عباس‌زاده: فلسفه یونانی با فارابی اسلامی شد

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به نقل از مهر، دکتر مهدی عباس‌زاده عضو هیأت علمی گروه معرفت‌شناسی پژوهشگاه که چندی است در خصوص نظام معرفت‌شناسی در فلسفه فارابی به تحقیق و بررسی می‌پردازد. به اعتقاد او، اکثر محققانی که در داخل و خارج کشور به فارابی توجه کرده اند، توجه شان معطوف به مباحث فلسفه سیاسی فارابی بوده است و این موضوع باعث شده که ما از مباحث مابعدالطبیعی و معرفت‌شناسی که فارابی در آثارش مطرح کرده، غافل شوند.

در این مورد با او به گفتگو نشسته ایم که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید؛

*فارابی و فلسفه او چه جایگاهی در نظام فکری و فلسفی ایران و اسلام دارد؟

فارابی آن طور که گفته شده و به درستی هم گفته شده موسس فلسفه اسلامی است، قبل از فارابی در عالم اسلام بعضی از فلاسفه را داریم که از مهم ترین آنها می توان از کندی نام برد ولی فلسفه حقیقتاً با فارابی اسلامی شد. یعنی فلسفه با فارابی شروع کرد به اسلامی شدن. فلسفه به خودی خود از یونان به عالم اسلام منتقل شده بود، اما آن کسی که مولفه ها و پرسش ها و مبانی اسلامی را وارد این فلسفه یونانی کرد، در واقع فارابی بوده است. از این جهت فارابی در تفکر اسلام نقش مبنایی دارد و همه فلاسفه اسلامی از این جهت مدیون فارابی هستند.
نکته دوم اینکه همه فلاسفه ایرانی تحت تأثیر فارابی بوده اند، خصوصاً ابن سینا. تفکر ابن سینا هم مثل فارابی در ذیل تفکر مشایی جا می گیرد؛ تفکری که به عقل اهمیت می دهد و عقل گرا است. اما از ابن سینا که بگذریم بقیه فلاسفه اسلامی هم همه به نحوی به فارابی توجه داشته اند. حتی سهروردی و حتی ملاصدرا و بعد از ملاصدرا. فارابی همیشه در فلسفه اسلامی مطرح بوده و از جهت تأثیرگذاری هم جایگاه خاصی در تفکر ایرانی دارد.

نکته سوم این است که در ایران و حتی خارج از کشور بیشتر به فلسفه سیاسی فارابی و مباحثی که مربوط به بحث مدینه فاضله است، توجه شده است. اکثر محققانی که در داخل و خارج کشور به فارابی توجه کرده اند، توجه شان معطوف به مباحث فلسفه سیاسی فارابی بوده است و این موضوع باعث شده که ما از مباحث مابعدالطبیعه و معرفت شناسی که فارابی در آثارش مطرح کرده و بسیار هم مهم است، غافل شویم. از این جهت باید در جهان اسلام و در ایران روی این مباحث بیشتر کار شود و تحقیقی که من در دست دارم، درباره نظام معرفت شناسی فارابی است و سعی کردم این خلاء را در آن تحقیق پوشش دهم.

*آیا فارابی مشائی محض است یا رگه هایی از رویکرد اشراقی نیز در آثار او قابل ملاحظه است؟

