منطق گفت‌وگو با جامعه دربارۀ دولت جوان حزب‌اللهی

هر جامعه‌ای به یک سلسله ارزش‌هایی وفادار است که جهان فرهنگی آن را ساخته‌اند. چنانچه گفتاری از متن این ارزش‌ها برخیرد، جامعه در برابرِ چنین گفتاری، راهِ مخالفت و مقاومت را در پیش نمی‌گیرد.

منطق گفت‌وگو با جامعه دربارۀ دولت جوان حزب‌اللهی

مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

[۱]. دوگانۀ گفتارِ ارزش‌گرا/ ارزش‌گریز

هر جامعه‌ای، به یک سلسله «ارزش‌ها»یی وفادار است که «جهانِ فرهنگیِ» آن را ساخته‌اند. به‌بیان‌دیگر، جهانِ فرهنگی یکی از اضلاعِ بنیادیِ جامعۀ انسانی‌ست که حاملِ ارزش‌هاست. این ارزش‌ها به‌سببِ وفاداریِ مردم به آنها، معتبر هستند و «هنجار» شمرده می‌شوند، به‌طوری‌که زیرِ پا نهادن‌شان، ناخشنودی و اعتراضِ جامعه را به‌دنبال دارد و چارچوب و مبنا انگاشتن‌شان، همراهی و تأییدِ جامعه را. حال، چنانچه گفتاری از متنِ این ارزش‌ها برخیرد و با ساخت و بافتِ جهانِ فرهنگی، موزون و متناسب اُفتد، جامعه نه‌فقط در برابرِ چنین گفتاری، راهِ مخالفت و مقاومت را در پیش نمی‌گیرد، بلکه با آن «هم‌ذات‌پنداری» خواهد کرد و آن را «از خود» و «متعلّق به جهانِ فرهنگیِ خویش»، خواهد شمرد. در جهانِ فرهنگیِ ما، این دینِ «اسلام» است که روح و مایۀ اساسی را تشکیل می‌دهد و بر همۀ ساحات و شئونِ زندگیِ فرد و جامعه، سایه افکنده است، به‌طوری‌که همۀ ارزش‌ها در نسبت با آن سنجیده می‌شوند و در صورتِ سازگاری با آن، معتبر انگاشته می‌شوند. بدین‌سبب، گفتاری کامیاب و اجتماعی می‌شود و به مرتبه و منزلتِ گفتمانی دست می‌یابد که با ارزش‌های اسلامی، ستیز و اصطکاک نداشته باشد.

[۲]. دوگانۀ گفتارِ واقعیّت‌مدار/ تخیّل‌مدار

کسی‌که «با مردم» و «در کنارِ مردم» و «از جنسِ مردم» نباشد، درکِ صحیح و عمیقی از «دردها» و «دغدغه‌ها»ی مردم ندارد و نمی‌تواند با آنها همدل و همزبان شود، این در حالی است گفتار باید از متنِ «حاجات» و «مشکلات» و «چالش‌ها»ی کوچک و بزرگِ مردم برخاسته باشد و آنها را توصیف کند و در پیِ پاسخ‌دادن به آنها باشد. روشن است که مردم نسبت به گفتارهای نامّانوس و غیرواقعی، احساسِ بیگانگی خواهند کرد و در نتیجه، چنین گفتارهایی به گفتمان تبدیل نخواهند شد:

مستمع خفت‌ست، کوته کن خطاب

ای خطیب، این نقش، کم کن تو بر آب

(مثنویِ معنوی، دفترِ چهارم، بیتِ ۱۰۹۴).

