سلسله یادداشت هایی درباره شخصیت علمی و معنوی علامه محمدحسین طباطبايي(رض)
به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد رودگر عضو هیأت علمی گروه عرفان و معنویت پژوهشگاه
یادداشت دوم:
پنجگانه ای در موضوع معنویت از دیدگاه علامه طباطبایی(رض)
معنويت ريشه در عمق جان انسان دارد و انسان را با معنويت همسرنوشت و همسفر نوشتهاند؛ زيرا از حيث فلسفي انسان بر مبناي فطرت الهي با معنويت، وحدت فطري و سرشتي دارد، هرچند با اين حقيقت متعالي آشنا نباشد و از اين واقعيت وجودي غفلت کند. به بيان ديگر فطرت و معنويت درهمتنيده و انفکاکناپذيرند و اصالت در انسان از آنِ فطرت است، نه طبيعت و غريزه. به همين دليل است که انسان در طول زندگياش در جستوجوي معنويت در همه ساحات بينشي، گرايشي و کنشي و سطوح روحي و دروني است. در نتيجه، حصول منزلت ظاهري و مقام اعتباري، اگرچه ممکن است برايش آسايشآفرين باشد، لیکن هرگز به او آرامش نميدهد و سيرابش نميکند.
مهمترين ركن انسانيت
تعبیر عمیق و دقیق علامه بیانگر نکته ای نغز و پرمغز درخصوص رکن انسانیت است، همانگونه که فرمود:”مهمترين ركن انسانيت معنويت است» (طباطبائي، ۱۳۸۷، ج ۱، ص ۱۷۱). یا فرمود:
يکي از مسائل مهم زندگي انسان حرکت کمالگرايانه به سوي حقتعالي است که انسان را در بعد معنوي و روحاني پرورش داده و از گرداب ظلمتها و حجابهاي ظلماني رهانيده و به منزلهاي امن قرب الهي وارد ميکند. چيزي که در اين حرکت معنوي براي سالکان همچون اکسير است، حب الهي است که ميتواند يكباره خرمن هستيها و نيتها و غصهها و مشكلات را بسوزاند و از ريشه و بن قطع كند و اثرى از آن در وجود سالك باقى نگذارد (ر.ک: حسيني تهراني، ۱۴۲۶ق، ص ۱۲۵).
سلوک معنوی
از انجا که سلوک امري وجودي و جوهري است که با سير انفسي و صيرورت يا شدن اشتدادي تحقق پيدا ميکند؛ يعني سلوک زماني در متن وجودي سالک تحقق پيدا ميکند تا سالک را به لحاظ جوهري متحول سازد. تحول جوهري اشتدادي معلول معرفت صائب، محبت صادق و عمل صالح است. بنابراين کساني که شيفته محبت الهي ميگردند، به تدریج از کثرات و از دنيا و امور دنيوي جدا ميشوند و به سوي وحدت و کمال مطلق سير ميکنند. به اين حرکت قلبي و معنوي «سير و سلوک» ميگويند.
علامه ميفرمايد:
مسافر اين راه كسى است كه از اصل و ابتدا و انتهاى خود آگاه شود و در فكر رها كردن بدىها و نقصان خود باشد، و چون آتشى كه از دود صافى مىگردد، عشق و محبتش به يك جانب (كه ابتدا و انتهايش يكى است) متوجه گردد و از ظلمتها و دودهاى تعلقات و قاذورات تعينات پاكيزه شود و همچون آتشى سرخ در محبت و عشق محبوب گردد، و خود و آثار خود را از دست بدهد و از آنها تجافى حاصل نمايد… سلوك و سير اين سفر همان سير كشفى است كه براى سالك پيش مىآيد و نفى تعلقات امكانى مىنمايد و مىبيند كه يك مؤثر در عالم بيش نيست. تمام اعمال و كردار نيز براى حفظ اين معناست و در واقع، اعمال، حافظ حقيقتاند (سعادتپرور، ۱۳۸۴، ص ۳۸و۱۵۹).
علامه طباطبائي در تبيين ماهيت معنوي، حيات معنوي و کمالات باطني که سير و سلوک راه نيل به آن حقايق ماورايي است، بر چهار نکته نغز و زيرساختي تأکيد دارد که عبارتند از: ۱. موطن معنويت (عالم باطن)؛ ۲. معنويت حقيقي و حيات واقعي؛ ۳. معنويت متذکرانه (ياد دائمي خدا)؛ ۴. راه شناخت نفس خود.
معنویت و حیات
ايشان معتقد است:
الف) روش اين سير باطني و حيات معنوي روي اين اساس استوار است که کمالات باطني و مقامات معنوي انسان به يک رشته واقعيتهاي حقيقي بيرون از واقعيت طبيعت و جهان ماده است و «عالم باطن» که موطن حيات معنوي است، جهاني است بسيار اصيلتر و واقعيتدارتر و پهناورتر از جهان «ماده و حس» (طباطبائي، ۱۳۸۵، ص ۶۳).
وراى عالم ماده و طبيعت و پسپرده غيب، حقايق اصيلى است كه انسان دير يا زود و بالاخره در دم مرگ و روز رستاخيز، به آنها اطلاع يافته، برايش مشهود و مكشوف خواهد افتاد (طباطبائی، ۱۳۸۷، ص ۱۰۳).
