بیان امیر بیان علیه‌السلام و هزار بار قرائت شارح بیان

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدعلی اردستانی

عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشکده حکمت و دین‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

امام الموحدین امیرالمؤمنین – علیه السلام – خطبه‌ای در اندرز و عبرت گرفتن از گذشتگان ارائه فرموده است. ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه در زمینۀ این خطبه سخنی دارد که مضمون آن به اختصار در چند فراز گزارش می‌شود:

فراز یکم: برای کسی که قصد موعظه و شناساندن قدر دنیا و تصرف آن نسبت به اهلش را دارد، آوردن مثل چنین خطبه‌ای در مثل این کلام فصیح بایسته است و گر نه باید از سخن خودداری شود چرا که سکوت بهتر از سخنی است که صاحب آن را رسوا کند.

فراز دوم: کسی که در این خطبه تأمل کند، درستی این سخن آن شخص را می‌فهمد که گفت: «سوگند به خداوند که کسی جز او (= امام امیرالمؤمنین علیه السلام) راه فصاحت را به روی قریش باز نکرد». اگر همۀ فصیحان عرب در مجلسی جمع شوند و این خطبه بر آنها خوانده شود، سزاوار است که برای آن به سجده بیفتند.

فراز سوم: من همیشه در تعجب هستم از کسی (= امام امیرالمؤمنین علیه السلام) که در میدان جنگ به کلامی خطبه‌ می‌خواند که دلالت می‌کند بر اینکه طبع وی مناسب شیران است سپس در همان میدان جنگ هنگامی که قصد موعظه و اندرز دارد، به کلامی خطبه می‌خواند که دلالت می‌کند بر اینکه طبع وی مشاکل طباع راهبان است که لباس پشمین پوشیده و گوشتی نخورده و خونی نریخته‌اند، پس گاهی در صورت شجاعان و پهلوانان است و گاهی در صورت حکیمان و فیلسوفان است و گاهی در صورت زاهدان و عابدان است.

فراز چهارم: سوگند به خداوند که من از پنجاه سال پیش تا کنون، بیش از هزار بار این خطبه را خوانده‌ام، و هر وقت آن را خواندم، قلبم را ترسان و بدنم را لرزان کرد و هر وقت در آن تأمل کردم، به یاد مردگان افتادم و در نفس خود تصور کردم که گویا همان شخص (= مرده‌ای) هستم که او (= امام امیرالمؤمنین علیه السلام) حال وی را توصیف کرده است.

فراز پنجم: چه بسیار واعظان و خطیبان و فصیحان در این معنا سخن گفته‌اند و چه بسیار وقوف بر سخنان آنان پیدا کردم و وقوف من بر آن سخنان تکرر یافت، با این وصف، برای هیچ کدام از آنها تأثیری مثل تأثیر این کلام (= خطبۀ امام امیرالمؤمنین علیه السلام) در نفس خود نیافتم و این یا به دلیل عقیدۀ من در مورد قائل این کلام است یا نیت قائل این کلام، صالح است و یقین او، ثابت است و اخلاص او، محض و خالص است و از این رو، تأثیر سخن او در نفوس، عظیم‌تر است و سریان موعظه او در قلوب رساتر است.

متن کامل سخن ابن ابی الحدید چنین است:

«من أراد أن یعظ و یخوف و یقرع صفاه القلب  و یعرف الناس قدر الدنیا و تصرفها بأهلها  فلیأت بمثل هذه الموعظه فی مثل هذا الکلام الفصیح  و إلا فلیمسک فإن السکوت أستر و العی خیر من منطق یفضح صاحبه.

و من تأمل هذا الفصل علم صدق معاویه فی قوله فیه و الله ما سن‏ الفصاحه لقریش غیره، و ینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبه فی مجلس و تلى علیهم أن یسجدوا له  کما سجد الشعراء لقول عدی بن الرقاع: قلم أصاب من الدواه مداده فلما قیل لهم فی ذلک قالوا إنا نعرف مواضع السجود فی الشعر کما تعرفون مواضع السجود فی القرآن.

و إنی لأطیل التعجب من رجل یخطب فی الحرب بکلام  یدل على أن طبعه مناسب لطباع الأسود و النمود و أمثالهما من السباع الضاریه ثم یخطب فی ذلک الموقف بعینه إذا أراد الموعظه  بکلام یدل على أن طبعه مشاکل لطباع الرهبان  لابسی المسوح الذین لم یأکلوا لحما و لم یریقوا دما فتاره یکون فی صوره بسطام بن قیس الشیبانی و عتیبه بن الحارث الیربوعی و عامر بن الطفیل العامری و تاره یکون فی صوره سقراط الحبر الیونانی و یوحنا المعمدان الإسرائیلی و المسیح ابن مریم الإلهی.

و أقسم بمن تقسم الأمم کلها به لقد قرأت هذه الخطبه منذ خمسین سنه و إلى الآن أکثر من ألف مره ما قرأتها قط إلا و أحدثت عندی روعه و خوفا و عظه و أثرت فی قلبی و جیبا و فی أعضائی رعده و لا تأملتها إلا و ذکرت الموتى من أهلی و أقاربی و أرباب ودی و خیلت فی نفسی أنی أنا ذلک الشخص الذی وصف حاله.

و کم قد قال الواعظون و الخطباء و الفصحاء فی هذا المعنى و کم وقفت على ما قالوه و تکرر وقوفی علیه فلم أجد لشی‏ء منه مثل تأثیر هذا الکلام فی نفسی فإما أن یکون ذلک لعقیدتی فی قائله أو کانت نیه القائل صالحه و یقینه کان ثابتا و إخلاصه کان محضا خالصا فکان تأثیر قوله فی النفوس أعظم و سریان موعظته فی القلوب ابلغ».

