به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه مطالعات انقلاب اسلامي پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعي پژوهشگاه در نشستهايی منوط بر ناآراميهاي پاييز ۱۴۰۱ ، که چندی پیش برگزار نمود، این موضوع را از جنبههاي مختلف با حضور اساتید و کارشناسان این حوزه بررسي و تحليل کرد. در ادامه همین مطلب، تحليل دکتر مصطفي غفاري، عضو شوراي علمي گروه مطالعات انقلاب اسلامي در اين خصوص تقديم ميشود:
اشاره؛
اعتراضهاي عمومي که در يک جامعه اتفاق ميافتد، معمولاً تحت عنوان جنبش، شورش، انقلاب يا گاهي فتنه مطرح ميشوند. واقعيت اين است هر پديده از اين دست که در جامعه مشاهده ميشود در هر لحظه ميتواند چرخشي داشته باشد تا وجهي از اين عناوين مختلف بر آن صدق کند. مثلاً درباره پديده اخير، در گامهاي اوليه و قبل از اينکه به خشونت کشيده شود، ميتوان تحت عنوان «جنبش نوين اجتماعي» نام برد. ولي اين پديده به سمت خشونت چرخش يافت و در نهايت تبديل به «شورش» شد. از طرف ديگر رسانههاي بيگانه خيلي دوست دارند آن را تحت عنوان «انقلاب» يا در «آستانه انقلابي» مطرح کنند يا جلوه دهند. در مثالهايي که طي اين بحث بيان ميشود شايد بتوان بعضي از وجوه جنبشي آن را بيشتر نمايان کرد.
فناوري ساخت اکثريت
همانطور که در عرصههاي سختافزاري، فناوريهايي ميبينيم که زندگي ما را شکل ميدهند، در زمينه رخدادهاي اجتماعي يا سياسي هم با پديدههايي مواجه ميشويم که داراي ويژگيهاي يک فناوري ميباشند. برخي پژوهشگران که در زمينه مطالعات علم و فناوري کار کردهاند، چند ويژگي را براي فناوري بيان ميکنند. مثلاً عقيده دارند که فناوريهاي ارتباطاتي به گسترش يکي از حواس انسان کمک ميکنند و بهطور مثال حس بينايي يا لامسه را توانمند خواهد کرد. بهطور کلي آنچه از تعريف فناوري اقتباس ميشود اين است که فناوريها ويژگي ابزاري دارند و در زمينه «توانمندسازي» انسان از نظر هوش و بهرهبرداري يا به عبارت ديگر در زمينه تحليل و تسخير امور نقش دارند. فناوريها ميانبرهايي هستند که انسان را توانمندتر خواهند کرد. از طرف ديگر فناوريها داراي ويژگي «شتابدهندگي» نيز ميباشند و تغييراتي را در زمان ـ خواه در زمان درک مسأله و خواه در زمان حل مسأله يا زمان برونرفت از مسأله ـ ايجاد خواهند کرد. در واقع خاصيت ابزاري آنها همزمان معاني مختلفي در خود دارد. اگر ما به موضوعي به عنوان ابزار اشاره کرديم حتماً چيزي به نام هدف مابهازاي آن وجود خواهد داشت؛ چون ابزارها هميشه در خدمت اهدافي هستند. در اينجا مسألهاي مطرح ميشود که آيا فناوريها نسبت به اهداف لابشرط هستند يا اينکه اقتضائاتي دارند و حتي بهصورت اجبار ما را به سمت اهدافي خواهند برد؟ ما در جنبشهاي اجتماعي با فناوريهايي روبهرو هستيم که بهصورت ابزاري بعضي از توانمنديهاي ما را براي ادراک، صورتبندي و حل مسائل تغيير ميدهند و اين کار را با شتاب بالايي انجام ميدهند. از طرفي ميتوانند چيزي را به چيز ديگر «تبديل» نمايند. مثلاً در تحليلي که شوراي آتلانتيک ارائه کرده، ميبينيم بحث تبديل کردن لحظه اعتراضي مردم ايران به يک جنبش اجتماعي مطرح است.
