گذر از ذات‌مندی ارسطویی به فطرت مندی قرآنی

کرسی علمی- ترویجی “ گذر از ذات‌مندی ارسطویی به فطرت‌مندی قرآنی” توسط گروه کلام با همکاری گروه تخصصی علوم انسانی قرآنی پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه و با حضور اساتید و صاحبنظران این حوزه در قم برگزار شد.

حجت الاسلام محمد کاشی زاده:

عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه

دبیر کرسی

بحمدالله گروه کلام پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی از گروه های علمی پیشتاز در فضای برگزاری کرسی های علمی در مرکز هستند و از همین ابتدای سال کرسی های خود را آغاز کرده است. بحث ذاتمندی ارسطویی به فطرت مندی قرآنی توسط دکتر سهرابی‌فر ارائه خواهد شد و سپس توسط ناقدان محترم دکتر نصری و دکتر ترخان نقد و بررسی خواهد شد. جناب دکتر سهرابی فر حدود ۶ سال در فضای انسان شناسی به جد مشغول به کار هستند. و به طور خاص انسان شناسی دینی که حاصل فعالیتشان ۳ عنوان کتاب: چیستی انسان در اسلام، شبهات ذاتمندی و فطرت مندی و مبانی انسان شناختی علوم انسانی دارند و ۶ مقاله نیز در این حوزه به اتمام رسانده و ارائه شده است.

بحث چیستی انسان و ویژگی های آن از مباحث پیشین و پایه فلسفه علوم انسانی است که از مهمترین مباحث به شمار می روند و تا این بحث به ثمر ننشیند دیگر مباحث مبتنی بر آن قاعدتا مثمرثمر نخواهد بود. در فضای انسان شناسی، چارچوب مفهومی داریم که از زمان ارسطو تا به امروز مورد قبول برخی از اندیشمندان قرار گرفت. این چارجچب مفهومی،‌ شناخت موجودات با تقسیم ذاتی و عرضی است. که به تبع همین تقسیم بندی، برای انسان نیز ذاتیات و عرضیاتی در نظر می گیرند لکن جناب دکتر سهرابی فر به این نگاه در مورد انسان انتقاد دارند. در بحث مبانی فلسفی حکمت متعالیه و بر پایه آیات قرآنی چارچوب جدیدی را ارائه کنند و نه فقط مصداق جدید. زمانی هست که یک فرد چارچوبی مفهومی را می‌پذیرد و در آن مصادیق ذاتی تردید می کند. مثلا قبول ندارد که ذاتی انسان حیوانیت و ناطقیت است. ایشان قصد دارند ضمن انتقاد از تقسیم بندی ارسطویی، چارچوب مفهومی جدید را ارائه کنند. نقد اصلی فلسفی ایشان به این نگاه برای انسان، به اینجا برمی گردد که ماهیت نوعیه ثابت، با حرکت جوهری برای انسان سازگار نیست.

 

حجت الاسلام محمدتقی سهرابی‌فر:

عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه

ارائه دهنده

 

اینکه گفته می‌شود انسان ماهیت نوعیه است و با قرآن و کتابهای ما سازگار نیست.

بحث انسان‌شناسی یکی از زیرشاخه های علم کلام است. و کمابیش تا قبل از انقلاب اسلامی شاهد آثاری در این زمینه هستیم و بعد از انقلاب اسلامی نیاز بیشتری نسبت به انسان‌شناسی دینی و مباحث این حوزه احساس شد و به تعبیری ما در خیلی از مباحث فکری و اندیشه ای که بعد از انقلاب اسلامی مطرح است یکی از زیربناهای مهم این است که تعریف روشنی از انسان از منظر دین ارائه دهیم. تا این تعریف مشخص نشود بحث علوم انسانی اسلامی یا الگوی پیشرفت اسلامی یا بحث تمدن اسلامی و اینها بحث کاملی نخواهند بود و لذا بارها در کرسی‌ها اشاره کرده‌ام که این مباحث – علوم انسانی اسلامی- از دغدغه‌های اصلی جامعه علمی می باشد حتما منوط به این است که درباره انسان‌شناسی دینی بحثهای روشن‌تر و دقیق‌تری را داشته باشیم. خوشبختانه بعد از انقلاب اسلامی، آثاری در این زمینه منتشر شد و راجع به انسان‌شناسی دینی مباحثی گفته شده و کتب و مقالات ارائه گردید اما شاید بسیاری از اینها به کلیات اکتفا کرده اند. برخی از اینها جهت تدریس در دانشگاه‌ها ارائه شده و وارد مباحث چالشی و ریزتر نشده اند لذا چند سالی بود که وارد این بحث شده و دغدغه هایی دارم که یکی از آنها به بحث ذات‌مندی انسان است. اینکه ما انسان را ذاتمند بدانیم یا ندانیم دو مسیر کاملا متفاوت در پیش روی ماست. لذا یک بحث اساسی و زیرشاخه‌ انسان‌شناسی دینی است که بایستی به آن پرداخته شده و تکلیفمان را راجع به بحث ذاتمندی روشن و مشخص کنیم.

مستحضرید که راجع به ذاتمندی انسان دو گروه عمده داریم: یک گروه که راجع به سده های اخیر در غرب و مکاتب بوجود آمده که منتهی می شوند به اینکه انسان موجود ذاتمندی نیست و حتی آحاد انسانها نقطه اشتراک نیز می‌توانند نداشته باشند. همین بحث هیستوریزیستم، که انسان را محصول تاریخ می‌داند یا اگر انسان را محصول جامعه بدانیم، یعنی انسان‌هایی که شاید هیچ نقطه اشتراکی در ذات ممکن است نداشته باشند. یک سری مکاتب این چنینی در سده های اخیر داریم که می گوید انسانها می توانند به تمام معنا متفاوت باشند.

گروه دوم، همین مسئله حکمت مشا و ارسطویی است که در مراکز آموزشی سنتی خودمان، حکمت ارسطویی حاکم بوده و غلبه داشته است. که می‌گوید: انسان در واقع دارای ماهیت ذاتمند و ماهیت نوعیه هست. یعنی یک سری اجناسی را مطرح می کردیم که جنس اعلا و جنس عالی داریم و در رابط با انسان تا به حیوان می رسد و بعد از حیوان، انسان یک ماهیت نوعیه می شود. وقتی به انسان رسیدیم و پایین تر از انسان، دیگر تقسیم به ذات نداریم، در حیوان تقسیم به ذات داریم، حیوانی که اسب است حیوانی که گوسفند است … اینها تقسیم به ذات هستند. ولی وقتی به انسان رسیدیم تقسیمات انسان بالعرض هستند نه به ذات. این در حکمت مشایی هست و در کتابهای معمولی بین طلبه‌ها و دانشجویان مورد مطالعه قرار می گیرد و لذا بایستی توجه داشته باشیم که همین نکته خودآگاه یا ناخودآگاه شاکله ذهنی طلبه و دانشجوی ما را شکل می دهد و مبنای فکری خواهد شد حتی اگر ناخوداگاه باشد. مدعای بنده این است: اینکه گفته می‌شود انسان ماهیت نوعیه است و همه انسانها یک نوع هستند و یک ماهیت نوعیه دارند با قرآن و کتابهای ما سازگار نیست.

