ارتباطات انسان در اندیشه و آثار استاد شهید مطهری

ارتباطات انسان در اندیشه و آثار استاد شهید مطهری

یادداشتی از حجت‌الاسلام والمسلمین محمدجواد رودگر به مناسبت سالروز شهادت استاد شهید مطهری

نکات معرفتی، معنویتی و رفتاری، به بیان دیگر بینشی، گرایشی و کنشی و درعین حال شیرین و دلشنین متخذ و متناظر به ارتباطات انسان از آثار استاد شهید مطهری(رض) که هرکدام کُدهایی برای کمالات وجودی، زیست معنوی و کلیدهای کشفِ خویشتن در مسیر شکوفایی سرمایه های تکوینی و اکتسابی اند را تقدیم دلدادگان معرفت، تشنگان معنویت و شیفتگان خدمت به جامعه اسلامی و خلقِ خدا می کنیم:

رابطه با خدا

نکته اول

اعتقاد و ایمان به خدا از مفیدترین و لازم‏‌ترین معتقدات بشر در زندگی است.

اعتقاد و ایمان به خدا از نظر فردی آرامش‌دهنده روح و روان و پشتوانه فضائل‏ اخلاقی است، و از نظر اجتماعی ضامن قدرت قانون و عدالت و حقوق افراد در برابر یکدیگر است”. (مطهری، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۴۵- ۴۴).

نکته دوم

“قرآن همیشه در سختی‌ها پیغمبر(ص) را به پناه یک چیز می‌برَد که از آن نیرو بگیرد و استمداد کند و آن عبادت است، به خدا پناه بردن است، زیاد به یاد خدا بودن است.

مکرر گفته‌ایم که عبادت – عبادتی که روح عبادت را واقعاً داشته باشد و عبادت باشد – از نظر قرآن یک منبع استعداد و اخذ نیروست.

یا ایهاالذین امنوا استعینوا بالصبر و الصلوه (بقره/۱۵۳). ای اهل ایمان! از صبر و از نماز مدد بگیرید؛ ای اهل ایمان! باطری‌تان را با عبادت پر کنید”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱۱، ص۹۹).

نکته سوم

ذات خداوند موجب‏ ترس و وحشت نیست، اما اینکه می‌گویند از خدا باید ترسید یعنی از قانون عدل الهی باید ترسید. عدالت هم به نوبه خود امر موحش و ترس‏‌آوری نیست.

انسان که از عدالت می‌ترسد در حقیقت از خودش می‌ترسد که در گذشته خطاکاری کرده و یا می‌ترسد که در آینده از حدود خود به حقوق دیگران تجاوز کند”(مطهری، ده گفتار، ص۱۸).

نکته چهارم

چرا ما در نماز وقتی می‌گوییم «اَللهُ اَکبَر»، دستها را اینچنین می‌کنیم؟ (مستحب است که وقتی شروع می‌کنیم به گفتن «الله اکبر»، دستها بالا برود و وقتی به بالاترین نقطه رسید، کلام ما به راء «اکبر» برسد.) معنی این کار چیست؟

البته الله اکبر خودش معنی دارد، تکبیر خداوند است: خدا بزرگتر است از همه چیز. بلکه «از همه چیز» هم درست نیست، در روایات گفته‌اند بگویید خدا بزرگتر است از اینکه به وصف در بیاید.

حالا این کار من یعنی چه که وقتی می‌گویم «الله اکبر»، دستهایم را بالا برده و پایین می‌آورم؟ به چه چیزی می‌خواهم اشاره کنم؟

آیا اصلِ کار، عقب رفتن دستهاست یا جلو آمدن آنها، یا هر دو؟ اصل کار، عقب رفتن است؛ این دومی جزء کار نیست، بلکه کار تمام شده و دستها را به حال عادی در می‌آوریم. مقصود از این کار چیست؟ این کار یعنی پشت سر افکندم هرچه هست، غیر از خدا”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱۴، ص۲۲۹).

رابطه با خود

 

نکته اول

ما با ظاهر و پوسته وجود خود ـ یعنی با حواس بدنی و آلات بدنی خود ـ ظاهر و پوسته عالم را درک می‌کنیم، و با باطن و هسته وجود خود ـ یعنی با نیروی عقل و ضمیر خود ـ کم و بیش حقایق غیرمحسوس را درک می‌کنیم.