هنر آن است که جامعه و حوایج و بحران‌هایش به‌درستی رصد شوند و متناظر با آنها، گفتارِ خلّاقانه و راه‌گشا ساخته‌وپرداخته شود. مردم می‌نگرند و می‌سنجند که در میدانِ نزاعِ گفتارهای رقیب و معارض با یکدیگر، کدام گفتار می‌تواند دردهای‌شان را علاج کند و جامعه را به‌سوی وضعِ بهتری سوق دهد. بنابراین، گفتار باید ناظر به نیازها و آسیب‌های حقیقی باشد و برای هر یک از آنها، پاسخی تدارک ببیند تا بتواند در عمقِ جامعه، رسوخ کند و فراگیر شود و گفتمان بیافریند.در شرایطِ کنونی، چون خواسته‌های مردم با واقعیّت‌های موجود، فاصله دارند، باید در پیِ «انقلابِ ساختاری» بود؛ ساختارهایی که اکنون مستقر هستند، نمی‌توانند در راستای ایجادِ جامعۀ اسلامی حرکت کنند، بلکه برعکس، چون برخاسته از تجدُّد هستند و نظمِ آرمانیِ آن را بازتولید می‌کنند، کمکی به شتاب‌گرفتنِ حرکتِ تکاملیِ انقلاب نخواهند کرد، بلکه نقشِ فرساینده و بازدارنده ایفا خواهند کرد، همچنان‌که چندین دهه است که چنین کرده‌اند. هدف‌های کوچک و سطحی، نه تحوّلی ایجاد می‌کنند و نه مردم را متقاعد می‌گردانند، پس باید به‌دنبالِ «بازاندیشی‌های کلان و اساسی» بود و ساختارها را متناسب با غایاتِ انقلاب، بازسازی کرد. هر کسی‌که در درونِ چنین ساختارهایی قرار گیرد، نتایجی که حاصل خواهد شد، چندان متفاوت نخواهند بود. انقلابِ اسلامی، انقلابی نبود که تنها شاملِ «جابه‌جاییِ حاکمان» باشد، بلکه افزون بر این، انقلاب در پیِ «ساختارشکنی» و «بنانهادنِ ساختارهای جدید»ی بود که بتوانند مسیر را برای کمالاتِ معنوی و ترقّیّاتِ روحیِ انسان فراهم کنند و ارزش‌های عالی و دینی را در جامعه مستقر گردانند. اگر هنوز، آنچنان‌که باید، این هدف محقّق نشده و ما همچنان با معضلات و تنگناهای اولیّه، دست‌به‌گریبان هستیم، به این سبب است که ساختارهای کنونی که تجدُّدی و سکولار هستند، از اساس، برای دستیابی به چنین مقصدی تعریف نشده‌اند.

این نکته نیز در خورِ توجّه است که غرض از همخوانیِ گفتار با واقعیّت‌های جامعه، این نیست که هرچه که هست و واقعیّت شمرده می‌شود، مطلوب است و به‌ناچار باید گفتارِ خود را با آن هماهنگ کرد، بلکه مقصود از واقعیّت‌ها، واقعیّت‌های معطوف به نیازها و خواسته‌های «مشروع» و «مطابق با مصالحِ عالی» است، نه هرچه را که جمعی بطلند و بخواهند:

غیرِ حقّ، جانِ نبی را یار نیست

با قبول و ردِ خَلقش، کار نیست

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ سوّم؛ بیتِ ۲۹۳۰).

براین‌اساس، باید مردم و فرهنگِ عمومی را هرچه بیشتر به‌سوی خطی که امام خمینی – رحمه‌الله‌علیه – طراحی کرد، هدایت نمود و به ذائقه‌ها و خواسته‌ها، جهت و مضمونِ الهی و قُدسی بخشید.

