جایگاه فلسفه عرفان در اندیشه دینی غرب

جایگاه فلسفۀ عرفان در اندیشۀ دینی غرب
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین علی فضلی مدیر گروه عرفان پیوهشگاه

چنان که در کتاب «فلسفۀ عرفان، ماهیت و مؤلفه ­ها» بیان شد، نگاه تاریخ‌گرایانه به فلسفه عرفان در سنت غرب را باید با تمرکز بر تجربه عرفانی آغاز کرد و شاید برای این تمرکز اندکی باید بر تجربه دینی توجه نمود. زیرا پس از عهد رنساس عقل‌گروی فلسفی نقد جدی شد و بنیان‌های عقلی ایمان مسیحی آماج حملات کانتی قرار گرفت و با این حملات الهیات مسیحی از محدوده عقل نظری خارج گشت و استدلالات عقلی برای اثبات مدعیات مسیحی ناکارآمد تلقی شد، چنان که تجربه‌گروی علمی رو به فزونی نهاد و معیار سنجش همه گزاره‌های پیش‌روی بشری انتخاب شد و چون گزاره‌های دینی از محدوده این گونه سنجش بیرون بوده و هست، از دلیل تهی گشت و الهیات مسیحی بی‌بنیان شد، بلکه تعارضات بسیاری به عنوان نقد بر دین مسیحی به بنان و بیان آمد. این چالش بزرگ، یعنی ناکارآمدی استدلال عقلی برای اثبات گزاره‌های دینی و سنجش‌ناپذیری تجربی آن گزاره‌ها، ایمان مسیحی را به خطر انداخت و آن را از ارجاع به فلسفه و علم منع ساخت و این خطر متکلمان مسیحی را به فکر واداشت تا در مقام دفاع برآیند. در این مقام دو گونه اقدام صورت گرفته، یکی ایمان گروی و دیگری تجربه گروی دینی؛ که اولی به نوعی به کلی با عقل و علم تعارض دارد و دومی هر چند از عقل فاصله گرفت، لیکن به نوعی با مشرب علمی یعنی تجربه‌گرایی به علم نزدیک شده است.

ایمان‌گروی دیدگاهی است که نظام اعتقادات دینی را موضوع ارزیابی و سنجش عقلی نمی‌داند. قلمرو دین، قلمرو ایمان است، نه عقل و نه علم. چراکه گزاره‌های دینی فراتر از عقل و علم هستند. این گرایش دو رویکرد دارد، یکی ایمان‌گروی افراطی که از سوی سورن کرکگور بنیان نهاده شد. این رویکرد ایمان را ضد عقلانیت دانسته و جمع ایمان و عقل را پارادوکسیکال برشمرده است. دیگری ایمان گروی اعتدالی است که توسط لودویک ویتگنشتاین شکل گرفته است. این رویکرد ایمان را نه ضد عقلانی، بلکه غیر عقلانی می‌داند، به این معنا که حوزه مسایل دینی، تخصصا خارج از ارزیابی عقلانی است.

اما تجربه‌گروی دینی که شاید در اثبات مدعیات دینی برد بیشتری داشته و بر ایمان مسیحیان در دو سده اخیر تأثیر عمیقی گذاشته است، از دو مفهوم  « تجربه »  و  « دینی»  ترکیب یافته که محتوای دیرین، لیکن مفهومی به نسبت جدید دارد و زادگاه آن نیز غرب نوین است. این نگاه تجربی به دین در اواخر سده هجدهم و اوایل سده نوزدهم با تلاش شلایرماخر در دو اثر  « درباره دین »  و  « ایمان مسیحی »  ظهور کرده و با نام تجربه دینی به عنوان یک جریان فکری گسترده حیات رسمی یافته است؛ جریانی که می‌کوشد تا ایمان دینی را از نیاز به استدلال متافیزیکی و یا توجیه اخلاقی یا تبیین علمی رها، و از دایره مفاهیم مستقل، و بر تجربه دینی استوار سازد؛ تجربه‌ای که اساس دین بر یک لحظه آن قرار می‌گیرد؛ به گونه‌ای که از هر گونه ارجاع‌گری و تحویل‌گروی به غیر دین مبراست. این جریان پس از شلایرماخر، توسط ویلیام جیمز با تألیف سرنوشت‌ساز  « تنوع تجربه دینی »  و ردولف اتو با تألیف  « مفهوم امر قدسی» گامی بلند برداشت و از سوی فیلسوفانی چون وین پراودفوت، سویین برن، کالینگ وود و پل تیلیش نقادانه توسعه چشم‌گیر و فزاینده‌ای یافت.

اما این فیلسوفان برای فهم مفهوم تجربه دینی و شناخت گونه‌های متنوع آن می‌بایست راهی را می‌پیمودند و این، موجب التفات شدید آنان به تجربیات عرفانی شد؛ تجربیاتی که از سوی دین‌داران عرفانی مشرب گزارش شده‌ و اندوخته‌ای را برای استخراج مؤلفه‌های ذاتی و عرضی تجربه دینی فراهم ساخته، کاری که ویلیام جیمز در اثر تنوع تجربه دینی خود صورت داده و ارائه داده است و این، جایگاه تجربه‌ عرفانی را در جریان تفکر تجربه گروی دینی نشان می‌دهد. بر این اساس فیلسوفان به تحلیل تجربه‌ عرفانی پرداخته‌اند و در این باره آثاری متعدد و مؤثری را نوشته‌اند که ما در کتاب فلسفۀ عرفان، ماهیت و مؤلفه­ها به برخی از آن آثار پرداخته و توصیف مختصری از آن ارائه دادیم.