فلسفه «علوم شناختی» و تأثیر آن بر پژوهشهای علوم انسانی
یادداشتی از دکتر مهدی عباس زاده معاون امور پژوهشی و آموزشی پژوهشگاه به مناسبت هفته پژوهش
الف. علوم شناختی
- علوم شناختی (Cognitive sciences) اجمالاً عبارت است از: دانش مطالعة مغز، ذهن و هوش و فرآيندهاي مرتبط با آنها. موضوع علوم شناختی، مغز و ذهن و هوش در انسان است. مسائل علوم شناختی، عبارتند از: فرآیندهای مرتبط با مغز و ذهن و هوش در انسان؛ از قبیل تفكر و استدلال، ادراك، هوشياري، حافظه، التفات، زبان، يادگيري، تصميمگيري، پيشبيني، تجزیه و تحلیل، حل مسئله و … .
- اصطلاحِ «شناختی» (Cognitive)، به دو معنا به کار میرود: «فعالیتهای ذهنی» و «ساختار مفهومی و گزارهای».
در معنای نخست، به هرگونه فعالیت ذهنی که قابل بررسی باشد، شناختي اطلاق ميشود، خواه ناآگاهانه باشد مانند پردازش تصاویر و مسموعات، حافظه و …؛ خواه آگاهانه باشد مانند برخی ابعاد تفکر و استفاده از زبان.
در معنای دوم، شناختی معادل با امر مشروط به صدق (گزاره در نسبت آن با واقعیت خارجی) است. این معنا بیشتر معادل با معرفت (Knowledge) است.
در علوم شناختی، معنای نخست مدنظر است، اما در معرفتشناسی، معنای دوم.
- مطالعة مغز و ذهن و هوش در انسان، نيازمند تعامل چندين دانش است. پس علوم شناختی، يك «گروه-دانش» است، نه يك دانش واحد. دانشهاي اصلي ذیل علوم شناختي عبارتند از: فلسفة ذهن، هوش مصنوعی، عصبشناسی شناختي، روانشناسی شناختي، زبانشناسی شناختي، و انسانشناسي شناختي. برخي، علم رایانه را نيز به اين فهرست افزودهاند.
- اما «شناختی» یک رویکرد علمي است؛ پس به بسیاری از دانشهای دیگر میتوان با رویکرد شناختی نگريست.
در نتیجه، دانشهایی پدید میآیند که با علوم شناختی مرتبطند، از قبیل: زيستشناسي شناختی، مهندسی شناختی، علوم دفاعی شناختی، آموزش و پرورش شناختی، جامعهشناسي شناختی، اقتصاد شناختی، مدیریت شناختی، مردمشناسي شناختی، رواندرمانی شناختی، و …
- علوم شناختی، دانشي «ميانرشتهاي» است. میانرشتهای، به قلمروی مطالعاتی و پژوهشی اطلاق میشود که مسائل آن با بهرهگیری از مبانی و روشهای چندین دانشِ تخصصی مورد بررسی قرار میگیرند. ميانرشتگی، دارای شيوههاي مختلفي است كه از آن جمله ميتوان به بینارشتهای، چندرشتهای و فرارشتهای اشاره كرد.
- دو وظيفه اصلی علوم شناختي عبارتند از:
وظیفة نخست، تولید «مدل»هایی است که ميتوانند رفتار مغز انسان و عملکردهای شناختی را توصیف کنند. برخي از مدلهاي مهم در اين عرصه عبارتند از:
– مدل محاسباتي: بر طبق این مدل، مغز انسان و فرآيندهاي شناختی، به شيوة محاسباتي عمل ميكنند، دقيقاً همانند فرآيند پردازش دادهها در یک رايانه.
– مدل ریاضی: بر طبق این مدل، مغز انسان و فرآيندهاي شناختی، به شيوة رياضي عمل ميكنند (شاید مانند یک رایانة کوآنتمی در مقابلِ رایانههای ترانزیستوریِ کنونی).