در قرآن مجید تعبیر بسیار لطیفی است؛ گاهی که می‌خواهد از حقایق زیر پرده ظواهر بحثی بکند می‌گوید: «اولوا الالباب این حقیقت را درمی‌یابند»؛ یعنی صاحبان لُب. «لُب» یعنی مغز خالص و جدا شده از پوست.

«لُب» به عقلی می‌گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد. نمی‌گوید عقل خالی از شوائب، می‌گوید عقل خالص یعنی «جدا شده» از شوائب. در ابتدا نوعی آمیختگی میان محسوسات و تخیلات و معقولات هست. عقل انسان هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، «لُب» نامیده می‌شود.

انسان اگر در علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حس و وهم و خیالش جدا و مستقل می‌شود؛ احکام هیچ یک از آنها را با دیگری اشتباه نمی‌کند. در این هنگام به چنین شخصی گفته می‌شود «لبیب»(مطهری، بیست گفتار، ص ٨-٢٠٧ (با تلخیص).

نکته دوم

” قلب انسان، روح انسان، معنویت انسان همان جام جهان نماست. اگر انسان به درون خودش نفوذ کند، اگر درهای درون به روی انسان باز شود، از درون خودش تمام عالم را شهود می‌کند.

درون انسان دروازه‏‌ای است به روی همه هستی و همه جهان، چون از اینجا این در به روی حق باز می‌شود و حق را که‏ انسان ببیند همه چیز را می‌بیند. حافظ در اینجا خیلی شاهکار به خرج داده؛ یکی آن غزل معروفش است که می‌گوید:

سالها دل طلب جام جم از ما می‌کرد                     وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است‏               طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد”(مطهری، عرفان حافظ، ص۱۳۳).

 

نکته سوم

انسان در دنیا نیامده که از کنار نعمتها و از کنار بلاها و گرفتاریها بگذرد، بلکه آمده است در دریای نعمتها و در دریای گرفتاریها خودش را بیندازد و سالم بیرون بیاید. اگر کسی در عمرش اساساً خودش را در بلایا و مصائب و سختیها قرار ندهد و همیشه از آن کنار بگذرد، هرگز چیزی نمی‌شود.

اگر کسی هم اساساً دستش به نعمت نرسد کمالی که در این دنیا باید پیدا کند، پیدا نمی‌کند. کمال انسان به این است که در دنیا، هم با نعمتها و هم با شدتها هرچه بیشتر درگیر شود و از این درگیری آزاد بیرون بیاید”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج٧، ص٢٠٨).

. نکته چهارم

عالیترین مظهر عقل و تربیت صحیح، خطایابی از خویشتن است؛ یعنی انسان بتواند در دریای ژرف افکار و اندیشه‌ها و تمایلات و افعال و اقوال خود فرو برود و خطاهای خود را بیابد و انگشت روی آنها بگذارد و آنها را از خود دور کند.

از بشر انتظار اینکه خطا نکند، خطاست، بشر جایزالخطاست؛ از بشر باید انتظار داشت که خطاهای خود را تکرار نکند، از خطاهای خود استفاده کند. یعنی چه از خطاهای خود استفاده کند؟ یعنی آنها را بشناسد و مصمم گردد که تکرار نکند”(مطهری، حکمتها و اندرزها، ج۱، ص۶۷).

نکته پنجم

عادت به فکر و اندیشه، البته اندیشه‌های عالی و لطیف و همچنین عادت به دعا و نیایش و استغفار و ذکر حق، وحشت را از بین می‌برد و انس می‌آورد.

آدمی که از تنهایی وحشت می‌‌کند از خودش وحشت می‌‌کند، زیرا در تنهایی ذهن به باطن منعطف می‌‌شود و افکار دور و دراز به مغزش می‌آید. خود به خود به فکر می‌‌افتد که «مِن أین؟ و فی أین؟ و الی أین؟» [از کجا آمده‌ایم؟ کجا هستیم؟ و به کجا می‌رویم؟]

بعضی افراد اساساً عقل را مزاحم حساب می‌‌کنند و برای رهایی از چنگال عقل مزاحم، به امور بیهوش‌کننده از تریاک و شراب و قمار و موسیقی پناه می‌برند.

