقی که با انقلاب اسلامی در تحول ادبیات و شکلگیری ادبیات جدید رخ داد به مراتب در حوزههای علمیه خیلی بیشتر بود تا در کلیت ادبیات داستانی ما.
چطور میشود که مبدأ شکلگیری داستان نوین انقلاب اسلامی است ولی نتیجه آن خیلی با خودش تناسبی ندارد؟
حال نکته این است که ما معتقدیم انقلاب ما از نظر جهت و غایت، هدف، ارزشها و مبانی انقلابی اسلامی بود. رهبری روحانیت و مرجعیت و امام را داشت. شرکتکنندگان در آن افرادی بودند که خواهان تشکیل حکومت اسلامی و ارزشهای اسلامی مثل عدالت، استعمارستیزی و اصلاح امور به سمتی که جامعه اسلامی شود بودند. سوال بزرگی که در اینجا پدید میآید این است که چطور میشود مسبِّب شکلگیری دوره جدید انقلاب اسلامی است ولی مسبَّب خیلی تناسبی با این سبب ندارد؟ یعنی چطور میشود که مبدأ شکلگیری داستان نوین انقلاب اسلامی است ولی نتیجه آن خیلی با خودش تناسبی ندارد؟ چون اصلاً این ایده که باید داستان به حوزهها برود را انقلاب مطرح کرد. قبل از انقلاب و حتی بعد از آن یک نوع گرایش پرهیزکننده جدی در حوزهها نسبت به هنر و به خصوص هنرهای نوین مثل سینما و داستان وجود داشته و همچنان هم وجود دارد. این گرایش پرهیزی دلایلی دارد مثل اینکه برخی از مدرسان علوم معقول، ورود طلبهها و شاگردان علم معقول خود را به حوزههای خیال و هنرهای خیالانگیز ممنوع میدانند به دلایلی که خودشان مطرح میکنند.
برخی اساساً اعتمادی به این زمینه ندارند و آن را فاسد و مفسد و ضال و مضل میدانند. به خصوص به دلایلی که قبل از انقلاب بود. چون قبل از انقلاب فضای سینمای ما به شدت فاسد بود. هنوز هم تا حدودی فاسد است. حوزه ادبیات داستانی ما فاسد بود و هنوز هم در برخی از محافل فساد در آن وجود دارد. دلیل دیگر این است که شاید این حوزهها را به نحو دقیقی نمیشناختند. یعنی منتقدین سینما، سینما نرفته بودند؛ منتقدین داستان، داستان نخوانده بودند. مثلاً مقام معظم رهبری میگفتند من در دوران طلبگی که در آن زمان خیلی معمول نبود طلبهها رمان بخوانند_ من رمان را لای روزنامهای میپیچیدم که مخفیانه آن را بخوانم. یعنی معدود از طلاب روشنفکر به دنبال رمان خواندن بودند. ضمن اینکه تلقیهایی وجود داشته است.
مثلاً وقتی شهید مطهری از صادق هدایت یاد میکند این را ذکر میکند که میگویند خواندن داستانهای هدایت و به خصوص “بوف کور” موجب شده جوامع به سمت خودکشی روی بیاورند. خوب چنین نمونههایی در ادبیات ما تبلیغ میشد. بازخوردش هم این بود که حوزه پرهیز میکرد. این انقلاب اسلامی بود که فضای جدید، مخاطب جدید، نویسندگان جدید پدید آورد. اصلاً حضور جدیدی را برای روایت معرفی کرد. جایگاه زن فرق کرد. قهرمانان دینی وارد شدند. غایت و تهد ادبیات، اهداف و صدور انقلاب به نحو جهانی، ثبت خاطرات انقلاب و وقایع تاریخی و… اتفاقاتی بود که با انقلاب رخ داد. ولی سوال این است که چنین سبب نورانی چرا موجب مسبَّب نورانی به وزان خودش نشد؟ در ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هم وقتی این نور پرفروغ روی ادبیات ما افتاد، ادبیات پرفروغی را ایجاد نکرد. اینکه میگویند ادبیات در شأن دفاع مقدس نداریم همین است. فرض کنید یک چراغ پرفروغی دارید که روی یک کاغذ چرکی افتاده است. آن را روشن کرده ولی نه آنقدر روشن. هنر روایی و داستانی ما باید آئینهای باشد که وقتی به آن نگاه میکنیم مثل این باشد که به خورشید نگاه کرده باشیم. حالا چه رسد به اینکه برخی روایتها آن نور را هم ظلمت تعریف میکنند. مثلاً ادبیات سیاه و به تعبیری ضدجنگ اینطور است. خوب چرا؟ دلیلش باید بررسی شود.
پس بعد از انقلاب بود که ادبیات در حوزه رونق پیدا کرد. اصلاً اینکه چرا بعد از انقلاب ادبیات وارد حوزه شد خودش یک مبنایی دارد. یعنی ادبیات بدون دلیل وارد حوزه نشد. اگر بخواهیم به مصدر این موضوع اشاره کنیم باید بگوییم اعتقادی وجود داشت که درست هم بود. خود مقام معظم رهبری میفرمایند هیچ اندیشهای ماندگار نمیشود مگر اینکه در قالب هنر دربیاید. خوب این فهم تقریباً در قاطبه دولتمردان و اهالی فرهنگ وجود داشت که انقلاب، هنر میخواهد و البته هنری که در خدمت انقلاب باشد. این نکته هم برای همه بعنوان پیشفرض وجود داشت که ما هنری متناسب با انقلاب میخواهیم. هنر انقلاب اسلامی به تعبیری هنر انقلابی است، هنری اسلامی است. نمیتواند ضد اسلام و انقلاب باشد. در هنر دفاع مقدس باید هنر دفاع مقدس حضور داشته باشد. هنر دفاع مقدس نمیتواند بر ضد تقدس شمشیر بکشد.