نکته اول، مسئله تفاوت انسانهاست. بالاخره واقعیت این است که انسانها در زمانها و مکانهای مختلف تفاوتهای جدی با هم دارند. در کرسی سال گذشته، تفاوت انسانها در انسان شناسی دینی بود، یعنی همین منابع دینی ما، انسانها را خیلی متفاوت معرفی می کند. و بنده در آنجا – و در مقاله ای که بعدها به چاپ خواهد رسید- ۸ تفاوت که برخی‌ها پیشینی است یعنی حتی پیش از ورود به زندگی دنیوی است در انجا ذکر کرده ام. واقعا با تلقی اینکه همه ما دارای یک ماهیت هستیم نمی توانیم به سادگی از کنار این تفاوتها بگذریم و لذا تفاوتها یک امر غیرقابل انکار هستند. از طرف دیگر ما به قرآن مراجعه می کنیم و به عنوان نمونه از صدرالمتالهین – به عنوان یک مفسر – نقل می کنم. ایشان به عنوان یک فیلسوف، بارها در کتب مختلف اشاره کرده اند که انسانها تحت یک ماهیت نوعیه نیستند و حتی در جایی ذکر کرده اند که انسان تحت یکی از سه جنس قرار می گیرند: فرشتگان یا شیاطین یا حیوانات. یا در جایی دیگر اورده اند که انسان تحت یکی از اجناس ۴ گانه قرار می گیرند: عقلی، شهوی، وهمی و سبعی.

یا در جای دیگری می فرمایند اگر ما این آیه شریفه انما بشر مثلکم، این ظاهر امر هست و اگر ما شخص پیامبر(ص) را مثل ابوجهل، تحت یک ماهیت قرار بدهیم، این کفر آور است و به آیه ۶ سوره تغابن استناد می کند: قَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا؛ پیامبر وقتی دعوت می کرد مردم می گفتند چرا از بشری مثل خودمان تبعیت کنیم و ما همین حرفشان که مقام ایشان را به همراه خودشان تحت یک ماهیت دانستند لذا این کفر آور است. و استناد جناب صدرا نیز به این آیه شریفه است. یا در آیه ۵ سوره تکویر که می فرماید: إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت؛ که مستحضرید که می گویند چرا حیوانات وحشی محشور می شوند و آنها که قرار نیست حساب و کتاب پس بدهند. که جناب صدرا میفرمایند این آیه ناظر به انسانهاست در آن هنگام که حقیقت و شکلهای واقعیشان آشکار می شود. همچنین آیه ۹ سوره زمر: هَلْ یسْتَوی الذینَ یعْلَمُونَ والذینَ لَا یعْلَمُونَ؛ که در آنجا ایشان مجدد استناد می کنند که انسانها انواع متفاوت هستد و نه یک نوع.

مواردی که ذکر کردم چون بحث قرآنی بود سعی داشتم به آیات قرآنی استناد کنم. در روایات نیز روایات و شواهدی بسیاری هستند که اثبات می کنند که نمی‌شود انسانها را تحت یک ماهیت نوعیه قرار داد و قلمداد کرد. در یک روایات که مرحوم کلینی در کافی آورده اند. امام صادق (ع) می فرمایند: لو علم الناس كيف خلق الله تبارك وتعالى هذا الخلق لم يلم أحد أحدا (کافی، ج۲، ص۴۴)؛ اگر مردم می دانستند که خداوند آنان را چگونه خلق کرده است، احدی شخص دیگری را ملامت نمی کرد. و خود حضرت در ادامه توضیح می دهد، که خلقت از ۴۹ جزء بوده است که هر جزء دارای ۱۰ جزء است و – در ادامه امام(ع) – می‌فرمایند که خداوند برای برخی انسانها فقط یک جزء از ۴۹۰ جزء را داده است. لذا برای برخی ۱۰ جزء، برخی ۲۰ جزء و حتی برخی همه اجزا را عطا کرده است. آیا با – استناد- این حدیث می‌توان پذیرفت که همه انسانها تحت یک ماهیت نوعیه هستند.

حدیث دیگری نیز مرحوم کلینی در کافی آورده است که برخی انسانها دارای ۵ روح هستند. که علاوه بر روح نباتی و اینها که در ادامه می‌آورد روح الایمان و روح القدس را نیز دارند و این را نیز برخی ۴ روح و برخی نیز فقط ۳ روح دارند. با مراجعه به آیات و روایات مذکور و دیگر روایات و احادیث از این دست که کم نیز نیستند به این نتیجه می رسیم که انسانها تحت یک نوع ماهیت باشند این سازگار و نظر صحیحی نیست و با منابع دینی ما سازگاری و همخوانی ندارد.

خب وقتی این نظر را کنار زدیم حال انسانها را چطور ببینیم؟ آنچه که از منابع دینی می توانیم ادعا کنیم این است که انسان موجود فطرت‌مندی است. با اطمینان کامل و با توجه به آیات فطرت و روایات بسیار، می‌توانیم بگوییم انسان دارای فطرت بوده و همه انسانها فطرت‌هایی دارند. مثلا همه انسانها فطرت توحیدی دارند! بله، فطرت‌مندی را میتوانیم ادعا کنیم ولی اینکه همه دارای یک ماهیت نوعیه باشند نه تنها قابل ادعا نیست که قابل نقد نیز می باشد.

حال شاید سوالی پیش بیاید که بین فطرت مندی و ماهیت نوعیه داشتن چه تفاوتی وجود دارد؟ در ماهیت نوعیه ما مدعی هستیم که تمام ماهیت این موجود را ارائه می دهیم. حیوان ناطق، حق تام، وقتی شما می گویید بله این موجود، ماهیت نوعیه‌اش فلان است، ماهیت نوعیه دارد، یعنی مدعی هستیم تمام الماهیه این است و اختلافات به اعراض بر می گردد در حالیکه ما در فطرت مندی چنین ادعایی نداریم و می گوییم انسان دارای فطرت توحیدی است و در این ادعا نیست. لذا، بین ذاتمندی و فطرت‌مندی فرق است.

