پاکی عمل و اخلاص در آن مهمترین شرط پذیرش و توجه امام کاظم به پیروان خود
نوشتاری از حجتالاسلام دکتر غلامرضا پیوندی مدیر گروه فقه و حقوق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛
در کتاب الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۲۹ روایتی نقل شده است:
داوود بن کثیر رقّی نقل میکند که از خراسان فردی به نام ابوجعفر به همراه گروهی از مردم خراسان به سوی او آمدند و از او خواستند تا اموال و متاعشان را حمل کند و مسائل شرعی و مشورتهای خود را به او بسپارد.
ابوجعفر به کوفه وارد شد و پس از اقامت، به زیارت امیرالمؤمنین علی (ع) رفت. در آنجا مردی را دید که اطرافش جمعی از مردم نشستهاند. پس از اتمام زیارت، به سوی آن جمعیت رفت و فهمید که آنها شیعیان فقیه هستند و به سخنان شیخ گوش میدهند. از آنها پرسید که این شیخ کیست؟ گفتند: او ابوحمزه ثمالی است.
در همین حال، مردی اعرابی وارد شد و گفت: من از مدینه آمدهام و جعفر بن محمد (ع) از دنیا رفته است. ابوحمزه با شنیدن این خبر، فریادی کشید و دستش را بر زمین زد. سپس از اعرابی پرسید: آیا وصیتی از او شنیدهای؟ اعرابی پاسخ داد: او به پسرش عبدالله، پسر دیگرش موسی و منصور وصیت کرده است. ابوحمزه گفت: الحمدلله که ما را گمراه نکرد و به کوچکتر راهنمایی کرد و بر بزرگتر منت نهاد و امر بزرگ را پوشاند. سپس به سوی قبر امیرالمؤمنین (ع) رفت و نماز خواند و ما نیز با او نماز خواندیم.
پس از آن، من به او گفتم: تفسیر این سخنانت را برایم بیان کن. او گفت: بزرگتر (عبدالله) دارای عیبی است و به کوچکتر (موسی) اشاره کرد که دستش را در دست بزرگتر گذاشت و امر را با منصور پوشاند تا وقتی منصور پرسید وصی کیست، به او گفته شود: تو هستی.
ابوجعفر خراسانی میگوید: من پاسخ او را نفهمیدم و به مدینه رفتم در حالی که اموال، لباسها و مسائل شرعی را با خود داشتم. در میان اموالم، یک درهم بود که زنی به نام شطیطه به من داده بود و یک دستمال. به او گفتم: من میتوانم صد درهم را برایت حمل کنم. او گفت: خداوند از حق شرم نمیکند. من آن درهم را خم کردم و در یکی از کیسهها انداختم. وقتی به مدینه رسیدم، درباره وصی پرسیدم و به من گفتند: عبدالله پسر اوست.
به سوی او رفتم و دری را دیدم که آبپاشی و جارو شده بود و دربان داشت. این را در دلم ناخوشایند یافتم. پس از اجازه وارد شدم و او را دیدم که بر جایگاهش نشسته است. این را نیز ناخوشایند یافتم. به او گفتم: آیا تو وصی صادق (ع)، امام واجبالاطاعه هستی؟ گفت: بله. پرسیدم: در دویست درهم، زکات چقدر است؟ گفت: پنج درهم. گفتم: در صد درهم چقدر است؟ گفت: دو درهم و نیم. گفتم: اگر مردی به همسرش بگوید: تو به تعداد ستارگان آسمان طلاق دادهای، آیا بدون شاهد طلاق میگیرد؟ گفت: بله و کافی است که سر جوزا (ستارهای در آسمان) را سه بار بگوید. من از پاسخهای او و مجلسش تعجب کردم.
او به من گفت: آنچه با خود داری به من تحویل بده. گفتم: چیزی با خود ندارم. سپس به قبر پیامبر (ص) رفتم. وقتی به خانهام بازگشتم، غلامی سیاهپوست را دیدم که ایستاده بود. به من سلام کرد و من جواب سلامش را دادم. گفت: به سوی کسی که میخواهی برو. من با او حرکت کردم و مرا به در خانهای ویرانه برد و داخل شد و مرا نیز داخل کرد.