در اين تبديل و تحولات، اهميت زمان فهميده ميشود. اگر اين فناوريها در نظر گرفته نشود شايد اين اتفاقات بتواند در روند زماني بزرگتري اتفاق بيفتد اما چون هر جنبش نياز به فشردگي زماني دارد، نيازمند ابزارهايي هم هست که اتفاقات، سريع رخ بدهند و در جهت اهداف جنبش به کار آيد. مثلاً جنبش نميتواند زمان را رها کند تا اکثريت بهسمت آن بيايند، بلکه بايد اکثريت را بسازد که در اينجا نياز به فناوري ساخت اکثريت دارد.
- روايت
اولين و بزرگترين فناوري که يک جنبش نيازمند به آن است، «فناوري روايت» ميباشد. روايت از صحنه و ميدان، روايت از مقصر، روايت از اضلاع ماجرا و افراد مؤثر در آن، روايت از مسأله، روايت از راه حل، روايت از رقيب خود و … همه فناوريهايي را که به آن اشاره ميشود ميتوان به شکل ريز فناوري و به گونهاي درونِ «ابَرفناوري روايت» جاي داد.
در کتاب «روايت و کنش جمعي» که به نظر يکي از ده کتاب برتر علوم اجتماعي در قرن بيست و يکم است به اين مسأله اشاره شده است.
الف) اولين ريزفناوري، فناوري «تبديل بيتفاوتي به اعتراض» است. در وضعيت عادي و متعادل يا متوازن جامعه چيزي بايد وجود داشته باشد تا يک جامعه به سمت اعتراض حرکت کند. يعني بايد مُرَجِّحي وجود داشته باشد تا جامعه را بهسمت اعتراض حرکت دهد. اين مرجّح ميتواند هم خودبهخود اتفاق افتد و هم ميتواند آگاهانه و توسط يک جنبش اجتماعي در مدت زمان کوتاهي ساخته شده و عمل کند. در جامعه ايران در طول سالهاي اخير شنيده ميشد که جامعه دچار «بيتفاوتي و بيمسئوليتي» شده است. اين بيتفاوتي به حدي جدي بوده که برخي نويسندگان سياسي و پژوهشگران اجتماعي لازم ديدند در اين زمينه کتاب و مقالاتي را به چاپ برسانند. اما تبديل بيتفاوتي به اعتراض نيازمند يک استراتژي و يک فناوري است.
بيتفاوتي سياسي مانند «دالان تاريک» است که وقتي مردم وارد آن ميشوند گمان ميرود آنان به آرامش رسيدهاند و ميدان سياست را ترک کردهاند ولي کسي نميداند مردم از اين دالان چگونه بيرون ميآيند. کسي نميداند که پس از اين، بيتفاوتي منجر به عدم مشارکت ميشود؟ يا موجب فوران اعتراض؟ يا بيتفاوتي ادامه يافته و تبديل به يأس و سرخوردگي و وداع مردم با سياست ميشود؟ در مورد آن بيتفاوتي که کم و بيش در سالهاي اخير مشاهده شده است، بايد بيشتر دقت ميشد. به خاطر همان ابهام، شايد بايد از «بيتفاوتي» بيشتر نگران بود تا «اعتراض». حتي بيتفاوتي سياسي براي نظام جمهوري اسلامي ايران به طور خاص، به مراتب بدتر خواهد بود. اينکه مردم احساس مسئوليت حتي به خطا داشته داشته باشند بسيار بهتر است از اينکه هيچ احساس مسئوليتي نداشته باشند. دولت اسلامي با مباني در نظر گرفته براي خود، حق ندارد اجازه دهد جامعه نسبت به مسائل سياسي بيتفاوت شود يا مسئوليتپذيري اقشار مختلف کمرنگ شود.
