به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در دورانی که جامعه با چالشهای پیچیده فکری و اجتماعی روبرو است، پرسش از نسبت «انسجام اجتماعی» و «مسئولیت اخلاقی» در برابر انحرافات و باطل، به یکی از کلیدیترین مباحث تبدیل شده است. آیا میتوان برای حفظ وحدت ظاهری، در برابر امور نادرست سکوت اختیار کرد؟ آیا انسجامی که بر بنیاد سکوت در برابر باطل شکل گیرد، پایدار خواهد بود؟
گروه مطالعات پیشرفت و تمدن، در ادامه رسالت خود برای واکاوی مبانی فکری تحولات اجتماعی، میزبان حجتالاسلام دکتر قاسم ترخان، عضو هیأت علمی گروه کلام اسلامی و الهیات جدید پژوهشگاه، شده است تا با رجوع به سنت پیامبران و ائمه اطهار(ع) و نیز مبانی کلامی و الهیاتی، پاسخی استوار به این پرسشها بدهد. آنچه در ادامه میآید، گفتوگویی ژرف است که از قیام امام حسین(ع) تا مدیریت جامعه امروز را درنوردیده و با ارائه «مدل مواجهه فعال و حکیمانه»، مرز میان انفعال مذموم و تخریبگری را ترسیم میکند.
آیا انسجام اجتماعی مبتنی بر سکوت، پایدار است؟
به نظر میرسد که پیش از پرداختن به این پرسش باید به پرسش اساسی دیگری پرداخت که بنیادین است و آن اینکه «آیا برای حفظ وحدت باید در برابر امور نادرست سکوت کرد؟» گاه استدلال میشود که انتقاد از وضع موجود میتواند به وحدت اجتماعی آسیب برساند و بنابراین باید از آن پرهیز کرد. این استدلال گاهی برای توجیه مقابله با منتقدان به کار رفته است.
در رویداد قیام امام حسین ع، استدلال مخالفان ایشان این بود که قیام، «وحدت جامعه اسلامی» را میشکند و بنابراین مجاز نیست. همین استدلال برای توجیه مقابله با ایشان به کار رفت.
ابهام در مفهوم «وحدت»
اگرچه «وحدت و انسجام» امری ارزشمند است، اما حول آن ابهاماتی وجود دارد. دشمنان امام حسین (ع) نیز از همین حربه استفاده کردند و عدهای را با شعار «حفظ انسجام» مجاب کردند که در مقابل ایشان بایستند و او را متهم به «تفرقهافکنی» کنند. بنابراین، پرسش اینجاست: «حدود مسئله کجاست؟»
در پاسخ با جستجو در سنت پیامبران الهی و تمام مصلحان عالم باید به یک اصل کلی توجه کرد. تمام پیامبران با آمدن خود، موجب ایجاد تمایز بین «جبهه حق» و «جبهه باطل» شدند. آنها در مسیر حق ایستادگی کردند و این امر طبیعتاً به ایجاد اختلاف و دو دستگی انجامید. پیامبران برای اجتناب از این اختلاف، از اصل خود کوتاه نیامدند.
پرسش کلیدی این است: وقتی بین «حفظ انسجام» و «مقابله با باطل» تعارض پیش میآید، معیار انتخاب چیست؟
پاسخ در «ترازوی اهمیت» نهفته است. زمانی که باطل، اساسی و بنیادین باشد و سکوت در برابر آن به معنای نابودی ارزشهای اساسی جامعه باشد، مقابله با آن – حتی به قیمت به خطر افتادن انسجام موقت – ضروری میشود. در چنین شرایطی، هزینه سکوت و قبول باطل، از هزینه اختلاف ناشی از معارضه با آن بسیار بیشتر است.
