درد فرهنگ رنج‌آورترین بیماری جامعه ما و ام‌الامراض آن فقدان عدالت است

دکتر سیدحسین فخر زارع 

عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

“درد فرهنگ” رنج‌آورترین بیماری جامعه ما و ام‌الامراض آن “فقدان عدالت” است

انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ با آرمان‌های بلند و پرطمطراقی که ریشه در آموزه‌های عدالت‌خواهانه دینی داشت آوازه خود را در بلندای فرهنگ‌های سیاسی بر گوش جهانیان نواخت و درون‌مایه شعارهایش چشمداشت بحقی در سه حوزه گسترده فرهنگ، اقتصاد و سیاست در ذهن و اندیشه مردم ایجاد کرد که موج همراهی، همدلی و همزبانی آنان را به سوی حرکتی عظیم گسیل داشت. این حرکت توانست با عملکردی حق‌طلبانه، ریل‌گذاری انقلاب را با معیار مهم عدالت در مسیر صحیحی هدایت کند. ارکان و عناصر جامعه، همگرا و پویانگر همت‌شان بر تداوم همیشگی این حرکت بر مبنای این معیار معطوف شد. درآوردگاه‌های دفاع مقدس و پیش و پس از آن همچنان این سیرمداوم جریان داشت و زخم‌های فرودآمده بر پیکره نحیف جامعه آرام آرام ترمیم می‌شد. وآنگهی پس از افت‌و خیزهای انقلاب، اما عده‌ای که وامدار یکان‌یکان مردم دردکشیده بودند، طلبکارانه مطالبات سهم‌خواهانه خود را در صورت‌های مختلف ابرام و ابراز کردند و رفته‌رفته ارزش‌های مبتنی بر ایثار و مساوات و مواسات، جای خود را به خرده‌فرهنگ استیثار و نابرابری‌ داد و با غلبه ظاهربینی‌ و ظاهراندیشی اشاعه‌یافته از فرهنگ غرب این برنامه‌ها ادامه یافت و همچنان ادامه دارد و در این میان اصلی‌ترین آماج‌گاه آن، دو حوزه اساسی اقتصاد و فرهنگ بود.

«اقتصاد» و «فرهنگ»، دو واژه همواره همزاد و قرین‌اند که تصور یکی بدون دیگری ناممکن است!. اقتصاد و پیشرفت اقتصادی به شواهد تاریخی، همواره تغییرات تدریجی فرهنگی را به دنبال داشته و باعث می‌شود توده‌ی انبوه مردم با تمایل به نهادهای اجتماعی و حمایت از آن‌ها سرمایه اجتماعی عظیمی را به وجود آوردند. از طرفی، رشد فرهنگی یک جامعه نیز بسترهای مناسبی برای گسترش اقتصادی فراهم می‌کند.

در آغاز به کار دولت سیزدهم جمهوری اسلامی، مقام معظم رهبری مدظله‌العالی مهم‌ترین معضلات و آسیب‌های چند دهه گذشته را در بیانات مهمی به شکل بسیار جامع در دو محور کلان اقتصاد و فرهنگ اظهار داشتند که به نظر می‌رسد محور نخست نیز دارای درون‌مایه‌ای فرهنگی بود وهر دو به یک نقطه کانونی یعنی عدالت ارجاع دارند. بنیان‌های فرهنگی جامعه که در اوان انقلاب در مناسبات و ریل‌گذاری‌های صحیح قرار داشت در سال‌های‌ اخیر دچار آسیب‌ شده و حرکت انقلاب اگرچه در ابتدا از مسیر فرهنگ به سوی ترمیم‌های اقتصادی جهت‌گیری شده بود اما اکنون در تخریب آن، حرکت از بخش‌ اقتصاد به سوی تخریب‌ فرهنگی پیش رفته و سرمایه‌های اجتماعی جامعه به‌ویژه عدالت اجتماعی با سایش‌های غیرقابل انتظار مواجه شده است. لذا اقتصاد نیز در شرایط فعلی، شدیدا در قبال فرهنگ معنا می‌دهد و تا زمانی که سرنوشت عناصر مهم فرهنگی مانند عدالت و سرمایه‌های اجتماعی دیگر مشخص نشود جز صورتی کاریکاتوری از فرهنگ نخواهیم داشت. درد اصلی جامعه امروزی بیشتر در ناحیه فرهنگی است و حوزه مشکلات و آسیب‌های فرهنگی هم اگر تفکیک و درجه‌بندی شود، دالّ برتر همه آن‌ها ریشه‌یافته از فقدان عدالت است که امری کاملا فرهنگی است؛ همچنان که امام علی (ع) نیز «عدالت» را عنصر ذاتی و مهمترین رکن سیاست دانسته و اصولا اندیشه سیاسی آن‌حضرت، بدون درک مفهوم و اهمیت عدالت قابل درک نمی‌باشد. زمینه‌های گسترش عدالت منوط به ستیز همه‌جانبه با فساد است. چهره جامعه وقتی ملوث به آلودگی‌های ظلم و فساد و تبختر باشد چگونه مزین به گوهر عدالت شود؟ چگونه روشنی‌ها به پستوهای قفل‌شده نفوذ کند و آنرا روشن سازد؟ حتی تشعشع خورشید هم نمی‌تواند با وجود تباهی‌ها به گنجینه‌های قفل‌شده بتابد‍‍!