ب) فناوري دوم که مرتبط با فناوري اول ميباشد «تبديل تماشاچي به هوادار» است. وقتي يک جنبش اجتماعي ادعايي را مطرح کرده و به مردم ارائه ميکند، به اين نياز دارد که اين ادعا معتبر تلقي شود؛ يعني به گونهاي مطرح شود که عدهاي براي آن پاي کار آمده و به اشکال مختلف براي آن هزينه دهند. اينکه بعضي افراد به شکل «کنشگري تفنني» و فقط با گذاشتن يک پست در صفحه شخصي فضاي مجازي با آن مواجه شوند، شايد چندان پرهزينه نباشد. اما اگر از سطح تفنني آن فاصله بگيرند و به خيابان آمده و با شعار دادن، اعتراض خود را بيان کنند و تبعات آن مثل بازداشت، طرد شدن از محل کار و… را بپذيرند، داستان را متفاوت ميکند. اين يعني آنها حاضرند تا کم يا زياد، براي جنبشي که مد نظر دارند هزينه بدهند. خيلي مهم است که جنبش با سازوکارهاي خود از تعداد مردم عادي بيطرف نسبت به مسأله خود کم کرده و به تعداد هوادارن خود اضافه کند يا حتي اجازه ندهد کسي در موضوع مطرح شده بيتفاوت باشد. در مسائل اخير بعضي از پديدههايي که ما با آن روبهرو بوديم مثل «ناسزاگويي» و طرد شديد ژستهاي بيطرفي و بازگشت به زندگي روزمره، از طرف ليدرها و اينفلوئنسرها اعمال شده بود؛ چون با طرح چنين مسائلي محيط را براي اعمال اهداف خود آماده ميکردند و اجازه بيتفاوتي به مسأله را نميدادند.
ج) فناوري سوم که يکي از مهمترين فناوريها ميباشد، «فناوري عاطفي» جنبش است. مانوئل کاستلز در کتاب خود با عنوان «شبکههاي خشم و اميد» به بهترين شکل اين موضوع را مطرح ميکند. اينکه فضاي مجازي چگونه به مسائل اينچنيني کمک ميکند. او احساس ترسي که از به ثمر نرسيدن و نتيجه ندادن چنين جنبشهايي وجود دارد را بيان ميکند و بهخوبي «فناوري تبديل ترس يا خشم» که نتيجه ناکارآمدي در زمينه سياسي ميباشد «به اميد» را بهخوبي توضيح داده است.
نکتهاي که بايد در نظر گرفت اين است که فناوريهاي مطرح شده مجزا عمل نميکنند و مانند کلافي درهمتنيده بهصورت کامل يا ترکيبي از چند جزء نقش خود را ايفا ميکنند.
د) فناوري چهارم که کاستلز هم به آن اشاره کرده است، «فناوري تبادل بين فضاي حقيقي خيابان با شبکههاي اجتماعي مجازي» است. او توضيح ميدهد که چرا شهرها براي سرريز شدن موج اعتراضات مردمي مکانهاي مناسبي ميباشند. چون شهرها داراي سازهها و گذرهاي نمادين «مثل ميدان التحرير يا خيابان والاستريت» براي ضريب دادن به تجمع اعتراضات مردمي هستند. اين فناوري به اين پاسخ ميدهد که جمعيت متراکم جنبش بين ساخته شدن و بسيج شدن در فضاي مجازي و سرريز شدن به خيابان و بازگشت به فضاي مجازي بايد چگونه عمل کنند و چگونه ميتوان با اين «دو فضايي بودن» حقيقي و مجازي مواجه شد يا حتي آن را مهار کرد؟ البته کاستلز بيان ميکند که چگونه افراد از حيث فکري و سياسي به انسجام و همبستگي رسيده و به خيابان سرريز مي شوند.