اولین پرسشی که از لحاظ نظری شاید الآن جدیتر شده است ولی به نظر میرسد از نظر زمینههای انتخاب و جهتگیری ادبیات در همه ادوار و به خصوص در آن زمان وجود داشت ماهیت این ادبیات است. یعنی سوالی که وجود داشت این است که این ادبیات حالا چه هست؟ این سوال خیلی بزرگ و پیچیدهای است. تا الان هم به ماهیت ادبیات دینی و ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی نتوانستهایم برسیم و یا اگر هم رسیدهایم نتوانستهایم تئوریزهاش کنیم. ولی به پاسخ این سوال به شدت نیاز داشتهایم. ادبیات ما هر قدمی که بخواهد بردارد ناظر به شناختی است که ما از ادبیات دینی داریم. ادبیات دینی چیست؟ نویسنده بخواهد بنویسد بدون اینکه تصوری از ادبیات انقلاب داشته باشد که نمیتواند بنویسد. منتقد بخواهد نقد کند، معیارهایش را از کجا میگیرد؟ دولتمرد و برنامهریز و مدیر ما هم بخواهد در این زمینه تصمیم بگیرد و برنامهریزی کند باید بداند مقومات و اسباب و لوازمش چیست.
فکر میکنید علت اصلی اینکه ما هنوز نتوانستهایم به این تعریف برسیم چیست؟ آیا این است که داستان و ادبیات داستانی نوین نسبتی با انقلاب اسلامی ندارد؟ یا اینکه شاید خیلیها صورت مسئله را پاک کردهاند و گفتهاند ما چیزی بعنوان ادبیات دینی نداریم. چون از نظر فلسفی و سبقههای داستان، چون چیز سرگرمکننده و غفلتآوری است بازنمای حقیقت نمیتواند باشد به آن صورتی که بخواهد از آن ادبیات دینی بیرون بیاید. مثلاً اینکه ما هنوز کار خوبی به آن صورت که بخواهد زندگی ائمه (علیهم السلام) را نشان بدهد نداشتهایم. چرا؟ چون رماننویس و داستاننویس دستش بسته است. نمیداند تا چه مقدار میتواند به مرزها نزدیک شود. اگر هم نزدیک شود چه مسائلی را درپیخواهد داشت. شاید میگویند اصلاً چنین چیزی وجود ندارد و ما باید به دنبال فرمهای دیگری برای گفتن حرفهای انقلاب بگردیم.
فرمایش شما تا حدودی برمیگردد به ضرورت پژوهش. یعنی در این زمینه ضرورت پژوهش چیست؟ آیا به تعریفی رسیدهایم یا نه؟ این تعریف موانعی دارد. این موانع کداماند؟ موانعی که به اساس پژوهش آسیب میزنند چیست؟ خوب این ممکن است بحث ما را وارد فضای دیگری بکند که اعم از این بحث است و آن بحث پژوهش نظری در حوزه ادبیات داستانی است. اینها علل و اسباب و تاریخچه خود را دارد. کارهایی هم در این زمینه انجام شده است. مسائل متعددی هنوز حل نشده باقی مانده است. ما آسیبهای متعددی از این رویه خوردهایم که خودش یک پژوهش عظیمی میخواهد و ما از آن مغفولیم. پژوهش پژوهی در حوزه ادبیات داستانی معاصر به نظر من یک زمینه بکر و بسیار مهمی است. وضعیت فعلی دانشگاههای ما در حوزه پژوهشی که کاملاً ترجمهای و وابسته و بر ضد ادبیات انقلاب دارند کار میکنند از همینجا ناشی میشوند. از این بحث فعلاً میتوانیم عبور کنیم و در زمانی دیگر به آن بپردازیم.
ما در پی احساس نیاز و درک و فهمی از ادبیات انقلاب حرکت کردیم. یعنی احساس کردیم که نیاز هست که انقلاب ادبیات داشته باشد ولی در چیستی و مؤلفههای آن از همان زمان تصور و تردیدات و پرسشهایی وجود داشته است.
اما نکتهای که من میخواهم به آن اشاره کنم همین بود و اینکه ما در پی احساس نیاز و درک و فهمی از ادبیات انقلاب حرکت کردیم. یعنی احساس کردیم که نیاز هست که انقلاب ادبیات داشته باشد ولی در چیستی و مؤلفههای آن از همان زمان تصور و تردیدات و پرسشهایی وجود داشته است. بهتر است بگوییم در آن زمان حتی پرسشها هم به نحو دقیق شناخته نشده بود. یعنی نمیدانستیم که چه میخواهیم. نمیدانستیم سوالمان چیست. به همین دلیل میبینید در طی سه-چهار دهه تصورات مختلف از این مقوله موجب تولید و برنامهریزیهای مختلف شده است.