نمونه روشن آن را میتوان در قیام امام حسین (ع) مشاهده کرد. در مورد این حادثه باید گفت که «وزن باطل» بسیار سنگین بود. حکومت وقت نماینده یک «انحراف اساسی» در اسلام بود؛ به گونهای که اگر امام حسین (ع) قیام نمیکرد، از اسلام اصیل چیزی باقی نمیماند. در چنین شرایطی، هدف «نهی از منکر» و جلوگیری از این انحراف بزرگ، آنقدر والا بود که حتی شهادت و ایجاد اختلاف ظاهری را نیز توجیه میکرد. براین اساس، نباید پرسید که «آیا قیام باعث اختلاف میشود یا خیر؟» بلکه پرسش اساسی این است: «آیا باطلی که در مقابل آن ایستادهاند، آنقدر بزرگ است که تحمل اختلاف ناشی از مقابله با آن را توجیه کند؟»
اگر بخواهیم با این مقدمه به پاسخ پرسش شما بپردازیم باید بگوییم که هرچند انسجام اجتماعی یک ارزش مهم است، اما وقتی این انسجام در خدمت تثبیت و توجیه باطل اساسی قرار گیرد، پایداری آن وهمی است. انسجام پایدار، بر اساس انحراف و باطل شکل نمیگیرد.
از منظر سنتهای الهی، «امر باطل» چه تعریف و جایگاهی دارد؟ آیا باطل تنها یک انتخاب شخصی است یا موجودیتی فعال است که در جامعه نفوذ میکند؟
باطل میتواند فردی و اجتماعی باشد. من فعلاً بحثم بر سر «باطل فردی» نیست، بلکه «باطل اجتماعی» مورد نظرم است؛ باطلی که به یک پدیده اجتماعی تبدیل شده و میتواند اختلاف در سطح کل جامعه ایجاد کند. حتی مواردی مانند بیحجابی، وقتی در اجتماع راه پیدا کند و به یک پدیده اجتماعی تبدیل شود، در این دسته قرار میگیرد.
ملاک عمل: ترازوی مصلحت
وقتی با یک «باطل اجتماعی» مواجهیم، باید یک نسبتسنجی و مصلحتسنجی دقیق انجام داد. پرسش این نیست که آیا باطل، باطل است یا نه؛ بلکه پرسش این است: «وزن این باطل خاص چقدر است؟» و «آیا مقابله با آن، یک ارزش بالاتر (مانند انسجام جامعه یا حفظ نظام اسلامی) را تهدید میکند؟».
مثال کلیدی: قیام امام حسین (ع)
نمونه اعلای این مصلحتسنجی، قیام امام حسین (ع) است. مخالفان ایشان استدلال میکردند که قیام، «وحدت جامعه اسلامی» را میشکند. اما تحلیل صحیح این بود: باطلی که حکومت یزید از آن نمایندگی میکرد، آنقدر بزرگ و اساسی بود که اساس اسلام را تهدید میکرد. امام حسین (ع) در ترازوی سنجش، «نجات اسلام» را بر «حفظ ظاهری وحدت» ترجیح داد. بنابراین، در مواردی که باطل، یک «انحراف جدی» محسوب میشود، مقابله با آن حتی به قیمت ایجاد اختلاف و شهادت، ضروری و عقلانی است.
مثال کاربردی: حفظ نظام اسلامی
مقام معظم رهبری (با استناد به سخنرانی سال ۹۴ در مشهد) فرمودهاند: «بزرگترین معروف، ایجاد نظام اسلامی و حفظ آن است.» بنابراین، «حفظ نظام» به عنوان یک ارزش اساسی و بزرگترین مصداق امر به معروف، میتواند به عنوان معیار نهایی در این ترازو عمل کند. اگر مقابله با یک باطل خاص (مانند یک منکر اجتماعی) منجر به تضعیف اساسی نظام و ایجاد اختلافی شود که دشمنان (مانند اسرائیل) از آن بهرهبرداری کنند، آنگاه به دلیل اهمیت والای «حفظ نظام»، میتوان به طور موقت و تاکتیکی از مقابله مستقیم و خصمانه با آن باطل چشمپوشی کرد. این به معنای تایید باطل نیست، بلکه به معنای اولویتبندی در اجرای احکام و انتخاب گونههای دیگری از روش رویایی با باطل است.
در این ترازو، یک اصل مسلم وجود دارد: هرگونه سکوت یا انفعال در برابر باطل، حتی اگر به عنوان یک تاکتیک موقت و برای حفظ ارزشی بالاتر (مانند نظام اسلامی) باشد، تأثیرات اجتماعی منفی خود را خواهد گذاشت.
