دنيا چيست؟ براى پاسخ به اين پرسش مى توان به منابع شناخت دنيا نگريست و چهره راستين آن را دريافت. در ديدگاه امام على(ع)، دين نخستين منبع شناخت دنيا است؛ زيرا هيچ كس بهتر از خداوند دنيا را نمى شناسد. منبع ديگر شناخت دنيا، خودِ دنيا است. او خود را در گردش درس آموز خويش براى ما وصف مى كند، اما اين ماييم كه فريفته او مى شويم. رساترين نصيحت از آنِ او است؛ اگر سخن صادقانه او را دروغ نشماريم. اما براى شناخت دنيا موانعى نيز هست. امام، عشق به دنيا را موجب ضعف قواى ظاهرى و باطنى آدمى، و مانع شناخت دنيا مى داند. خطر بزرگ اين عشق، كورى آدمى، و كندىِ ابزار شناخت است. البته حب دنيا وقتى مسموم كننده و فريبنده است كه آدمى آن را از حد بگذراند و دنيا را هدف حيات بداند، نه ابزار بندگى خدا. دلبستن به زيورهاى دنيا مانع ديگرى براى شناخت دنيا است. آدمى نبايد زيور دنيا را با حقيقت آن اشتباه كند؛ زيرا همين التباس، مانع شناخت حقيقت دنيا مى شود. فراموش كردن مرگ نيز مانع ديگر شناخت دنيا است. آدمى بى ياد مرگ، دنيا را ابدى مى انگارد. آرزوى دراز نيز حجاب شناخت مى شود. آرزوى دراز آن است كه در حال و آينده تحقق پذير نباشد و از توجه به واقعيات برنخيزد.
حال، چه چيز مى تواند حقيقت دنيا را به آدمى بنمايد؟ نخست زهد است كه با آن زشتى هاى دنيا مكشوف مى شود. زهد، شيوه نگريستن به دنيا است، نه روش زندگى در آن. زهد موجب مى شود شيفتگى يا نفرت مفرط به دنيا، به اعتدال واقع بينانه تبديل شود. از ديگر راه هاى شناخت دنيا عبرت است. عبرت از ماده «عبر» و به معناى نفوذ در چيزى و گذر از سويى به سوى ديگر است. عبرت، آدمى را با سنت هاى حاكم بر دنيا آشنا مى سازد.
براى شناخت حقيقت دنيا بايد آن را از حيث هدف آفرينش آن، اجزا و پديده هاى آن، ارزش آن و سنت هاى جارى در آن بررسى كرد. از منظر على(ع)دنيا هدفمند است. هدف نيز يا به فاعل باز مى گردد يا به فعل. خداوندِ آفريننده دنيا، از آفرينش نفعى نمى برد. هدف فعل، يعنى غايتى كه فعل (آفرينش دنيا) به آن مى انجامد. دنيا براى خود خلق نشده، بلكه براى چيز ديگرى آفريده شده است. آخرت، غايت آفرينش دنيا است و دنيا تنها محل امتحان. هدف از آفرينش انسان در دنيا نيز زندگى در اين دنيا نيست، بلكه زندگى جاودانه اخروى است. بنابراين، انسان بايد در زندگى هدفى سازگار با غايت آفرينش خود داشته باشد، و آن هدف، تنها حيات جاودان است. وقتى دين از اجزا و پديده هاى دنيا سخن مى گويد نبايد آن را سازگار با تفسير علوم دانست، يا در سويى ديگر، آن را مغاير با زبان علوم شمرد. نظريه ميانه رو اين است كه به ظاهر متون و زبان دينى بنگريم و آن را زبان آيه اى و نشانه اى بشمريم. چنين زبانى بر ظاهر گفتار استوار است، نه بر تحليل هاى برون دينى؛ هرچند هدف آن چيزى وراى بازشناساندن جهان است، به بازنمودن واقعيت نيز مى پردازد.
دنيا به معناى نظام آفرينش، ارزشمند و كامل است و از حيث ارتباط با انسان نيز نعمت و خير و جاى رستگارى. اما در باب ارتباط انسان با دنيا، اولاً بى ارزشى دنيا نسبى و در مقايسه با ارزش هاى برتر است، و ثانياً دنيايى نكوهيده و بى ارزش است كه آدمى را از آخرت و رستگارى غايى او بازدارد.
از سنت هاى دنيا كه عبرت هاى آنند، يكى دگرگونى احوال دنيا و اختلاط شادى و غم در آن است، كه هم از مغرور يا دلسرد شدن جلوگيرى مى كند و هم بهشت و جهنم را به ياد مى آورد، و ديگرى استدراج و امهال است كه از وسايل امتحان بندگان به شمار مى آيد.