تفاوت دیگر این است که، فطرت، امری که می تواند بالفعل و بالقوه باشد خیلی از امور فطری در انسانها، حالت به خواب رفتن دارد و در شرایط خای خودش را نشان می دهد و در شرایط دیگری ظهور و بروز ندارد. در حالیکه در ماهیت گفته می شود که بالفعل است و نمود دارد و دیده می شود. پس بین فطرت و ماهیت نوعیه تفاوت است.

نکته دیگر، راجع به اهمیت بحث چرا که طلبه و دانشجوی ما که وارد این مباحث می شود و با همان حکمت مشاعی و ماهیت نوعیه شاکله ذهنش تشکیل می شود و با همین عینک وارد مباحث می شود واین صحیح نیست و با منابع دینی ما سازگار نیست لذا در تغییر این دیدگاه دقت داشته باشیم و بگوییم که انسان موجودی فطرت مند است و تفاوتهای ماهوی در آنها وجود دارد. همانطور که اندیشه‌های مختلف را بررسی کردیم. ۵۶ادعای بنده نتایج گسترده ای میتواند داشته باشد که بایستی نتایج و برایند آن مستلزم بررسی و اختصاص زمان است. در عین حال نتایج مختلف را به عنوان نمونه عرض می کنم. ما در علوم انسانی اسلامی که به کنش‌های انسان پرداخته و آنها را تحلیل می کند. لذا اهمیت دارد که بدانیم انسانهای مورد موضوع تحقیقمان یک ماهیت نداشته و متفاوتند. همینطور در مسائل باید و نبایدها، امر و نهی باید نکته را در نظر داشت که مخاطبین ما تحت یک ماهیت نیستند و متفاوتند و جالب این است که وقتی در مباحث فقهی نگاه گذرا می کردم دیدم برخی فقها کمابیش اینها را لحاظ کرده اند و در امری را بر شخصی واجب دانسته و بر دیگری خیر که به همین دیدگاه برمی گردد.

یکی از نتایج در بحث اصول فقه است. مستحضرید در این بحث، خبرین متعارضین را داریم. خبرین متعارضین دو خبری است که هر دو حجت است به درجه اعتبار رسیده ولی یکی فرموده یجب و دیگری فرموده لا یجب! خب حال باید چه کرد؟ وقتی ما مجبور به انتخاب هستیم باید یکی از اخبار را حذف کنیم و دیگری را – بر اساس مرجحات گفته شده در کتب اصولی- اخذ کرد. اما با توجه به تفاوت ماهیت‌ها می توانیم این نحوه جمع بندی را لحاظ کنیم که ممکن است یجب ناظر به انسانی بوده و لایجب نسبت به انسان دیگر با ماهیت دیگر که این هم وجه جمع دیگری است. نه اینکه سریع یک خبر را اخذ کرده و دیگری را کنار بگذاریم. آخرین برایند این است که ما در مسائل فرهنگی و … قاعده ای داریم که می گوییم حمل بر صحت! که توصیه ای اخلاقی است. همین که ماهیات انسانها را متفاوت بدانیم می تواند مبنای علمی باشد بر این نکته که بله من نباید دیگران را عینا مثل خودم بدانم و سریع در رابطه با افعال و کردار دیگران قضاوت کنم.

اینها نمونه های از برایند بود که ذکر کردم و منتظر شنیدن نظرات اساتید محترم هستم.

 

  • دکتر عبدالله نصری:

ناقد کرسی

از زوایای مختلف می توان مطالب گفته شده را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. اول اینکه شما تکیلفتان را با بحث روشن کنید که می خواهید درون‌دینی مطرح کنید یا برون دینی؟ بحث دیگر این است که شما روش مطالعه تان در انسان شناسی چیست؟ آیا می خواهید روش استقرایی محض را ارسطویی باشد که خب شما این را وقتی بررسی می کنید می بییند که این نگاه سایه افکنده حتی بر متفکران ما هیمنه آن را می‌بینیم.

وقتی علامه طباطبایی در آیه شریفه لَقَدْ کَرَّمْنا بَني آدَم؛ بحث می‌کند، مقام کرامت را به مقام عقل بر می گرداند که نشان می دهد که ایشان علیرغم اینکه بحث از فطرت دارد گویی بحث را در ذیل آن نگاه ارسطویی تجزیه و تحلیل می‌کند و اکثر مفسران هم همینطور هستند و استثنایی که وجود دارد این است که علامه جعفری است که هیچیک از متفکران ما انسان شناسی در حد ایشان را نتوانسته اند ارائه دهد که علت را می گویم. لذا اهمیت دارد که متودولوژی شما مشخص شود. و اگر شما مطالعات گسترده در فلسفه های اگزیستانس داشته باشید که همانی است که وقتی کسی در غرب قصد دارد انسان شناسی را بخواند از این نگاه وارد می شود. در آنجا نگاه، حتی دیده میشود کسانی مثل هایدگر، دستگاه ارسطوئی را نمی‌پذیرند و حتی چرا به جای استفاده از واژه انسان از واژه دازاین استفاده می‌کند. البته میان  دازاینی که او مراد می‌کند با دازاینی که یاسپرس مراد می‌کند فرق بسیار اساسی هست. ولی مراد من این است که افراد بزرگی مثل یاسپرس، مارسل، هایدگر که علمایشان هستند، نگاهشان نگاه پدیدارشناسانه است.

دو نگاه اساسی در تعریف انسان وجود دارد. اول اینکه اگر به آیات قرآنی نگاه کنیم متوجه می شویم که نگاه پدیدار شناسانه است. یعنی همانطور که انسان خودش را بروز و ظهور می دهد. آیات فراوان داریم که در مباحث انسان شناسی بیان شده است. پس باید به نوع نگاهمان به انسان چیست را تعیین تکلیف کنیم. و حال این پرسش مطرح می شود که در مباحث اگزیستانس برای دانشجویان باز می شود که وقتی آنها بحث از امکان را مطرح می کنند باید بدانیم اساسا امکان به چه معنایی است؟ که واقع همان امکان استعدادی خودمان است و شما اگر تحلیل بخواهید انحام دهید بین امکان استعدادی و امکان ذاتی بنظرم می توان به تحلیل استاد مطهری رجوع و استناد کرد. بحث بنده این است که باید به این نسبتها توجه کافی و دقیق داشت. حال اگر کسی بحث از امکان استعدادی مطرح کرد و نگاه پدیدار شناسانه هم داشت آیا مغایرت دارد با اینکه ما باید برای انسان ذات قائل شویم؟