وای به حال کسی که عقلش یعنی اندیشه‏‌اش و بهتر بگوییم اندیشه‌های ناپاکش مزاحم خودش باشد. وای به حال آن کس که خودش و افکار و اندیشه‌های خودش شر و موذی خودش باشد و برای رهایی از این موذی دست به دامن تریاک و قمار بشود”(مطهری، ج۱۳، ص۱۰۸).

نکته ششم

اشتباه نکنیم که فقط یک ارزش را بگیریم و ارزش‌های دیگر را فراموش کنیم. ما نمی‌توانیم در همه ارزش‌ها قهرمان باشیم، ولی در حدی که می‌توانیم، همه ارزش‌ها را با یکدیگر داشته باشیم.

اگر «انسان کامل» نیستیم، بالاخره یک «انسان متعادل» باشیم. آن وقت است که ما به صورت یک مسلمان واقعی در همه میدان‌ها در‌می‌آییم”(مطهری، انسان کامل، ص۵۰).

نکته هفتم

انسان همیشه طالب آن چیزى است که ندارد؛ و این خیلى عجیب است. هرچیزى را تا ندارد خواهان آن است. وقتى همان چیز را دارا شد، دلزدگى برایش پیدا مى ‏شود، چرا؟

مسأله این است که انسان آنچنان موجودى است که نمى‏ تواند عاشق «محدود» باشد، نمى ‏تواند عاشقِ «فانى» باشد، نمى‏ تواند عاشق شیئى باشد که به زمان و مکان محدود است.

انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگرى نیست؛ یعنى عاشق ذات حق است، عاشق خداست”(مطهری، مجموعه آثار، ج ۲۳ ص ۱۴۷ و ۱۴۸ با تلخیص).

نکته هشتم

در حدیث از حضرت امام صادق علیه السلام آمده است:«إنّ اللّه إذا أَحَبّ عبداً غَتَّه بالبلاء غَتّاً»

«خدا زمانى که بنده‌اى را دوست بدارد او را در دریاى شدائد غوطه‌ور مى‌سازد».

یعنى همچون مربّى شنا که شاگرد تازه کار خود را وارد آب مى‌کند تا تلاش کند و دست و پا بزند و در نتیجه ورزیده شود و شناگرى را یاد بگیرد؛ خدا هم بندگانى را که دوست مى‌دارد و مى‌خواهد به کمال برساند، در بلاها غوطه‌ور مى‌سازد.

انسان اگر یک عمر درباره شنا کتاب بخواند، تا در آب نرود شناگر نمى‌شود؛ زمانى شناگرى را مى‌آموزد که عملًا در آب قرار گیرد و مبارزه با غرق شدن را تمرین کند و احیاناً خود را با خطر غرق شدن در صورت دیر جنبیدن مواجه ببیند.

انسان باید در دنیا شدائد ببیند تا خروج از شدائد را یاد بگیرد، باید سختیها ببیند تا پخته و کامل گردد”( مطهری، عدل الهی، ص ۱۴۴).

رابطه با مردم

نکته اول

طبق حدیث امام صادق(ع) از دوستی کسانی که به خاطر شکم با آدم دوست می‌شوند بپرهیز، مثل آنهایی که به خاطر هم‌پیالگی و این جور چیزها با انسان دوست می‌شوند.

«وَاطْلُبْ مُؤاخاهَ الْاتْقیاءِ» اما پاکان و پرهیزکاران را دنبالشان برو و آنها را پیدا کن؛ «وَلَوْ فی ظُلُماتِ الْارْض‏» ولو بروی از گوشه‌های تاریک زمین، از عزلتها و انزواها آنها را پیدا کنی.