در آنجا موسی بن جعفر (ع) را دیدم که بر حصیر نماز نشسته بود. به من فرمود: ای ابوجعفر، بنشین و مرا نزدیک خود نشاند. من نشانههای ادب، علم و سخنوری او را دیدم. سپس به من فرمود: آنچه با خود داری بیاور. من آنها را به حضورش آوردم. او با دستش به کیسهای که درهم زن در آن بود اشاره کرد و فرمود: آن را باز کن. من باز کردم. فرمود: آن را برگردان. من برگرداندم و درهم معوج شطیطه ظاهر شد. او آن را برداشت و فرمود: آن بسته را باز کن؛ من باز کردم و او دستمال را از آن برداشت و به من فرمود: خداوند از حق شرم نمیکند.
ای ابوجعفر، سلام مرا به شطیطه برسان و این بسته را به او بده. سپس به من فرمود: آنچه با خود داری به صاحبانش بازگردان و به آنها بگو: آن را پذیرفتهام و به شما رساندهام. من نزد او ماندم و با او صحبت کردم و به من آموزش داد. سپس به من فرمود: آیا ابوحمزه ثمالی در پشت کوفه به شما نگفت که شما زائران امیرالمؤمنین (ع) چنین و چنان هستید؟ گفتم: بله. گفت: مؤمن اینگونه است؛ وقتی خداوند قلبش را نورانی کند، علمش آشکار میشود. سپس به من گفت: به سوی افراد مورد اعتماد از اصحاب گذشته برو و از آنها درباره نصّ (وصیت) بپرس.
ابوجعفر خراسانی میگوید: من گروه زیادی از آنها را ملاقات کردم و همه به نصّ بر موسی (ع) شهادت دادند. سپس ابوجعفر به خراسان رفت.
داوود رقّی میگوید: او از خراسان به من نامه نوشت و گفت: گروهی از کسانی که اموال را حمل میکردند، فطحی شدهاند و شطیطه را در حالی یافتم که منتظر بازگشت من بود. وقتی او را دیدم، سلام مولایمان را به او رساندم و پذیرش او را بدون دیگران به او گفتم و بسته را به او دادم. او خوشحال شد و به من گفت: درهمها را نزد خود نگه دار، زیرا آنها برای کفن من است. او سه روز بعد از دنیا رفت و به رحمت خدا پیوست.
منبع: الخرائج و الجرائح، ج۱، ص: ۳۲۹
در بعضی نقل های دیگر آمده است : راوی میگوید:
هنگامی که به دیار خود رسیدم دیدم، اشخاصی که حضرت اموالشان را قبول نفرموده، فطحی مذهب شدهاند و عبدالله افطح را به امامت برگزیدهاند، اما شطیطه بر مذهب خود باقیاست و درست بعد از نوزده روز شطیطه از دنیا رفت و حضرت درحالیکه سوار بر شتر بود برای تشییع او آمد و دوباره بعد از مراسم دفن سوار بر شتر به طرف بیابان رفت و فرمود: «سلام مرا به دوستان خود برسان و بگو من و کسانی که بعد از من و در جایگاه امامت هستند بر جنازه هر کدام از شما هر که باشید حاضر میشویم، پس، از خدا بپرهیزید و تقوا پیشه کنید در امر خودتان».
أَنَّ دَاوُدَ بْنَ كَثِيرٍ الرَّقِّيَّ قَالَ:
وَفَدَ مِنْ خُرَاسَانَ وَافِدٌ يُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ وَ اجْتَمَعَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَسَأَلُوهُ أَنْ يَحْمِلَ لَهُمْ أَمْوَالًا وَ مَتَاعاً وَ مَسَائِلَهُمْ فِي الْفَتَاوِي وَ الْمُشَاوَرَةِ فَوَرَدَ الْكُوفَةَ فَنَزَلَ وَ زَارَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ رَأَى فِي نَاحِيَةٍ رَجُلًا وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ زِيَارَتِهِ قَصَدَهُمْ فَوَجَدَهُمْ شِيعَةً فُقَهَاءَ وَ يَسْمَعُونَ مِنَ الشَّيْخِ فَسَأَلَهُمْ عَنْهُ فَقَالُوا هُوَ أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ قَالَ فَبَيْنَا نَحْنُ جُلُوسٌ إِذْ أَقْبَلَ أَعْرَابِيٌّ فَقَالَ جِئْتُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ قَدْ مَاتَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع فَشَهِقَ أَبُو حَمْزَةَ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ الْأَرْضَ ثُمَّ سَأَلَ الْأَعْرَابِيَّ هَلْ سَمِعْتَ لَهُ بِوَصِيَّةٍ قَالَ أَوْصَى إِلَى ابْنِهِ عَبْدِ اللَّهِ وَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى وَ إِلَى الْمَنْصُورِ فَقَالَ أَبُو حَمْزَةَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُضِلَّنَا دَلَّ عَلَى الصَّغِيرِ وَ مَنَّ عَلَى الْكَبِيرِ وَ سَتَرَ الْأَمْرَ الْعَظِيمَ وَ وَثَبَ إِلَى قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَصَلَّى وَ صَلَّيْنَا ثُمَّ أَقْبَلْتُ عَلَيْهِ وَ قُلْتُ لَهُ فَسِّرْ لِي مَا قُلْتَهُ.