تلقی من این است که ما در فلسفه اسلامی در داخل کشور و فلاسفه ایرانی، مشایی محض اصلاً نداریم. مشایی محض به کسی گفته می شود که پیرو فلسفه ارسطو است و کل فلسفه را بر مبنای فلسفه ارسطو تدوین می‌کند، اما در فلاسفه ایرانی، فارابی را به یک معنا می توان ایرانی دانست. البته برخی احتمالاتی می دهند که فارابی در ایران نبوده و برخی آن را قبول ندارند. بعد از آن ابن سینا و شاگردانش بسیار مهم است. سهروردی و میرداماد و ملاصدرا و شاگردان و پیروان آنها هم در این میان از اهمیت برخوردارند. اینها فلاسفه عمده ایرانی هستند؛ فلاسفه ای اسلامی که به ایران بزرگ متعلق هستند. هیچ کدام مشایی محض نیستند. حتی فارابی و ابن سینا و بهمنیار که ما آنها را به اسم مشایی می‌شناسیم. فلسفه اینها تلفیقی از فلسفه مشایی و فلسفه نوافلاطونی به علاوه عناصر خیلی مهمی از تفکر اسلامی است. اینکه می گویم تحت تأثیر نوافلاطونیان بودند بر این مبنا است که شما وقتی نظریه خلقت را که می بینید و اینکه چگونه مخلوقات از خدا که واجب الوجود است، صادر می شوند، مشاهده می کنید که همان نظریه افلاطونی را اینها مطرح کرده اند. در اینجا روشن می شود که رگه های نوافلاطونی در این فلاسفه وجود دارد. به نظر من ما اصلاً مشایی محض در بین فلاسفه نداریم.
در مورد فارابی بحث مهمی که مطرح است این است که در رساله فصوص الحکم که غیر از فصوص الحکمه ابن عربی است و محققان تردید دارند که فصوص الحکم از آن فارابی هست یا نه، عده ای می گویند سبک و سیاق این اثر به بقیه رسائل فارابی نمی خورد و آنجا رگه های مشایی غلیظ است و در فصوص الحکم رگه هایی اشراقی و شهودی بیشتر دیده می‌شود، لذا احتمال می دهند فرد دیگری آن را نوشته باشد. دسته مهم دیگری از محققان و مورخان فلسفه هم معتقدند که هیچ منعی وجود ندارد که فصوص الحکم را از فارابی بدانیم و ایرادی هم ندارد که کسی در دوره ای از تفکر خود رویکرد مشایی داشته باشد، در دوره ای هم به مباحث اشراقی و شهودی توجه کند. برای مثال از هایدگر اول و هایدگر دوم سخن می گویند. در عالم اسلام هم سهروردی خود در آثارش تصریح می کند که در دوره ای پیرو عقاید مشاییان بوده است، بعد به مسایل شهودی و اشراقی رسیده و کتاب حکمه الاشراق را نوشته است. یک محقق ممکن است در دوره ای پیشرفتی در کارش حاصل شود. بنابراین این عده معتقدند که ‎می‌توان فصوص الحکم را از فارابی دانست. ملاصدرا هم فصوص الحکم را از فارابی می دانسته است. به نظر من هم دیدگاه دوم قابل پذیرش است و ما می توانیم فصوص الحکم را از آن فارابی بدانیم. اگر این اتفاق بیفتد رگه های اشراقی را کاملاً می توان در تفکر فارابی دید. فصوص الحکم مباحث اشراقی و شهودی زیادی دارد، بنابراین ما فارابی را مشایی محض نمی دانیم و دارای رویکرد اشراقی هم می دانیم.

*چه نسبتی میان تفکر فارابی و ابن سینا وجود دارد؟

آنچه در میان نسبت میان ابن سینا و فارابی بیان می شود، این است که ابن سینا ۴۰ بار کتاب مابعد الطبیعه یا متافیزیک ارسطو را خوانده به طوری که عبارات آن را از حفظ شده اما نفهمیده ارسطو در این کتاب چه می خواهد بگوید، بعد در بازار به رساله اغراض مابعد الطبیعه ارسطو از فارابی برخورد می کند که وقتی آن را می خواند تازه متوجه می شود که ارسطو در متافیزیک چه می خواسته بگوید. جالب این است که این رساله ۷ یا ۸ صفحه بیشتر نیست و خیلی محدود است.