امروزه مردم جامعه ما این آسیب را به عنوان یک مسئله اجتماعی مخاطره‌آمیز با تمام وجود احساس می‌کنند و قادر به تشخیص آن از شبه مسئله و مسئله‌نما شده‌اند و رهبری معظم نیز با فراست و هوشمندی ژرف، در قالب تاکید بر اصلاح ساختار فرهنگی جامعه بیان کردند. به نظر می‌رسد ایشان امید چندانی به محصول‌ به‌دست آمده از عملکردهای پیشین نداشته و ارشادات خود را مبتنی بر نوعی سیا‌ست‌گذاری تأسیسی در بخش فرهنگ و اجتماع ارائه کرده‌اند. درون‌مایه مباحث اقتصادی ارائه شده توسط ایشان عبارت از چند پارامتر اساسی بود از جمله: [زمان حق‌الناس عظیمی است که به عهده دولت است و نیازمند تلاش شبانه‌روزی بدون از دست دادن حتی یک لحظه است]؛ [توام بودن حرکت انقلابی با کنش‌های عقلانی و فکورانه]؛ [فسادستیزی که شرط و مکمل عدالت در عملکردهاست]؛ [ایجاد سامانه اطلاعاتی و خدماتی جهت مبارزه با فساد منطبق با اصل ۴۴]؛ [یکی‌بودن حرف و عمل دولت]؛ [پرهیز از برنامه‌های ناشی از تصیمیمات عجولانه و احساسی و ناشیانه]؛ [ارائه راه‌حل‌های اساسی و نه موقتی و مسکن]؛ [توجه به بخش‌های پپیشران]؛ [عدم تفویض حل مشکلات به مسئله تحریم] و…

ریشه اغلب مشکلات فوق ناشی از فرهنگ‌ غلط سرایت‌یافته در جامعه است و از آنجا که فرهنگ در قبال عناصر دیگر، نقش زیربنایی و استقلالی دارد، این بنیه‌ها نیازمند بازسازی جدی و مبنایی است. این که رهبری بر بازسازی نظام فرهنگی کشور توجه، اصرار و عنایت دارد بدین خاطر است که براستی در قرن اخیر توسعه جوامع غالبا و قویا تحت تأثیر ارزش‌های فرهنگی خاص بوده و رشد و نمو یافته است. هانتیگتون استدلال می‌کند که تمدن‌های جدید تضاد سیاسی در ابعاد اقتصادی و حتی ایدئولوژیکی رخ نخواهد داد بلکه ما بی‌تردید شاهد تضادهای عمیق در بخش‌های فرهنگی خواهیم بود. این تضادها امروزه در توانایی جوامع برای رقابت در بازارهای جهانی منوط به اعتماد به نفس اجتماعی و جنبه‌های فرهنگی آنان است.