فَقَالَ بَيَّنَ أَنَّ الْكَبِيرَ ذُو عَاهَةٍ وَ دَلَّ عَلَى الصَّغِيرِ بِأَنْ أَدْخَلَ يَدَهُ مَعَ الْكَبِيرِ وَ سَتَرَ الْأَمْرَ بِالْمَنْصُورِ حَتَّى إِذَا سَأَلَ الْمَنْصُورُ مَنْ وَصِيُّهُ قِيلَ أَنْتَ.
قَالَ الْخُرَاسَانِيُّ فَلَمْ أَفْهَمْ جَوَابَ مَا قَالَهُ وَ وَرَدْتُ الْمَدِينَةَ وَ مَعِيَ الْمَالُ وَ الثِّيَابُ وَ الْمَسَائِلُ وَ كَانَ فِيمَا مَعِي دِرْهَمٌ دَفَعَتْهُ إِلَيَّ امْرَأَةٌ تُسَمَّى شَطِيطَةَ وَ مِنْدِيلٌ.
فَقُلْتُ لَهَا أَنَا أَحْمِلُ عَنْكِ مِائَةَ دِرْهَمٍ فَقَالَتْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ فَعَوَّجْتُ الدِّرْهَمَ وَ طَرَحْتُهُ فِي بَعْضِ الْأَكْيَاسِ فَلَمَّا حَصَلْتُ بِالْمَدِينَةِ سَأَلْتُ عَنِ الْوَصِيِّ فَقِيلَ لِي عَبْدُ اللَّهِ ابْنُهُ فَقَصَدْتُهُ فَوَجَدْتُ بَاباً مَرْشُوشاً مَكْنُوساً عَلَيْهِ بَوَّابٌ فَأَنْكَرْتُ ذَلِكَ فِي نَفْسِي وَ اسْتَأْذَنْتُ وَ دَخَلْتُ بَعْدَ الْإِذْنِ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ فِي مَنْصِبِهِ فَأَنْكَرْتُ ذَلِكَ أَيْضاً.
فَقُلْتُ أَنْتَ وَصِيُّ الصَّادِقِ ع الْإِمَامِ الْمُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ قَالَ نَعَمْ.
قُلْتُ كَمْ فِي الْمِائَتَيْنِ مِنَ الدَّرَاهِمِ زَكَاةٌ قَالَ خَمْسَةُ دَرَاهِمَ.
قُلْتُ فَكَمْ فِي الْمِائَةِ قَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ.
قُلْتُ وَ رَجُلٌ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ بِعَدَدِ نُجُومِ السَّمَاءِ هَلْ تُطَلَّقُ بِغَيْرِ شُهُودٍ.
قَالَ نَعَمْ وَ يَكْفِي مِنَ النُّجُومِ رَأْسُ الْجَوْزَاءِ ثَلَاثاً.
فَعَجِبْتُ مِنْ جَوَابَاتِهِ وَ مَجْلِسِهِ.