از این یک مرحله جلوتر بیاییم. سوال این است که ارکان ادبیات انقلاب چیست؟ اولاً به شما عرض کنم که یکی از خطاهای استراتژیک ما در طول این ۴ دهه تمرکزمان بر تولید خلاقه داستان و به خصوص رمان بوده است. حتی امروزه هم برخی از اهالی نظر گمان میکنند ما میتوانیم تولید رمان بکنیم و اگر هدفی برای ادبیات انقلاب مطرح باشد، آن صرفاً تولید رمان است. البته اهمیت تولید خلاقه به هرحال قابل چشمپوشی نیست. ولی نکته این است که ما دیگر ارکان مهم در عرصه ادبیات را فراموش کردهایم. یا مطلقاً فراموش کردهایم و یا آنقدری فراموش کردهایم که اساساً ارتباط ارکان دیگر را با تولید رمان درک نکردیم. یعنی گمان کردهایم سرمایهگذاری ما صرفاً روی تولید داستان ما را به داستان خوب میرساند. درحالیکه صرفاً اینطور نیست. ارکان متعددی وجود دارد که مهمترین آنها پژوهش و نقد است. جا دارد وقتی ما میگوییم به دنبال رمان انقلاب اسلامی هستیم اولین چیزی که این فرد به ذهنش میرسد پیش از آنکه دست به قلم ببرد و رمان بنویسد و یا حداقل در حین آن، این است که از چیستی آن سوال کند. چیستی رمان انقلاب فلسفه رمان انقلاب است. روش این کار نوشتن داستان نیست. روش این کار پژوهش است.
متأسفانه ما از حوزه پژوهش و نقد غافل شدهایم. مخصوصاً در دهه اول انقلاب بررسی کنید نهادهایی که تلاش کردند بعضاً دلسوزانه هم بود، سوال این بود که چطور میشود تولید رمان کرد. از بین تمام انتخابهایی که ادبیات در حوزه پژوهش، نقد، تبلیغ، جشنواره، توزیع، نشر، آموزش و… دارد، تولید را انتخاب کردند. حالا این هم پایان کار نیست. دوباره سوال مطرح میشود که برای تولید رمان چه باید کرد؟ یکی از نکاتی که مطرح بود این بود که رمان دینی با چه عنصری رمان دینی میشود؟ همه اینها در پسزمینه این تصمیمات وجود داشته است. آیا در بین ۴ رکنِ علت فاعلی و غائی و صوری و مادی کدامیک در تولید رمان دینی مؤثر است؟ برخی میگفتند علت صوری است؛ یعنی تکنیک. لذا نتیجه این شد که گفتند ما باید به شکل رمان دینی دست پیدا کنیم. یعنی به تعبیری شکل رمان غربی اسبی نیست که به هر کسی سواری بدهد (همان تعبیری که درباره سینما هم به کار میبرند). شما باید به ساختاری برسید بعنوان ساختار رمان دینی. برخی قائل به علت مادی شدند. گفتند انقلاب ما موضوعاتی دارد که البته با موضوعات دیگر متفاوت است. دین ما موضوعاتی دارد که مسلماً با موضوع دیگر ادیان تفاوت دارد. برای نوشتن رمان دینی نه نیازی به تکنیک خاصی هست و نه نیازی به آدم خاص. میتوان رمان دینی را به یک نویسنده لیبرال داد به شرط آنکه مادهاش ر ادر اختیارش قرار بدهیم. سفارش بدهیم و محصول بگیریم. خوب این روند هم به تولید رمانهایی انجامید که در عمل ثابت شد هیچ تناسبی با دین ندارند. یعنی اینگونه نیست که رمان دینی فقط با مادهاش دینی باشد.
عدهای هم راجع به غایت آن صحبت کردند. یعنی گفتند رمان دینی باید تأثیر دینی داشته باشد. این هم خیلی مهم بود. تأثیر دینی به هر قیمتی و با هر وسیلهای. این تجویزکننده ورود برخی چیزهایی است که شما هم در سوالتان مطرح کردید. آیا ما میتوانیم به هر موضوع و مسئلهای به هر نحوی بپردازیم به این بهانه که تأثیرگذار است؟
برخی گفتند داستان دینی باید از نویسنده دینی صادر بشود. به همین دلیل رفتند به سراغ طلبهها. یعنی پرسیدند چه کسی باید داستان بنویسد؟
محور چهارم هم که به نظرم در بحث ما خیلی مهم است علت فاعلی است. برخی گفتند داستان دینی باید از نویسنده دینی صادر بشود. به همین دلیل رفتند به سراغ طلبهها. یعنی پرسیدند چه کسی باید داستان بنویسد؟ خوب هر کسی که نمیتواند این کار را بکند. هنرمند از جوهر و چشمه وجودی خودش سیراب میکند. ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش؟ از کوزه همان برون تراود که دروست. هنرمند چشمه وجودی خودش را ظاهر میکند و بروز میدهد. خوب کسی که نه میداند دین چیست و نه انقلابی است چگونه میتواند در این مسیر قدم بردارد؟ زمانی این تلقی محکمتر شد که دیدیم برخی از نویسندگانی که انقلابی بودند ولی دینشناس نبودند دست به قلم بردند. این نشان داد تنها انقلابی بودن و همدل بودن با آن برای نوشتن کافی نیست. در طول این سالها ما در حال تمرین و آزمو و خطا بودهایم. هنوز هم در حال آزمون و خطا هستیم. چرا؟ چون یک مسئله علمی را در چارچوب روشهای علمی نبردهایم که حلشان کنیم. خواستهایم با آزمون و خطا آن را حل کنیم. درحالیکه باید پژوهش میکردیم. اینها از نظر پژوهشی قابل حل است ولی بدون پژوهش اولین نسخهای که به ذهنمان رسید را عمل کردیم و هنوز هم داریم عمل میکنیم. هنوز هم جایی مثل بنیاد ادبیات داستانی دارد کاری میکند که تجربه شکستخورده اوایل دهه ۶۰ است.
