فارابی، مؤسس و پیشگام فلسفه اسلامی است

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به مناسبت هفته پژوهش نشست نقد و بررسی کتاب «نظام معرفت شناسی فارابی» توسط گروه معرفت شناسی و علوم شناختی پژوهشگاه دوشنبه مورخ ۱۹ آذرماه سال جاری به صورت حضوری و مجازی برگزار شد.

این نشست علمی، نویسنده کتاب دکتر مهدی عباس زاده به عنوان ارائه دهنده و دکتر عبدالله نصری و دکتر حسن عبدی به عنوان ناقد دنبال شد.

دکتر مهدی عباس زاده عضو هیأت علمی معرفت شناسی و علوم شناختی پژوهشگاه در این نشست به ارائه مطالب خود پرداخت که در ادامه می خوانید:

فارابی مؤسس فلسفه اسلامی

فارابی حقیقتاً “مؤسس فلسفه اسلامی” است. قبل از فارابی در عالم اسلام بعضی از فلاسفه را داریم مانند الکندی و … ولی فلسفه یونانی با فارابی اسلامی شد. فلسفه از یونان به عالم اسلام منتقل شده بود، اما فارابی مؤلفه ها و مبانی اسلامی را وارد این فلسفه کرد. یک نمونه، مسئله “نبوت و وحی” است که فارابی در اینجا تبیین فلسفی از یک حقیقت دینی ارائه می‌دهد.

تأثیر فارابی در تاریخ فلسفه

همه فلاسفه ایرانی و اسلامی تحت تأثیر فارابی بوده اند، بویژه ابن سینا. تفکر ابن سینا هم مثل فارابی در ذیل تفکر مشائی جا می گیرد؛ تفکری که به عقل اهمیت می دهد و عقل گرا است. اما حتی سهروردی و ملاصدرا و بعد از ملاصدرا هم تحت تأثی فارابی هستند. فلسفه اسلامی بدون فارابی چندان قابل تصور نیست. در فلسفه قرون وسطا و دوره اسکولاستیک هم غربیان کاملاً فارابی را می‌شناختند و متأثر از افکار او بودند.

لزوم توجه به همه ابعاد فلسفه فارابی

در ایران و خارج کشور فارابی را بیشتر به فلسفه سیاسی و مباحثی در باب “مدینه فاضله” مطرح کرده، می‌شناسند. اکثر محققانی که در داخل و خارج کشور به فارابی توجه کرده اند، توجه شان معطوف به مباحث فلسفه سیاسی فارابی بوده است و این موضوع باعث شده که تا حدی از مباحث مابعدالطبیعه و بویژه معرفت شناسی که فارابی در آثارش مطرح کرده و بسیار هم مهم است، غافل شوند. کتاب “نظام معرفت شناسی فارابی” سعی کرده در حد خودش این خلاء را پوشش دهد.

فارابی: مشائی محض است یا اشراقی؟

معتقدم ما در فلاسفه ایرانی، مشایی محض اصلاً نداریم. مشایی محض به کسی گفته می شود که یکسره ذیل فلسفه ارسطو تعریف می‌شود. اما فلسفه فارابی همانند ابن سینا تلفیقی از فلسفه مشایی و فلسفه نوافلاطونی به علاوه عناصر مهمی از تفکر اسلامی است. اما اگر رساله “فصوص الحکم” را از آنِ فارابی بدانیم، او اشراقی هم خواهد بود، کما اینکه ابن سینا هم آثار و داستان های اشراقی دارد، سهروردی مؤسس فلسفه اشراق است و ملاصدرا هم به یک معنای عام اشراقی است.

رساله فصوص الحکم از کیست؟

محققان تردید دارند که فصوص الحکم از آن فارابی هست یا نه. عده‌ای می گویند نسخه‌شناسان قدیم، ذکری از این رساله جزو آثار فارابی نکرده‌اند؛ ضمن اینکه سبک و سیاق این اثر با بقیه رسائل فارابی تفاوت دارد، یعنی در آن آثار رگه های مشایی غلیظ است و در فصوص الحکم رگه هایی اشراقی، لذا این اثر را از فارابی نمی دانند. دسته مهم دیگری معتقدند که نسخه‌شناسان قدیم در طول تاریخ اشتباهاتی داشته‌اند و ممکن است راجع به عدم ذکر این رساله جزو آثار فارابی اشتباه کرده باشند؛ ضمن اینکه هیچ منعی ندارد که فصوص الحکم را از فارابی بدانیم و ایرادی هم ندارد که کسی در دوره ای از تفکر خود رویکرد مشایی داشته باشد، در دوره ای هم به مباحث اشراقی و شهودی توجه کند. در فلسفه اسلامی، سهروردی در دوره ای پیرو عقاید مشاییان بوده است، بعد به یافته‌های شهودی و اشراقی رسیده است. در غرب، هایدگر اول و دوم داریم و ویتگنشتاین اول و دوم و …. این ممکن است پیشرفتی در کار فیلسوف تلقی شود. لذا این عده معتقدند که ‎می‌توان فصوص الحکم را از فارابی دانست. ملاصدرا هم فصوص الحکم را از فارابی می دانست. به نظر من هم دیدگاه دوم قابل پذیرش است.