به نظر من تأثیر فارابی بر ابن سینا خیلی بیشتر از این است. وقتی متون این دو فیلسوف را مطالعه کنیم، متوجه می شویم که تأثیرگذاری فارابی بر ابن سینا بسیار وسیع تر از مقداری است که می گویند. به نظرم نوعی ابن سیناگرایی در میان اهل فلسفه در کشور وجود دارد و خیلی به ابن سینا در میان مشائیان اهمیت داده می شود. این موضوع باعث می شود که نقش فارابی کمرنگ شود و کمتر به فارابی توجه شود. به تعبیر یکی از محققان، فارابی فیلسوف غریبی است اما نمی توان این را هم نفی کرد که ابن سینا فیلسوف بزرگی است اما قدر هرکس باید به درستی شناخته شود. تا جایی که مطالعه کردم متوجه شدم تا حدی آثار این دو فیلسوف را باید تابع و مدیون فارابی بدانیم مثل بحث تمایز وجود و ماهیت که عمدتاً آن را متعلق به ابن سینا می دانند. در صورتی که رگه های خوبی از این بحث را در آثار فارابی دیده ام.

مسأله برهان و یقین که از بحث‌های مهم معرفت‌شناسی است و در بسیاری موارد ابن سینا به آن اشاره می کند، در آثار فارابی وجود دارد. در فرایند ادراک و مباحث نفس‌شناسی هم ابن سینا تحت تأثیر فارابی بوده ولی هنر ابن سینا این بوده که این بحث ها را به خوبی پرورانده و تحلیل و تفصیل کرده است ولی نقش فارابی را در این میان نباید نادیده گرفت.

*آیا اساساً امکانی برای تصویرسازی از نظام معرفت شناسی فارابی وجود دارد؟

در بحث معرفت شناسی باید به این نکته توجه کرد که این بحث جدیدی است که غربی ها هم آن را شروع کرده اند، به صورت مستقل و به صورت مصرح و آشکار. لذا بحث های معرفت‌شناسی برای فلاسفه قدیم و فلاسفه اسلامی به شکل مستقل مطرح نبوده است، اما اینکه در بین آثار فلسفی این قدما می توان مباحث معرفت شناسی پیدا و استنباط کرد، امر درستی است. وقتی چنین وضعیتی وجود دارد، طبعاً اگر بگوییم فلاسفه اسلامی معرفت شناسی نظام مندی داشته اند، کمی اثبات آن دشوار است، اگر چه به نظرم در مورد بعضی فلاسفه اسلامی قابل اثبات است.
به عقیده من فارابی دارای معرفت شناسی نظام مند است. از آثار ابن سینا نیز کاملاً می‌توان معرفت شناسی نظام مند استخراج کرد. سهروردی و ملاصدرا هم همین طور هستند و دارای نظام معرفت شناسی مستقل هستند. نظام معرفت شناسی به نظامی می گوییم که به سه رکن معرفت شناسی توجه کرده باشد؛ اولین رکن معرفت شناسی، فاعل یا شناسا است که خود انسان است. دومین رکن معرفت شناسی، خود علم یا معرفت یا شناخت است. سومین رکن آن هم متعلق معرفت یا شناسایی است. فارابی از هر سه این ارکان در آثارش به خوبی بحث کرده است. بعضی مسائل هم مثل چیستی معرفت، امکان معرفت، معیار معرفت، ابزارها و منابع معرفت، اقسام و مراتب معرفت، رابطه ذهن و عین، موانع معرفت، بحث بداهت و یقین و تأثیر عوامل غیرمعرفتی بر معرفت و مباحثی از این دست در نظام معرفت شناسی مطرح هستند که فارابی در آثارش به همه آنها توجه کرده است. در تحقیقی که انجام می دهم سعی دارم معرفت شناسی فارابی را به صورت نظام مند نشان دهم. نظام مجموعه ای از تفکرات و عقاید است که با هم نسبت منسجم دارند و قابلیت حل مسائل جدید را دارند که معرفت شناسی فارابی از این ویژگی ها برخوردار است.