اینک بخشی از کلام امام الموحدین امیرالمؤمنین – علیه السلام – در این خطبه چنین است:

«… وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْکَ الدِّیَارِ الْخَاوِیَهِ وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَهِ لَقَالَتْ ذَهَبُوا فِی الْأَرْضِ ضُلَّالًا وَ ذَهَبْتُمْ فِی أَعْقَابِهِمْ جُهَّالًا تَطَئُونَ فِی هَامِهِمْ وَ تَسْتَثْبِتُونَ فِی أَجْسَادِهِمْ وَ تَرْتَعُونَ فِیمَا لَفَظُوا وَ تَسْکُنُونَ فِیمَا خَرَّبُوا.

وَ إِنَّمَا الْأَیَّامُ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ بَوَاکٍ وَ نَوَائِحُ عَلَیْکُمْ  أُولَئِکُمْ سَلَفُ غَایَتِکُمْ وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلُکُمْ الَّذِینَ کَانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ مُلُوکاً وَ سُوَقاً سَلَکُوا فِی بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِیلًا.

سُلِّطَتِ الْأَرْضُ عَلَیْهِمْ فِیهِ فَأَکَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ فَأَصْبَحُوا فِی فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لَا یَنمُّونَ وَ ضِمَاراً لَا یُوجَدُون لَا یُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الْأَهْوَالِ وَ لَا یَحْزُنُهُمْ تَنَکُّرُ الْأَحْوَالِ وَ لَا یَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ وَ لَا یَأْذَنُونَ لِلْقَوَاصِفِ.

غُیَّباً لَا یُنْتَظَرُونَ وَ شُهُوداً لَا یَحْضُرُونَ وَ إِنَّمَا کَانُوا جَمِیعاً فَتَشَتَّتُوا وَ أُلَّافاً فَافْتَرَقُوا وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ وَ لَا بُعْدِ مَحَلِّهِمْ عَمِیَتْ أَخْبَارُهُمْ وَ صَمَّتْ دِیَارُهُمْ وَ لَکِنَّهُمْ‏ سُقُوا کَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً وَ بِالْحَرَکَاتِ سُکُوناً فَکَأَنَّهُمْ فِی ارْتِجَالِ الصِّفَهِ صَرْعَى …».

بازگردان این عبارات به فارسی به گونه‌ای که تطابق تمام و کمال با متن داشته باشد و همۀ ظرائف و لطائف بلاغتی و فصاحتی آن را ارائه کند و سپس شرح تمام و کمال آن به گونه‌ای که تمامی زوایای پیدا و ناپیدای آن را آشکار سازد، تنها از شخص معصوم – علیه السلام – امکان‌پذیر است. در این مجال، به بازگردانی بشری و توضیحاتی اجمالی که در راستای نزدیکی به متن، توسط یکی از مترجمان (فیض الاسلام) انجام گرفته، اکتفا می‌شود:

«… و اگر (سرگذشت) گذشتگان را از شهرهاى فراخ ویران شده و خانه‏هاى خالى مانده بپرسند، (به زبان حال) مى‏گویند: ایشان گمشده و بدون نشان زیر زمین رفتند (نابود گشتند) و شما دنبال آنان از روى نادانى و بیخبرى مى‏روید، بر فرق ایشان پا مى‏نهید، و روى جسد آنها قرار مى‏گیرید، و در دور انداخته آنها مى‏چرید (به آنچه از متاع دنیا باقى گذارده‏اند دلبسته‏اید) و در ویرانه‏هاى آنها (خانه‏هایى که از آنها کوچ کرده‏اند) ساکن مى‏شوید.

و همانا روزها بین شما و ایشان بسیار مى‏گریند و بر شما زارى می‌کنند (زیرا روز و شب زنده‏ها را به مرده‏ها مى‏رسانند مانند آنکه خبر مرگ به شما داده از جدایى شما گریان و نالانند) ایشان پیش رفتگان پایان زندگى شما هستند که به آبشخورهاتان (مرگ و قبر و عالم برزخ) زودتر از شما رسیده‏اند.

براى آنان مقام‌هاى ارجمند و سر بلند و وسائل فخر و سرفرازى بود در حالى که گروهى پادشاه و برخى رعیّت و فرمانبر ایشان بودند، در شکم‌هاى برزخ (احوال عالمى که حائل میان دنیا و آخرت است از وقت مرگ تا موقع برانگیختن و از نظر ما پنهان است) راهى را پیمودند که در آن راه زمین بر آنها مسلّط بوده گوشت‌هاشان را خورده و از خون‌هاشان آشامیده است، پس صبح نمودند در شکاف قبرهاشان جماد و بسته شده که نموّ و حرکت ندارند، و پنهان و گمشده که پیدا نمى‏شوند، هول‌ها ایشان را نمى‏ترساند، و بد‌حالی‌ها آنها را اندوهگین نمى‏سازد، و از زلزله‏ها اضطراب و نگرانى ندارند، و به بانگ رعدهاى سخت گوش نمى‏دهند.

غائب و پنهان هستند که کسى منتظر بازگشت ایشان نیست، و در ظاهر حاضرند (در گورند و جاى دور نرفته‏اند) ولى در مجالس حاضر نمى‏شوند، گرد هم بودند پراکنده شدند، و با هم خو گرفته بودند جدا شدند، از درازى مدّت و دورى منزلشان نمى‏باشد که خبرهاشان نمى‏رسد و شهرهاشان خاموش گشته است، بلکه جامى به ایشان نوشانده‏اند که گویاییشان را به گنگى و شنواییشان را به کرى و جنبششان را به آرامش تبدیل نموده است، پس ایشان در موقع وصف حالشان بدون اندیشه مانند اشخاص به خاک افتاده خوابیده‏اند …».