هـ) «فناوري تبديل اقليت به اکثريت» يا اينکه چگونه اکثريت ساخته شود و به تعبيري نمايش داده شود؟! مسأله مهمي براي جنبش اجتماعي است. يعني چگونه ميتوان با «اقليت مؤثر» به اکثريت نمايشي رسيد و چهره اکثريتي و غالب جمعيتي از جنبش را نمايش داد. بهطور مثال در جنبش سال ۸۸ جمله «ما بيشماريم» هم تصوير ذهني کنشگران يا هواداران نمايش داده ميشد و هم قضيه عاطفي موضوع را در بر ميگرفت. چون اين باور، ترس از تنها بودن و اينکه کسي با ما ـ هواداران جنبش ـ نيست را از بين ميبرد.
و) «فناوري تبديل رهبري به برانگيختگي يا خودانگيختگي» از تفاوت سازهايي است که بين جنبش کلاسيک و جنبش نوين اجتماعي ايجاد ميکند. در الگوي نوين مسأله بدون رهبر بودن يا بيسر بودن جنبشهاي جديد است. واقعيت اين است که از حيث نمادين و سازمان جنبش، اين موضوع درست است اما در اين فناوري کارکردهاي رهبري بهنحوي پوشش داده شده و بازتوليد ميشود. مثلاً يکي از کارهاي رهبر، «ترسيم چشمانداز» است که به اين وسيله، افراد را بهسمت کنش برميانگيزد و حرکت ميدهد. اين مسأله در دل شبکههاي اجتماعي بهصورت تعاملي ساخته ميشود. هرچند ديگر مرجعيت يکّه و ناب مقتدري که در سطح بالاتر نسبت به ديگران باشد تا ديگران به او نگاه کنند وجود ندارد اما برانگيختگي وجود دارد؛ يعني شيوه ساخت برانگيختگي وجود دارد و کارکرد آن در حال اجراست. «بسيج کردن نيروها» حتي در سطوح پايينتر از سوي رهبر اتفاق ميافتد. در جنبشهاي نوين مرجعيت عليالاطلاق وجود ندارد؛ اما بهنحوي، سلبريتيها يا اينفلوئنسرها همان نقش و کارکرد را ايفا ميکنند؛ گويا ويژگي رهبر بين افراد متعدد پخش شده است. ايجاد انگيزه، بسيج کردن يا حتي فداکاري که خصيصه بارز رهبر است، همگي در جنبش جديد وجود دارد اما متمرکز نيست. مثلاً ويژگي فداکاري را ميتوانيم در کارنامه رهبران بزرگ دنيا مانند امام خميني در مورد از دستدادن فرزند خود (سيدمصطفي) يا سالها تبعيد از وطن و نلسون ماندلا در تحمل درازمدت زندان ببينيم. اين ويژگي امروزه بين بدنه پخش شده است و مسأله به گونهاي است که افراد براي پيروزي جنبش، فداکاري ميکنند و چهره ميشوند. اين موضوع بهفناوري بعدي متصل است.
ز) «فناوري ساختن تصوير قرباني و مقصر» متصل به فناوري قبلي است. دانيلين لوزيک در کتاب «نگرشي نو در تحليل مسايل اجتماعي» بيان ميکند که چگونه يک مسأله اجتماعي ساخته ميشود، چگونه هوادار پيدا ميکند و در اطراف خود تصوير مثبت يا منفي ايجاد ميکند و چگونه به نتيجه ميرسد. او ميگويد حرکت در راستاي مسأله اجتماعي نياز به دو تصوير بزرگ دارد. اولين تصوير اينکه «ما قرباني هستيم» و بالاترين هزينه که دادن جان است را ميپردازيم. در اينجا شايد بتوان به راز اين موضوع در مسائل اخير پيبرد که تأکيد زياد بر چهره و سرگذشت تکتک کساني که جان خود را از دست دادهاند و کشته شدهاند، چيست؟ چون اينها در همراه کردن اقشار مختلف با جنبش و ساختن بدنه فعال براي خود، بسيار حائز اهميت است. اين مسأله يک فناوري واقعي است که ما مظلوم و قرباني هستيم. اگر يک طرف قرباني شد، حتما مسببي هم وجود دارد و انگشت اتهام به سمت کسي يا کساني، به سمت سازوکارهايي، سياست يا نهادي خواهد رفت که در قربانيکردن ديگران «مقصر» است و بايد «پاسخگو» باشد؛ خواه اين مقصر بودن بهطور مستقيم به سمت يک نهاد خاص مانند نيروي انتظامي جلب شود يا به سمت سياستمداراني که شايد بهطور مستقيم در ميدان نيستند اما در پشت پرده مقصر تلقي ميشوند.