نکته با اهمیت در این زمینه این است که فرهنگ، دارای مراتبی است، مرتبه نخست آن حاصلِ اندیشه‌ها و عملکردهای قشر متخصص جامعه می‌باشد که مسئولیت نظریه‌پردازی وتولید فکر را به‌عهده دارند؛ این قشر نوآورانی هستند که باعث حرکت و تغییر در رویدادهای مختلف می‌شوند به طوری که بدون توجه به آن‌ها اندیشه‌های هدفمند و رفتارهای مبتنی بر آن اندیشه‌ها به وجود نمی‌آید؛ مرتبه دیگر عناصر توزیع کننده و اشاعه‌دهندگان‌اند که شارحان و مفسران فرهنگ‌اند و نقش مستمر و موثری در تحلیل و تفسیر نوآوری‌های قشر نخست دارند و در بسترهای آموزشی و پژوهشی دارای فعالیت مداوم می‌باشند و در مرتبه آخر مصرف‌کنندگان قرار دارند که دستاوردهای دو قشر نخست را برای فراهم آوردن یک زندگی سالم بهره‌برداری کرده و به عهده دارند. دو قشر اخیر گرچه بی‌تأثیر در تولید و خلق فرهنگ نیستند اما نقش عمیق‌تر و دقیق‌تر و بنیادی‌تر را قشر متخصص و اندیشه‌سازان و اندیشه‌وران ایفا می‌کنند و به عنوان پیشرانان جامعه و نیروهای پیشرو و آوانگارد قلمداد می‌شوند. برای دگرگونی در نظام‌ فرهنگی، شناخت دقیق این موقعیت‌ها و نقش‌ها به صورتی که هریک در جایگاه اصلی خود قرار گرفته و نابرابری‌های حاصل از عملکردهای نامتوازن و ناعادلانه در جایگاه اصلی خود قرار گیرند، ضرورت دارد.

از این‌رو لازم است اولا نقاط پیشرانی کلیدی در جامعه مورد شناسایی قرار گیرد؛ ثانیا عناصر پیشران از غیرپیشران جداسانی شوند زیرا ممکن است افرادی با اشغال جایگاه و موقعیت متخصصین، یک نافرهنگ و نابهنجاری را آگاهانه یا ناخودآگاه به عنوان فرهنگ و هنجار در جامعه القا کنند و ثالثا عوامل اصلی ایجاد رخدادهای پیشران به عنوان نیروهای طلایه‌دار و آوانگارد جامعه، بازیابی و شناخته شوند تا ارجاعات اساسی جامعه به ‌آنها در سازه‌ای منطقی مشخص باشد.

در فرهنگ و اندیشه جهان مدرن پیشران‌های اصلی جامعه عمدتا در ایجاد، احیا و توسعه اقتصاد و آنچه مربوط به جهان مادّی انسان‌هاست محدود می‌شوند؛ لکن در فرهنگ دینی که جامعه ما خود را منتسب به آن می‌داند، طلایه‌داری پیشرفت در جامعه بر فرهنگ توحیدی وحی‌محور استوار است که سعادت دنیوی و رستگاری اخروی به موازات هم تأمین شود و نیروهای نوآور در این فرهنگ، گروهی از افراد انسانی هستند که بافت اندیشه‌ای آنان تنیده از باورها، دانش‌ها، قوانین و ارزش‌هایی است و پیشرفت‌های مادی و اقتصادی و رشد و بلوغ سیاسی و فرهنگی را با هدایت‌گری مبانی و جهان‌بینی که در آن رشد یافته‌اند با جهت‌گیری الهی دنبال می‌کنند

در واقع به طور کلی فرهنگ برآمده از دو عنصر مهم است یکی نظریه­پردازی و ساخت چارچوب­های اندیش­ای منسجم و دیگری عمل و رفتار جمعی که کلیت آحاد جامعه را در برمی­گیرد و برای ساخت نظام فرهنگی که مآلا دستاورد تمدن نوین اسلامی را به دنبال خواهد داشت، لاجرم نیازمند نظریه‌ها و چارچوب‌های همه‌جانبه و متناسب با جهان‌بینی توحیدی در جامعه دینی از قِبل اندیشه‌سازان خواهیم بود.