بالاخره اگر تقسیم اولیه این باشد یا ذاتی است یا عرضی و چون تقسیم اولیه فلسفی است لذا خارج از این که نمی توان بحث کرد. حال اگر عرضی است چرا در حیوانات نمی بینیم؟ و اساسا باید فطرت و غریزه و طبیعت را تعریف کرد. بهرحال فطرت امری ذاتی است. و صحبت بنده این است که فطرت در این نظر هم می گنجد و خارج از این نیست. و شما حداکثر بیانتان در اینجا این است که بگویید در تعریف انسان وقتی که طبق سنت ارسطویی انسان حیوان ناطق است و در واقع حیوان را جنس دانست، آیا فصل ممیزه انسان، نطق به معنای عقل است؟ و حال این نکته مطرح می شود که آیا اینهایی که گفته شد بالفعل است؟ یا اساسا فعلیت نیز ذومراتب است؟ حال نه تنها در این مورد که باقی مسائل نیز همین گونه است. اگر شما عقل را فصل ممیزه انسان دانستید معتقدید که واقعا همه انسانها به یک نحو مورد کلیات هستند یا اینکه ذومراتب می دانید؟ پس این بحثی که مطرح کردید امر چندان قابل قبولی نیست.

مسئله دیگر این است اساس این مسئله که هر انسانی یک نوع است این حرفی است که ابن‌عربی در ابتدا می زند. که البته بحث ما این است که کسی که توانسته مبانی عقلی و استدلالی را بیان کند ملاصدراست. در غرب هم برخی از فیلسوفان اگزیستانس مثل یاسپرس به صراحت این مطلب را بیان کرده‌اند که در واقع هر انسانی یک نوع است.

و این را در فلسفه خودمان نیز داریم درمبانی صدرایی که کسی که قائل به حرکت جوهری است. واین معتقد است که شما در هر مرتبه ای از مراتب میتواند ماهیتی را انتزاع کنید پس نمی توانید ماهیت سابق را دریافت کنید که این مخالف مبانی صدرایی است. و همینجاست که می گویم ملاصدرا توانسته حرف ابن عربی را فلسفی کند به خاطر این که مبنای خودش را بر اساس حرکت جوهری گذاشته است. حال نکته این است که بایستی ابتدا ذاتی یا عرضی بودن فطرت را تعیین تکلیف کنیم. و دوم اینکه نگاه ما به انسان شناسی پدیدارشناسانه است یا خیر؟

اینکه بخواهیم تمامی مباحث را از نگاه ملاصدرا دربیاوریم اینطور نیست. تمامی مبانی صدرایی را معتقد هستم و مهم می دانم ولی برخی مبانی بعیده است و دور از هستی‌شناسی ماست در حالیکه ما امروز به مبانی نزدیک نیاز داریم. نکته بنده این است که احتمالا صدرایی ها به این نکته توجه داشتند که اگر ما بحث «نطق» را مطرح می‌کنیم، نمی‌گوئیم فصل حقیقی؛ می‌گوئیم فصل مشیر است. اما باز هم این فصل مشیر را عقل مطرح کردند و گفتند که چون مهم‌ترین ممیزه انسان بر حیوان عقل است، درواقع بر همین مبنا حرکت کردند. اگر به خود قرآن نگاه کنیم بیشتر شاهد نگاه پدیدار شناسانه هستیم. شما در انسان شناسی حداکثر حرفی که برای گفتن دارید این است که این ذات که انسان را گفتیم فطرت این را تنها بر چارچوبه عقل قرار ندهیم و دایره فطرت را فراتر از عقل بدانیم و روی این باید بحث و تکیه کنیم.  و حال اول نزاع است که ما چگونه میتوانیم این را بشناسیم؟ آیا می توانیم به نحو پیشین جنس و فصل دریابیم که قطعا بایستی پدیدارشناسانه نگاه کنیم. چرا که این مسئله، مسئله ای است که اهمیت فوق العاده ای دارد. نکته دیگر این که حتی اگر مسئله را توجه داشته باشیم که وقتی ملاصدرا بحث نفس را مطرح می کند هم بعد ادراکی وارد می شود و هم بعد تدریجی. و ما بیشتر روی بعد ادارکی که عقل است تکیه کردیم. اصلا بعد ادارکی تحریکی را فراموش کردیم در حالیکه درواقع خود ملاصدرا هم مطالب دندان‌گیری در این زمینه ندارد. مگر ما بعضی مطالبی که در برخی مباحث گفته بگوییم که این مطلب چنین لوازمی را پیدا می کند. یعنی بخواهیم خوانش جدیدی ازملاصدرا داشته باشیم. نکته موجود این است که مناسب بود به آثار مرحوم علامه جعفری توجه می کردید. نکته قابل عرض این است که علامه بحث مهمی را مطرح می کند که می خواهد بگوید که می‌خواهد بگوید اگر کسانی آمدند و گفتند انسان یک ماشین است، ایشان مقایسه‌ای بین انسان و ماشین انجام می‌دهد، مختص برای انسان ذکر می کند و برخی مختصات را بیان می کند به عنوان ممیزات انسان با ماشین است که البته برخی نیز مشترک هستند. و این نوع نگاه، نوعی نگاه پدیدارشناسانه است. لذا وقتی در آثار تامل می شود می‌بینیم ایشان اعتقاد دارد که مجموعه مختصات خاصی وجود دارد که این مجموعه کرامت او را می‌سازد. حتی وقتی شما مقایسه می کنید تفاوت دو متفکر را شاهد خواهید بود. لذا چارچوبی که بسیاری از متفکران را حتی ملاصدرا و ابن‌عربی را نیز اسیر خود کرده، نتوانسته تاثیری روی تفکرات علامه جعفری بگذارد و حتی سبب شده علامه گام بالاتری را بردارد و در اندیشه و تفکر استقلال داشته باشد. لذا اگر کسی قصد دارد به مباحث انسان‌شناسی وارد شود بنظرم بایستی با متفکری بالاتر از ملاصدرا مواجه شود. بالاخره شما از نتوانستید از ذات‌مندی ارسطو به فطرت‌مندی قرآن گذر کنید. چرا که این فطرت‌مندی همان ذات‌مندی ارسطویی است. و حداکثر بیان شما می‌توانید این باشد که بگویید ارسطو در این ذات‌مندی انسان‌شناسانه‌اش مهمترین ذات انسان که بحث ممیزه است را خواسته که مسئله عقل قرار دهد در حالیکه اگر شما بخواهید این را باز کنید که فطرتی را که در قرآن مطرح می شود در چارچوب عقل نمی‌گنجد. لذا وقتی بخواهیم با کسی مثل هایدگر چالش کنیم و اظهار کنیم که شما هم نتوانستید از ذاتمندی ارسطویی گذر کنید و حتی مدعی هستید که می خواهید از تاریخ ۲۵۰۰ ساله متافیزیک گذر کنید. می بینیم که انسان دارای این مجموعه از مختصات و ویژگی‌هاست و در نهایت بنده – به عنوان یک معلم- می توانم سوال کنم که آقای هایدگر درنهایت مطالبی که می گویید چیست؟ آیا امکان استعدادی هست یا خیر؟ که اگر بله، پس بالاخره به ذات برمی‌گردد. مطلب بنده این است که کسانی که خواستند از مکتب ارسطو گذر کنند نتوانستند. چرا که تقسیم، تقسیم اولیه است و یا ذاتی است و یا عرضی؟ مهمترین شاخصه‌ عقل نیست و از طرفی هم در صدد توجیه برنیاییم که اینها مرادشان این است که بگویند عقل همه را دربر می گیرد.

