به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در انتهای همایش «علامه مصباح؛ فیلسوف علوم اجتماعی اسلامی» یک میزگرد علمی با دو پرسش با حضور حجج الاسلام والمسلمین حسین بستان و حمید پارسانیا برگزار شد؛ دبیر این میز گرد حجت الاسلام والمسلمین خسروپناه بود و حجت الاسلام والمسلمین مجتبی مصباح یزدی نیز به دلیل عدم حضور در همایش با ارائه یک فایل ویدئویی به ارائه مطلب پرداخت.
این میزگرد با سؤالی توسط استاد خسروپناه آغاز شد و آن سؤال نیز این بود که «نسبت یک فیلسوف به علم چه می تواند باشد؟ و فلسفه صدرایی که می خواهد کشف واقع کند چه نسبتی با علم می تواند داشته باشد؟»
استاد پارسانیا در پاسخ به این سؤال گفت: علامه مصباح حکیم صدرایی است که در متن حکمت اسلامی قرار می گیرد و فلسفه به معنای خاص را به عنوان یک علم می شناسد و این علم دارای مراتب و اقسامی است؛ تفاوت علوم به موضوعات بوده و محور نیز موضوع هر علمی است و وقتی صحبت از «موجود بماهو موجود» می شود فلسفه به معنای خاص است.
رابطه فلسفه به معنای خاص با علم از سنخ رابطه دو علم با یکدیگر است و همانطور که هویت علوم به موضوعات است این موضوعات با یکدیگر نسبت دارند؛ البته نسبت فلسفه با سایر علوم به شکل کلی و جزئی بوده به این شکل که فلسفه به گونه ای همه علوم را در بر می گیرد
در علوم مدرن از کانت به بعد متافیزیک و فلسفه به این معنا نیست یعنی علم را گزاره های قابل تجربه می دانند و اعتقادی به متافیزیک ندارند اما آیت الله مصباح یک استاد فلسفه و پاسدار متافیزیک است؛ در دیدگاه کانت فلسفه علم نیست و این غیر علم ذهن انسان است اما در دیدگاه نئوکانت ها علم متأثر از فرهنگ و جامعه و چیزهایی دیگر است که غیر علم نیستند.
وقتی تعریف مدرن از علم را در نظر بگیریم علوم اجتماعی و علوم انسانی باید دانش تجربی و آزمون پذیر باشد و از همین رو حوزه های تجویزی مثل حقوق علم نیست و نباید بحث های هنجاری داشته باشند؛ طبق این دیدگاه علوم انسانی محدود و مقید می شود؛ اما علامه مصباح علوم اجتماعی مدرن را قبول ندارند و فلسفه در نظر ایشان نیز با دیدگاه کانت و نئو کانت ها تفاوت دارد.
حجت الاسلام والمسلمین خسروپناه در ادامه سؤال «نسبت فلسفه و علم را در نگاه علامه مصباح» را از حجت الاسلام والمسلمین بستان پرسید که وی در پاسخ گفت: در ادامه بیانات استاد پارسانیا باید گفت که فلسفه اولی یعنی همان علمی که علامه مصباح دنبال می کرد می تواند امتداد پیدا کند و نسبت فلسفه های مضاف و علوم اجتماعی می تواند مطرح شود؛ تفکیک علم از ارزش به بحث های کانت و هیوم بر می گردد و وبر ارزش ها را از واقعیت متمایز کردند و تأکید کردند که علوم اجتماعی توصیفی هستند و می خواهند واقعیت موجود جامعه را توصیف کنند که با بحث های هنجاری مرز دارد.
به این سمت حرکت کردند که علم به لحاظ ارزش بی طرف است و عالم علم اجتماعی نباید ارزش را با واقعیت مخلوط کند و این امر معضلی پیش آورد که تا همین امروز هم درگیری بر سر این مسأله وجود دارد؛ به این معنا که الگویی از این علوم اجتماعی معرفی می شود که هدفش توصیف واقعیت است از همین رو وقتی سخن تجویزی بیان می شود آن را از دایره علم خارج می دانند و با این برچسب که علم ایدئولوژیک می شود در خصوص ورود علم اجتماعی به تجویز موضع می گیرند.