تعالی فرهنگ و روح‌‌های آزاد

این کاملا واقعیت دارد که خلق فرهنگ و پیشرفت آن عمدتا از طریق کار نوابغ برجسته حاصل می‌شود. برای رشد و شکوفایی فرهنگ، جامعه نیازمند نخبگان و استعدادهای اصیل است و فرهنگ معاصر باید خود را موظف و مکلف بداند تا زمینه رشد چنین افراد برجسته، ممکن شود و گسترش و عمیق‌تر ساختن فرهنگ، اولین خدمتش به انسانیت این است که امکان توسعه «روح‌های آزاد» را به وجود آورد. این روح‌های گسسته‌ از بندهای اسارت، از فرهنگ یاری می‌گیرند تا بردگی و تصورات ثابت و نفوذ ناپذیر را فروشکسته و به احساسی ناب برسند و فرهنگ و دانش جامعه را در کاربرد صحیح خود تحقق بخشند. کاربرد صحیح و عمیق این عناصر یعنی تحقق بخشیدن به قوای پنهانی روحانی و جسمانی و اجتماعی و فردی انسان که در نهایت، شکوه و تجلی جلال و کمال بی نهایت الهی، در مراتب مختلف است، زمینه‌های گسترده‌ای برای بازیابی هویت اصیل و بازسازی نظام هویتی و فرهنگی فراهم خواهد آورد.

متاسفانه امروزه فرهنگ در جامعه معاصر ما صرفا در قالب‌های بوروکراتیکی یا مشغله‌ای سازمانی، کارویژه مفرح‌سازیِ خاطر گروهی خاص را به عهده دارد، اگرچه فرهنگ راستین، این وظیفه را هم ممکن است به انجام رساند اما تنها این نیست و اگر چنین بود تاریخ ما با ادیبان و حکیمان زیادی چون سعدی و مولانا و حافظ وداع کرده بود و اگر دانش همین است که متاسفانه هم‌اکنون در خدمت منافع تجاری و استفاده‌های ابزاری است، یقینا زنجیرهای گرانی بر روح بزرگ‌مردی چون ملاصدرا سنگینی می‌کرد و آزاد مردی ساده، «علامه» نمی‌شد و دیگری «مطهری»!

خاصیت فرهنگ، ادبیات و هنر، بیداری است و آزادگی. این‌ها اگر مردمان را بیدار نسازند و شور به‌پا نکنند و عشق نیافرینند و نخندانند و نگریانند و فریاد نکشند، اول، خود را خفه کرده‌اند. فرهنگ راستین از خاکستر خودخواهی‌ها و مطالبات خودپرستانه برمی‌خیزد آن هم به دست همین روح‌های آزاد.

سرعت بخشیدن به مولفه‌های فرهنگ برای رها ساختن آن از قید نافرهنگ‌!، بدون گسیختن بندهای تعلق وتکلف از دست و پای این روح‌های بزرگ، مانند آتش تندی است که زود به خاکستر می‌نشیند!. تعالی فرهنگ و نیل به تمدنی نوین به کوششی همه‌جانبه از سوی روح‌های آزاد نیاز دارد؛ که نباید در حد یک شعار باقی‌ بماند. نخبگان و اندیشمندان جامعه موتور محرکه پیشرفت‌اند‌ و تعالی در بخش‌ها و حوزه‌های مختلف جامعه‌ محصول اندیشه و نتیجه عملی است که آنان در فضایی آزاد تولید کرده‌اند. چرخش نخبگانی اگر در این فضای آزاد و طی مکانیسمی صحیح و بدون مداخله عناصر غیرنخبگانی صورت پذیرد، قابلیت لازم برای عمل‌گرایی و ارتقای ذخیره‌های وجودی آنان را بیشتر خواهد کرد و علم و دانش که شالوده اصلی ساختار فرهنگ و تمدن است را تغییر خواهد داد. در واقع در ساخت نظام فرهنگی که مهم‌ترین مولفه برای نیل به تمدن نوین اسلامی است، ما ابتدا نیازمند نظریه‌های منسجم تولید شده از اذهان و اراده‌های آزاد هستیم.

