فرهنگ از مفاهیمی است که در تمام حوزه‌های زیست انسانی حضور دارد

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به همت گروه فرهنگ پژوهی و مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه در راستای همایش «بازسازی انقلابی ساختار فرهنگی کشور» نهمین نشست با موضوع «امکان تحول فرهنگی و نسبت آن با رویکردهای تمدنی» با ارائه آقای دکتر سید علیرضا عالمی و حضور اعضا شورای علمی گروه‌های فرهنگ پژوهی و مرکز پیشرفت و تمدن، روز چهار‌شنبه ۴ اسفند سال جاری به صورت حضوری و مجازی برگزار گردید.

دکتر سید علیرضا عالمی خاطرنشان کرد: فرهنگ از مقولات و مفاهیم خاص است که تقریبا در تمام حوزه‌های زیست انسانی حضور دارد و همین امر باعث اهمیت مضاعف آن است. این مقوله مهم دارای ساحت‌های مختلف است و تقریبا بر تمام عرصه‌های حیات انسانی هم اثرات تعیین کننده دارد. اینکه چگونه فرهنگ یا فرهنگ‌ها متحول می‌شوند از دغدغه‌های همیشه اندیشمندان بوده است به‌ویژه اگر این تحول بنیادین و همه جانبه باشد.

مفاهیم خودساخته نیستند بنابراین باید به پیشینه مفاهیم و کاربست آن‌ها در نگاه اندیشمندان آن عرصه توجه کرد در تعریفی که از فرهنگ ارائه می‌شود تقریبا تعریف‌ها و نظرات اکثر فلاسفه فرهنگ مانند تایلر، دورکیم، پارسونز، تامس، گیدنز، سورکین، کانت، والرشتاین، وینستون، اشتراوس وهانتینگتون مورد توجه قرار گرفته است و سعی شده کلیدواژه‌های اصلی آن‌ها بسامدگیری شود که عمدتاً به سه واژه‌ی الگو، رفتار و جمع منجر می‌شود. بنابراین از نظر بنده فرهنگ گویا «الگوی رفتاری جمع» است. با این توضیح که: “الگو” در اینجا ذهنیت پذیرفته شده معنا می‌شود که شامل عرصه‌های مختلف ذهنی می‌گردد. «رفتاری» به این معنا که زمانی‌که الگو به عرصه رفتار کشانده نشود در حوزه فرهنگ قرار نمی‌گرد زمانی فرهنگ می‌شود که در رفتار انعکاس یابد. “جمع” در اینجا به دو معناست یکی آنکه که فرهنگ امری جمعی و نه فردی است و دیگر منظور از جمعی در اینجا آن است که فرهنگ در همه جمع‌ها حضور دارد، بنابراین عرصه‌های فرهنگی بسیار متنوع و متعدد هستند. (فرهنگ خانواده، روستا، شهر، کار، ترافیک، ازدواج، زبانی، قومی، ملی، تمدنی)

سوالی مهم این است که چه چیزی با عث تحول فرهنگ یعنی تحول در الگوی رفتاری جمع می‌گردد؟ شخصیت‌ها؟ دولت‌ها؟ ادیان؟ گفتمان‌ها، جریان‌ها، پیامبران، فلاسفه، تکنولوژی، علم؟ همه اینها در صورت بندی فرهنگ‌ها موثرند، اما آن چیزی که باعث تحول بنیادین فرهنگی می‌گردد تمدن‌ها هستند. چرا که تمدن‌ها مانند چتری هستند که بر تمام فرهنگ‌ها در تمام عرصه ها سایه می‌افکنند تمدن در هدایت، مدیریت، نظارت، پالایش و ارتقا فرهنگ نقش دایمی دارند. از سوی دیگر تمدن دیرپا و ماندگار است و این ماندگاری باعث میشودکه تاثیرات آن بر فرهنگ و مدیریت و نظارت بر آن  دوامدار باشد. اساساً بدون تمدن‌ها چنین چیزی امکان پذیر نیست. تمدن اگر همسو باشد فرهنگ و تمدن مسیر خود را در هم افزایی با هم پیش می‌برند اما اگر فرهنگ و تمدن همسو نباشند یا تعریف شده نباشند باعث چالش می‌گردد.

عضو شورای علمی مرکز پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ادامه داد: دو رویکرد اصلی به شناخت مفهوم تمدن وجود دارد؛ یک رویکرد وضعیتی است به این معنا که تمدن یک وضعیت در زیست عام بشر است و بشر به دو بخش متمدن و غیر متمدن یا بربر تقسیم می‌شود این وضعیت که معمولاً با توسعه و پیشرفت گره خورده است شاخص است و هر جامعه‌ای بدان نزدیک باشد متمدن و هر جامعه‌ای از آن فاصله داشته باشد غیر متمدن است. اصطلاحاتی چون: «توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته»، یا «جهان اول، جهان دوم و جهان سوم»، ریشه در این نوع نگاه به تمدن دارد. در این رویکرد انباشت دارای اهمیت فراوان است، انباشت قدرت، انباشت ثروت، انباشت تنوع، انباشت تکنولوژی، علم؛ و اگر جامعه‌ای فاقد آن باشد غیرمتمدن به‌شمار می‌آید. در این رویکرد، تمدن در ارتباط با تاریخ خطی مورد توجه قرار می‌گیرد و معتقد است که تمدن‌ها جای خود را به تمدن‌‌های دیگر می‌دهد و افسار تمدن دائما در حال جابجایی است و بقیه تمدن‌ها به تاریخ می‌پیوندند. و گویا بایستی از وضعیت جدید به عنوان تمدن تبعیت شود، بنابراین ما در هر دوره یک تمدن داریم و نه چندین تمدن. خیلی از اندیشمندان مانند، بازول، ولتر، هردر، کانت، کنت، وبر، هگل،  مارکس، الوین تافلر،‌ فوکویاما این نوع نگاه به تمدن را مورد توجه داشته‌اند. نویسندگانی که در مباحث فلسفه تاریخ و حرکت تاریخ و سمت و سوی واحد تاریخ می‌نویسند در این رویکرد قرار می‌گیرند در این تلقی تمدن‌ها در گستره تاریخ و در حوالی جامعه پیشرفته جاری است. بنابراین معیار مشخصی جز وضعیت آن جامعه ندارد.