ح) «فناوري بهدست آوردن حمايت داخلي و خارجي» يک فناوري مهم ديگر براي جنبش است. در تاريخ، جنبشهايي وجود داشته که در سطح ملي و دغدغه پايتختنشينان بوده است؛ اما توانستهاند شهرهاي کوچک که مستقيماً مسأله آنها را نداشتهاند هم با خود همراه کنند. يا تصوير بينالمللي ساخته و حمايتهاي خارجي را هم به سمت خود جلب کنند. حمايتهاي خارجي ميتواند کاملاً لجستيک باشد و حتي اسلحه براي جنبش تأمين کند اما مهمتر از آن، حمايتهاي نرم بهصورت ديپلماتيک و رسانهاي است که در جنبش اخير هم ردپاي پررنگ آن وجود دارد. گاهي اوقات مسألهاي محلي وجود دارد که منجر به جنبش ملي ميشود و در سطح بينالمللي هم حمايت ميشود. مانند مسألهاي که سال ۱۴۰۰ در خوزستان بر سر موضوع آب بهوجود آمد اما حمايت ملي را در بر داشت و با تعابيري مانند «همه ايران خوزستان است» از آن استقبال شد و سايههاي بينالملي مثل نهادها، سازمانها يا سلبريتيهاي بينالمللي هم وارد ماجرا شدند. در جمهوري اسلامي ما اين مسأله را به سختي درک کرده، با آن مواجه شده و صورتبندي کردهايم. شايد آنچه در طول سالهاي پس از انقلاب نسبت به حمايت خارجي بهعنوان نقطه ضعف براي يک حرکت تلقي ميشد امروز يک نقطه قوت حساب شود. در گذشته اگر موضوعي در داخل کشور مطرح ميشد و حمايت بينالمللي را در بر داشت، به خاطر اهميت مقوله «استقلال» با عکسالعمل منفي مواجه ميشد و اشتباه بودن مسير جنبش يا وابستگي آن به عوامل خارجي را تداعي ميکرد. اما در حال حاضر و در صورت حمايت بينالمللي، همين موضوع با افتخار بيان ميشود؛ مثلاً با اين عنوان: ما اينقدر بر حق هستيم که خارجيها هم از ما حمايت ميکنند. پس گاهي هواداران جنبش نه تنها آن را نقطه ضعف خود نميدانند بلکه نقطه قوتي براي جنبش تلقي کرده و از آن استفاده ميکنند تا توان بيشتري به جنبش بدهند. در حقيقت جاي ارزش و ضد ارزش عوض شده است. در اين زمينه نيازمند بازانديشي هستيم.