به نظر شما همین مسئله به خاطر اینکه ما یک فضای آکادمیک در حوزه داستان و کلاً در حوزه ادبیات مدرن نداریم و بیشتر دانشگاههای ما هم به فضای کلاسیک ادبیات و شعر میپردازند نیست؟ که همین فضای کلاسیک هم دیگر برای دانشجویان خسته کننده شده است. در همین دانشگاه تهران شاید بتوان گفت دانشجویان علاقهای به ادامه تحصیل و یا پژوهش بیشتر در حوزه آموختههای خود را ندارند. از طرف دیگر به نظر شما این ورود که در سالهای اخیر با برگزاری جشنوارهها و… بیشتر شده است به آن نیازی که شما هم اشاره کردید مبنی بر لزوم نویسنده دینی برای شکلگیری داستان دینی پاسخ داد؟
پرسش شما خیلی درست است. اما به نظرم باز ممکن است ما را وارد حوزه پژوهش کند. به همین اندازه بگویم که اصلاً تأسیس رشته دانشگاهی خودش نتیجه پرسشگری است. یعنی کسی که اولاً پرسشی ندارد و ثانیاً انتخاب نکرده و نمیداند این پرسش را چگونه باید حل کند چطور به سمت تأسیس محافل علمی برود؟ در یک دورهای به خصوص اوایل انقلاب اساساً پرسشی وجود نداشت. ما همه نیازهایمان را داشتیم از طریق تجربه حل میکردیم. وقتی گمان میکردیم نویسنده میتواند اثری تولید کند خوب چه نیازی به دانشگاه هست؟ ما فکر میکنیم اثر نویسنده انقلابی، انقلابی خواهد شد. خوب به سراغ آن میرویم دیگر. اینکه ماهیت پرسشی و عقلی ندارد. هنوز هم بسیاری از رفتارها و برنامهها و عمل ما در حوزه ادبیات بدن توجه به مبانی و پرسشهای نظری صورت میگیرد. لذا وقتی پرسشی نباشد به دنبال راه حل نیستیم. یا اگر پرسشی باشد ولی راه حل مناسبی نداشته باشیم محفل علمی بوجود نمیآید. این دو باید فراهم باشد.
پس این را عرض کردم که ما از ماهیت ادبیات انقلاب به تولید آن رسیدیم و گفتیم از بین همه ارکان باید به تولید تمرکز کنیم. از ارکانی هم که روی تولید مؤثر هستند روی علت فاعلی تمرکز کردیم. با اصالت یافتن علت فاعلی، اثر انقلابی را نتیجه عمل هنرمند انقلابی تعریف کردیم. یعنی رمان دینی تعبیر نویسنده و تفکر دینی است. دو تا علت فاعلی انتخاب شد. کسانی که در موضوع با ما همسو بودند ولی تخصصی نداشتند و کسانی که تخصص داشتند. خوب افراد متعددی بودند. شاهد هستیم که افراد متعددی به حوزه داستانی ادبیات دفاع مقدس ورود کردند و نوشتند. تنها مزیت اینها این بود که در صحنههای دفاع مقدس حاضر بودند. البته از لحاظ فکری هم با امام (رحمت الله علیه) و دیگر رهبران انقلاب و دفاع مقدس همسو بودند. اما به نظر میرسد این کار، مشکل را حل نمیکند. مثلاً شما وقتی میخواهید به موضوعاتی مثل تاریخ، جبر و اختیار و تقدیر و دیگر موضوعات عمیق وارد شوید و طرح سوال کنید، این طرح سوالات به عمق جهانبینی و درک ایدئولوژی عمیق از مقوله انقلاب و دفاع مقدس نیاز دارد. پس صرفاً صاحب تجربه نمیتواند از پس تحلیل این واقعه بربیاید. درنتیجه میبینید خیلی از کسانی که با آنها آشنا هم هستید و در دهه ۶۰ داستانهای حماسی راجع به دفاع مقدس مینوشتند الآن جبریگرا شدهاند. دارند ادبیات سیاه مینویسند. چرا؟ چون قدرت تحلیل ندارند. چون دانش لازم ندارند. چون عقل نظری آنها به بنبست رسیده است.