 

  • حجت الاسلام قاسم ترخان:

عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه

ناقد کرسی

اولین اشکالی که به ذهنم تداعی کرد این است که خیلی از مفاهیم در این مقاله توضیح داده نشده و تقریبا تفاوت‌ها مشخص نیست. ایشان اگرچه فطرت را به معنی خاص گرفتند اما فطرت یکی از کاربردهای آن معنای عامی است که بایستی در اینجا به آن اشاره می شد و همچنین اینکه اینجا تاکید دکتر سهرابی فر، مقاله را به این سمت برده که ایشان تاکید کند روی ماهیت ثانویه. یعنی آن چیزی که برساخته از اجتماع و اراده است و چیزهایی که مرحوم علامه نیز در المیزان به شاکله تعبیر کرده است. سوال اصلی این است که این تنافی و ناسازگاری دارد با قبول و پذیرش ماهیت اولیه و اگر در همان قالب ارسطویی بخواهیم صحبت کنیم نمی توانیم این را بگوییم، این گذر اتفاق می افتد و این گذر آیا گذر عرضی است یا گذر طولی. یعنی ما می توانیم این را حفظ کنیم و در عین حال همانطوری که علامه و ملاصدرا در بیاناتشان دارند که این برحسب نشئه ظاهریه است و این دو بر حسب نتیجه باطنی. لذا اینها تنافی دارند. آیا تعاریفی که شده و یکی از آنها را آیت‌الله جوادی انسان را حی متعلی می داند، آیا این به معنای گذر کردن از نظام مفهومی ارسطویی؟ و آیا نمی توان آن را حفظ کرد؟ و در عین حال آن تعلق را نقطه ممیزه قرار داد؟ همانطوری که فرمودند شما یا این را ذاتی می‌دانید یا عرضی؟ لذا بایستی اینجا روشن می شد که خب نشد. شما دو نکته را در محور مقاله مطرح کردید: اول، گذر از نظام مفهومی که ارسطو ارائه کرده و در این قسمت به نقد کردن پرداختید و از ملاصدرا استفاده کردید و سوالم این است که چرا ملاصدرا؟ و چرا از خود ملاصدرا گذر نکردید؟ و این مبانی که شما بر اساس آنها مطالبتان را چیدید آیا مخالف ندارد؟ البته جای این بحث وجود دارد که ببینیم آیا نوآوری دارد یا خیر؟ معمولا در مقالات مشابه، همان اشکالاتی که شما مطرح کرده‌اید را آورده‌اند مثلا اینکه صعوبت یا تعذر دارد، تعریف شناخت ذاتیات، چرا که حضور ماهیات اشیا باید در ذهن بیاید تا از ذاتیات شناخت پیدا کنید و خب ادعا کرده اند که صعوبت یا تعذر دارد. یا مثلا اینکه شما باید این اصل را بپذیرید معلوم بالذات با معلوم بالعرض باید اتحاد ماهوی داشته باشند و خب با توجه به مبانی حکمت متعالیه بحث اصالت وجود و حرکت جوهری، خب این با آن بحث منافات دارد و نمی توان به این ملتزم شوید و لذا ناچارید بفرمایید که ماهیات فرضی را در هر نقطه ای فرض کنیم و آن ماهیت بالفعل در مبدا و منتها قابل تصور است. یا اشکال که شما این نظام شناخت ذاتیات را در بحث مفاهیم ماهوی می توانید مطرح کنید و در غیر مفاهیم ماهوی چه چیزی را قصد ارائه دارید؟ یا در بحث بسائط و مجردات که فاقد جنس و فصل هستند که بحث اعتبار می کنند. عرض بنده این است که شما در بحث نقد شناخت نظام ذاتیات و در واقع نظام مفهومی که از ارسطو به جا مانده، اشکالاتی را مطرح کردید که به نظرم در فرمایشات دیگران نیز آمده است. این چیزی که ما انتظار داشتیم این بود که شما اشاره می کردید که اصول و مبانی قابل پذیرش  هست یا نقدی بر آن وارد نیست و توجه دارید که در همین بحث اصالت ماهیت یا اصالت وجود، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد و شما چرا اصالت وجود را به عنوان وحی منزل تلقی کردید؟ بحث علمی اقتضا می کند که شما به دیدگاه های رقیب هم توجه کرده و این اساس، بحث را پیش ببرید.  این در قسمت اول کار است. البته نقدهای شما قابل بحث است و شما با توجه به مبانی رقیب و دیدگاههای متفاوت موجود در این حوزه، پذیرید که خیلی در این حوزه موفق عمل نکردید.

در قسمت دوم، که شما بناست گذر کنید و نظام دیگری را جایگزین کنید که از طرف ارسطو ارائه شده، در این زمینه شما توجه اصلی‌تان به قسمت شاکله است و در واقع به همان ماهیت ثانویه که شکل می گیرد و در واقع شما بحث فطرت را مطرح نکردید. یقینا منظور شما از فطرت، همان فطرت اولیه است. همان فطرت اولیه که البته نیاز به ایضاح مفهومی داشت، که اشاره ای می شد که این فطرت به معنای خاص در مقابل طبعیت و غریزه قرار می گیرد و چه ویژ‌گیهایی دارد و آیا ثبات است یا اکتساب و … بنظرم باید به اینها اشاره می شد. شما مطلبی را که به دنبال جایگزینی آن هستید، جایگزینی فطرت است. حال توضحی در مورد اینکه چگونه جایگزینی شده، ارائه نکرده‌اید. در واقع شما نتوانستید توضیحی ارائه کنید که، این جای اوست. باورمندی به فطرت در واقع با قضیه ذاتمندی سازگاری دارد و در واقع شما نتوانستید تنافی را اثبات کنید. و برای گذر عرضی نتوانستید دلایلی را اقامه کنید که خواننده مجاب شود و در واقع نکته را بپذیرد.