وبر که مغز متفکر این مسأله بوده دغدغه داشته تجویز را چگونه با علم مرتبط کند و پس از تأمل زیاد به اینجا رسید که علوم اجتماعی نمی توانند وارد عرصه ارزش گذاری شوند وچون در مقام عمل نمی توانیم با صرف فهم واقعیت و توصیف واقعیت عمل کنیم و حتما باید یک نسخه تجویزی هم وجود داشته باشد؛ وقتی چیزی را مطلوب ندانیم به سمت او حرکت نمی کنیم و وبر اینجا می گوید که علم چنین شأنی ندارد و نمی تواند این خلأ را پر کند.
حال این پرسش مطرح می شود که وقتی علم نمی تواند مطلوب یا همان ارزش را تعیین کند باید این ارزش و مطلوب از کجا شناسایی شود و چند راه حل را در پاسخ می گوید که یا باید به وجدان جمعی رجوع کنیم و ببینیم توافق مردم چیست یا برای ارزش گذاری به ایمان مراجعه کنیم اما همچنان این معضل باقی مانده است.
به نظر بنده نقص بزرگ علوم اجتماعی این است که بر روی زمین محکمی به لحاظ ارزشی نایستاده اند و جامعه شناسان و اقتصاد دانان به لحاظ ارزشی حرف محکمی ندارند چون در پیش فرض آن ها علم و ارزش نباید خلط شود؛ وقتی فقط با توصیف و تبیین پیش می روند دچار تشتتی شده اند که در حال حاضر می بینیم.
افرادی مثل علامه مصباح در این مسأله به دنبال پر کردن خلأ ارزشی در موضوعات علوم اجتماعی هستند که اول باید مدل مطلوب خود را ارائه دهد؛ برای مثال وقتی قرار است در حوزه خانواده مطالعه صورت گیرد باید الگوی مطلوب خانواده شناخته و معرفی شود و بعد به حل مسائل پرداخت و پاسخ دور بودن و نزدیک شدن به الگوی مطلوب را مطرح کرد.
برای ورود به علوم اجتماعی به خصوص جامعه شناسی طبق این دیدگاه که ارزش ها شناسایی شود لازم است فقه اجتماعی، فلسفه اجتماعی و جامعه شناسی ترکیب شوند و به گزاره های قابل دفاع علوم اجتماعی پرداخته شود؛ فلسفه اجتماعی در غرب هم هست اما فقه اجتماعی آن جا وجود ندارد.
استاد خسروپناه در تکمیل بحث گفت: اگر بخواهیم نسبت علم و فلسفه را کوتاه از منظر استاد مصباح یزدی دانست باید گفت موضوع علوم اجتماعی جامعه و انسان است و قبل از اینکه جامعه شناس و روان شناس درباره احکام و عوارض جامعه و انسان سخن بگوید سؤالات مهمی مطرح می شود که تا پاسخ مطرح نشود نمی توانیم نظریاتی در قرارداد های اجتماعی بدهیم.
تمام نظر های علوم اجتماعی مبتنی بر پاسخ به سؤال «هستی جامعه و انسان چیست» هستند و مسائل هستی سؤال از خود هستی و معرفت است و اینکه آیا هستی شناسی بر معرفت شناسی مقدم است که حضرت استاد مصباح معرفت شناسی را مقدم می دانست؛ مباحث معرفت شناسی در تبیین هستی شناسی انسان و جامعه تأثیر می گذارد.
مباحث متافیزیک و معرفت شناسی بر هستی شناسی انسان و جامعه تأثیر گذاشته و مباحث معرفت شناسی نیز بر نظریه های علوم اجتماعی تأثیر می گذارند.
گرچه هر دو جریان فلسفه تحلیلی و قاره ای در غرب متافیزیک را کنار گذاشتند اما فلسفه تحلیلی دوباره به متافیزیک بازگشت کرده است؛ وقتی فیلسوف های تحلیلی وارد فلسفه علوم اجتماعی می شوند متوقف بر متافیزیک هستند و امروز فلسفه تحلیلی دغدغه های جدی دارد و از همین رو به شدت منتقد نسبی گرایی است یعنی قائل به رئالیسم بوده و با پیوند به علوم اجتماعی پیدا کرده است که دوباره ذات گرایی ارسطویی را احیا می کنند.
کاری که علامه مصباح در علوم اجتماعی کرد و بایستی در حوزه مدیریت جامعه شناسی و تربیت مبتنی بر بحث های جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن کرد که این جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن در نگاه ایشان به هستی شناسی مبتنی است که در آموزش و فلسفه و شروحی که بر مباحث شفا داشتند هستی شناسی خود را مطرح کردند.
