آسیب پژوهش‌های متن‌محور چیست؟

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، و به نقل از خبرگزاری ایکنا، نشست نقد و بررسی کتاب «فلسفه فقه سیاسی از دیدگاه آیت‌الله خامنه‌ای»، نوشته حجت‌‌الاسلام والمسلمین سیدسجاد ایزدهی، عضو هیئت علمی و رییس پژوهشکده نظام‌های اسلامی، شب گذشته مورخ ۹ آبان‌ماه جاری برگزار شد.

در ادامه متن سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا، عضو هیئت علمی گروه سیاست پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در این نشست را می‌خوانید؛

این کتاب، نو است و جدیدبودنش به دو اعتبار است؛ یکی اینکه چنین کتابی نداشته‌ایم و همچنین چنین رویکردی یعنی رویکرد فلسفه مضاف به فقه یا شکل نگرفته یا بسیار اندک و ابتدایی است؛ از این‌رو به لحاظ کمی هم بسیار کم است و اصل کار بسیار مثبت است. همچنین نویسنده در این خلأ که متولیان اصلی‌اش کار نمی‌کنند زحمت کشیده‌اند و کار خوبی ارائه داده است. اما چند ملاحظه وجود دارد؛ یکی اینکه اصل کار از باب فلسفه مضاف یعنی فلسفه فقه سیاسی است و وقتی با این عنوان مواجه می‌شویم، اولین سوالی که به ذهن متبادر می‌شود، این است که وقتی ما داریم فلسفه فقه سیاسی را می‌گوییم، آیا این کار، فلسفی است یا فقیهانه است؟ به تعبیر دیگر فلسفه فقه یک رویکرد فیلسوفانه است یا فقیهانه و محتوای این کتاب کدام است؟ این سوالی است که حتما به ذهن مخاطب می‌آید.

فلسفه فقه یک معنایی دارد و در حوزه خودش یک ماهیت خاصی دارد و در فلسفه مضاف می‌گویند فقه سیاسی نیز خودش یک دانش منظم و سامان‌یافته‌ای است یا خیر، فقه سیاسی یک شاخه‌ای است؛ همانطور که نویسنده هم چند تعریف ارائه داده‌اند و آن را علم در نظر نگرفته‌اند، بلکه به عنوان یک گرایش و شاخه و حوزه معرفتی و بخشی از ابواب فقه آن را تلقی کرده‌اند.

در فلسفه مضاف می‌گویند اگر فلسفه، مضاف به علم شود، یک معنا دارد و اگر مضاف به غیر علم شود نیز یک معنای دیگری دارد. اگر اضافه به علم شود، می‌شود علم درجه دو؛ یعنی در بیرون یک علمی داریم و موضوع مطالعه ما به عنوان یک فیلسوف، می‌شود آن علم بیرونی. اینجا فقه سیاسی است و وقتی به عنوان رویکرد فلسفی به فقه نگاه می‌کنم موضوع ما می‌شود فقه سیاسی و نگاه ما درجه دو است؛ چون وارد مسائل فقه سیاسی نمی‌شویم؛ یعنی موضوع فقه سیاسی موضوع مطالعه ما نیست، بلکه خود فقه سیاسی به عنوان یک دانش مطالعه می‌شود که درجه دو خواهد بود.

چرا نگاه درجه دو به فقه در کتاب با چالش مواجه است

اما اگر اینطور بود که فقه سیاسی را علم نگرفتیم و گفتیم یک دانش عام و معرفت عمومی است و علم نیست، در این صورت دیگر فلسفه سیاسی فقه سیاسی می‌شود دانش درجه یک. این دانش درجه یک یعنی دیگر موضوع مطالعه ما خود فقه سیاسی نیست، بلکه مسائل آن می‌شود؛ چون خودش چیزی نیست. از مجموعه تعاریف نویسنده روشن می‌شود که فقه سیاسی را به مثابه علم دیسیپلینی در کنار خود فقه عام یا فلسفه یا دانش‌های دیگر نمی‌دانند، بلکه یک حوزه معرفتی عمومی است یا حوزه معرفتی خاصی در مورد حیات اجتماعی و سیاسی است که هنوز علم نشده است. اگر علم به معنای خاص نیست، چندین‌جا نویسنده تصریح می‌کند که ما داریم نگاه درجه دو به فقه می‌اندازیم؛ در حالی که این نگاه صحیح نیست؛ چون موضوع را علم نمی‌دانند، بلکه موضوع را دانش به معنی‌الاعم گرفته‌اند و در این صورت که نمی‌شود نگاه درجه دو به بحث داشت.