شما بحث را بالفعل دانستید و سپس گفتید بسیط که برای من، نامفهوم بود. در فرق بین ذاتمندی و فطرت را که مطرح کردید در آنجا تعبیراتی را داریم مثلا ذات و ماهیت نوعیه متشکل از جنس و فصل به امری بسیط و فعلیت یافته؛ شاید در اینجا معنای بسیط، نیاز به توضیح داشته باشد. یا اینکه، حرف اول و دوم، تکرار همان است و در واقع شما تفاوت دوم را با یک عبارتی همان فرمایش اول را دارید و فرمایش اول نکته ای درخصوص تفاوت فطرت و ذاتمندی به دستمان نمی دهد. بالاخره کسی که قائل به فطرت هست را ذاتی میداند یا عرضی؟ بالاخره قائل است که انسان تفاوتی با دیگران دارد یا خیر؟ نقطه تمایز تفاوت در کجاست؟ و لذا این باید مشخص شود و صرف بیان کردن دو عبارت کافی نیست. بنده نیز با این فرمایش که گذر اتفاق افتاده است متقاعد نشدم. و شما باید نظام جدیدی را جایگزین کنید که جایگزین نشده است و این منافاتی ندارد با این نظام مفهومی و نظامی که از طرف ارسطو پیشنهاد شده است و این سازگاری دارد.

 

  • حجت الاسلام محمدتقی سهرابی فر:

انسان از نگاه دین و منابع دینی، دارای ماهیت نوعیه نیست.

به نظرم مطلبی که بنده می خواستم در کرسی مطرح کنم – جا نیفتاده- و عزیزان ناقد، مسیر دیگری را طی کردند. بنده در توضیحاتم اشاره کردم که در یک جمله ادعای بنده این است که: انسان از نگاه دین و منابع دینی، دارای ماهیت نوعیه نیست. و نقدهایی که داوران ارجمند فرمودند ناظر به این مدعا نبود. اینکه ذات ارسطویی همان عقل است و اگر بخواهیم از آن خارج شویم بایستی به سمت فطرت روی امر غیرعقلانی برویم. عرض بنده این است که آنچه در شاکله اکثر متفکران شکل گرفته این است که انسان دارای ماهیت نوعیه است که از حکمت مشا گرفته شده و در بسیاری از مباحث دیگر، ماهیت انسان با دید ماهیت نوعیه تاثیرگذار است. ماهیت نوعیه با منابع دینی ما سازگار نیست. اینکه بحث درون دینی است یا برون دینی که خیلی روشن است. عنوان مقاله این است که در قرآن، یعنی با قرآن سازگار نیست. البته بنده از حکمت متعالیه شواهد به عنوان بحث جانبی ذکر کرده ام و اصل بحثمان، منابع دینی، قرآن و روایات است و بیشتر در این مقاله قرآن را ذکر کرده ام و در عرایضم احادیث را آورده ام. پس جمله اصلی را مدنظر داشته باشید که این تمام‌الماهیه بودن است و این که ما مدعی هستیم انسان را تعریفی می کنیم و تمام ماهیتش را عرضه می کنیم و همه انسانها در این ماهیت نوعیه مشترکند و این با قرآن ما سازگار نیست. فرمودند که تمام مدعیات را نیاز نیست طبق ملاصدرا تنظیم کنیم که این صحیح است و مطالبی را که بنده از تفسیر ملاصدرا آورده ام به معنای تقلید نیست بلکه آیات قرآن و روایات را دلیل بر این مسئله گرفتم و بنده قصد ارجاع داشتم که تصور نشد برداشت شخصی بنده از آیات و روایات بوده است و خواستم از مفسر شاهد بیاورم. لذا نظر بنده تقلید نبوده و اشتیاق خاصی به حکمت صدرایی ندارم. اینکه از علامه جعفری، نکاتی درمورد مقایسه انسان و ماشین که نکته جالبی بود و آنقدر برایم جذابیت داشت که در کتابم با عنوان چیستی انسان نقل کرده‌ام و عین متن این را ذکر کرده ام. و از قضا احساس می کنم که نظر بنده با فرمایشات علامه نزدیک است. ایشان هم تلاشی در مورد تعریف تمام الماهیه انسان در یک جمله نداشته و بگوید که انسان این است؛ بلکه مدعی است که انسان مختصاتی دارد که دقیقا بنده هم قصد دارم همین را عرض کنم. انسان فطریاتی دارد و اینکه بخواهم انسان را تمام الماهیه فرض کنم ادعای بزرگی است که حتی ارسطو هم نتوانسته چنین کاری انجام بدهد. و شما تعریف انسان به معنای واقعی و حد تام را در نظر بگیرید که کسی نمی تواند این کار را انجام بدهد. و اینکه فرمودند حی متعلق، این یک اشاره است و واقعا با این عبارت چه چیزی دست‌گیرتان می شود؟ اینکه در کل، حدود جامع و مانع باشد آیا اینطور هست یا خیر؟ و با این حی متعلق می توانیم تمام انسانها را بشناسیم؟ پس فرمایش علامه جعفری مورد پذیرش است البته بنده نمی دانم ایشان قصد داشته اند تعریف جامع و مانع ارائه دهند به شکل ماهیت نوعیه و حد تام، و اگر اینطور نخواسته اند و فرمودند مختصات، بنظرم عرض بنده هم به فرمایش ایشان نزدیک است که ما وقتی می خواهیم راجع به انسان صحبت کنیم بایستی بگوییم این موارد در وجود انسان هست. بنده در کتاب چیستی انسان حدود ۴۰ مورد از فطریات را بیان کرده ام؛ ولی اینکه بگوییم تمام‌الماهیه، خیر، این را نمی توانیم مدعی باشیم.

در فرمایشات دکتر ترخان که ذکر کردند، ماهیت ثانوی؛ ماهیت ثانوی به چه معناست؟ یعنی اگر ماهیت اولیه،‌ ماهیت نوعیه است، پس تحت آن نمی تواند یک ماهیت دیگری بیان شود چرا که تقسیمات انسان بایستی بالعرض باشد و ماهیت ثانوی معنا ندارد. لذا خواهش بنده این است که ادعای اصلی بنده را مدنظر داشته باشید.