رویکرد دوم به مفهوم تمدن، رویکرد هویتی است در این رویکرد هویت‌های کلان مرکز تمدن قرار می‌گیرند و سازنده تمدنها هستند بر خلاف نوع نگاه وضعیتی در این نوع نگاه تمدن‌ها کلان‌سامانه‌اند که شامل عرصه‌های به هم مرتبط و در هم تنیده آگاهی، هویت و زیست انسانی می‌گردند و همه این مولفه‌ها در ارتباط با هم معنا می‌یابند. در این تلقی از تمدن انسجام تمدنی و هماهنگی مولفه‌های تمدنی دارای اهمیت کانونی است.

دانیلفسکی، دورکیم، ماوس، اشپنگلر، لینتون، توین بی، سورکین، ریمون آرون، برودل، ساموئول هانتینگتون، ایزنشتات از جمله اندیشمندانی هستند که این‌گونه می اندیشند، به‌نظر می‌رسد که به‌صورت تاریخی تمدن اسلامی نیز به‌عنوان یک سامانه هویتی که در عرصه‌های آگاهی،‌ هویت و زیست بشری عمل کرده مطرح بوده است از این رو ماهیت تمدن اسلامی گویا به این برداشت از تمدن همنوایی دارد.

وی تاکید کرد اگر ما قائل به رابطه مستقیم بین فرهنگ و تمدن باشیم نوع نگاه ما به تمدن در هر گونه رویکرد فرهنگی تعیین کننده است. خیلی واضح است اگر ما نگاه اول را به تمدن داشته باشیم و تمدن را وضعیت کنونی کشورهای پیشرفته محسوب کنیم باید در این مسیر با سرعت بیشتری توسعه فرهنگی را دنبال کنیم. ولی اگر نوع نگاه دوم به تمدن داشته باشیم باید سامانه تمدنی موجود باشد تا در ارتباط با آن تحول فرهنگی صورت گیرد. آیا ما تمدنی مطلوب و معیار داریم؟ که انقلاب فرهنگی ما بر آن اساس باشد؟ به نظر بنده با خاستگاه بومی و اسلامی تمدن و فرهنگ همزاد هم هستند. و باید در کنار هم مورد توجه قرار گیرند.

ایشان در توصیف وضعیت کنونی جامعه ادامه داد: تصور این است که در حال حاضر تصویر روشنی از وضعیت نوع نگاه به تمدن وجود ندارد یعنی مشخص نیست که رابطه فرهنگ و تمدن چگونه  قابل تحلیل است. ادبیات تمدنی وجود ندارد نه در عرصه دانشگاهی و نه در عرصه رسانه‌ای و فرهنگی. کارهایی که توسط مستشرقان انجام شده نیز با رویکرد وضعیتی است و بغیر از یکی دو اثر که می شود بر شمرد تمام کسانی که در این حوزه نوشته‌اند همگی با این رویکرد بوده است بنابراین ادبیات موجود از سوی غربیان با این رویکرد است.

با این شواهد می‌توان گفت که در مجموع نوع نگاه اول بر جهان اسلام و از جمله ایران حاکم است. هم در بین نخبگان و هم ادبیات علمی و هم ذهنیت عمومی این‌گونه است. نگاه انباشتی به تمدن، نگاه خطی، سخت افزاری به تمدن غالب است. برای مثال در ایران یک رشته تمدن شناسی که وضعیت کنونی تمدنی را بررسی کند وجود ندارد، ولی تاریخ تمدن اسلامی در هر دانشگاه وجود دارد. از واژه تمدن اسلامی زیاد و به وفور استفاده می‌شود، ولی گفتمان سازی در این خصوص و تولید ادبیات جدی صورت نگرفته است. بنابراین نوع نگاه غالب به تمدن نگاه وضعیتی است. در چنین تصوری طبیعتا با توجه به تاثیرگذاری تمدن و رویکرد و ذهنیت تمدنی بر فرهنگ هر گونه بازسازی و تحول فرهنگی ابتر می‌گردد چرا که این نوع نگاه فاقد هر گونه شاخصی برای برنامه ریزی، هدایت، مدیریت، ارتقا و  تحول فرهنگی است. در حالی‌که در رویکرد هویتی به تمدن، چون محوریت با سامانه‌ای است که آگاهی و هویت و زیست جمعی را سامان می‌دهد می‌توان بر مبنای این سامانه تحول، بازسازی و انقلاب فرهنگی را زیر چتر تمدن بررسی کرد.

در ادامه آقای دکتر عالمی به سوالات و ایرادت مطرح شده از سوی اعضا حاضر در نشست، که عمدتا ناظر به تعریف فرهنگ و ارتباط آن با مفاهیمی مانند تمدن و غیره است پرداخت و بخاطر ضیق وقت مقرر شد پاسخ‌های  تفصیلی ایشان به سوالات، در یادداشت یا مقاله‌ای مجزا جهت درج در مجموعه جستارهای همایش ارائه شود.