علامه عفیف النفس و شیرین زبان

سلسله یادداشت هایی به بهانه برگزاری همایش ملی فلسفه معنویت؛ با تاکید بر آراء‌ علامه حسن زاده آملی(ره)
به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد رودگر دبیر علمی همایش

یادداشت چهارم: علامه عفیف النفس و شیرین زبان

خاطرات قسمت چهارم

۱.    علیکم بالعلم، علیکم باطهاره

سال ۷۳ ( صبحِ سه شنبه ۱۳/۱۰/۱۳۷۳) زمانی که غیر از تدریس دروس معارف در دانشگاه گیلان، به توصیه و تآکید استاندار وقت برادر عزیز جناب آقای مهندس علی اکبر طاهایی، مسئولیت معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد استان گیلان و سپس قائم مقامی مدیرکل برعهده ام قرار گرفت و براساس پی نوشته حضرت آقا(مقام معظم رهبری) در حاشیه نامه ای خطاب به ایشان در خصوص اوضاع اداره کل فرهنگ و ارشاد استان گیلان که برای وزیر وقت آقای میرسلیم نوشته اند که آنجا را اصلاح کنید، کار زیاد و متراکمی در اجرای منویات آقا داشته و بسیار درگیر امور اجرایی در کنار کار فرهنگی شده بودم که یک دفعه دلم هوای قم و زیارت کریمه اهل بیت علیهاالسلام کرد، از شدت خستگی و ملالت امور صبح سه شنبه فقط به قصد زیارت از رشت بسوی قم حرکت کردم و با خودم عهد بستم که بعد از زیارت بلافاصله به رشت برگردم. آمدم قم، بعد از زیارت و نجوای با حضرت معصومه(س) درحالی که در عالم خودم بودم، به دلم خطور کرد که یا حضرت معصومه چقدر خوب میشه اگر بتوانم استاد علامه حسن زاده را نه در منزل، بلکه درحالی که از خیابان اِرم به خیابان صفائیه میروم و استاد از کوچه ممتاز میاد زیارتش کنم یعنی ملاقات و دیدار علامه روزی ام شود…از داخل حرم خارج شده و از خیابان اِرم عبور کرده و وارد خیابان صفائیه شدم که قبل از کوچه ممتاز دیدم علامه حسن زاده آملی عصازنان از داخل کوچه ممتاز(کوچه منتهی به منزلشان) بسوی خیابان اِرم میایند، دلم یه جوری شد و حالی خاص پیدا کرده و از کریمه اهل بیت(س) تشکر کردم و در عین حال به دلم خطور کرد چقدر خوبه که علامه باهام حرف زده و مطلبی که صلاحِ من هست را بهم بگه و در این کار نیز در دلم به کریمه اهل بیت(س) متوسل شدم…شگفت انگیز و روح افزا بود وقتی چشم آلوده و ظلمانی ام به سیمای پالوده و نورانی استاد افتاد، در دلم خطور کرد که کاش الان استاد چیزی بگه و هدیه  معنوی بهم بده که چنین شد و تا عرض ادب و تحیت و ارادت کردم، استاد (در حالی که چند متری با ایشان فاصله داشتم) خطاب به بنده فرمود:

“علیکم بالعلم، علیکم بالطهاره”. بدوید، بدوید که ما دویدیم و بجایی نرسیدیم…و سپس تشریف بردند…وای چقدر دل انگیز و روح بخش و عمیق و دقیق بود سخنان صائب و صادق استاد. چه کلامی کامل و پیامی پویا و هدفدار و سخنی سدید…مطابق با واقع…چه نگاهی و رآفت و مهربانی…چه صدق و صفایی در کلام استاد موج می زد…ایستادم و غرق نکته نغز علامه شدم و در تفکر که چرا این مطلب متین را فرمود؟ چرا اینگونه مرا مخاطب قرار داد؟ چه باید و نبایدی در کار است؟ بالاخره به تفکر و تدبر پرداخته و همون موقع در برگشت از خیابان صفائیه به سمت اِرم، عکسی از علامه را خریده و پشت تصویر این خاطره زیبا و راهگشا را نوشتم…بعد از برگشت به شهرِ رشت بتدریج و با مشورت استاندار یاد شده و بعد از انجام مسئولیت محوله علیرغم پیشنهادهای دیگر از اداره کل فرهنگ و ارشاد استان خارج شده و بطور کلی وارد دانشگاه گیلان شده، مسئولیت قائم مقامی نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه و تدریس دروس دانشگاهی و فعالیت های فکری و معرفتی را برعهده گرفتم…اما همچنان سرمست باده دیدار علامه و شراب طهور توصیه حیات بخش آن حکیم الهی و عارف توحیدی بودم.

۲.    اجازه درس خواندن در مقطع دکتری دانشگاه

سالی که کنکور دانشگاه آزاد اسلامی مقطع دکتری شرکت کرده و پذیرفته شدم، قبل از شروع درس دانشگاهی، محضر استاد علامه حسن زاده آملی رسیدم، مسئله قبولی ام را مطرح کرده و توضیحاتی در خصوص رشته عرفان اسلامی دانشگاه دادم و از محضرشان اجازه خواستم که دانشگاه بروم یا نه؟ فرمودند په کسانی در آنجا تدریس می کنند؟ عرض کردم تا انجایی که اطلاع دارم آقایان: دکتر اعوانی، دکتر دینانی، حجه الاسلام والمسلمین دکتر علی شیخ السلامی . چند نفر دیگر، استاد علامه از دکتر اعوانی با تعبیر دکتر اعوانی عزیز خیلی تعریف کرد و فرمود دکتر دینانی مرد قابل و با سوادی است و از دکتر شیخ السلامی نیز ذکر خیر کرد و سپس فرمود حال که این آقایان و عزیزان مدرس آنجا هستند، شما بروید و دانشگاه درس بخوانید ولی به دروس دانشگاه اکتفا نکنید و درس و بحث های حوزوی را نیز پیگیر باشید.

۳.    لباس روحانیت عَرض نه جُوهر

یکی از روزهایی که برای درس و بحث شرح فص فاطمیه خدمت علامه رسیدم، با لباس غیررسمی منزل یعنی بدون عبا و قبا و عمامه به اتاق کوچک منزل “ایرا” که چند پله می خورد تشریف آوردند و کمی نشستند و صحبت شد و وقتی خواستند درس را شروع کنند، فرمود نه آقاجان اینجوری نمیشه، شما لباس رسمی و عبا و قبا و عمامه داری، من هم برم لباس رسمی بپوشم…اما بعد از رفتن به اندرونی و پوشیدن لباس رسمی و تشریف آوردن این نکته درس آموز را فرمود:” این لباس با اشاره به عبا و قبا و عمامه “عَرَض” است نه “جُوهر”، اینها “ظاهر” است و “باطن”، “مجاز” است و “حقیقت” چیز دیگری، این لباس از “اعتباریات” است و “حقایق” چیز دیگری. اصالت از آن جوهر، باطن و حقیقت است و ما باید بدان لباس حقیقی نه مجازی، جوهر نه عرض، باطنی نه ظاهری متلبس شویم… درواقع به زبان بی زبانی یا به هزار زبان درصدد وعظ و نصیحت و تربیت معنوی بود…واقعا چه استاد با حیا و عفیف النفسی، چه علامه شیرین زبان و دلنشینی…