بنابراین با برتری یافتن و ترجیح علت فاعلی به نظر میرسد ادبیات داستانی ما به این سمت حرکت کرد که باید علت فاعلی کسی باشد که در ضمن همسو بودن با انقلاب، دینشناس هم باشد. یکی از رماننویسانی که در همین سالها هم وفات کرد، رمان مفصلی نوشته است که ظاهراً قرار بود ارزشهای دینی را منتقل بکند. وقتی به ایشان گفتند رمان شما در جهات متعددی تناسبی با ارزشهای دینی ندارد، درحالیکه شما میخواستی برای معصومین بنویسی، معلوم شد که ایشان یک روایتی از یکی از معصومین را به غلط ترجمه کرده است. یعنی حتی ترجمه را هم درست متوجه نشده است چه برسد به تفسیر. یا موارد متعدد دیگری که هست. از بزرگان ما که درباره پیامبر (صلی الله علیه و آله) نوشتهاند و علم پیامبر را علم تجربی دانستهاند. خوب دلیلش این است که دانش ندارد. خوب طلبه علیالقاعده به روشهایی مجهز است که میتواند درستترین و ایمنترین نتایج و محصولات را از قرآن و روایات و سنت اخذ کند. اطمینانبخشتر است. البته در طول این سالها همیشه بین دو انتخاب مخیر بودهایم. یعنی با فهم این ضرورت که ما باید به یک تعمق دینی برسیم و باید ژرفاندیشی دینی داشته باشیم دو راه وجود دارد. یکی اینکه دورههای متعددی برای نویسندگان بگذاریم تا با تفسیر، مبانی دینی، اصول فقهی و منطقی و فلسفی آشنا شوند تا خطاهایشان کم شود. یکی هم اینکه برویم سراغ طلبههایی که این مبانی را میدانند و به آنها داستاننویسی را یاد بدهیم. کدام یک مسیر ایمنتری است؟ البته این دو مسیر همواره کنار هم حرکت کردهاند. اگر میخواهیم داستاننویسها را به سمت درک علوم حوزوی ببریم یک مقوله بزرگی است. اصلاً خیلی از آنها به این سمت حرکت نمیکنند. بسیار طولانی مدت است. اینطور به نظر میرسد که یک طلبه فاضلی که تا پایه ده خوانده، سطح ۳ یا ۴ است و یا حتی به اجتهاد رسیده است، با علما همنشینی دارد، برای بحث دینی خود مبنا دارد و با تاریخ و سیره پیامبر و معصومین و قرآن آشناست، باید به چنین کسی داستاننویسی یاد بدهیم. این مسیر کوتاهتری است.
من با این کار لزوماً موافق نیستم ولی میخواهم بگویم تلقی اینطور بود که اگر به چنین کسی داستاننویسی یاد بدهیم دیگر هیچ مشکلی نخواهد بود. یعنی یک تلقی غلط این بود که یک طلبه مصون از خطاست و تنها مشکل این است که تکنیک بلد نیست. حالا تکنیک چه ادبیات داستانی باشد، چه سینما باشد و … . حتی دانشکده صدا و سیمای قم که از طلبهها دانشجو میگیرد، مدرسه اسلامی هنر و نمونههای متعدد دیگر با همین تلقی است. یعنی تلقی فاضل درسخوانده بیاید و هنر یاد بگیرد. این مسیر را کوتاهتر میکند تا اینکه بخواهیم به هنرمندی که شاید نسبتی با دین ندارد و یا قرآن خواندنش هم غلط است را وارد فضای علمی و معرفتی کنیم و ده سال پای درس استادی فقه یاد بگیرد، هفت هشت سال بنشیند اسفار یاد بگیرد و… . پس این روند ما را به اینجا رساند که باید طلبهها وارد حیطه ادبیات داستانی شوند. این را حالا میتوان مبدأ تحلیل بگیریم که آیا این کار موفق بوده است یا نه؟ اگر موفق بوده است چرا و اگر نبوده است چرا؟
در همین رویکرد، بالأخره باید به طلاب داستاننویسی آموزش داده میشد. طلابی که شاید برخی از آنها با مطالعه و خواندن ادبیات داستانی و سایر مدلهای هنری آشنا بودند اما برخوردی با داستاننویسی به شیوه غربی و فضای هنری نداشتند. خوب یک سری اساتیدی برای اینها آورده شد که شاید همان اساتید هم از بدنه روشنفکری یا همین بدنه مذهبی که با روشنفکری ارتباط داشتند و در کارهای خودشان یک سری نقاط قابل بررسی وجود دارد، بودند. نتیجه این شد که شاید برخی از طلبهها خودشان را در وهله اول یک هنرمند میدانند و بعد یک طلبه. البته این تلقی خود بنده هست در نتیجه صحبت با اساتید و یک سری طلبههایی که در این حوزه ورود داشتهاند. این انگار دوباره یک دور تسلسلی ایجاد کرده که فرد خودش را برای هرچه نزدیکتر شدن به سبقه هنرمند و نویسنده بودن از ویژگیهای طلبگی تهی میکند. شاید درست نباشد این تعبیر، ولی انگار میخواهند از این رقابت و از جذب مخاطب و صحبت به زبان مردم عادی که شاید طلاب را نمیفهمند عقب نماند. یعنی اگر به زبان طلبگی صحبت کنید شاید کمتر مقبولیت داشته باشید تا اینکه مثل یک روشنفکر بنویسید. این یک مطلب.
از طرف دیگر ولی یک سری آمدند که خیلی ساده یک زندگی طلبگی را روایت کردند و کارهای خوبی هم از آب درآمد و ارتباطات خوبی هم با آنها ایجاد شد. ولی این دو نوع جریان نشان میدهد این تلقی که اگر ما یک طلبه رماننویس داشته باشیم دیگر مشکلی نخواهیم داشت را زیر سوال میبرد.