بنابراین اینجا به نظر می‌رسد یک تأملی نیاز دارد که چارچوب معرفتی و دانشی را باید رعایت کنیم. البته اگر یک کسی بگوید چنین چارچوبی را که در زمینه فلسفه مضاف می‌گویند قبول ندارم، بحثی نیست و البته باید تصریح شود که به چه دلیل این مبنا قبول نیست و نشان داده شود که اگر مضاف الیه غیرعلم بود، باز هم نگاه درجه دو است؛ چون کسی نگفته است و اگر مبدع، نویسنده است، ایشان باید بنویسند تا خواننده متوجه شود.

یک فصل هم باید به معرفت‌شناسی فلسفه مضاف اختصاص داده می‌شد. مدعیان فلسفه مضاف معتقدند که فلسفه مضاف از خود فلسفه مهم‌تر است؛ چون فلسفه از یکسری امور انتزاعی و مسائل مربوط به وجود صحبت می‌کند که وجود چیست و … اما ثمره زندگی اجتماعی ندارد، ولی فلسفه‌های مضاف، دقیقاً با مسائل روزمره درگیر هستند و باید به این بحث هم پرداخته می‌شد و شاید بعدها هم بشود چنین کاری را در زمینه معرفت‌شناسی انجام داد.

رویکرد فلسفی یا فقهی کتاب روشن نیست

بحث دیگر این است که با فرض این اشکال، باید روشن کنیم که ما داریم از پایگاه فلسفه، فقه سیاسی را بحث می‌کنیم یا خیر، این واژه فلسفه تعارف است و کار فقهی می‌کنیم و ما اصلاً فیلسوف نیستیم، بلکه فقط کار فقهی کردیم و از باب تنوع، واژه فلسفه را هم گفته‌ایم. وقتی وارد کتاب می‌شویم، می‌بینیم کار از پایگاه فلسفه نیست، هرچند تیترهایی از رئوس ثمانیه آمده اما تلاش این است که بحث‌ها و ادبیات، فقهی باشد و هیچ تیتری نیست مگر اینکه فقه در کنارش آمده و هیچ‌کجا مطرح نشده که فلسفیدنی که در کنار فقه آمده کجا باید خودش را نشان دهد. اما صرف اینکه با چارچوب روش رئوس ثمانیه ورود کردیم آیا بحث را فلسفی می‌کند؟ فلسفه مضاف متکی به تبیین عقلی است؛ یعنی روی فقه سیاسی تبیین عقلی می‌کنیم و کاری با استدلال‌های نقلی نداریم که می‌شود فلسفه.

اما نکته دیگر در مورد اصل روش است که بسیار اهمیت دارد و باید بگویم که در حوزه علمیه، تولیدات محتوایی خوبی داریم، اما به شدت از بی‌روشی رنج می‌بریم. در این کتاب نویسنده ادعا دارد روش من تحلیل محتوا است. تحلیل محتوا یعنی اینکه ما یکسری اطلاعات و داده‌ها داریم و می‌خواهیم اینها را تحلیل کنیم؛ یعنی بنا است روی یک مبنا، محتوایی از دل این داده‌ها استخراج کنیم و تحلیل هم برای نویسنده است. اما در بحث فلسفه علم و فلسفه فقه سیاسی همه می‌گویند روش فلسفه علم، اولا و بالذات توصیفی است؛ یعنی اینکه شما دارید گزارش می‌کنید و یک پدیده را می‌بینید و می‌گویید موضوع و روش و غایت و … آن، این است و اینجا کسی توقع تحلیل و توصیه ندارد؛ مانند خبرنگاری که اخبار از واقع می‌کند و کاری با درستی و نادرستی افراد و … ندارد و فقط گزارش می‌کند.