دو معنای معرفت شناسی و وضعیت فارابی

معرفت شناسی دو معنا دارد: یک معنای خاص و یک معنای عام.

معنای خاص معرفت شناسی، آن است که در فلسفه غرب در دوره جدید رخ داد، در اثر ایراداتی که هیوم به فلسفه و مابعدالطبیعه وارد کرد و در نتیجه کانت مابعدالطبیعه و هستی‌شناسی را عملاً کنار گذاشت و به معرفت شناسی پرداخت. او معتقد بود ابتدا باید شناخت انسان و حدود آن را بررسی کنیم تا دریابیم که اساساً انسان چه چیزهایی را می‌تواند و چه چیزهایی را نمی‌تواند بشناسد، لذا کتاب “سنجش خرد ناب” را نوشت با آن حجم و تطویل و نتیجه بحث او این بود که انسان را راهی به سوی شناخت بیرون از محدوده طبیعت و قلمرو تجربه نیست و لذا خدا، نفس، اختیار، معاد و … را اساساً نمی‌توان شناخت و عقل در این مسائل به تعارض‌گویی می‌رسد. سپس فلاسفه تحلیلی قرن بیستم این سنّت را ادامه دادند و مباحث معرفت‌ شناسی (Epistemology) یا نظریه معرفت (Theory of knowledge) را بجد مطرح کردند. آنها علم حضوری را کنار گذاشتند و با عطف توجه به علم حصولی، معرفت را “باور صادق موجه” دانستند و کوشیدند شروط معرفت مثل صدق و توجیه را توضیح دهند و به ایرادات این تعریف پاسخ گویند. در اینجا گویی فلسفه هیچ وظیفه دیگری جز شناخت معرفت و شروط آن و برخی مباحث زبانی و معنایی ندارد. فارابی به این معنا معرفت شناسی ندارد.

اما معنای عامی از معرفت شناسی هم وجود دارد که تعریف آن عبارت است از “بحث از ماهیت و عوارض ذاتی معرفت و مسائل مرتبط با آن”. در اینجا دیگر فلسفه و مابعدالطبیعه به معرفت شناسی فروکاسته نمی شود. بنده معتقدم این معنا، بیشتر معادل فلسفه معرفت (Philosophy of knowledge) است و دست‌کم سه بخش دارد: چیستی ‌شناسی معرفت، هستی‌ شناسی معرفت و معرفت شناسی. حتی علم النفس فلسفی هم تا جایی که به نفس به مثابه “فاعل شناسا” می پردازد، می‌تواند در اینجا مطرح شود. پس معرفت ‌شناسی به معنای خاص صرفاً یک بخش از معرفت شناسی به معنای عام می تواند باشد. فارابی به این معنا معرفت شناسی دارد، بلکه به باور بنده معرفت شناسی او “نظام‌مند” است (بعداً در این باره توضیح می‌ دهم).

معرفت شناسی در آثار فلاسفه اسلامی و فارابی

معرفت شناسی دغدغه اولیه فلاسفه اسلامی نبوده، آنها متعاطی مابعدالطبیعه بوده اند و دغدغه هستی شناسی داشته اند. اما منطقاً نمی توان هستی شناسی داشت و معرفت شناسی نداشت، یعنی منطقاً ابتدا باید بدانیم وضعیت شناخت ما به چیزها چگونه است تا سپس حکم کنیم که چه چیزهایی وجود دارند. لذا برخی مانند استاد مطهری معتقدند که منطق و معرفت شناسی در واقع مقدمه فلسفه هستند و بدون این دو نمی توان تفلسف کرد. بر این اساس، فلاسفه اسلامی هم بناچار معرفت شناسی داشته اند، اما نه بطور مستقل بلکه در کنار سایر مباحث فلسفی. بحث های معرفت‌شناسی برای فلاسفه اسلامی در لابه لای آثار فلسفی آنان وجود دارد. فلاسفه اسلامی مباحث معرفت شناسی بسیار دقیقی داشته اند که باید آنها را استنباط کرد. در مورد فارابی هم عمدتاً وضع به همین نحو است.