[۳]. دوگانۀ گفتارِ برنامه‌مدار/ کلّی‌باف

گفتار باید در پیِ «حلّ‌مسأله» باشد؛ باید به پرسشی، پاسخِ روشن دهد و گِرهی را بگشاید. لازمۀ این امر، آن است که گفتار، دربردارندۀ «برنامه» باشد؛ برنامه‌ای که بتواند بر اساسِ درکی از چالش‌ها و تنگناهای وضعیّتِ موجود، طرحی را برای عبور از آنها، پیشِ روی مخاطبانِ خویش گذارد. این‌که گفتار، فقط به نقد و ابطال و انکار بپردازد و از کاستی‌ها و کژی‌های را روایت کند، هرگز کافی نیست، چون مخاطب می‌خواهد بداند فراتر از نفی و سلب، گفتار چه برنامه‌ای را پیشنهاد می‌کند تا با تکیه بر آن، «آسیب‌ها» و «آفت‌ها» را بزداییم و از «وضعیّتِ موجود» به «وضعیّتِ مطلوب» عبور کنیم. افزون بر این، «کلّی‌بافی» و «شعارزدگی» و «لفّاظی» نیز مخاطب را قانع نمی‌کند؛ زیرا کلّیّاتِ بدیهی را همگان می‌دانند و به آنها معترفند:

تیغِ چوبین را مبر در کارزار

بنگر اوّل، تا نگردد کار، زار

گر بُود چوبین، برو دیگر طلب

ور بُود الماس، پیش آ با طرب‌

(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیت‌های ۷۱۴-۱۷۱۵).

«مسأله»، تازه از جایی آغاز می‌شود که از این «کلّیّات» عبور می‌کنیم و با انبوهی از جزئیّاتِ اختلافی و گیج‌کننده و چالش‌زا روبرو می‌شویم. بنابراین، «برنامه‌محوریِ» گفتار و اتّکای آن به «طرح‌های عملیّاتیِ ناظر به حلّ معضلات و دشواری‌ها»ست که گفتار را به گفتمانِ غالب تبدیل می‌کند.

[۴]. دوگانۀ گفتارِ چندضلعی/ تک‌ضلعی

زندگیِ انسان، تک‌بُعدی نیست ودر یک امر، خلاصه نمی‌شود که بتوان همۀ امور را به آن نسبت داد. انسان، خواسته‌ها و نیازهای گوناگون دارد که هرچند، یکسان و هم‌رتبه نیستند و می‌توان در میان‌شان، اولویّت‌هایی را تعیین کرد، امّا نمی‌توان همۀ خواسته‌ها و نیازها را کنار نهاد و تنها به یک یا دو فقره از آنها پرداخت. از این‌رو، باید گفتار به‌گونه‌ای صورت‌بندی شود که همه یا عمده‌ترین مطالبات و دغدغه‌ها را دربرگیرد و یک طرحِ جامع و فراگیر عرضه کند.

[۵]. دوگانۀ گفتارِ صریح/ مبهم

گفتاری که گرفتارِ ابهام و چندپهلویی باشد و به‌طورِ صریح و شفاف، مُرادِ خود را بازگو نکرده باشد، قدرتِ بسیج‌کنندگی نخواهد داشت، چون گفتارهای کلّی، از جذابِ حامی و هوادار عاجز هستند و نمی‌توانند جمعِ وسیعی را با خود همراه کنند:

دَم نمی‌گردد سخن، بی‌لطف و قهر

بر گروهی شهد و بر قومی‌ست، زهر

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ چهارم؛ بیتِ ۱۳۶).

بنابراین، باید بی‌پرده سخن گفت و زبان به صراحت گشود، به‌خصوص در جایی که باید نقد کرد و دگرها و اغیار را نفی نمود، گفتار باید تیز و بُرنده باشد. آری، اصل بر رعایتِ مصالحِ نظامِ اسلامی و اخلاق و گفتارِ اثباتی است، امّا گذشته از این قیودِ تخلّف‌ناپذیر، نباید صراحت را نادیده انگاشت و به گفتارِ محافظه‌کارانه روآورد. محافظه‌کاری، نه‌تنها دل‌های مردم را جذب نخواهد کرد و آنها را برای حمایت برنخواهد انگیخت، بلکه قتل‌گاهِ انقلاب و انقلابی‌گری نیز هست. گفتار، آن‌هنگام به گفتمان تبدیل می‌شود که مردم آن را آلوده به هراس و مصلحت‌اندیشی قلمداد نکنند:

پس بدان این اصل را ای اصل‌جو

هر که را درد است، او بُرده‌ست بو

هر که او بیدارتر، پُر دردتر

هر که او آگاه‌تر، رخ زردتر

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ اوّل؛ بیت‌های ۶۲۸-۶۲۹).