از آن دسته بر حذر باش و اینها را حتماً برو پیدا کن! نسبت به اینها نمی‌فرماید بی‌تفاوت باش، می‌فرماید حتماً برو جستجو کن «وَ إنِ أفْنَیتَ عُمْرَک فی طَلَبِهِمْ‏» هر چند عمرت را در جستجوی اینها فانی کنی؛ یعنی ولو اینکه عمرت در جستجوی اتقیا صرف شود برو جستجو کن.

بعد حضرت می‌فرماید:  خداوند بعد از پیغمبران در روی زمین برتر از پرهیزکاران خلق نکرده است و هیچ نعمتی را به اندازه این نعمت به بنده‌‏ای نمی‌دهد که انسان با اتقیا و پاکان دوست و معاشر باشد”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج۵، ص۲۶).

نکته دوم

عیسی علیه‌السلام به حواریون گفت: «من خواهش و حاجتی دارم، اگر قول می‌دهید آن را برآورید بگویم».

حواریون گفتند: «هرچه امر کنی اطاعت می‌کنیم». عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آن‌ها را شست.

حواریون در خود احساس ناراحتی می‌کردند، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند تسلیم شدند و عیسی پای همه را شست. همین‌که کار به انجام رسید، حواریون گفتند: «تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را می‌شستیم نه تو پای ما را».

عیسی فرمود: «این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد «عالم» است. این کار را کردم تا تواضع کرده باشم و شما درس تواضع را فرا گیرید و بعد از من که عهده‌دار تعلیم و ارشاد مردم می‌شوید راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید. اساساً حکمت در زمینه تواضع رشد می‌کند نه در زمینه تکبر، همان‌گونه که گیاه در زمین نرم دشت می‌روید نه در زمین سخت کوهستان” (مطهری، داستان راستان، ج ۱، ص ۲۳۴-۲۳۳).

نکته سوم

پایه اول تربیت، تعلیم است.مردم در حال جهالت از هیچ چیز استفاده کامل نمی کنند حتی از دین.منشأ بسیاری از بی دینی ها بی علمی و آشنا نبودن به تعلیمات الهی است.خرابیهایی که در دین واقع می شود ، بدعتهایی که داخل دین می گردد، یک قسمت مهمش از جهالت و بی علمی است.

کسانی که از روی نادانی به دین می گروند، قهرا مرتکب خبط ها و خطاهایی می شوند، هم کار خودشان را ناقص یا ضایع می کنند و هم آنکه موجبات تنفر و انزجار یک عده دیگر را فراهم می سازند.

اسلام دینی است محکم و حکیمانه بر اساس عقل و علم، همواره طالب است چراغهای علم روشن باشد تا چهره زیبایش بهتر نمایان گردد”(شهید مطهری، حکمتها و اندرزها، ج.۲، ص. ۳۷ – ۳۸)

نکته چهارم

برای هدایت بشر دو راه است: یکی گفتن و نوشتن و دیگر پیشقدم شدن ، و هرگز گفتن به قدر پیشقدم شدن اثر ندارد.

یک فرق میان مکتب انبیا و مکتب فلاسفه و حکما این است که حکما تنها اهل نظریه و تعلیم و تدریس می باشند ولی پیغمبران به آنچه می گویند قبل از آنکه از دیگران تقاضای عمل بکنند خودشان عمل می کنند و لهذا تا اعماق روح بشر نفوذ می نمایند، قلب و احساسات بشر را تحت تصرف خویش در می آورند”(مطهری، حکمتها و اندرزها ، ج۱، ص۱۹۹).

نکته پنجم

خدای متعال دوست می ‌دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می ‌نشینند عبوس نمی ‌کنند، بلکه با مردم خوش و بش می ‌کنند، شوخی می ‌کنند، به اصطلاحِ دیگر “ادخال سرور” در قلب مؤمنین می ‌کنند.

می ‌دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع تکبری بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره ‌شان را بگیرند، به مردم بی ‌اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما مورد خشم خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است…

[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان جمع است، برای اینکه دیگران را مسرور کند سخنان خوشحال ‌کننده می ‌گوید ولی وقتی که تنها می ‌ماند به فکر و اندیشه فرو می ‌رود … و عبرتها به نظرش می ‌آید”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱۰، ص۳۹).