این یک سنت تخلفناپذیر الهی است. سکوت در برابر باطل، زمینه را برای شیوع گناه، تاثیرگذاری منفی بر تربیت نسلها، و تغییر تدریجی ارزشهای جامعه فراهم میکند و در نهایت، میتواند منجر به تغییر نعمتهای الهی به نقمت شود.
تحلیل انفعال در پرتو سنتهای الهی
۱. سنت آزمایش و ابتلا: انفعال در برابر باطل، یک «تسلیم» در برابر آزمایش الهی و رد شدن در این آزمون است، نه یک «پاسخ صحیح».
۲. سنت استدراج (اعراف ۱۸۲-۱۸۳): انفعال و سکوت در کوتاهمدت ممکن است به ظاهر آرامش و انسجام ایجاد کند، اما در حقیقت مصداق «استدراج» (مهلت دادن همراه با غفلت) است که جامعه را برای عذابی شدیدتر آماده میکند.
۳. سنت تأثیر متقابل حق و باطل (انفال ۸): سنت الهی بر تقابل دائمی حق و باطل است. انفعال حق، به معنای تقویت باطل است و ادعای «حفظ انسجام» را زیر سؤال میبرد.
۴. سنت تغییر نعمتها (انفال ۵۳): انفعال جمعی در برابر منکر، خود یک «تغییر در نفس» به سمت بیتفاوتی است که مقدمه تغییر نعمتهای الهی (مانند امنیت و انسجام حقیقی) به نقمت (مانند اختلاف و هرج و مرج) میشود.
تشخیص دشوار: انتخاب بین بد و بدتر
با پذیرش این اصل، وظیفه ما انتخاب بین «خوب و بد» نیست، بلکه گاهی انتخاب بین «بد و بدتر» است.
• گزینه اول (مقابله مستقیم): ممکن است در کوتاهمدت به انسجام جامعه و حتی نظام اسلامی آسیب بزند و هزینههای سنگین فوری داشته باشد.
• گزینه دوم (سکوت تاکتیکی): اگرچه از یک فاجعه بزرگتر (مانند سقوط نظام) جلوگیری میکند، اما قطعاً هزینههای تدریجی و اجتنابناپذیر خود را در قبال «تأثیرات اجتماعی باطل» خواهد داشت. این سکوت، مصداقی از «سنت استدراج» (اعراف ۱۸۲-۱۸۳) است که در آن، جامعه به دلیل غفلت، مهلت داده میشود تا برای عذابی شدیدتر آماده شود.
نقش ولی فقیه در تشخیص مصلحت و در مدیریت این معادله پیچیده
این تشخیص دقیق که «آیا مصلحت نظام و انسجام جامعه، مقابله مستقیم با یک باطل را مجاز نمیداند؟» بر عهده ولی فقیه است.. به بیانی دیگر، این تشخیص بسیار دشوار که «کدام هزینه را باید پرداخت؟» بر عهده ولی فقیه است. ایشان به عنوان ناظر کلان، موظف است این معادله را بسنجد:
• وسعت و عمق باطل را ارزیابی کند.
• هزینههای کوتاهمدت و بلندمدت هر دو گزینه را محاسبه نماید.
• خط قرمزها را مشخص کند؛ جایی که ادامه سکوت تاکتیکی به اندازهای به ماهیت نظام آسیب میزند که دیگر قابل قبول نیست (مانند شرایط امام حسین علیه السلام) .
ولی فقیه با در دست داشتن اطلاعات کلان و محرمانه، مصلحتسنجی میکند و حتی ممکن است در شرایط خاص، اجرای برخی حدود الهی را به طور موقت تعطیل اعلام کند. این یک اصل فقهی شناختهشده است.
راهبرد فعال، نه انفعال منفعلانه
بنابراین، استراتژی اصلی، «حفظ نظام اسلامی» به عنوان بزرگترین معروف است. برای این هدف، «انسجام» یک ابزار حیاتی است.
• ما از «سکوت تاکتیکی» نه به معنای تایید باطل، بلکه به عنوان یک راهبرد مدیریتی هوشمند و موقت استفاده میکنیم، در حالی که به طور کامل از تأثیرات منفی و اجتنابناپذیر اجتماعی آن آگاهیم.