[۶]. دوگانۀ گفتارِ باطراوات/ فرسوده

آنچه‌که در گفتار مهم است، فقط صفاتی از قبیلِ واقع‌نما/ واقع‌گریز، سطحی/ عمیق، فاخر/ عوامّانه و … نیست، بلکه برخورداریِ آن از جهات و ابعادِ زیبایی‌شناسانه نیز بسیار اهمّیّت دارد؛ چون زیبایی و لطافتِ گفتار، زمینه را برای اثرگذاری‌اش بر مخاطب فراهم می‌گرداند:

عالَمی را یک سخن، ویران کند

روبهانِ مرده را شیران کند

(مثنویِ معنوی؛ دفترِ اوّل؛ بیتِ ۱۵۹۷).

گفتاری که بر صلاح و صواب، مبتنی است، باید به‌گونه‌ای بیان شود که همگان آن را بفهمند و دلالت‌هایش را دریابند، و سپس، آن را شیرین و جذاب و دل‌ربا بیابند و شیفته و فریفته‌اش شوند، به‌طوری‌که به‌واسطۀ همین طراوت و دلنشینی، گفتار در ذهن‌شان ریشه بدواند و جاگیر شود.

[۷]. دوگانۀ گفتارِ سازگار با گوینده/ ناسازگار با گوینده

از جملۀ علّت‌های ناکامی در زمینۀ تبدیل‌کردنِ گفتار به گفتمان، یکی این است که «گوینده»، تناسبی با «گفتار» ندارد، یعنی خودش، عامل به آن نیست؛ چراکه به آن، «باور» و «ایمان» ندارد و تنها در مقامِ «شعار» و «سخن»، آن را سرمی‌دهد:

حرفِ حکمت بر زبانِ ناحکیم

حُله‏های عاریّت دان، ای سلیم

(مثنویِ معنوی، دفترِ دوّم، بیتِ ۶۷۰).

مردم این «تناقض» و «ناسازگاری» در می‌فهمند و بر اساسِ آن عمل می‌کنند؛ زیرا آنچه ملاکِ معیارِ داوریِ مردم است، کارنامۀ عملی و عینیِ فرد است. چنانچه فردی، کارنامۀ عملی و عینیِ درخورِ توجّه و چشمگیری داشته باشد، به‌طوری‌که مردم بنگرند در تجربۀ وی، کارِ متراکم و فشرده و پُربازده، موج می‌زند و او توانسته نه در سخن و کلام، بلکه در «عرصۀ واقعی و تجربی»، گِره‌گشایی کند و بن‌بست‌ها را بشکند، به او قبال خواهند کرد و او را به‌عنوانِ مرجعِ فکریِ خویش، بر خواهند گُزید. ازاین‌رو، آمده است که دو صد گفته، چون نیم‌کردار نیست. «کارآمدیِ پیشینی» که امری «فراگفتاری» و «زمینه‌ای» است، صدق‌وکذبِ فرد را نسبت به گفتارهایش به‌روشنی نشان می‌دهد. پس در اینجا، وجود یا عدمِ عنصرِ «صداقت» نیز به همین واسطه، مشخص می‌گردد. علاوه‌براین، از آنجاکه تودۀ مردم بیشتر با امورِ «محسوس» و «عینی» سروکار دارند و آنچه را که دیده‌اند بیشتر باور دارند، روشن است که به کردار، بسیار بیشتر از گفتار بها می‌دهند:

آن‌که یک دیدن کند ادارکِ آن

سال‌ها نتوان نمودن از زبان

(مثنویِ معنوی، دفترِ سوّم، بیتِ ۱۹۹۴).