*نظام معرفت شناسی فارابی دارای چه شاخصه ها و مولفه هایی است؟

این نظام ۴ ویژگی مشخص دارد؛ اول اینکه عقل گرا است. به این معنا که محور معرفت انسان را بر مبنای عقل قرار می دهد. دوم اینکه یقین‌گرا است. فارابی به دنبال رسیدن به یقین در تفکرات انسان است و این نکته بسیار مهمی است. سوم اینکه فارابی در معرفت‌شناسی، واقع گرا و دارای رئالیسم معرفتی است، به این معنا که معتقد است انسان می تواند عالم خارج را بشناسد و از این جهت تفکر فارابی در مقابل شک گرایی و نسبی گرایی قرار دارد. چهارمین شاخصه این است که فارابی مبناگراست. به این معنا که معتقد است معارف نظری انسان مبتنی بر معارف بدیهی او هستند. مبناگرایی یکی از نظریه های مهم در توجیه معرفت است.

*آیا در این تحقیق نسبت به نظام معرفت شناسی فارابی انتقادهایی هم مطرح شده است؟

بله، نقد هم به تفکر فارابی داشته ایم؛ چون هر فلسفه ای قابل نقد است و هیچ فلسفه ای نهایی و مطلق نیست و همیشه در معرض نقد قرار دارد، منتهی نقدی که می گوییم به این معنا است که هم نقاط مثبت و قوت یک نظریه را بگوییم و هم نقاط ضعف و منفی یک دیدگاه را و به هر دو جهت باید توجه داشت. به نظرم در بعضی موارد مثل تأکید بیش از حد بر برهان می توان نقدهایی را به فارابی وارد کرد. فارابی عقل گرا است و اینها در علوم نظری به دنبال یقین بودند و راه رسیدن به آن را در این می دانستند که ما از برهان استفاده کنیم. تأکید بیش از حد بر عقل که ما در مشائیان محض می بینیم، باعث می شود که آنها دیگر ظرفیت برداشت های حضوری و شهودی و کشفی را از دست بدهند.

از نقاط قوت فارابی هم شاید این است که فارابی توجه ویژه ای به قوه خیال در معرفت انسان می کند و این توجه می رسد به سهروردی. فارابی از این مساله در آثار عرفان نظری خود استفاده می کند. به نظر من شروع بحث از عالم خیال با فارابی در تفکر اسلامی بوده است. دومین نکته مثبت هم در فارابی توجه مباحث زبان شناسی در معرفت انسان است که یکی از نوآوری ها در اندیشه فارابی است. فارابی از مسأله زبان بسیار بحث کرده و مسأله زبان تأثیر بسیاری در معرفت شناسی انسان دارد و این هم یکی از ابداعات فارابی می‌تواند باشد.

*امروز نظام معرفت شناسی فارابی چه کمکی می تواند به ما بکند؟

ما نیاز به بازخوانی آثار همه فلاسفه اسلامی به خصوص فلاسفه ایرانی داریم. باید یک بازاندیشی در خصوص تفکرات آنها انجام شود. همه فلاسفه اسلامی به خصوص فلاسفه ای همچون فارابی، ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا هنوز هم حرف های تازه ای برای ما دارند. در اثر ورود فلسفه های غربی توجه ما به این فلاسفه کمرنگ شده و بیشتر ذهن محققان ما به سمت تفکرات جدید غرب رفته که نمی توان آن را هم نفی کرد ولی در کنار آن لازم است به آثار فلاسفه اسلامی خودمان هم بیشتر توجه کنیم. نظام معرفت شناسی فارابی ظرفیت خوبی برای مواجهه فکری برای جریان‌های شکاک و نسبی گرایی غربی دارد.
ما بر مبنای تفکرات این فلاسفه می توانیم به آنها پاسخ دهیم و دیدگاه های آنها را نقد کنیم. به نظر من حتی به پرسش ها و مسائل روز معرفت شناسی هم می توان با توجه به فلسفه فارابی پاسخ داد، اما نه به صورت مستقیم، ولی می توان قوه استنباط داشت، یعنی تفکر فارابی را بخوانیم و مبانی آن را بررسی کنیم و بر مبنای تفکرات آن پرسش های روز را پاسخ دهیم که به آن شیوه استنباطی می گویند. به نظرم آثار فارابی این ظرفیت را دارند.