• این سکوت، هرگز به معنای رها کردن میدان نیست. بلکه به موازات آن، باید با روشهای فرهنگی، تربیتی و اجتماعی دیگر، برای کاهش تأثیرات آن باطل و تقویت جبهه حق تلاش کرد.
• زمانی که باطل از حدی فراتر رود و «هزینه سکوت» از «هزینه مقابله» بیشتر شود، آنگاه موضعگیری صریح و قاطعانه (مانند برخورد امام خمینی با منافقین) ضروری میشود.
پس ما در یک میدان پیچیده عمل میکنیم: همزمان که برای حفظ کل نظام (کشتی نجات جامعه) تلاش میکنیم، باید نشتهای موضعی (باطلهای اجتماعی) را نیز مدیریت کنیم، با این آگاهی که هیچ راه حلِ بدون هزینهای وجود ندارد. خردمندی در انتخاب کمهزینهترین راه و شجاعت در پرداخت هزینههای اجتنابناپذیر آن نهفته است.
از این رو، رهبر معظم انقلاب اسلامی از سویی بر اتحاد ملی و انسجام اسلامی تأکید میکنند (https://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=988) به عنوان نمونه در بیانات خود پس از جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل متجاوز حفظ اتحاد و انسجام ملی را ضروری و مهم میشمرند و از آن به «اتحاد مقدس» تعبیر میکنند (بیانات ۱۴۰۴/۶/۲) و از سوی دیگر روشنگری و نقد را لازم میدانند (همان: https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=60996).
آیا در سیره پیامبران و ائمه، نمونهای از «سکوت تاکتیکی» برای حفظ انسجام وجود دارد؟
بله، نمونههای متعددی وجود دارد که الگوی رفتاری هوشمندانهای را به ما نشان میدهد.
الگوی پیامبر اسلام (ص)/ موازنهگری بین روشنگری و انسجام:
پیامبر اعظم (ص) به طور همزمان دو مأموریت را پیش میبردند:
۱. ایستادگی قاطع در برابر باطل اصلی: ایشان در مقابل جبهه کفر و استکبار زمان خود (مانند امپراتوری روم و ایران) به طور کامل و بدون کوتاهآمدنی میایستادند.
۲. مدیریت هوشمندانه درون جامعه اسلامی: در داخل مدینه، با وجود آگاهی کامل از نفاق برخی افراد، بلافاصله با آنان برخورد قهری نمیکردند. هدف ایشان این بود که «جبهه داخلی» در برابر دشمن خارجی متحد بماند و اختلافات به حداقل برسد. پیامبر (ص) با روشنگری و تبیین مسیر حق، زمینه هدایت را فراهم میکردند، اما در عین حال، این جبهه داخلی را «مضمحل» و از هم نمیپاشاندند. این یک سکوت تاکتیکی فعال بود، نه انفعال منفعلانه.
الگوی امام حسن مجتبی (ع) در مقابل الگوی امام حسین (ع)/ تشخیص شرایط توسط امام معصوم:
مقایسه دو رفتار متفاوت اما کاملاً صحیح از دو امام معصوم، این اصل را به روشنی ثابت میکند:
• امام حسن (ع): در شرایطی قرار گرفتند که ادامه جنگ با معاویه به فروپاشی کامل اساس اسلام میانجامید. بنابراین، صلح (که نوعی سکوت تاکتیکی و عقبنشینی موقت بود) را پذیرفتند. این به معنای ترس یا قبول باطل نبود، بلکه تشخیص مصلحت بالاتر (حفظ موجودیت جامعه شیعه) بود. امام حسن (ع) در طول این صلح، هرگز از روشنگری و تبیین باطل دشمن دست برنداشتند.
• امام حسین (ع): در دوره ایشان، انحراف چنان اساسی و وجودی شده بود که سکوت، به معنای نابودی کامل اسلام بود. بنابراین، قیام کردند، حتی با علم به اینکه این قیام به شهادت ایشان و اختلاف ظاهری میانجامد.
این دو رفتار متفاوت نشان میدهد که «شرایط» و «میزان خطر باطل» تعیینکننده است. تشخیص نهایی این شرایط در زمان ما بر عهده ولی فقیه است که مانند یک ناخدا، کشتی جامعه را در امواج متلاطم هدایت میکند.