نکته ششم

این عادت بدِ عیب‌جویی و بدگویی کردن از مردم (همز و لمز)، از نظر قرآن چه عیب بزرگی است! انسان چقدر باید بیمار باشد که از رنج دادن مردم لذت ببرد!

لذت بردن، تغذیه است ولی تغذیه روح. آدم از هر چیزی که لذت می‌برد (البته لذتهای روحی) روحش دارد تغذیه می‌کند، یعنی درست مانند غذایی جذب روحش می‌شود.

آدمی که غیبت می‌کند و از غیبت کردنِ خودش لذت می‌برد، همین آزار رساندن‌ها درست مثل غذا خوردن که جذب بدن می‌شود جذب روح می‌شود. منتها فرقش این است که بدن از یک طرف تحلیل می‌برد و از طرف دیگر جذب می‌کند،  ولی روح دیگر چیزی را تحلیل نمی‌برد، مرتب جذب می‌کند.

انسان چقدر باید بدبخت و بیچاره باشد که از آزار رساندن به مردم، از بردن آبروی مردم، از شکستن حیثیت و شخصیت مردم لذت ببرد و تغذیه کند!”( مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱۴، ص۲۰۸).

نکته هفتم

ممکن است برخی گمان کنند که انفاق تنها فلسفه‌اش پر شدن خلأهای اجتماعی است، و لذا می‌گویند اگر این مسئله را حکومت و دولت به عهده بگیرد و با سازمان‌هایی که تشکیل می‌دهد مشکلات فقر و مسکنت را حل نماید، دیگر نیازی نیست که به صورت انفاق‌های فردی انجام گیرد.

ولی این‌چنین نیست، یعنی انفاق فلسفه‌اش تنها پر شدن خلأها نیست، بلکه رابطه‌ای با «ساخته شدن» دارد. اینکه انسان چیزی داشته باشد و از خود جدا کند و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد. عطوفت که از ماده عطف است -یعنی تمایل و توجه به دیگران، با دیگران یکی شدن و دل به جای دل آنها نهادن- خود هدف است، هدفی اساسی و قابل اهمیت. اگر چنین مفهومی در جامعه نباشد، عیناً مثل آن است که در محیط خانواده محبت و عطوفت مفقود گردد و به جایش مؤسسات تربیتی تشکیل شود”(آشنایی با قرآن، ج۲، ص۶۷).

نکته هشتم

شخصی به امام کاظم علیه السلام گفت: شیعیانِ شما در فلان جا زیاد هستند، چنین و چنان هستند. حضرت فرمود: اینها که از ایشان تعریف می‌کنی در چه حد هستند؟ گفت: خیلی مثلًا مؤمن‏‌اند خیلی چنان‏‌اند.

فرمود: آیا در این حد هستند که اگر یکی از اینها به پول احتیاج پیدا کند نیازی نباشد از دیگری اجازه بگیرد، برود پول از جیب او بردارد و خرج کند و او هم هیچ ناراحت نشود، مثل این که خودش خرج کرده؟ گفت: نه، در این حد که نیست. فرمود: پس اینها با یکدیگر برادر نیستند”(مطهری، فلسفه تاریخ، ج۳، ص۳۲۳).

نکته نهم

یک عده مردم، به اصطلاح روان‏شناسیِ امروز «عقده‏‌دار» هستند، هر جا فردی را می‌بینند که در میان مردم یک وجهه و حیثیتی دارد، برای اینکه به این اشخاص حسادت می‌برند، همت و عرضه هم ندارند که خودشان را جلو بیندازند، فوراً به این فکر می‏‌افتند که یک شایعه‏‌ای درباره او درست کنند.

می‌گویند ما که نمی‌توانیم به او برسیم پس او را پایین بیاوریم، چگونه؟ با یک عملی در منتهای نامردی و آن اینکه یک شایعه‌‏ای علیه او بسازیم و یک تهمتی به او بزنیم. آنقدر این گناه بزرگ است که خدا می‌داند!”( مطهری، آشنایی با قرآن، ج۴، ص۵۶).

نکته دهم

انسانی که «بیداری خدایی» پیدا می‌کند و ارزشهای متعالی انسانی برایش به صورت هدف در می‌آیند، از اینکه طرفدار یک فرد به عنوان یک فرد و یا دشمن یک شخص به عنوان یک شخص بشود آزاد می‌شود.