باز برمیگردیم به همان نکته اول. نکته اول این بود که ما یک پرسش نظری را به جای اینکه در یک محل خودش درک کنیم و جوانبش را بفهمیم و پاسخ دهیم، آن پرسش را که در واقع مجهول ما بود در یک جهل مرکب وارد عرصه عمل کردیم. مثلاً فهم اینکه اساساً ماهیت هنر دینی چیست؟ بدون اینکه به این پرسش پاسخ بدهیم به این نتیجه رسیدیم که ما میدانیم چیست و به کدام سمت حرکت کنیم. بدون اینکه ارکان مشخص موجود در آفرینش هنری را بدانیم به سمت تولید رفتیم. بدون اینکه بدانیم ارکان اصلی تولید چیست به سمت علت فاعلی رفتیم. میخواهم بگویم عدم ورود ما به حوزه پرسشگری، آسیبهایش تا اینجا هم پایان نیافت و ادامه پیدا کرد.
لزوماً برای تولید رمان دینی که بصورت دقیق هم نمیدانیم چیست_ اولاً باید روی تولید داستان تأمل کنیم، باید نویسنده را ارجحیت دهیم و این نویسنده بهتر است نویسنده دینی باشد.
خوب درست یا غلط که به نظر من درست و دقیق نیست به این نتیجه رسیدیم که لزوماً برای تولید رمان دینی که بصورت دقیق هم نمیدانیم چیست اولاً باید روی تولید داستان تأمل کنیم، باید نویسنده را ارجحیت دهیم و این نویسنده بهتر است نویسنده دینی باشد. خوب حالا سوال بعد این است که برای اینکه فردی دیندار و مطلع از مبانی دینی، نویسنده بشود چه باید کرد؟ این پرسش جنبه نظری دارد. میشود نظریه آموزش. یکی از خطاهایی که ما در ارکان اربعه داشتیم این بود که متأسفانه برخی با کوتهنظری و با کوتهاندیشی تولید را منحصر در یک علت کردند. یعنی گفتند فقط علت فاعلی مهم است و اگر نویسنده متدین باشد دیگر مشکلی نخواهیم داشت چون تکنیک موجود است. درحالیکه خود این تلقی، دقیق نیست. تلقی اینها این بود که تکنیک یک مقوله بیجهت است، یک مقوله لابشرط و خنثی است که شما میتوانید آن را آموزش بدهید. اگر این را به طلبه آموزش داد چون به سرچشمه وحی و معارف متصل است میشود نویسنده دینی و اگر همان تکنیک را به فرد نیهیلیست و سکولار و پوچگرا آموزش بدهی میشود ادبیات سکولار و ادبیات پوچگرا. درحالیکه این هم تلقی غلطی بود.
بنابراین این سوال پیش آمد که در مقوله آموزش چه باید کرد؟ خوب آموزش چه میخواهد؟ ارکان آموزش کداماند؟ یک، منابع مکتوب و درسی. دو، روشهای آموزشی. سه، مدرس و چهارم، کسی که درس میگیرد یا همان هنرجو. خوب کدامیک از اینها مال ما بود؟ میتوانیم بگوییم هیچکدام از اینها مال ما نبود. منابع، منابع غربی بود؛ روشها، غربی بودند؛ مدرسها هم کسانی بودند که دلباخته ادبیات غرب بودند. خوب وقتی ذهن خام _از نظر داستانی_ و اگرچه دینباور، به این سمت حرکت کند و بخواهد در این کارخانه تربیت شود، محصولش هم کاملاً مشخص است. در تاریخچه ادبیات داستانی طلاب وقتی به قم میرویم مدرسان مشهور و شناختهشده چه کسانی هستند؟ آقای نادر ابراهیمی، آقای محمدحسن شهسواری، آقای محمدجواد جزینی و… .
دفتر تبلیغات حوزه علمیه، مدرسه اسلامی هنر و انجمنها و مجموعههای متعددی که به درباره طلاب وجود دارند و کار تدریس را انجام دادند. به نظر من خطای راهبردی ما که شما هم به آن اشاره کردید بخشی مربوط به انتخاب مدرسین است. اولاً فرایند آموزش داستان، فرایندی زمانبر است. فرایندی است که در طول زمانی اتفاق میافتد و فرد در ممارست با استاد و آثار و روشها شکل میگیرد. سالها قبل من در دفتر کار یکی از نویسندگان معمم ملبس فاضل حاضر شده بودم، عکس نویسندگان را روی در و دیوار چسبانده بود از جمله کافکا. این برای ما خیلی معنی دارد. احتمالاً توجیه او هم این بوده که من از نوشتههای این نویسنده خیلی خوشم میآید. یکی از مدرسان همین دورههای داستاننویسی میگفت من در خدمت امام رضا (علیه السلام) در مشهد مقدس مشغول زیارت بودم البته این نویسنده که مدرس داستان است خودش طلبه نیست و تا حدودی فضای روشنفکری هم دارد یکی از طلاب داستاننویس در زمانی که من داشتم زیارتنامه میخواندم سمت من آمد و پرسید نظر شما درباره کافکا چیست؟ میگفت من عصبانی شدم و گفتم تو چطور درک نمیکنی؟ من در محضر امام رضا (علیه السلام) هستم و تو از من درباره کافکا سوال میکنی؟ الآن فضای موسسه “شهرستان ادب” چگونه است؟ خوب آقای علیمحمد مؤدب، آقای سیار، آقای وحیدزاده از شاعران خوب، در آنجا هستند. خود موسسه چندین بار از نظر شعر توسط رهبری تمجید شده است و درست هم هست. افراد انقلابی در قسمت شعر آن فعالیت میکنند. اما در داستان اینطور نیست.