امکان و چیستی نظام معرفت شناسی فارابی

وقتی چنین وضعیتی وجود دارد، یعنی معرفت شناسی به مثابه یک دانش غربی تلقی می شود، طبعاً اگر بگوییم فلاسفه اسلامی معرفت شناسی نظام مندی داشته اند، این ادعای بزرگی است و اثبات آن قدری دشوار است. به عقیده بنده، فارابی دارای معرفت شناسی نظام مند است. ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا هم همین طور هستند و دارای نظام معرفت شناسی مستقل هستند.

نظام، یک دستگاه فکری فلسفی مستدل، قابل دفاع و دارای ارکان و اجزای منسجم و تامین کننده اهداف و دارای کارکردهای مشخص است که در رویارویی با انبوه مسائل فکری، امکان پاسخگویی و موضع گیری را دارد.

نظام معرفت شناسی به نظامی فکری فلسفی می گوییم که اولاً به سه رکن معرفت شناسی توجه کرده باشد: اولین رکن معرفت شناسی، فاعل شناسا است که نفس انسان است. دومین رکن معرفت شناسی، خود علم یا معرفت است. سومین رکن آن هم متعلَّق معرفت است. فارابی از هر سه این ارکان در آثارش به خوبی و دقت بحث کرده است. ثانیاً بعضی مسائل هم مثل چیستی معرفت، شروط معرفت (صدق و توجیه)، امکان معرفت، معیار معرفت، ابزارها و منابع معرفت، اقسام و مراتب معرفت، رابطه ذهن و عین، موانع معرفت، بداهت و یقین و مباحثی از این دست در نظام معرفت شناسی مطرح هستند که فارابی در آثارش به همه آنها توجه کرده است. ثالثاً حتی برخی از مباحث جدیدتر معرفت شناسی هم در آثار فارابی البته به نحو ابتدایی قابل ردیابی است، مانند معرفت پیشینی، تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت، علم انسان به اذهان دیگر، کارکرد معرفتی زبان، معناشناسی و … پس معرفت شناسی فارابی نظام مند است.

شاخصه های نظام معرفت شناسی فارابی

نظام معرفت شناسی فارابی ۵ شاخصه دارد: اول اینکه “عقل گرا” است، به این معنا که محور معرفت انسان را بر مبنای عقل قرار می دهد. دوم اینکه “واقع گرا” است، به این معنا که انسان می تواند عالم خارج را بشناسد و از این جهت معرفت شناسی فارابی در تقابل با شک گرایی و نسبی گرایی قرار دارد. سوم اینکه “مطابقت گرا” است، یعنی صدق را عبارت از مطابقت ذهن با عالم واقع (نفس الامر) می داند. چهارم اینکه “مبناگرا” است، به این معنا که معارف نظری انسان مبتنی بر معارف بدیهی او هستند. و پنجم اینکه یقین‌گرا است و به دنبال رسیدن به یقین در آرا و دیدگاه های انسان است.

نقد نظام معرفت شناسی فارابی

هر فلسفه ای قابل نقد است و هیچ فلسفه ای نهایی و مطلق نیست. نقد، هم به معنای بیان نقاط قوت یک دیدگاه است و هم نقاط ضعف آن. ما در این کتاب، هم توصیف دیدگاه معرفت شناسی فارابی را انجام داده ایم، هم استنباط نظام معرفت شناسی او را، و هم نقد دیدگاه معرفت شناختی او را.

از نقاط قوت معرفت شناسی فارابی، توجه به دو قوه “خیال” و “عقل” در انسان است و این مسئله بعداً به ابن سینا، سهروردی و ابن عربی منتقل می شود. ابن سینا امتداد نظریه عقل فارابی است و سهروردی و ابن عربی امتداد نظریه خیال فارابی. یا توجه به مسئله زبان و نقش آن در معرفت انسان، از مباحث پیشتازانه و بسیار مهم فارابی است. بحث از شرایط یقین هم بسیار مهم است و فارابی یک رساله مستقل در این باره دارد.

از نقاط ضعف برخی دیدگاه های معرفت شناختی فارابی هم در کتابم مواردی را یاد کرده ام که از ذکر آنها می گذرم.

عناوین فصول کتاب

کتاب یازده فصل دارد: ۱. تصویری نظام مند از معرفت شناسی فارابی ۲. نفس به مثابه فاعل شناسا ۳. ابزارها و مراتب ادراک ۴. رابطه ذهن و عین ۵. واقع نمایی، ارزش و ساختار معرفت ۶. امکان معرفت پیشینی ۷. یقین و شرایط آن ۸. تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت ۹. امکان معرفت اشراقی ۱۰. علم انسان به خدا و ۱۱. کارکرد معرفتی زبان.