تفاوت «انسجام کاذب» و «انسجام حقیقی» از منظر سنتهای الهی چیست؟
پاسخ: این دو از اساس با یکدیگر متفاوت هستند:
• انسجام کاذب: بر پایه سکوت در برابر باطل، ترس، یا مصلحتاندیشیهای سطحی شکل میگیرد. این انسجام، اگرچه ممکن است در کوتاهمدت نتایج ظاهری (حتی پیروزی موقت، مانند پیروزیهای معاویه) داشته باشد، اما شکننده و ناپایدار است. این همان وحدتی است که پیامبران آن را بر هم زدند، زیرا هدف، رسیدن به جامعهای الهی است، نه فقط حفظ یک جمعیت متحد اما منحرف. چنین جامعهای به «تعالی» و «آسایش حقیقی» نمیرسد.
• انسجام حقیقی: بر پایه ارزشهای مشترک و فعالیتهای ایجابی استوار است. این انسجام، پایدار است و از ناحیه سنتهای الهی تأیید میشود.
بزرگترین خطای استدلالی کسانی که «انفعال» را برای «انسجام» توجیه میکنند، چیست؟
پاسخ: بزرگترین خطا، «مطلق پنداشتن ارزش انسجام» است. این گروه فکر میکنند که تحت هیچ شرایطی نباید انسجام اجتماعی به هم بخورد. حال آنکه تاریخ نشان میدهد پیامبران و ائمه ما برای احیای حق، این انسجامهای کاذب را شکستند. انسجام یک «ابزار» برای رسیدن به یک «هدف والاتر» (مانند حفظ نظام اسلامی، احیای دین) است، نه اینکه خودش به یک «هدف نهایی» تبدیل شود.
مدل پیشنهادی برای فعالیت اجتماعی غیرمنفعلانه چیست؟ مرز بین «انفعال» و «تخریب» کجاست؟
پاسخ: مدل پیشنهادی، «مواجهه فعال و حکیمانه» است که دارای این ویژگیهاست:
۱. مبارزه با باطل در درون چارچوب: مشخص کردن مسیر حق و باطل بدون ایجاد اختلافات غیرضروری. مثلاً در یک جمع خانوادگی که بیحجابی وجود دارد، میتوان با رفتار و گفتار مناسب، عدم رضایت خود را نشان داد، بدون اینکه به رابطه عاطفی به طور کامل پشت پا زد. این، سکوت نیست؛ یک «مواجهه فعال نرم» است.
۲. استفاده از ظرفیتها: استفاده از تمام ظرفیتهای جامعه (حتی افرادی که در برخی گناهان مرتکب خطا میشوند) برای اهداف بزرگتر (مانند دفاع از میهن در مقابل دشمن خارجی). امام خمینی (ره) در ابتدای انقلاب از همه ظرفیتها استفاده کرد.
۳. تعیین خط قرمز: زمانی که ادامه همکاری و سکوت تاکتیکی به «تغییر ماهیت نظام» و «نابودی ارزشهای اساسی» بینجامد، آنجا موضعگیری قاطع و صریح (مانند قیام امام حسین (ع)) ضروری میشود. این مرز، دقیقاً همان نقطه تفاوت بین «انفعال» (که مذموم است) و «تخریب» (که به معنای از بین بردن اصل نظام است) میباشد.
جمعبندی نهایی:
ما «منفعل» نیستیم، بلکه «فعال» و «هوشمند» عمل میکنیم. استراتژی کلان، «حفظ نظام اسلامی» به عنوان بزرگترین ارزش است. در این مسیر، از «انسجام» به عنوان یک ابزار حیاتی استفاده میکنیم و با استفاده از «سکوت تاکتیکی» و «مواجهه فعال حکیمانه»، از ایجاد اختلافات غیرضروری پرهیز میکنیم. اما هنگامی که باطل، «اساسی» شود، همانند ائمه اطهار، قاطعانه میایستیم و هزینه آن را میپردازیم. تشخیص این شرایط نیز بر عهده ولایت فقیه به عنوان جانشین امام معصوم است.