فرمودند، فرق فطرت‌مندی با ذات‌مندی روشن نشده است؛ در ذاتمندی ارسطویی یعنی تمام الماهیه، و این روشن است. فطرت‌مندی یعنی فلان امر فطری هست یعنی یک ساحت درونی انسان را آشکار می کنید. اما در ماهیه، یعنی تمام الماهیه را می خواهید بیان کنید. در ادامه گفتند که این جایگزینی و صورتمندی صورت نگرفته است؛ اینکه من تبیین نکردم چون اصل قضیه فطرت‌مندی روشن است و با توجه به روش درون دینی، همه قبول دارند – و بنده مخالف نمی شناسم- که انسان یک سری مبانی فطری در وجودش دارد و نیازی ندیدم که جایگزین را توضیح بدهم. مصداق بارز آن، همان فطرت الهی است که در قرآن ما به آن اشاره شده است.

 

  • دکتر عبدالله نصری:

اینکه فرمودید که انسان دارای ماهیت نوعیه نیست این یک بحث است و اینکه بگوییم ما نمی خواهیم نگاه تمام الماهیه به انسان داشته باشیم این نیز بحث دیگری است. بنده عرض کردم دو بحث را منفک کنید. ذاتمندی یک بحث است و اینکه چه چیزهایی ذاتی انسان می تواند باشد بحث دومی است. ما از ذاتمندی بحثهای فطرت قرآنی و مباحث دیگر مشکلی را قائل شدن ذات بر انسان نداریم چون اگر شما نخواهید بپذیرد که تمایز انسان از یک حیوان و یک ماشین چیست؟ آیا اینها فقط جنبه عرضی دارند یا اینکه ذاتی هستند؟ که شما میفرمایید ذاتی هستند. خب حال به سراغ مسئله دیگر می رویم. اینکه انسانها چه ذاتیاتی دارند. انسانها درست است که می پذیریم اختلاف دارند ولی در یک سری ذاتیات مشترک هستند؛ اسم ذاتیات مشترک را چه می‌گذارید؟ درست است که همه انسانها یکسان نیستند، این واضح است، اینکه خواستم بگم مطلب شما جدید نیست روی این مسئله است. متفکران نیز نقل کرده اند که وقتی در مشترکات انسانها سیر می کنیم و شاهد مشترکات هستیم حال بیاییم صرفا بگوییم نوع است یا اینکه جنس است. آن چیزی که اختصاصات برخی از انسانها بوده و باعث تمایزات انسانها می شود، آنها را بگوییم فصل ممیزه. اثر مشترکات را که گفتند جمع جنس و نوع، جنس و نوع را ببریم و بگذاریم جنس تا آن ذاتی بودن هم از بین نرود و ممیزات را بگوییم که فصل انسان الف و انسان ب و ج و د ندارد. نکته مهم گفته ما این است که شما اساسا نمی توانید از ذات مندی عبور کنید چون اگر اینطور باشیم چگونه می توانیم بین انسان و ماشین و حیوان فرقی قائل باشیم. و اگر هیچ مشترکاتی هم نباشد و شما بخواهید درون‌دینی هم نگاه کنید تبعات و لوازم زیادی دارد. می شود انبیای الهی مخاطبانشان موجوداتی باشند که پیامها را بشوند در حالیکه هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند؟ شما بخواهد پیام خاص را به انسان خاص بدهد. لذا نمی توانیم مشترکات را کتمان کنیم. حال می گوییم اصلا مشترکاتی که نوع گفتم جنس هستند. و مسئله ای پیش نمی آید.

به نظرم در خصوص بحث ذاتمندی و فطرت مندی، ملاصدرا هم چنین گذاری نداشته است. به نظر بنده مشکل این است که دکتر سهرابی‌فر، روی ذات‌گرایی قدیم بحث می کنند. ذاتگرایی ارسطویی کاملا درست است و فلسفه اسلامی نیز همین را رسانده و در این مورد شاید بگوئیم که انسان را ماهیت نوعیه تعریف می‌کنند. پذیرفته که ذات‌گرایی جدیدی که متعلق به ۴۰ سال اخیر است وجود دارد یعنی بعد از ذات‌گرایی ارسطویی قرون‌وسطایی و اسلامی، ضد ذات گرایی نیوتونی هم هست ولی ذات‌گرایی ۴۰ ساله جدید برگشت به همان ذات‌گرایی ارسطویی است؛ ولی با بیان امروزی. اگر به این ذات‌گرایی جناب سهرابی فر اشراف داشتند متوجه می شدند که وقتی از ذاتی صحبت می‌شود، به خواص ذاتی مختلفی اشاره می‌شود که فقط در ذات شیء نیست. یک شیء زمانی که وجود دارد علاوه بر اینکه ذات جوهری دارد، ذات رویدادی هم دارد. یعنی اشیاء در عالم فقط جوهر نیستند، مشتمل بر رویدادها، رابط‌ها و فرایندها هم هستند. برهمین اساس خواص ذاتی هم فقط خواص جوهر نیست رویدادها،‌ فرایندها و روابط هم خواص ذاتی دارند. خواص ذاتی هم فقط خواص ذاتی نوعی نیست،‌ بلکه خواص ذاتی فردی هم داریم.

 

دکتر مهدی عباس‌زاده:

عضو هیات علمی گروه معرفت شناسی پژوهشگاه

مدعو

بنظر بنده، هم ذات‌مندی ارسطویی و هم تعریف ملاصدرا و هم فطرت‌مندی قرآنی که البته اینجا خیلی معنا و مفهوم فطرت‌مندی قرآنی بررسی و باز نشد، هر سه جریان، در فلسفه جزو جریانات ذات‌گرا به شمار می‌‌روند ولی بحث، بحث تقریرات ذات‌گرایی است و احتمالا اشاره دوستان درخصوص اینکه گذار اتفاق نیفتاده از این جهت است. همه در ذیل یک سنت هستند البته بیان بروزات و ظهورات آن متفاوت است. در مباحث انسان‌شناسی حقیقتا علامه جعفری بسیار فراتر کار کرده و نمی شود مباحث ایشان را در این حوزه نادیده گرفت و لذا نیاز است که بازبینی در این خصوص صورت بگیرد.

 

  • حجت الاسلام محمدعلی سوادی:

مدعو

اگر قضیه ذات و فطرت را با شکیت و تشکیک وجود گره بزنیم، تبیین بحث راحت‌تر صورت می گیرد. چون ممکنات ذومراتب هستند انسان نیز یکی از آنهاست. یک موقع ما تعاریف را ثابت و دارای حدود و مشخص ناپذیر می دانیم و یک وقت تعریف ما می خواهد امری را از امر دیگر متمایز کند حتی تعریفی که حد تام باشد. در آن صورت حتی انتظار ما از آن معنایی که آنقدر محدود باشد نیست و تمامی اینها کشش و صعه دارد و انتظار ما از مفهوم گذار فلسفی یا منطقی متفاوت می شود. تفسیری که در علم می گوییم یک امر قطعی را نمی توانیم بیان کنیم و تفسیر بهتری را می توانیم انجام دهیم و نهایتا در حد تام مطرح می شود.