یک جریان خزنده زاویهدار با ارزشهای اسلامی و انقلابی در “شهرستان ادب” در بخش داستان حضور دارد. چند مدت قبل من نامهای را خطاب به آقای علیمحمد مؤدب منتشر کردم که کوچکترین التفاتی به این نامه نکردند و تجربه و عمل ایشان نشان داد که مصر هستند با همان افراد و همان مدرسین راه داستان را ادامه دهند. خوب این تجربه شکستخوردهای است که در طول انقلاب تکرار شده است. مدرسان موسسه “شهرستان ادب” چه کسانی هستند؟ آقای مجید قیصری نویسنده داستانهای سیاه جنگ. آقای محمدحسن شهسواری که تعلق ایشان به جریان روشنفکری غیرقابل انکار است. ایشان داور جایزه گلشیری و جایزه منتقدین مطبوعات هستند و میشود گفت سرسلسله بسیاری از جشنوارهها و فعالیتهای شبهروشنفکری در کشور ما هستند. یا خانم بلقیس سلیمانی. آیا فکر و عمل مدرس روی ذهن و دل جوانان پاک انقلابی که میخواهند کاری برای انقلاب بکنند تأثیر دارد یا ندارد؟ بله دارد.
وضعیتی که الآن بعضاً در بین طلاب داستاننویسی که در کشور هستند و محافلی هم در قم دارند محصول تربیت مدرسانی هستند که با ارزشها و مفاهیم انقلاب اسلامی زاویه داشتند. خوب وقتی میخواهند مثال مطرح کنند از نمونههایی مطرح میکنند که در ذهن هنرجو بعنوان نمونه عالی شکل میگیرد. هنرجو طبیعتاً به دنبال این نمونههای عالی حرکت میکند. وقتی از اقتضائات ادبیات داستانی میگویند، ادبیات داستانی را سکولار معرفی میکنند. لوازمی برای داستاننویسی معرفی میکنند که آن لوازم طلبه را از سبک و روش طلبگی جدا میکند. غایات و لوازمی برای ادبیات معرفی میکنند که اساساً شما خیلی از حرفهای طلبگی را نمیتوانی در آنها بگویی. لذا معالأسف نمونههایی از داستانهای طلاب وجود دارند که در هتاکی، در روایت اروتیسم، شنیعتر، وقیحتر و فجیعتر از داستانهایی هستند که از افراد معمولی میبینیم. یعنی حدودی را میشکنند که یک فرد معمولی جرأت شکست آنها را ندارد. نسلی تربیت میشوند که پاسخگویی به اینها به مراتب دشوارتر از یک فرد معمولی است. یک فرد روشنفکر که ممکن است داستان اروتیک و ضددینی بنویسد وقتی شما مبانی دینی را برایش مطرح کنی قدرت پاسخگویی ندارد.
به لاک دفاعی فرو میرود و در نهایت ممکن است دین را انکار کند که نوعاً چنین جرأتی هم ندارند. ولی یک طلبه وقتی وارد فضای اروتیسم میشود وقتی از او میپرسیم چرا چنین داستانی مینویسی، ارجاع به روایتی _العیاذ بالله_ از حضرت صادق میدهد. برای این موضوع مصداق و نمونه داشتهایم. اینکه _نعوذ بالله_ امام صادق در توصیف حوریان بهشتی چنین چیزی را گفت. خوب این یک نوع دزد باچراغ است. خطری که از این طیف متوجه ادبیات ما میشود را الآن درک نمیکنیم. سالهای بعد طیفی درست میشوند با این وضعی که در ادبیات ما هست. بعید میدانم کسی بتواند جلوی آنها به راحتی بایستد. اینها در حقیقت توجیه شرعی میکنند کاری را که روشنفکران ما میکنند. البته در این میان طلابی وجود دارند که زحمت میکشند، طلابی وجود دارند که قلم توانایی دارند. از اساتید این رشته مثلاً آقای محدثی هستند. آقای مظفر صادقی در یزد کار میکنند. ایشان “نیم شبی در حله” را نوشتند که کار خوبی است در تقریب مذاهب. این چهرهها هم هستند ولی متأسفانه اساتید ناباب باعث ایجاد این جریان میشود. این عدم مراقبت درمورد استاد، تجربه تلخش را در جاهای دیگر هم داشتهایم. من از آقای سرشار که خدا حفظش کند شنیدم که میگفت تجربهام این است به کسی که میخواهم تدریس بکنم حتماً ملاحظاتی را باید داشت. اگر میخواهم به خانمی داستاننویسی یاد بدهم حتماً مقید هستم که با حجاب باشد. یعنی اولیات را باید داشته باشد. ملاحظات اخلاقی باید وجود داشته باشد. هر استادی را نباید به کار گرفت.