– مدل مفهومی: بر طبق این مدل، مغز انسان و فرآيندهاي شناختی، به مثابه بازنمود یک سیستم هستند و این سیستم، از ترکیب یا شبکهای از مفاهیمی ساخته شده است که برای کمک به دانستن، فهمیدن و شبیهسازی یک موضوع از سوی افراد بهکار گرفته میشوند.
وظیفة دوم، تبیین قیاس سهعاملیِ پیچیدة «ذهن، مغز و رایانه» است که مهمترین وظیفة علوم شناختی است.
ذهن، مغز و رایانه (محاسبه)، هر کدام میتواند برای دیگری منشاء یک ایدة جدید باشد. رایانهها پردازشگر متوالی هستند؛ یعنی میتوانند یک دستور مشخص را در یک زمان مشخص اجرا کنند، اما مغز (و برخی رایانههای پیشرفته) پردازشگر موازی هستند؛ یعنی ميتوانند چندين عمل را در یک زمان مشخص انجام دهند. تبیین قیاس ذهن، مغز و رایانه، میتواند به پیشرفتهای شگرف در زمینة هوش مصنوعی و به تبع آن، دانش روباتها در آینده بینجامد.
ب. فلسفة علوم شناختی
فلسفۀ علوم شناختی، دستکم دارای دو معنا یا رویکرد است:
- در معنا یا رویکرد نخست که بیشتر نزد محققان غربی دیده میشود، فلسفۀ علوم شناختی، آن شاخه از فلسفه است که به بررسی مسائل فلسفیِ برآمده از مطالعۀ علمیِ شناخت میپردازد.
علوم شناختی با بسیاری از مسائل بنیادین فلسفه سروکار دارند؛ مسائلی از قبیل: جایگاه ذهن در جهان مادی، چیستی تفکر، رابطۀ ذهن و زبان و معنا، نقش یادگیری در شد و بالندگی شناخت و … .
از یک سو، بسیاری از بینشها و مفاهیم اصلی علوم شناختی، از فلسفه اخذ شدهاند. از سوی دیگر، یافتههای علوم شناختی در تبیین شناخت و فرآیندهای پیچیدة آن، رهیافتهای تازهای را پیش روی اهل فلسفه قرار میدهد؛ رهیافتهایی که میتوانند فلسفه را از انتزاعیاندیشی و نظرورزی محض به سمت انضمامیاندیشی و کاربردمندی سوق دهد.
بنابراین در عرصة پژوهش، هم علوم شناختی به فلسفه نیازمند است و هم فلسفه به علوم شناختی.
- در معنا یا رویکرد دوم که بیشتر نزد محققان اسلامی دیده میشود، فلسفۀ علوم شناختی، یک فلسفة مضاف است که عهدهدار مطالعة «فرانگر- عقلانی» درباره علوم شناختی و احکام کلی آن است.
توضیح اینکه، فلسفه مضاف، بر دو قسم است: فلسفة مضاف به «علوم (دانشها)» و فلسفة مضاف به «امور (حقایق)». علوم شناختی، یکی از اقسام دانشهاست، پس فلسفة علوم شناختی، از سنخ فلسفة مضاف به علوم است. همچنین هم علوم و هم امور، به «حقیقی» و «اعتباری» تقسیم میشوند. علوم شناختی، یک علم حقیقی است، زیرا از اموری حقیقی به نام مغز، ذهن و هوش در انسان و فرآیندهای مرتبط به آنها بحث میکند. پس فلسفة علوم شناختی، از سنخ فلسفة مضاف به علوم حقیقی است.
تعبیر فرانگر- عقلانی»، به اين معناست كه فلسفة علوم شناختی، درصدد است تا از بیرون و فرادستِ موضوعات این دانش و با روش عقلی به آن بپردازد.
فلسفة علوم شناختی، به مبادی و مبانی علوم شناختی نیز میپردازد. مبادی هر علم، چیزی از قبیل رئوس ثمانیه (تعریف علم، موضوع علم، مسائل علم، فایدة علم، غرض علم، جایگاه علم در میان علوم دیگر و …) نزد قدماست و مبانی هر علم، از جهات مختلفِ معرفتشناختی، هستیشناختی، ارزششناختی، انسانشناختی، روششناختی و … قابل مطالعه و بررسی است.