البته برخی‌ها می‌گویند در فلسفه علم می‌توانیم تحلیل هم بکنیم و بلکه پس از گزارش می‌شود چنین کاری هم کرد، اما اولا، کار اصلی توصیف است، اما در این کتاب اصل روش روی توصیف نیست، بلکه روی تحلیل محتوا رفته است؛ یعنی ما هنوز گزارشی از واقع نداریم اما به تحلیل محتوا می‌رسیم و به لحاظ روشی این کار با چنین نوع مطالعه‌ای ناسازگار است. از این‌رو باید توجه کنیم که روش فلسفه مضاف با تحلیل محتوا سازگاری ندارد.

در چند مورد تصریح می‌شود که علاوه بر روش تحلیل محتوا، می‌خواهیم از رئوس ثمانیه هم استفاده کنیم، اما نمی‌شود چنین کاری کرد. رئوس ثمانیه ارسطو برای این است که می‌خواهد یک دانش را معرفی کند و در منطق هم می‌گویند این دانش چیست و موضوع و … آن چه چیزهایی است که کلیاتی توصیفی است؛ پس روش تحلیل محتوا برای این کار اصلا مناسب نیست. البته می‌تواند در مقدمات کار مناسب باشد. همچنین برخی می‌گویند فیش‌برداری یک مرحله است و بعد استظهار محتوا است؛ یعنی محتوای داده‌ها دسته‌بندی می‌شوند و پس از این مرحله استنباط است؛ یعنی استنباط از استظهارات و نه از فیش‌های خالی و بعد اینجا می‌توانید تحلیل کنید، اما در فلسفه علم به نظرم می‌رسد که جای تأمل دارد.

حال اگر فرض کنیم که روش در این کتاب، تحلیل محتوا است، باید ببینیم که خود این روش یک روش عقلی است یا خیر، باز هم تحلیل نقلی است؟ در متن می‌گوید به سبکی که در حوزه فقه استظهار از نصوص می‌شود، تحلیل ما هم همینطور است که می‌شود نقلی؛ بنابراین ما اینجا تحلیل محتوایمان هم باید روشن شود که عقلی است یا نقلی و جای سوال دارد. اگر تبیین عقلی نداشته باشیم باز هم فلسفه مضاف ما زیر سوال می‌رود؛ چون همه شاکله فلسفه مضاف روی تبیین عقلی است؛ یعنی می‌خواهیم فقه سیاسی مقام معظم رهبری را تبیین عقلی کنیم و با محتوا و مسائل آن کار نداریم و می‌خواهیم بگوییم موضوع و گستره و … آن چنین است اما با توجه به اینکه آنجا فقه سیاسی علم نیست، عملا این کار منتقی می‌شود.

نکته بعدی اینکه یک مشکلی که در زمینه کارهایی که در مورد امام و مقام معظم رهبری است اینکه چون عشق و علاقه داریم و حب و بغض‌ها بر تفکر ما حاکم است، مسائل را خوب می‌بینیم و یکی از مشکلات بحث این است که در بحث‌های روش‌شناسی به ایرادی برمی‌خوریم. «اسکینر» بحث‌هایی در این زمینه دارد و می‌گوید کسانی که صرفا متن‌محور هستند، یکسری مشکلات جدی خواهند داشت و آن اینکه به زمینه تاریخی و شأن نزول مباحث و مخاطب و زندگی مؤلف کاری ندارند و فقط متن را نگاه می‌کنند و دنبال قصد مؤلف هم نیستند، بلکه می‌خواهند به صورت محتوایی از متن تحلیل‌هایی را به دست آورند.

«اسکینر» می‌گوید نوعا این افراد در کار خود چند مشکل دارند؛ یکی اینکه می‌خواهند نظریه‌سازی کنند و بگویند این متن فلان عالم، یک متن بی‌نظیر است و … این طبیعتِ تحلیل محتوا است، اما به باور «اسکینر» نظریه‌سازی و افسانه‌پردازی علمی یکی از اشکالات چنین رویکردی است. دیگر اینکه می‌گوید محقق انجسام‌بخشی توهمی می‌کند که یکی دیگر از اشکالات است. مخصوصاً اگر نویسنده حب و بغض هم داشته باشد، بیشتر به دام می‌افتد و اگر هم بنا است این کار بشود و مشکلی به وجود نیاید، سخت است و باید مقدماتی به کار رود. بنابراین باید به این آسیب‌ها هم توجه لازم را داشته باشیم.