استاد خسروپناه با اشاره به کسالت آیت الله فیاضی که نتوانست در این همایش حضور پیدا کند از وی به عنوان ذخیره حوزه یاد کرد و برای بهبودی استاد فیاضی دعا کرد؛ همچنین حجت الاسلام والمسلمین علی مصباح که در سفر خارج از کشور حضور نداشت و نتوانست در همایش حضور پیدا کند با ارسال فیلمی نظرات خود را مطرح کرد که در ادامه بخش کوتاهی از آن را می خوانید:
حضرت استاد مصباح در کتاب آموزش فلسفه اشاره ای به معانی مختلف اعتبار دارند و اعتبار را به چند معنا به کار می برند که نباید با هم خلط شود؛ گاهی اعتبار در مقابل حقیقت است و گاهی در بحث اصالت وجود مطرح می شود که معنایی خاص دارد؛ یک معنای اعتبار در معقولات ثانی به کار می رود که معقولات اولی و مفاهیم ماهوی را از مفاهیم اعتبار جدا می کند و این مفهوم ما به ازا عینی مستقلی ندارد.
در ظاهر این سه معنا از اعتبار در عرض هم بوده و اعتبار معانی مختلفی دارد که در یک مقام درست است اما در اواخر عمر خود به من گفت به نظر می رسد اعتبار مراتب مختلفی دارد نه اینکه معانی جدا و بی ارتباط داشته باشد؛ البته اشاره ای به این مطلب کرد که در جایی از معقولات ثانیه نام برده می شود هر چیزی که معقول اول نباشد معقول ثانی است و ممکن است معقول ثالث باشد که معقول ثانی نام گرفته باشد.
آیت الله مصباح برخی از مفاهیم را ملحق به معقولات ثانیه می کند از باب اینکه ماهوی نیستند؛ در ظاهر فرمایش علامه طباطبایی مفاهیم را باید تقسیم به اعتباری و حقیقی کرد.
در ادامه این میزگرد تخصصی استاد خسروپناه از دکتر بستان پرسید: نسبت علوم اجتماعی با اسلام چیست؟ بعضی ها مطرح می کنند وقتی از اسلامی سازی علوم صحبت می شود علوم را ایدئولوژیک می کند و چون کار علم کشف واقع است و دین کاری به شناخت و کشف واقعیت ندارد، جمع اسلام و علم تبدیل واقعیت به ایدئولوژی است.
حجت الاسلام والمسلمین بستان گفت: در ادامه تفکیک بین علم و ارزش های باید گفت دو مقام وجود دارد؛ اول در توصیف و تبیین بی طرفی را رعایت و ارزش ها را در آن در دخالت نکند و از طرفی نیز متعهد به ارزش هایی هستیم؛ با تفکیک این دو مقام که تنافی ندارند این شبهه و اشکال مطرح می شود که می خواهند علم را ایدئولوژیک کنند و اگر این تفکیک درست توضیح داده شود شبهه پاسخ داده می شود.
مرحوم آیت الله مصباح تأکید داشت در جنبه های توصیفی این علوم بر اساس تجربه ورود می کنیم و این مسأله را نفی نمی کنند که علوم توصیفی به تجربه تعلق دارند؛ بنابراین بنای ایشان این نیست که ارزش های دینی وارد عرصه علوم انسانی بشود تا ارزش های ما در تجربه های توصیفی ما دخالت کند.
ما بر اساس ارزش هایی که باور داریم، می خواهیم این علوم به ارزش های ما خدمت کند؛ تفکیکی که علامه مصباح مطرح کرد کاملا درست است و این به معنای ایدئولوژیک شدن علم نیست؛ مارکس وبر هم قبول داشته که باید به ارزش هایی معتقد بود و قبول داشت اما در مقام یک جامعه شناس نباید ارزش ها را در علم دخالت داد.
استاد بستان تا به اینجای میز گرد سعی کرد به پرسش مطرح شده پاسخ حلی و تفصیلی ارائه کند و در ادامه برای نقض و پاسخ دادن «سؤال با سؤال» گفت: آیا نفی ایدئولوژی خود یک ایدئولوژی نیست؟ امکان دارد کسانی که این پرسش را مطرح می کنند از این ایدئولوژی پیروی نمی کنند؛ وقتی می گویند ارزش ها را دخالت ندهیم باید پرسید چرا دخالت ندهیم.