ط) «فناوري بهرهمندي از رسوبات جنبشهاي قبلي يا جنبشهاي موازي»: کسي که جنبش ۱۴۰۱ را طراحي يا رهبري ميکند يا حتي بهعنوان يک کنشگر اجتماعي در اين ميانه عمل ميکند، بايد بتواند از انرژي جنبشهايي که در سالهاي قبل مثل سالهاي ۸۸ يا ۹۶ يا ۹۸ اتفاق افتاده بهرهمند شود و بخشي از توان آنها را جذب کرده و به حرکت درآورد. در هر جنبش، بخشي از توان، متعلق به خود جنبش است و بخشي هم برگرفته از رسوبات جنبشهاي قبلي مانند نيروي انساني يا حتي ايدهها يا صورتبنديهاشان نسبت به مسأله است. بهطور مثال الآن ميبينيم برخي ميگويند ما در سال ۸۸ به اين موضوع که تقلبي در انتخابات اتفاق افتاده اعتقادي نداشتيم اما حالا ميگوييم از اين نظام هر کاري برميآيد و شايد در آن سال تقلب هم انجام داده است. ذهنها به گونهاي تسخير شده که نگاه کلي افراد به نظام را تغيير داده است. توجه به اين نکته بسيار حائز اهميت ميباشد. بايد توجه کنيم که هيچ جنبش بزرگ يا کوچکي از بيخ و بن تمام نميشود و بخشهايي از ايدهها يا نيروهاي جنبش در لايههاي اجتماعي رسوب ميکند و با باز شدن «پنجره فرصت» بعدي، دوباره سر باز کرده و به گونهاي به ميدان ميآيد. در فهم و مديريت جنبش اين موضوع بسيار اهميت دارد.
ي) فناوري مهم ديگر، «فناوري بياعتبار کردن يا از کار انداختن قدرت رسمي» ميباشد. بهواسطه جنبش اجتماعي افراد ميگويند ميخواهم به خيابان بيايم و نظر خودم را بگويم. در اين فناوري بين دو مدل دموکراسي حلقه ارتباطي ايجاد ميشود. اين نشانه توانمندي نظري ـ تحليلي آنهاست؛ نميگويد من از فضاي دموکراسي بيرون ميروم، بلکه ميگويد مدل ديگري از دموکراسي را برگزيدهام. به هر حال، شکاف کوچکي وجود دارد و اين فعاليتها در آن رسوخ ميکند تا قدرت رسمي را بياعتبار کرده و خود را صددرصد مخالف قدرت رسمي نشان دهد؛ بدون اينکه بخواهد انرژي خاص يا زيادي بهکار گيرد. وقتي مردم در قالب يک نظريه و نظام سياسي «احساس انسداد» نکنند يا اينکه احتمال اصلاح دهند يا خيلي شخصي و خصوصي درگير موضوع نشوند، وارد جنبش نشده و پاي آن ايستادگي نميکنند. اما وضع سياسي در جامعه ما به گونهاي شده است که با اندک تفاوتي در نگاه افراد، مخالفان به سوي بيرون از نظام سياسي رانده ميشوند. اين موجب ميشود هر مخالفي بتواند خود را عضوي از گروه طرف مقابل بداند و به وزن جبهه مقابل نظام اضافه شود. خاصيت ضمني اين امر آن است که مراجع اصلي قدرت از اعتبار ساقط ميشوند؛ يعني ميگويند ما در گروه موافق شما نيستيم و اپوزيسيون شما هستيم.
ک) «فناوري خشونت ـ تخريب» يا «مدارا و سکوت» است. بنا بر تعريف جنبش و با توجه به معيار آن که از بنياد يک کنش خشونتپرهيز دانسته ميشود، خشونت هم بهصورت اوليه و هم به شکل توسعهيافته نبايد در آن وجود داشته باشد. اگر در يک جنبش خشونت تئوريزه يا گسترده شود (نه اينکه در گوشهاي از آن اتفاق بيفتد) ديگر آن را جنبش نميدانيم و با نام ديگري مثل شورش يا وضعيت انقلابي خوانده ميشود. اما مهم اين است که چگونه از خشونت استفاده شود يا چگونه صورتبندي شود. مثلاً در اصطلاحِ رايج اين روزها «تخريب شرافتمندانه» فرد ميداند تخريبي اتفاق افتاده، خواه عامدانه باشد يا خارج از اراده خود، اما سعي ميکند قابي درست کند تا اين خشونت را در آن قاب گذاشته