اگر می‌بینیم عناصر فرهنگی تمدن غرب، اکنون در اغلب لایه‌های حیات بشری رسوخ کرده و جوامع را آگاهانه یا ناخودآگاه به سمت و سوی مظاهر تمدنی خود می‌کشاند، این  امر مرهون تلاش نخبگانی آنان است که باورهای هویتی خود را در فرایندهای هویت‌سازی به کار گرفته‌اند و بر اساس آن مفهوم‌پردازی‌ها و سپس نهادسازیهای لازم را در دستور کار خود قرار داده‌اند. این جریان به قدری دامنه نفوذ خود را در اعماق زندگی انسان معاصر گسترده است که اگر اندیشه‌ای نوین در نهادهای موجود بخواهد رشد و بالندگی داشته باشد برآیندی جز خروجی مطلوبِ مورد نظر آنان را نخواهد داشت.

سیطره دانش غرب در کانون‌های علمی، اندیشه مقتضی خود را که ناشی از فرهنگ و تمدن سکولاریستی و اومانیستی است، تولید کرده و اندیشه اجتماعی را در عرصه‌های موضوع، روش و غایتمندی، با برداشت‌های ناقص و خطاهای ایدئولوژیک و متدلوژیک مواجه نموده است. در این میان برای استوارسازی دانش و اندیشه و برای تحول در نظم و نظام فرهنگی، لازم است، بازخوانی عمیقی از این اندیشه‌ها صورت گیرد و اصول و بنیان‌های این دانش، در فراانگاره‌ای دینی بازتولید شود. در این راستا باید مفاهیم و واژگان، بر اساس مبانی و اصول فکری دینی ساخته و پرداخته شود و بر پایه آن و نیز مبتنی بر روش‌های جامع، نهادهای لازم مستقر گردد که به تدریج عضویت هویتی افراد و گروه‌های جامعه منتسب به یک فرهنگ و تمدن به طور آزادانه شکل بگیرد و ارزش‌های آن را نهادینه کند.

به یقین می‌توان گفت از دل جامعه‌ای که نظام نخبگانی آن حاصل فرصت‌طلبی‌های خویشاوندانه و منافع و مصالح حزبی و گروهی و نیز حاکی از رویکردی آمریت و تابعیت باشد، نه فرهنگ متحول می‌شود و نه تمدنی پدید می‌آید. انقلاب اسلامی ایران که نظامی برآمده و برخاسته تعالیم و آموزه‌های دینی بود، در بدو پیدایش به خوبی توانست گردش نخبگانی خود را بر پایه قرائت خاص از این آموزه‌ها به شکل مقبول طرح‌ریزی کند؛ اما این‌که چرا پس از طی چهار دهه، رهبر معظم انقلاب سخن از بازسازی ساختار فرهنگی کشور می‌راند، بدین‌جهت است که هم گردش نخبگانی به شکل صحیح انجام نشده و هم نخبگان در یک فضای فراانگاره‌ای نتوانسته یا نخواسته‌اند به تولید مفاهیم، نهادسازی، هویت‌پردازی و هویت‌سازی مناسب دست بزنند.

نیل به تمدن نوین نیز خواسته‌ای در فرادست و دست‌نیافتنی است اگر به این دغدغه‌ها، به درستی پاسخ داده نشود. بحث از تمدن در دو برداشت و دو عرصه قابل بررسی است، یکی به عنوان بخش مادّی فرهنگ است که شامل جنبه‌های بیرونی و برون‌دادهای عینی و فن‌آورانه است که با موازین کمّی و علم تجربی قابل اندازه‌گیری است و دیگری که اعم از بخش نخست است و در سالهای اخیر مورد نظر و دغدغه رهبر معظم انقلاب است، به مباحث نظری تمدنی می‌پردازد که بنیان‌های اصلی و کلان را در مقطعی از تاریخ را در کانون تأملات قرار می‌دهد و نوعی فلسفه تاریخ محسوب می‌شود و دگرگونی‌های در این عرصه، یک شیفت تاریخی و پارادایمی است که نشان‌دهنده تحول زندگی بشر از وضعیتی به وضعیت دیگر در یک نقطه عطف می‌باشد. بدیهی است با این چرخش نخبگانی اعتدال‌پیشه و عدالت‌محور، بسیاری از مبانی نظری، باورها، نگرش‌ها، ارزش‌ها، هنجارها و نمادهای فرهنگ تحول خواهد یافت و تلاش‌های چهار دهه انقلاب را به ثمر خواهد نشاند.