او دیگر طرفدار عدل است نه عادل، دشمن ظلم است نه ظالم؛ طرفداری‏‌اش از عادل و دشمنی‏‌اش با ظالم از عقده‌های روانی و شخصی ناشی نمی‌شود، اصولی و مسلکی است”(مطهری، بررسی اجمالی نهضت‌های اسلامی در صدساله اخیر، ص۶۷).

رابطه با خلقت و طبیعت

برای بعضی از مردم فصل حیات‌بخش بهار الهام‌دهنده است، درس است، آموزنده است، نکته‌ها و رمزها و حقیقتها درمی‌یابند.

اما متأسفانه استفاده بعضی دیگر از افراد از حدّ استفاده یک حیوان تجاوز نمی‌کند. حاصل بهره آنها از این تجلّی باشکوه خلقت، شکم پرکردن و عربده کشیدن و بدمستی کردن و سقوط در منتها درجه حیوانیت است.

آنها در این فصل الهام می‌گیرند اما نه از این فصل بلکه از صفات و ملکات پلید خودشان؛ الهام می‌گیرند اما چه چیز الهام می‌گیرند؟ جنایت و آدمکشی، فحشا و فساد اخلاق، شکستن قیود و حدود انسانی.

آیا این منتهاى بدبختى نیست که محصول رسیدن ایّامى به این لطف و صفا و طراوت، تیرگى دل و تاریکى روح و قساوت قلب باشد؟

هر کسى بر طینت خود می‌تند”(مطهری، بیست گفتار، ص۲۰۵).

رابطه با انسان کامل

نکته آیا در ارتباط با انسان کامل مکملِ معصوم(ع)، مانند:”ابوبصیر، نابینای بینا” هستیم؟

“روزی حضرت باقر علیه‌السلام با بعضی از اصحاب در مسجد مدینه نشسته بودند. حضرت عملی را انجام دادند که ممکن است شما تعجب کنید، ولی تعجب نکنید که این را خیلی از شیعیان کوچکشان هم دارند (من سراغ دارم).

حضرت به آنهایی که آنجا بودند فرمود که من الآن اینجا همین‌طور که نشسته‌ام مخفی می‌شوم، هرکسی که می‌آید از او سراغ مرا بگیرید، ببینید چه جواب می‌دهد؟ افرادی آمدند و اینها می‌پرسیدند: از ابی ‏جعفر سراغی داری؟ می‌گفتند: نه (امام نشسته بود و آنها نمی‌‏دیدند).

ابوبصیر کور وارد شد. حضرت اشاره کرد، فرمود: از این بپرسید. گفتند: ابوبصیر! از ابی‏‌جعفر خبری داری؟ گفت: پس این خورشید تابان چیست که اینجا نشسته؟!

این، مقام انسان را نشان می‌دهد که در او حس‌هایی وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند، چیزهایی را می‌بیند که هیچ بینای ظاهری آن چیزها را نمی‌بیند”(مطهری، آشنایی با قرآن، ج۴، ص۱۹).

ارتباطات وجودی استاد شهید مطهری

ده ویژگی معنوی استاد شهید مطهری از زبان نزدیکان و آشنایان:

همیشه با وضو بود و به این کار توصیه می کرد.

به طبیعت علاقه وافر داشت و گاه ساعتها در نقطه ای می نشست و تفکر می کرد.

به نماز شب مقید بود.

شبها قبل از خواب حدود بیست دقیقه قرآن می خواند.

از جوانی علاقه وافری به شهادت داشت و به افراد می سپرد تا در این باره برایش دعا کنند.

برای پدر و مادر و نیز اساتید خویش احترام وصف ناپذیر قائل بود.

گریه بلند او هنگام خواندن روضه سیدالشهدا(ع) و مناجات شبانه مشاهده می شد.

بعد از نماز مغرب و عشا سجده های طولانی داشت.

از شهرت و مرید پروری گریزان بود.

آیه “اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد” را در قنوت و هنگام ذکر گفتن زیاد قرائت می کرد”.