وَ قَالَ احْمِلْ إِلَيَّ مَا مَعَكَ قُلْتُ مَا مَعِي شَيْءٌ وَ جِئْتُ إِلَى قَبْرِ النَّبِيِّ ص فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى بَيْتِي إِذَا أَنَا بِغُلَامٍ أَسْوَدَ وَاقِفٍ فَقَالَ سَلَامٌ عَلَيْكَ فَرَدَدْتُ عَلَيْهِ السَّلَامَ قَالَ أَجِبْ مَنْ تُرِيدُهُ فَنَهَضْتُ مَعَهُ فَجَاءَ بِي إِلَى بَابِ دَارٍ مَهْجُورَةٍ وَ دَخَلَ وَ أَدْخَلَنِي فَرَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَلَى حَصِيرِ الصَّلَاةِ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ اجْلِسْ وَ أَجْلَسَنِي قَرِيباً فَرَأَيْتُ دَلَائِلَهُ أَدَباً وَ عِلْماً وَ مَنْطِقاً وَ قَالَ لِي احْمِلْ مَا مَعَكَ فَحَمَلْتُهُ إِلَى حَضْرَتِهِ فَأَومَى بِيَدِهِ إِلَى الْكِيسِ الَّذِي فِيهِ دِرْهَمُ الْمَرْأَةِ فَقَالَ لِي افْتَحْهُ فَفَتَحْتُهُ وَ قَالَ لِي اقْلِبْهُ فَقَلَبْتُهُ فَظَهَرَ دِرْهَمُ شَطِيطَةَ الْمُعْوَجُّ فَأَخَذَهُ بِيَدِهِ وَ قَالَ افْتَحْ تِلْكَ الرِّزْمَةَ فَفَتَحْتُهَا فَأَخَذَ الْمِنْدِيلَ مِنْهَا بِيَدِهِ
وَ قَالَ وَ هُوَ مُقْبِلٌ عَلَيَّ إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ يَا أَبَا جَعْفَرٍ اقْرَأْ عَلَى شَطِيطَةَ السَّلَامَ مِنِّي وَ ادْفَعْ إِلَيْهَا هَذِهِ الصُّرَّةَ وَ قَالَ لِي ارْدُدْ مَا مَعَكَ إِلَى مَنْ حَمَلَهُ وَ ادْفَعْهُ إِلَى أَهْلِهِ وَ قُلْ قَدْ قَبِلَهُ وَ وَصَلَكُمْ بِهِ وَ أَقَمْتُ عِنْدَهُ وَ حَادَثَنِي وَ عَلَّمَنِي وَ قَالَ لِي أَ لَمْ يَقُلْ لَكَ أَبُو حَمْزَةَ الثُّمَالِيُّ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ وَ أَنْتُمْ زُوَّارُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع كَذَا وَ كَذَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ كَذَلِكَ يَكُونُ الْمُؤْمِنُ إِذَا نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ كَانَ عِلْمُهُ بِالْوَجْهِ ثُمَّ قَالَ لِي قُمْ إِلَى ثِقَاتِ أَصْحَابِ الْمَاضِي فَسَلْهُمْ عَنْ نَصِّهِ.
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ الْخُرَاسَانِيُّ فَلَقِيتُ جَمَاعَةً كَثِيرَةً مِنْهُمْ شَهِدُوا بِالنَّصِّ عَلَى مُوسَى ع ثُمَّ مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ إِلَى خُرَاسَانَ.
قَالَ دَاوُدُ الرَّقِّيُّ فَكَاتَبَنِي مِنْ خُرَاسَانَ أَنَّهُ وَجَدَ جَمَاعَةً مِمَّنْ حَمَلُوا الْمَالَ قَدْ صَارُوا فَطَحِيَّةً وَ أَنَّهُ وَجَدَ شَطِيطَةَ عَلَى أَمْرِهَا تَتَوَقَّعُهُ يَعُودُ قَالَ فَلَمَّا رَأَيْتُهَا عَرَّفْتُهَا سَلَامَ مَوْلَانَا عَلَيْهَا وَ قَبُولَهُ مِنْهَا دُونَ غَيْرِهَا وَ سَلَّمْتُ إِلَيْهَا الصُّرَّةَ فَفَرِحَتْ وَ قَالَتْ لِي أَمْسِكِ الدَّرَاهِمَ مَعَكَ فَإِنَّهَا لِكَفَنِي. فَأَقَامَتْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ وَ تُوُفِّيَتْ إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ تَعَالَى
منبع: الخرائج و الجرائح، ج۱، ص: ۳۲۹