 

  • حجت الاسلام محمد عابدی:

عضو هیات علمی گروه قرآن پژوهی پژوهشگاه

مدعو

یک بخشی از نقدها حداقل به مباحث قرآنی می شد. عملا مقاله ایشان قرآنی است و آیات فراوانی را استفاده کرده اند. اینکه انما انا بشر مثلکم … ظاهر آیه است و ابوجهل را با پیامبر نمی توان در یک جا قرار داد و این دلالت می کند که خمیرمایه‌شان دو تاست. خب، چه استدلالی بر این وجود دارد. بهتر بود استدلالهایی مطرح می شد و نقد داوران را در این موارد نیز می شنیدیم.

ما نو بودن یک تحقیق را باید بر اساس کار محقق در نظر بگیریم. مثلا اگر مسئله ای قبلا با رویکرد کلامی مطرح شده یا با رویکرد فلسفی، حال یک نفر با رویکرد تفسیری مطرح می کند اینکه انسان ذاتمند است یا فطرت‌مند هم در فلسفه بحث شده و ابن ربیع و … بحث کرده اند؛ ولی آیا بر اساس تفاسیر و روایات قرآنی این مسائل مورد توجه بوده یا خیر؟ نو هستند یا نه؟ اگر از این منظر نگاه کنیم که از نظر قرآنی رد ذاتمندی و یا قبول فطرت‌مندی یک نظریه نو هست یا نیست؟ این نکته ای بود که جا داشت مورد توجه قرار بگیرد.

نکته سوم اینکه می توانستیم این بحث را مطرح کنیم که ما یک عبور گفتمانی را انجام می دهیم نه عبور از ذات‌مندی به فطرت‌مندی. ما داریم به یک مسئله ای که تابحال با گفتمان فلسفی مطرح می شد یا گفتمان منطفی مطرح می شد عبور می کنیم و با یک گفتمان تفصیلی یا متن‌محور یا درون‌دینی مسئله را نگاه می کنیم. آیا از این حیث، تحقیق نمی تواند نوآوری داشته باشد؟

 

  • حجت الاسلام قاسم ترخان:

چرا شما اسم را قرآنی گذاشتید و البته خیلی هم مستوفا وارد نشدید. و تنها چند آیه ذکر کردندو تفسیر ملاصدرا را بر آیات مذکور آورده اند. اگر جناب دکتر سهرابی از نگاه قرآنی بحث را پی می گرفت، بله این نوآوری داشت، اما به نظر در این مقاله چنین چیزی را شاهد نیستیم.

 

  • حجت الاسلام محمدتقی سهرابی‌فر:

ضمن تشکر از نقد و نظر اساتید، اول اینکه فرمودند ملاصدرا هم ذاتمند است و هم فطرت‌مند. می خواهم عرض کنم که اشتباه نشود. اگر ملاصدرا ذات‌مند است خب به چه معنا؟ بنده در مقاله ذاتمند را معنا کرده‌ام: یعنی ماهیت نوعیه. به این معنا ملاصدرا ذاتمند نیست. بله ایشان معتقد است انسان یک سری امور ذاتیاتی در خودش دارد چون فطریات هم همان ذاتیات است. لذا این تفاوت معانی ذاتمندی ما را دچار اشتباه و شبهه نکند. لذا با توجه به تعریف ذاتمندی، ملاصدرا ذاتمند نیست و بله، به معانی دیگر ذاتمند است.

اینکه ما انسان را فقط یک ماهیت نوعی بدانیم و تقسیمات بعدی را مربوط به عرض بدانیم این را ملاصدرا نمی پذیرد. البته کاری هم به جناب ملاصدرا نداریم چرا که بحث ما تقلیدی نیست. آیات و روایات ما، این بحث را اثبات می کنند. اینکه فرمودند بحث قرآنی کم شده، این را می‌پذیرم البته واقعیت این است که در منابع دینی ما، اعم از قرآن و روایات، این قضیه مشخص و روشن است و در دیگر نوشته‌ها مفصل آورده ام و تفاوت انسانها در انسان‌شناسی دینی را ذکر کرده ام.

 

  • حجت الاسلام محمد کاشی زاده:

چارچوب مفهومی جدید در این کرسی قرار بود ارائه شود. یک گروه بندی عمده وجود داشت از افراد ذاتمند و افرادی که ماهیت نوعیه ثابت را نمی پذیرند. ادعایشان مطرح شد که ماهیت نوعیه انسانی با منابع دینی ناسازگار است و در این خصوص دلایلی را ذکر کردند و نظر نهایی ایشان این بود که انسان دارای فطرت است. دو تفاوت نیز بیان شد و سه نتیجه مبتنی بر این بحث گرفته شد. داوران و ناقدان محترم به صورت کلی این ارائه چارچوب مفهومی جدید را نقد داشتند و قائل بودند که در همین فضای ذاتمندی بیان دکتر سهرابی می توانست جای بگیرد و تعاریف و مختصات و ویژگی‌های جدیدی را قائل شد. در همان نظام مفهومی یا چارچوب اندیشه ای ارسطویی، که حال اگر به تفصیل‌تر بخواهیم بپردازیم جناب دکتر نصری قائل بودند که حتی کسانی که با نگاه پدیدار شناسانه هم بحث می کنند چون بالاخره به امکان استعدادی برمی خورد باز هم به همان ذات و عرضی ارسطویی باز می گردد حال خواه باشد یا ناخواه. و این تقسیم ذاتی و عرضی تقسیم اولیه است. نمی شود از این تقسیم اولیه خارج شد و بالاخره می شود سوال کرد که این فطرت ذاتی است یا عرضی.

و آیا خود ملاصدرا گذر کرده یا خیر؟ که این بحث به ایشان ارجاع داده شده. دکتر ترخان نیز درخصوص توضیح مفاهیم و معنای فطرت مباحثی داشتند و فطرت ثانویه را مطرح کردند و آوردند که با فطرت ثانویه بحث شاکله، همه این مباحث شاید قابل ارجاع دادن به فطرت ثانویه باشد یعنی آن یک ماهیت نوعیه ثابت داشته باشد و یک شاکله ای مطرح کنیم که قابل حل باشد. و مثال آوردند که علامه جوادی آملی یک تعریفی جدید را ارائه می دهند و می شود چنین کاری کرد و قرار نیست لزوما چارچوب مفهومی جدید را ارائه دهیم و می توانیم بگوییم تعریف ارسطو، تعریف دقیقی نبوده و بگوییم مختصات جدید، نگاه جدید قابل بحث است.