استاد پارسانیا نیز گفت: آیا اسلامی شدن علوم اجتماعی به معنای ایدئولوژیک شدن آن است یا خیر باید در تعیین نسبت فلسفه بل علم اجتماعی روشن شود؛ سه دیدگاه در این قضیه وجود دارد که اشکالات از دیدگاه تجربه گرا ها بر می خیزد؛ علم را گزاره های تجربه پذیر می دانند و هر چه که اثبات و ابطال ندارد را ارزش می دانند؛ در دلیلشان هم باید گفت پذیرش ارزش ها در متافیزیک به گرایش ها و تعصبات بستگی دارد.
پوزیتیویسم ها چون ساینس را مستقل از حوزه ارزش ها و متافیزیک می دانستند و علم را با مشاهده، فرضیه و آزمون و ابطال پیش می بردند.
دیدگاه دومی هم علم را دانش تجربی و آزمون پذیر می داند اما این دقت را دارد که این دانش اثبات پذیر فارغ از یک سری معرفت ها که در آن دخیل نبوده و آن را علم نمی داند اما به عنوان یک امر ذهنی یا بین الاذهانی مثل قبول دارد؛ بر اساس این دیدگاه همواره از مجموعه گزاره هایی استفاده کرده ایم که آزمون پذیر نیستند اما در علم از این ها استفاده می کنیم.
در دیدگاه سوم یعنی دیدگاه علامه مصباح متافیزیک علم است و علوم جزئی از این بهره می برد و متافیزیک می تواند جغرافیای هستی را به گونه ای تصویر کند که با رویکر اسلامی مناسب و سازگار باشد چون اسلامی مجموعه از عقائد و رفتار ها است؛ متافیزیک اگر با هستی شناسی دینی هماهنگ بود را می شود فلسفه الهی که صدق و کذب بر می دارد؛ وقتی فلسفه خصلت دینی داشته باشد موحد می شود و شکل دینی پیدا می کند موحد می شود و دیگر علوم را نیز ذیل خود موحد می کند.
بر اساس این دیدگاه علوم اجتماعی اسلامی در یک زمینه و منطق علمی شکل اسلامی پیدا می کند و چیزی بیرون از آن نیست؛ اگر اسم متافیزیک را ارزش می گذارند که از علم بیرون است مورد پذیرش علامه مصباح نیست.
استاد خسروپناه نیز در پایان با تشکر از استاد پارسانیا و استاد بستان گفت: وقتی از علوم اجتماعی سخن به میان می آید گاه دو دهه نیمه اول قرن بیستم مقصود است و گاه مقصود از علوم اجتماعی از نیمه دوم قرن بیستم به بعد است؛ علوم اجتماعی قبل از قرن بیستم و قبل از اگوست کنت به توصیف انسان مطلوب و چگونگی دستیابی انسان موجود به انسان مطلوب می پرداخت.
اگوست کنت که مؤسس پوزیتیویسم است به دنبال توصیف انسان محقَق رفت و حلقه وین علم را منحصر کرد در توصیف انسان موجود یا همان انسان محقق؛ از نیمه دوم قرن بیستم به بعد مطرح شد که علوم اجتماعی سه کار انجام می دهد یعنی علاوه بر توصیف انسان مطلوب و موجود به چگونگی رسیدن از وضع موجود به وضع مطلوب نیز سخت به میان آوردند.
علوم اجتماعی جدید و معاصر غرب را می بینیم هر سه دسته مسائل هم هست و هر دو جزء علوم اجتماعی است؛ حتی ایدئولوژی های اجتماعی جز علوم اجتماعی و جزء بخشی از علوم اجتماعی است؛ البته توصیف انسان محقَق بخش مهمی از علوم اجتماعی است اما همه آن نیست؛ در توصیف انسان محقق از تجربه استفاده کرده و ارزش و ایدئولوژی را دخالت نمی دهیم اما وقتی به توصیف انسان مطلوب یا نامطلوب بپردازیم ارزش ها و ایدئولوژی ها دخالت دارند.
مدل های حکمرانی لیبرال ها سوسیال ها متفاوت است چون ایدئولوژی مطلوب آن ها متفاوت است.