حالا یک سوالی که بوجود میآید این است که اینطور نیست که این دوستان دشمنی با انقلاب داشته باشند. پس علت اصلی این مشکلاتی که بوجود آمده است چیست؟ الآن شاید حتی رسانههای انقلابی و رسمی هم نتوانند به آن اعتراض کنند. چون به نوعی آنها از خود محسوب میشوند. آیا دلیلش سوء مدیریت است؟ دشمنی در این میان وجود دارد؟ چیست؟
دلایل متعددی دارد. در اینکه تعلق به انقلاب دارند، من خدشهای وارد نمیکنم. آن چیزی که ما از دوستان سراغ داریم این است که همگی تعلق خود به انقلاب را اعلام میکنند. اما مگر تعلق کافی است؟ آن چیزی که مقام معظم رهبری دائم به آن تأکید دارند بصیرت در طیف نخبگان و خواص است. یک بخشی از بصیرت مربوط به عقل نظری است. یعنی دانش. بسیاری از این اتفاقات بدلیل جهل است. بدلیل این است که متولیان ادبیات داستانی در کشور ما، متخصص این مقوله نیستند. شاعران در حوزه داستان ورود میکنند و برنامهریزی مینمایند. خوب این غلط است. حوزه داستان اقتضائات و پیچ و خمهای خودش را دارد. هر کسی نباید اجازه برنامهریزی داشته باشد.
بخشی از این مشکل مربوط به عقل عملی است. قرآن راجع به برخی از مشرکان میگوید اینها با اینکه حق را میدانستند ولی جلوی آن ایستادند. راجع به حضرت اباعبدالله (علیه السلام) هم همینگونه است. میدانستند او بر حق است و جلوی او ایستادند. چرا؟ برای منافع، محفلگرایی و باندبازی. خیلی از خواص ما سکوت کردهاند. چرا؟ به خاطر اینکه بایکوت نشوند. برای اینکه منافعشان به خطر نیفتد. سکوت در تاریخ اسلام چه بر سر اسلام که نیاورد. اسامهای که پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفته بود “لعن الله من تخلف عن جیش اسامه” آمد خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از همه داستانهای خانهنشین شدن حضرت علی (علیه السلام). حضرت امیر خیلی ملاقات گرمی با او نکرد. اسامه پرسید چرا؟ حضرت جواب دادند تو که دیگر از خواصی و ما را میشناسی؛ تو چرا سکوت کردی؟
اگر بخواهم جمعبندی داشته باشم باید بگویم ادبیات متعهد ما در طول تاریخچه چند دهه خود بیشتر از جهل به موضوعات سیلی خورده است.
الآن خواص ما درباره لغزشهای برخی از جریانهای انقلابی سکوت میکنند. مردم عادی که تخصص ندارند. مردم عادی گمان میکنند این سکوت نشاندهنده تأیید است و ما داریم با سرعت بیشتری پایین میرویم. اگر ما سکوت کنیم جریان ادبیات انقلاب دچار خطر میشود. مقام معظم رهبری فرمودند محافظهکاری قتلگاه انقلاب است. یک نشانه از محافظهکاری سکوت در برابر خطاهاست. شاید ربطی به بحث ما نداشته باشد، ولی چندی قبل خبرگزاری فارس به بنده اعلام کرد که ما درباره بنیاد ادبیات داستانی که در دوره جدید و مدیریت آقای قزلی مشخصاً با ارزشها زاویه پیدا کرده است، نفیاً و اثباتاً صحبتی نمیکنیم. فارس یک رسانه انقلابی است. پس این سکوت برای چیست؟ پس تعهد رسانه چیست؟ این سکوتها به کجا میانجامد؟ به اینجا که “لمیزرع” بعنوان کتاب سال و بعنوان کاری که ضد ایدئولوژی انقلابی است معرفی میگردد. ادبیات پوچی مثل آن مجموعه داستانشان که برگزیده کردند منتشر میشود. موجب میشود کسی مثل ابوتراب خسروی جزو داوران جشنواره جلال که قرار است یک جشنواره انقلابی باشد، قرار بگیرد. خوب اینها نتیجه سکوت است. آن چیزی که برای ما اهمیت دارد حفظ حق است؛ نه حفظ آدمها. حق باید گفته شود اگرچه آدمها ریزش بکنند.
پس به نظر میرسد در حوزه ادبیات داستانی طلاب با رویشها و ریزشهایی مواجه هستیم. اگر بخواهم جمعبندی داشته باشم باید بگویم ادبیات متعهد ما در طول تاریخچه چند دهه خود بیشتر از جهل به موضوعات سیلی خورده است. یعنی توجه عالمانهای به موضوعات نداشته است. وضعیت داستاننویسی طلاب هم به نظرم نیازمند یک تصمیمگیری جدی است و آن اینکه به نظرم بدنه حوزه که بدنه تولید علم و فکر و زادگاه انقلاب است باید ورود پیدا کنند به این موضوع. طیفی از محققین ما در حوزه باید به مسائل نظری ورود پیدا کنند و توجهها باید بیشتر شود. وقتی حوزه علمیه ما توجهش به نوعی باشد که مباشرتاً با حوزه ادبیات روبرو شود، این خطاها خیلی کمتر میشود. اینکه داستانی از یک طلبه ببینیم که مسائل اروتیک را بیان کند، این نشان میدهد حوزه علمیه ما این داستان را ندیده است. وگرنه هیچ دانشآموختهای در مکتب امام صادق (علیه السلام) اگر کلام امام را فهمیده باشد و با سنت نبوی و علوی آشنا باشد، چنین اثری نمینویسد. این نشان میدهد اینها دارند در یک حیاط خلوتی کار میکنند. در حیاط خلوت!