افروغ، فروغ دانش و تبلور روح آزاد

افروغ، فروغ دانش و تبلور روح آزاد
نوشتاری از دکتر سیدحسین فخرزارع مدیر گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه بمناسبت اولین سالگرد گرامیداشت دانشمند فرزانه و انقلابی و جامعه شناس دکتر عماد افروغ

رشد و شکوه دانش اجتماعی، وامدار ژرف‌اندیشی اندیشمندانی است که اندیشه‌هایشان در تکوین افکار انسان‌ها به لحاظ اهمیت، اثرگذاری، ماندگاری، الگومندی‌ و جریان‌سازی نقشی سترگ دارد. اهمیت این اندیشه‌ها آنگاه که در پیوند با دین رقم بخورد، اهمیت صدچندانی یافته که می‌تواند پایه‌های استواری برای خلق افکار و نظریات نوین دیگر در بسیاری از حوزه‌های اندیشه‌ای رقم بزند. خاصیت این دانش اجتماعی پیشرو آن است که تلاش می‌کند بر مبنای نیازهای معنوی و ظاهری جامعه نظم ناموزون اجتماعی را دوباره‌سازی می‌کند.

زنده یاد استاد دکتر عماد افروغ، دانشمندی دردمند، انقلابی صریح‌اللهجه، حقیقت‌جویی ژرف‌اندیش و دین‌داری عدالتخواه بود که به عنوان نیروی پیشران در دانش اجتماعی، در تلاش بود زنجیرهای اسارت فکری که به دست و پای اندیشه انسان معاصر آویخته شده را بگسلد. او با طرح نظرات آزاداندیشانه، اثرگذاری خود را در دانش  اجتماعی به اثبات رساند و با انطباق تفکراتش با دین حقیقی، ماندگار شد و الگویی جریان‌ساز را برای شاگردان پس از خود پایه‌ریزی کرد.

او اندیشمندی تیزبین بود که نه معتقد به تعیین‌کنندگی روح عقل‌گرایی غربی و تجربه‌اندیشی برای سامان شایسته زندگی بود و نه رهیافت‌های کژاندیشانه سوسیالیستی را نجات‌بخش و مسیر ممکن برای رضایت مردم می‌دانست. او سعی داشت خود را در کانون و متن دستگاه اندیشگی قرآن قرار داده و در تبعیت از فلسفه صدرایی، رئالیسم معرفتی خود را فارغ از غوغاسالاری و با آزادی فکری استوار کند و توانست در همه فرایندهای زندگی، یک شناسای خودتعیین‌کننده باشد که با معیارهای سازگار با ایمان و مبتنی بر حق عمل کند. دلبستگی‌اش به فلسفه صدرایی، نه صرفا به عنوان یک علم خاص، بلکه به عنوان صورت نسبتا کمال‌یافته‌ای از اندیشه و شناخت بود که اعتقاد داشت با سرریز شدن آن به پهنه جامعه، جهان طبیعی، فرهنگی و اجتماعی انسان می‌تواند وحدت بگیرد.

افروغ،‌ در فضای تعارض‌آلود آکادمیک و سرشار از گونه‌گونی‌های متضاد، کوشید با توجه به منابع دینی و ریشه‌های تاریخی اجتماعی و فلسفی که دارد، قوانین و مفاهیم عامی را به دست آورد که معیارهای عقلانیت را با آن به سنجه گذارد و در میان انبوه دوگانه‌های فرد وجمع، ایده و واقعیت، ذهن و عین، اعتقاد و فهم، سوژه و ابژه، و ده‌ها دوگانه‌های متقابل دیگر که ذهن اندیشمندان در میان آن‌ها غوطه‌ور شده، نگاه دیالکتیکی و ناثنویتی خود را با اخذ بصیرت‌های اصولی هریک، به تشخصی خردورزانه رساند. دغدغه او به وحدت رساندن کَثَراتی بود که دامنه بی‌نتیجه حیرانی‌اش، در ساحت دانش و اندیشه وجود داشت. او معتقد بود بسیاری از دوگانه‌ها را می‌توان به مثابه دستگاه ثابتی از اشیای مجزا و اضداد انحلال ناپذیر فهم کرد و وحدت راستین حاکم بر این دوگانه‌ها را به مدد منابع اصیل دین به چنگ آورد.

او چشمان آرزومندش را به سوی آینده‌ای از تاریخ گشوده بود که وحدتی میان فرهنگ دینی و معنوی انسان‌ها با زندگی اجتماعی و سیاسی‌شان برقرار نماید؛ از این‌رو در همواره زندگی، تلاش می‌کرد به دانشجویانش، پیش از آموختن علم،  نشان دهد اجتماع راستین، زمانی پایان می‌گیرد که انضباط اخلاقی بر آن حاکم نباشد. او به آنان همواره گوشزد می‌کرد که امروزه در دنیای آفت‌زده مدرن، دانش، بدون آن‌که هدف و فایده‌ای را دنبال کند خود در پی استقلال و اصالت یافتن است و مراکز علمی و دانشگاهی به جای تولید دانشجو و برگ روی برگ انباشتن و کتاب بر کتاب افزودن و صرفا دامنه واژگان را فراخ‌تر کردن، باید بکوشد انسان تولید کند. التزامش بر این بود که دانش و فرهنگ باید در محتوای زندگی آدم‌ها و به سعادت رساندن آن‌ها و اعتلای ارزش‌های انسانی منحل شود و صورت‌ رهایی‌بخش خود را بطور ملموس نشان دهد. علم برای علم، هنر برای هنر، فرهنگ برای فرهنگ و صنعت برای صنعت زنجیره بی‌پایانی از غیرعقلانیت است که جهان معاصر با آن روبروست و این‌ها باید غایت‌الغایات خود را پیدا کرده و در بعد متعالی‌تر شکل بگیرند و تصویری از جهانی بهتر را ترسیم نمایند.