رویکرد دوم در فلسفة علوم شناختی، میتواند افقهای تازهای در پژوهشهای درجة دوم دربارة علوم شناختی به روی محققان بگشاید.
ج. تأثیر علوم شناختی بر پژوهشهای علوم انسانی
با توجه به مطالب پیشین، میتوان دریافت که علوم شناختی تأثیراتی بسیار جدی و عمیق بر پژوهشهای علوم انسانی داشته و خواهد داشت. برخی از این تأثیرات، به شرح زیر هستند:
- به طور عام، «علوم شناختی» نقش انکارناپذیری در کاربردمندیِ هرچه بیشترِ پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی و مقولات مربوط بدانها ایفا میکند. علوم انسانی همواره به مثابه دانشهایی لحاظ شدهاند که وجه نظری آنها بر وجوه کاربردی غلبه دارد. تعامل علوم شناختی با علوم انسانی میتواند دانشهای اخیر را به سوی کاربردیشدن سوق دهد. از این جمله میتوان به نقش علوم شناختی در این مقولات اشاره کرد: تحلیل رویدادهای اجتماعی و سیاسی، تحلیل اطلاعات و رسانههای جمعی، رواندرمانی، تغییر ذهن (که امروزه اهمیتی بسزا دارد)، امنیت، و … . از سوی دیگر، علوم انسانی نیز میتواند بصیرتها مهمی به علوم شناختی عرضه دارد و در جهتدهی به این علم، نقش کاملاً مؤثر و ممتازی ایفا کند.
- به طور خاص، اشراب رویکرد «شناختی» (که از دستاوردهای علوم شناختی است) در برخی از علوم انسانی و اجتماعی، رهیافت کاملاً تازهای به این علوم بخشیده، شاخههای جدیدی از این علوم را پدید آورده است، از قبیل رواندرمانی شناختی، آموزش و پرورش شناختی، علوم اجتماعی و جامعهشناسي شناختی، اقتصاد شناختی، انسانشناسی شناختی و مردمشناسي شناختی، مدیریت شناختی، و … . بر این اساس، علوم شناختی میتواند پژوهش در موضوعات و مسائل مختلفِ انسانی را تحت تأثیر قرار دهد.
- به طور اخص، اشراب رویکرد «محاسباتی/رایانشی» (Computational) (که از دستاوردهای علم رایانه است) در برخی از علوم انسانی و اجتماعی، رهیافت نوینی برای این دانشها ایجاد کرده، شاخههای تازهای از این دانشها را شکل داده است، از قبیل علوم اجتماعی محاسباتی، اقتصاد محاسباتی، بازرگانی و تجارت محاسباتی، مدیریت محاسباتی، زبانشناسی محاسباتی و … .
در رویکرد محاسباتی، با استفاده از «کلاندادهها» (Big data) و به مدد دانشها و روشهایی همچون هوش مصنوعی و دادهکاوی، به بررسی و تحلیل سریعتر، دقیقتر و هوشمندانهتری از واقعیتها و مسائل انسانی و اجتماعی پرداخته میشود. طبعاً این رویکرد نیز میتواند پژوهشهای علوم انسانی را تحت تأثیر جدی قرار دهد.
- برخی از علوم شناختی مانند معناشناسی شناختی، بر علوم اسلامی از قبیل دانش تفسیر قرآن و فهم متون دینی تأثیرگذار بودهاند و رهیافتهای تازهای در فهم آیات قرآن و احادیث بهدست دادهاند. همچنین فلسفه، کلام و فلسفة دینِ اسلامی بینیاز از التفات به یافتههای علوم شناختی نیستند. با این حال، کشف نظرگاه متون دینی و علوم اسلامی در باب یافتههای علوم شناختی نیز از ضروریات تعامل علمی مثبت و سازنده این دو دسته از دانشهاست. بنابراین تأثیر متقابل و دوسویة علوم شناختی و علوم اسلامی میتواند عرصههای جدیدی از پژوهش را پایهریزی کند.