دکتر عبدالله نصری، استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه این کرسی به ارائه نکاتی پرداختند:

حکمای مسلمان به هستی‌شناسی معرفت پرداخته‌اند، اما به معرفت‌شناسی بصورت مستقل نپرداخته‌اند. کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم اثر مهمی است که به مباحث معرفت‌شناسی توجه شد. اما متاسفانه این کتاب منتهی به یک جریان نشد.

کتاب نظام معرفت‌شناسی فارابی، از لحاظ محتوی، کتاب ذی‌قیمتی است. نظام و انسجام منطقی از نقاط قوت این کتاب است.کاملا مشخص است که نویسنده با فلسفه غرب در متن آشنا شده است و نه در حاشیه. لذا کار ایشان در مواجهه با غرب، عمق داشته است و این آشنایی خیلی به غنای اثر کمک کرده است.

گویی کتاب بر اساس پرسش‌هایی از فلسفه غرب بر اساس فارایی پاسخ داده شده است. مباحث نفس‌شناسی فراتر از مباحث معرفت‌شناسی رفته است. فصل‌بندی و بخش‌بندی کتاب خیلی جذاب است. منابع کتاب نیز بسیار خوب و زیاد است.

دکتر حسن عبدی دانشیار دانشگاه باقرالعلوم(ع) نیز به عنوان ناقد این نشست نکاتی را در پنج محور اشاره کردند:

چند عامل موجب برجسته بودن این اثر شده است: رفتن به سراغ حکیم موسس یعنی فارابی، فارابی اندیش‌های گوناگون دارد و در این میان نویسنده به سراغ معرفت‌شناسی رفته است. جامع‌نگری این اثر اهمیت دارد. در این اثر به آثار دیگران همچون محسن پرویز و دکتر داوری هم توجه شده است. در مواردی اندک هم نقد شده است. این این اثر این است که در فارابی، نظام معرفت‌شناسی هست که مباحث معرفت‌شناسی به یکدیگر ارتباط دارند. مباحث بین‌الاذهانی در مباحث فارابی ایجاد شده است. در این کتاب به درستی و بصورت مستند نشان داده شده که فلسفه اسلامی، فلسفه یونانی نیست. در این کتاب شاید به هم‌نوایی عقل و نقل برسیم.

در پنج محور می‌توان نکاتی را درباره این اثر ذکر نمود:

۱)اصطلاح شناسی: برخی عبارات همچون مقوله که فارابی بکار می‌برد، متفاوت از کاربرد آن در فلسفه دوره جدید و معاصر است. همچنین ترویه معادل تفکر و تعقل نیست. احتمالا مراد از ترویه، تعقل ناظر به مقام عمل است. اما تعقل همان عقل نظری است. همچنین از معانی علم، ادراک و معرفت، استحصای کاملی نشده است.

۲)جریان‌شناسی: خوب بود ابتدای هر بحث، سابقه پیش از فارابی نیز بیاید، مانند کاری که استاد مطهری در ظرح اصول فلسفه انجام داد. اگر نویسنده محترم قائل به فااربی ۱ و ۲ هستند، اینها باید مستند ذکر شود. عرفان نظری در زمان فارابی نبوده است و نمی‌توان فصوص‌الحکم فارابی را متاثر از عرفان نظری دانست.

۳)روش‌شناسی: فصوص‌الحکم خیلی مهم است و باید نشان داده شود که آیا این اثر برای فارابی هست یا خیر. به نظر بنده فصوص‌الحکم از نظر محتوا بسیار بعید است که متعلق به زمان فارابی باشد. برخی مباحث فصوص در عبارات دشتکی، دوانی و ملاصدرا هست. نه خود فارابی و نه حتی دیگران به این اثر ارجاع نمی‌دهند. همچنین ضرورت دارد که باتوجه به ادعای نظام، مطالب انسجام بیشتری داشته باشد.

۴)معرفت‌شناسی: برخی مباحث معرفت‌شناسی در این اثر مغفول مانده است مانند اثبات جهان خارج. برخی مباحث مانند علم‌النفس نیز خارج از معرفت‌شناسی است مانند علم‌النفس. ارکان معرفت به دو معناست: مشخصه‌های معرفت و توضیح هریک از اجزا باور صادق موجه. در این اثر به ارکان فرایند ادراک توجه شده است. خاستگاه معرفت نمی‌تواند اعتبار معرفت را زیر چتر خود بگیرد که اتفاقا نقد کانت هم همین است.

۵)آسیب‌شناسی: طرح جلد کتاب جالب نیست. مخاطب این اثر، متخصص معرفت‌شناسی است و نیازی به برخی نکات ابتدایی نیست. شایسته است که نمایه موضوعی هم بیاید. همچنین برای معرفی این اثر در بین‌الملل شایسته است که ۲۰ صفحه خلاصه اثر نیز منتشر شود.