اتّحاد مقدس، اتّحاد نامقدس: شنیدن صدای باطنِ جامعۀ ایران

اتّحاد مقدس، اتّحاد نامقدس: شنیدن صدای باطنِ جامعۀ ایران

یادداشتی از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

باید تحلیل و برداشت خویش را از فهم تعبیر اتّحاد مقدس، آغاز کرد. همۀ گفتگوها دربارۀ همگرایی و انسجام اجتماعی، فرع بر معنایی است که از مفهوم اتّحاد مقدس اراده می‌شود. بنابراین، پرسش این است که اتّحاد، چه وقت مقدس است؟ روشن است که هر نوع اتّحادی، مقدس نیست و قداست اتّحاد، تابع عنصری بیرون از خودِ اتّحاد است. در اتّحاد، همگرایی برای یک غایت در نظر است و همین غایت هست که اتّحاد را مقدس یا غیرمقدس می‌سازد.

همبستگی اجتماعی، مطلوبیّت ذاتی ندارد، بلکه از غایت برمی‌خیزد. این قداستِ غایت است که به اتّحاد نیز سرایت می‌یابد و آن را مقدس می‌سازد. با این حال، اغلب دربارۀ مطلقِ اتّحاد، سخن گفته می‌شود و نه وجه قدسیِ آن و منشأ تولید قدسیّت در آن. در منطق دینی ما، امر قدسی آن است که به نوعی با خدای متعال، رابطه داشته باشد؛ این‌چنین پیوند و اتّصالی، قداست می‌آفریند. براین‌اساس، کنش‌های آدمی به دو دستۀ کنش‌های طبیعی و کنش‌های عالی تقسیم می‌شوند. در مباحث فلسفۀ اخلاقِ استاد مطهری، سخن از دوگانۀ فعل طبیعی/فعل اخلاقی آمده که ناظر به همین مسأله است. به‌هرحال، اتّحاد به‌خودی‌خود، مقدس و معنوی و ملکوتی نیست، بلکه باید برای آن، وجهی خاص را در نظر گرفت که انسان و جامعه و تاریخ را به خدا متّصل گرداند.

بسیاری از روایت‌های کنونی دربارۀ اتّحاد، نامقدس هستند؛ چون جوهر عمل‌گرایانه دارند و تقرّب إلی الله را اراده نکرده‌اند. اشارات جریانِ روشنفکری سکولار به اتّحاد منهای ایدئولوژی، دلالت بر همین معنا دارد. روشنفکریِ سکولار می‌خواهد به بهانه‌های به‌ظاهر کارکردگرایانه و موقعیّتی، بنیان‌های هویّتیِ جامعه را منهدم سازد و اتّحاد مقدس را به ائتلاف‌های ناگفتمانی و این‌جهانی و تهی از معانی عالی تبدیل کند. در واقع، شرایط جنگی سبب شده تا روشنفکریِ سکولار از ضرورت انسجام اجتماعی، به‌عنوان یک توجیه مقبول برای سکولارسازیِ جامعۀ ایران و یا دست‌کم، روایت از آن بهره ببرد.

در این خوانشِ واقعیّت‌گریز و سوگیرانه، گفته می‌شود که جامعۀ ایران، تغییر هویّت داده و در دهه‌های گذشته، هرچه بیشتر به سوی لیبرالیسم حرکت کرده و از اقتضائات دهۀ شصت، به‌طور کلّی فاصله گرفته است. این جامعه، سودای زندگی دارد نه آرمان؛ به خود می‌اندیشد و نه دیگران؛ قصد توسعه دارد نه تمدّن‌سازی؛ عقل معاش دارد نه عقل معاد؛ بر علوم انسانیِ سکولار تکیه دارد نه ایدئولوژی دینی؛ از انقلاب عبور کرده و به نظام سیاسی، به چشم ولایت و حاکمیّت دینی نمی‌نگرد؛ محاسبه‌گر شده و فقط به امروز و اکنونش می‌اندیشد و نمی‌خواهد تاریخ را تغییر بدهد؛ و …

این روایت، تعمیم دگرگونی‌های بخشی از جامعۀ ایران به تمامیّت جامعۀ ایران است. روشنفکریِ سکولار، نمودها و ظهورات حداقلی را برمی‌گیرد و از آنها، یک قاب عمومی می‌سازد و به همۀ جامعۀ ایران تعمیم می‌دهد. ما با یک روایت تجدّدی مواجه هستیم که به مدد رسانه و قدرت و خدعه، غالب شده است؛ در حالی‌که واقعیّت اجتماعی، چنین ماهیّتی ندارد. ما در صحنۀ نبرد روایت‌ها قرار گرفته‌ایم نه نبرد واقعیّت‌ها. در مقابل، همچنان مشاهده می‌کنیم که عمده‌ترین تجمعات و ظهورات اجتماعی، متعلّق به لایۀ دینی جامعه است؛ بی‌آن‌که حاکمیّت در تکوین آنها دخالت داشته باشد.

وجه غالب این جامعه، مایل و معتقد به دین است و هویّت خود را در دین می‌یابد و انگیزه‌ها و غایات دینی، محرّک او هستند. البته دین در این روایت، دینِ اقلّی نیست که خود بر سکولاریسم دلالت دارد و گرهی را از تکامل تاریخیِ ما نمی‌گشاید. جامعۀ ایران، دین را در متن حیات خویش، جاری کرده و شئونات و ساحات زندگی خویش را آغشته و آمیخته به دین می‌یابد. این همگرایی و اتّصال، گسستنی نیست و تلاش‌های فکری و رسانه‌ای روشنفکریِ سکولار در دهه‌های گذشته، موجب نشده که این نظم هویّتی برچیده شود. آری، ما از برهۀ واگرایی‌های دهۀ هفتاد به این سو، دچار آفات و مصائبِ معنایی شده‌ایم، اما دامنۀ این وضع، بیش از این نیست که فقط پاره‌ای از جامعه، گرفتار عالم تجدّد شده‌‌اند، نه اکثریّت آن. جامعه را باید بر مبنای ارادۀ جمعی و کلّی‌اش در مقاطع معنادار و بادوام، قضاوت کرد، نه در چهارچوب کنش‌های هیجانی و موسمی. هر لحظه از جامعه، گویای انتخاب قطعی و نهایی آن نیست؛ چنان‌که بُرش‌های کوچک و لایه‌های اندک را نمی‌توان نمایانگرِ کلّیّت جامعه دانست و حکم خاص را به عام تعمیم داد. تکه‌های گزینش‌شده و لحظه‌های قاب‌بندی‌شده و گفتارهای هیجان‌زده، فریبنده هستند و راه به باطن جامعه ندارند. شاید بهترین تعبیر این باشد که باطن جامعۀ ایران، در زیر تابوت حاج‌قاسم، متجلّی شد.