ب) اين معنويت، مخصوصاً در لسان قرآن «حيات» ناميده شده و حقيقتاً يك واقعيت زندهاى بوده و از قبيل مقامات و موقعيتهاى پندارى و قراردادى اجتماعى، مانند رياست و مالكيت و فرمانفرمايى و نظاير آنها نيست (طباطبائی، ۱۳۸۹، ص ۱۶۲).
… به هر حال، تنها راه محبت و مهر است که نفس محب را به واسطه انجذابي که به سوي محبوب پيدا ميکند، مجذوب وي نموده و همه چيز، حتي خود را از لوح دل خويش محو کرده و شعور و ادراکش را تنها و تنها به محبوب اختصاص ميدهد. از اينجا روشن است که معرفت حقيقي حق ـ سبحانه ـ جز از راه حب صورت نميگيرد… (طباطبايي، ۱۳۸۷، ص ۱۶۴ـ۱۶۵).
ج) (اهل محبت) آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كردهاند و در اثر اخلاص و بندگى، همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته، ديده به نور پروردگار پاك، روشن ساختهاند و با چشم واقعبين، حقايق اشيا و ملكوت آسمان و زمين را ديدهاند؛ زيرا در اثر اخلاص و بندگى به يقين رسيدهاند و در اثر يقين، ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت برايشان مكشوف شده است (طباطبائي، ۱۳۹۱ق، ج ۵، ص ۱۵۸).
د) اين راهرو كه هيچ همتى جز ياد و فراموش كردن همهچيز ندارد…، همه راهها را پشت سر انداخته، راه نفس خود را پيش ميگيرد و به خداى خود از دريچه نفس خود نگاه ميكند تا مطلوب واقعى خود را دريابد… (طباطبائی، ۱۳۶۲، ص ۹۸).
امکان جمع معنويت و ماديت
يکي از مسائل و يا چالشهاي ساحت معنويت در عرصه عمل اين است که آيا معنويت با ماديت و حيات معنوي با زندگي در عالمِ ماده و دنيا سازگار و قابل جمع هستند يا نه؟ پاسخ به اين مسئله از منظر علامه مثبت است.
امت اسلام به تحقيق بين اين دو كمال و سعادت را جمع نمودهاند و ماديت و معنويت را در حد اعتدال برگزيدهاند. پس اسلام امتى متعادل و ميانه است كه هر دو طرف با آن سنجيده مىشوند. لذا اين امت شهيد و گواه است بر ساير امم (طباطبائی، ۱۳۸۳، ج ۱۲، ص ۲۹۴ـ۳۰۱).
امروز ماديات معنويات را تحتالشعاع قرار داده و جلب شدن حواس به سوى ماديت پرده ضخيمى بر روى روحانيت و معنويت دينى زده است. كمترين مراجعه به تاريخ اديان و مذاهب و اوضاع دينى مردم در ادوار گذشته و مقايسه اجمالى آنها با اوضاع دينى اين زمان، اين مطلب را آفتابى مىكند و همچنين نمىشود ترديد داشت كه پيوسته زيادهروى در ماديت و انحراف از اعتدال در زندگى، از روح معنويت كاسته و خاطرههاى دينى را از ياد مىبرد (طباطبائي، ۱۳۸۷، ج ۱، ص ۲۴۱).
پايه و اساس جامعه متمدن امروز ماده و زندگى مادى و پيشرفت مادى و علم و صنعت و كمالات مادى است، ولى پايه زندگى جامعه اسلامى با دارا بودن همه مزاياى مادى، ايمان به خدا، فضيلت، معنويت و پيمودن مدارج عالى انسانيت است (طباطبائی، ۱۳۸۲، ص ۳۸).
لزوم استاد معنوی
علامه طباطبائي لزوم استاد معنوي و سلوکي را که به مقام تجلي ذاتي رسيده، براي تبعيت از او لازم ميداند. تجلّى ذاتى آن است كه ذات مقدس حضرت بارى تعالى در سالك تجلى نمايد، و آن وقتى حاصل مىشود كه سالك از اسم و رسم گذشته باشد، و به عبارت ديگر بكلى خود را گم كرده و اثرى در عالم وجود از خود نيابد (طباطبائی، ۱۳۸۹، ص ۱۳۸).
با عنايت به لزوم استاد عام و آنگاه استاد خاص در تربيت معنوي، علامه طباطبائي که خود تحت تربيت سلوکي و معنوي آيتالله ميرزا عليآقا قاضي بوده، معتقد است: هادي و راهبر انسان به موطن حيات معنوي هر آينه «امام» است که انسان کامل الهي است؛ چنانکه نوشتهاند:
کسي که حامل درجات قرب و امير قافلة اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ ميکند در لسان قرآن «امام» ناميده ميشود (سجده: ۲۴؛ انبياء: ۲۳).
خداوند ـ عزّ اسمه ـ در هر عصرى يك فرد از افراد انسان را با يك تأييد مخصوصى برمىگزيند و بر اين مقام كه مقام كمال انسانى است، هدايت فرموده، به واسطه وى ديگران را به درجات مختلف اين مقام راهبرى مىنمايد. امام است كه حقيقت پس پرده غيب براى وى بلاواسطه و تنها با تأييد الهى مكشوف است و درجات قرب و ولايت را خود سير نموده و ديگران را با استعدادات مختلفى كه اكتساباً بهدست آوردهاند، به مقامات مختلف كمالى خود هدايت مىكند (طباطبائي، ۱۳۸۷، ج ۱، ص ۱۷۱).