در عمر کوتاه و بابرکت خود، توفیق الهی یارش شد تا با خلق آثار علمی و پرورش شاگردانی متعهد، یک سیلان مستمر و موثر فکری آغاز کند که روح تعهد و ایمان در  آن‌ها جریان داشته و در اندیشه‌ها تکثیر یابد. او جریان‌سازی بود که بر اِستوای دین و شریعت حرکت می‌کرد؛ مانند چشمه می‌جوشید و کام تفتیده حق‌طلبانِ دردمند را با زمزم عدالت و ایمان سیراب می‌کرد.

می‌توان گفت شاه‌بیت دغدغه‌های فلسفه سیاسی، اجتماعی استاد افروغ حق و عدالت بود و این مقوله پراهمیت را در تمام عرصه‌ها علمی و عملی لازم‌الاجرا می‌دانست. او عدالت را عنصری ریشه‌ای می­دید که شالوده مفاهیمی مانند آزادی، صلح، امنیت و سعادت و غیره در ذیل آن و بر محور حق و ایمان باید معنا ‌شود. لذا نه به معنای ارسطویی عدالت که قرائتی انطباق‌گرایانه است گرایش داشت؛ چرا که معتقد بود  این نظرگاه ارجاع به نوعی سنخیت و موزونیت در ارتباط با طبیعت و طبایع انسان‌هاست، که عین نابرابری است. نه دیدگاه‌ شایسته‌گرایی افلاطونی و داروینیسم اجتماعی که برساخته نظریه خلقت نابرابر افراد و تعمیم قوانین طبیعی حاکم بر حیات زیست به سرنوشت انسان‌هاست اعتماد داشت. نه به  دیدگاه مساوات‌طلبانه مارکسیستی نظر داشت که در آن خلقت مساوی انسان‌ها و سهم یکسان و تقسیم منافع بین آنان به طور یکسان مورد توجّه می‌باشد و نه نوع نگاه لیبرالی عدالت را در اندیشه خود برمی‌تافت که عدالت به عنوان امری قرار دادی، تأسیسی و فردی تلقّی شده و نقش دولت تا حدّ نظارت صرف تنزّل یافته و عدالت صرفا در پیوند با آزادی قابل فهم می‌باشد. آنچه در اندیشه افروغ، متّخذ از گفتمان عدالت، نقش نخستین و پایه‌ای را داشت، حق بود. در نگرش حق‌گرایانه‌ای که او از منابع دینی استفاده می‌کرد، هرچیزی در جایگاه خود بر اساس استحقاق‌ها و ایفای اهلیت‌ها که ملائم با عقل و فطرت انسان بوده و لاجرم با منبعی قدسی در پیوند است، تعریف می‌شد. این نگاه در تمام عرصه‌های معرفتی و اندیشه‌ای او دارای نقشی محوری بود.

او به درستی دریافته بود که جامعه‌شناسی بلکه کلیت علوم انسانی اگر نتواند درد جامعه را با تمام وجود حس کند، مسائل و معضلات جهان انسانی را به صورت یکپارچه نبیند و نگاه ژرف و یکپارچه‌ای به جهان هستی و انسان و  اهداف غایی آن نداشته باشد، صرفا گزاره‌های برهم‌چیده‌شده‌ و تجویزهایی بدون توجه به عارضه جهان فرهنگی و اجتماعی انسان‌هاست که خود باعث افزوده شدن دردی دیگر به دردهای جامعه است.

حرّیت افروغ، چه در ساحت علم که دل به تجدد و توسعه خوش آب‌ورنگ غربی نبست، چه درعرصه سیاست که سهم او فقط زخم‌زبان و نامهربانی بود و چه در زیست فردی که پاک‌ زیست و پاک‌ ماند، او را از اعوجاج در فکر و انحراف در عمل دور کرد. اعتقاد راسخ داشت همه علائق، دغدغه‌ها، دلمشغولی‌ها و نگرانی‌ها با پرسش دست به گریبان است و انسان همزاد و ملازم همیشگی پرسش است و به تبع اندیشه‌مند بودن و به جرم اندیشیدن‌، او موجودی است پرسشگر و جامعه‌ای که شهروندانش آزادانه برای کشف حقایق به طرح سوال بپردازند جامعه‌ای است پویا، شاداب و سرزنده. از این‌رو بود که پرسشگری آحاد جامعه را از یکدیگر و پرسشگری همگان را از حاکمیت جامعه حقی مسلم می‌پنداشت که با سلم و انعطاف باید بدان پاسخ گفت.

این‌که یک حاکمیت در طی حکمرانی‌اش بتواند حقوق و وظایف شهروندان را در ضمان خویش گیرد ومصلحت همگانی را نهادمند سازد و از آنان در مواجهه با ناملایمات و سختی‌ها پاسداری کند،‌ از دغدغه‌های او بود.

آنچه افروغ را از باری‌به‌هرجهت بودن، نان به نرخ‌روزخوردن و همرنگ‌ جماعت‌ شدن و مصانعه و مداهنه باز می‌داشت روح آزاد او بود؛ چرا که اعتقاد داشت نخستین خدمت فرهنگ و دانش و اندیشه، به انسانیت آن است که امکان توسعه روح‌های آزاد را برای او به ارمغان آورد و این روح آزاد آدمهاست که قادر است فرهنگ را از نافرهنگ، تفکر را از توهّم اندیشگی و علم را از شبه علم و عموما انسان را از ناانسانیت رها سازد.

شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار         مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد؟