و معني کند. براي همين اين کنش را در قاب «دفاع از خود» يا «ناشي از ترس» قرار ميدهد. در کتاب «قدرت بيقدرتان» از واتسلاف هاول رئيسجمهور چک که مدتي در زندان بود، توضيح داده ميشود که چگونه ميتوان کساني را که ظاهراً در مناصب و مجاري قدرت نبوده و از افراد عادي هستند تبديل به کنشگر فعال قوي کرد تا احساس کنند ميتوانند بر قدرت حاکم اثر بگذارند. اينکه چگونه عمل کنند، از چه ابزاري استفاده کنند يا در هر موقعيت چگونه عمل کرده يا طراحي کنند؟
- تصوير پيروز
بايد به اين نکته توجه داشت که در مورد «روايت» با چند محور مواجه هستيم. اول؛ يکي از اتفاقاتي که در روايت به وقوع ميپيوندد، «ساخت تصوير پيروزمندانه» است که گامي اساسي در موفقيت جنبش است. حتي در مراحل اوليه هم تلاش ميشود که تصوير پيروزمندانهاي از جنبش ارائه شود. البته در طول مسير و انتهاي آن هم اين تصوير پيروزمندانه را ارائه ميکنند؛ حتي وقتي جنبش سرکوب شده باشد يا از بين رفته باشد. اين نکته براي ما قابل بررسي است. از نظر «جنگ شناختي» براي مهار جنبش در ميانه راه، ميتوان از طريق کساني که براي هواداران جنبش معتبر هستند، تصويري ارائه نمود تا اينگونه بيان شود که جنبش به دستاورد لازم رسيده و لازم نيست با اينهمه هزينه ادامه دهد. اين موضوع مانند «تيغ دولبه» است. از طرفي آنان القا ميکنند که ما تا پايان راه يک قدم فاصله داريم و هيجان را براي ادامه راه افزايش ميدهند. از طرف ديگر ما ميتوانيم تصويري ارائه دهيم که شما مطالبهاي داشتيد و توانستيد تا حدي به آن دست بيابيد. البته اين موضوع نبايد از طرف نظام مطرح شود؛ بلکه بايد از زبان روشنفکراني بيان شود که افراد حاضر در جنبش آن را قبول داشته باشند و براي آنان معتبر باشند. مثلاً در جنبش اخير از طرف کسي که افراد جنبش او را قبول دارند گفته شود.
يا مثلا اين احساس در آنها ايجاد شود که ادامه حرکت فايده ندارد و به مطالباتشان در اين شيوه نخواهند رسيد.
- «زمان رخداد يا تصادف»
يکي ديگر از سازوکارهاي اساسي در مسأله تبديلسازي انسان بيتفاوت به معترض، استفاده درست و مناسب از «زمان» است. ما با دو نوع پديده مواجه هستيم. اول آنکه خارج از اراده ما به وقوع ميپيوندد و ما شايد بتوانيم از آن استفاده کنيم؛ يعني accident. رخداد ديگر آنکه ما خود آن را خلق ميکنيم و ميسازيم؛ يعني event. جنبشها سعي ميکنند هيچ نوع اتفاقي را از دست ندهند. هرچند آن پديده خارج از اراده جنبش باشد، تلاش ميکنند آن را هم مدنظر داشته و از آن بهرهمند شوند. مثلاً حادثه متروپل آبادان را نماد بيعرضگي و فسادي ميدانند که در حال اعتراض به آن هستند و با وجود اينکه اين حادثه، قبل از ماجراي مهسا اميني بوده، از آن در راستاي راهبري اهداف خود استفاده ميکنند. مسئولان امنيتي اعتقاد دارند واقعه زندان اوين يک رخداد و از پيش تعيينشده بود و تلاش شد از آن در جهت پيشبرد اهداف استفاده شود. در مواردي ديدهايم از درگيريهاي قوميتي که بين دو خانواده به وجود آمده هم استفاده ابزاري شده تا به فرآيند کشتهسازي خود اضافه کنند و از نظام اعتبارزدايي شود. بنابراين از هيچ رخداد و مسألهاي چشمپوشي نميکنند. هم رخداد را ميسازند و هم از رخدادها بهرهبرداري ميکنند و اين موضوع در روايتها نقش کليدي دارد.