نشست «از انقلاب فرهنگي تا فرهنگ انقلابي»

به گزارش اداره روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی؛ نشست علمي «از انقلاب فرهنگي تا فرهنگ انقلابي»، به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي، توسط گروه مطالعات انقلاب اسلامي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي در تاريخ ۲۱ بهمن ماه برگزار شد.

در ابتداي نشست دکتر محسن ردادي، دبير جلسه با گرامي‌داشت سال‌گشت پيروزي انقلاب، تاکيد کرد که انقلاب مردم ايران در سال ۵۷، فرهنگي‌ترين انقلاب تاريخ را رقم زد. اين موضوع را مي‌توان از تعداد زياد شعارهاي فرهنگي مردم در راهپيمايي‌هاي منتهي به پيروزي انقلاب اسلامي دريافت.

در ادامه دو استاد برجسته حوزه انقلاب اسلامي آقاي دکتر محمد محمودي‌کيا، عضو هيئت علمي پژوهشکده امام خميني و انقلاب اسلامي و جناب آقاي مهدي جمشيدي، عضو هيئت علمي گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي به ارائه ديدگاه‌هاي خود پرداختند.

دکتر محمد محمودي‌کيا در ابتدا سخن خود گفت: چنانچه به تحولات يک صد و بيست سال اخير نگاهي جامعه شناختي داشته باشيم خواهيم ديد جامعه ايراني همواره پويا بوده و وقوع دو انقلاب اجتماعي بزرگ همچون انقلاب مشروطيت و انقلاب اسلامي نشان مي‌دهد که پويايي و کنشگري دو خصيصه اصلي اين تحولات است و هنوز هم اين تحرک و زندگي درون جامعه ايراني وجود دارد. جامعه ايراني به شدت زنده است و به دنبال يافتن معناست. بر خلاف مستشرقين که ايرانيان را منفعل و تأثيرپذير مي‌دانند، ايرانيان به صورتي پويا در پي فرايند معنايابي خود درون تحولات جهاني و عصري هستند. اراده ايرانيان همواره نيروي قدرتمندي براي نيل به پيشرفت و دستيابي به يک نيک‌زيستي است.

اين اراده در مرور زمان توانسته موجد نوعي قدرت اجتماعي شود که توانسته به درجاتي در برابر قدرت سياسي منويات خود را بروز و ظهور بخشد. به طوري که هر زمان قدرت سياسي با قدرت اجتماعي همراه شد، جامعه پيش رفته است و جايي که اين همراهي نبوده و در مقابل هم قرار گرفته‌اند، يک جنبش يا ديگر اشکال مقاومت اجتماعي شکل گرفته است.

انقلاب اسلامي مرزهاي نظري در مطالعات نظري جامعه شناسي سياسي را جابجا کرد و منجر به ظهور نسل چهارم نظريه هاي انقلاب شد. به طور عمده چهار رهيافت در نسل چهارم نشريات انقلاب براي تبيين انقلاب اسلامي وجود دارد که يکي از آنها رهيافت فرهنگي است. اين نگاه معتقد است که انقلاب اسلامي يک تجربه ويژه بشري است. فوکو انقلاب را انقلابي براي معنويت مي‌داند و مي‌گويد که طبقات مختلف اجتماعي با يک موضوع مشترک يعني يافتن معنا و معنويت وارد ميدان مبارزه شده‌اند. ليلي عشقي نيز معتقد است که انقلاب اسلامي واحد يک عنصر عرفاني شيعي برجسته است و در زماني بين زمان ها و يا به تعبير ديگر در ملکوت رخ داده است. همچنين مايکل فيشر به عنوان يک انسان‌شناس برجسته آمريکايي به بررسي انقلاب اسلامي مي‌پردازد و نقاط عطف زماني انقلاب را نقاط مذهبي معرفي مي‌کند. همچنين مکان‌هاي انقلاب نيز همگي معنوي هستند و حسينيه‌ها و مساجد مکان‌هاي انقلاب هستند.

البته در اين روايت در صدد نفي ساير عوامل مانند بي‌عدالتي، عدم چرخش نخبگان، عوامل اقتصادي و… نيستيم؛ بحث سر اين است که تأثير عامل فرهنگي ويژه و برجسته است.

به دليل همين ماهيت فرهنگي انقلاب است که وقتي سخنگوي دولت موقت، سخن از رايگان شدن آب و برق براي طبقه محروم را مطرح مي‌کند، بلافاصله امام خميني ره واکنش نشان مي‌دهند و ضمن صحه گذاشتن بر اين وعده دولت موقت، تأکيد مي‌کند که ما براي رسيدن به مقام انسانيت انقلاب کرديم.

در دايکوتومي و دوگانه‌اي که امام خميني ره بين اسلام ناب و اسلام آمريکايي را مطرح مي‌کند يک نگاه معنوي حاکم است. حدود ۴۰بار اين دوگانه مطرح شده است.

در موضوع صدور انقلاب اسلامي که حدود ۷۹ بار تکرار شده، با اضافاتي است که اغلب صدور فرهنگي و معنوي را منظور است نيز همين نگاه فرهنگي وجه غالب را دارد.

در کليدواژه مستضعف در انديشه انقلاب اسلامي ني. اين رويکرد وجه غالب و جايگاه ويژه‌اي دارد. البته بايد توجه داشت ضعيف با مستضعف فرق دارد. مستضعف، ذاتا ضعيف نيست و به دليل وجود برخي محدوديت ها و غل و زنجيرهايي که به آن تحويل شده باعث شده که ضعيف بماند. امام خميني ره عامل مهم اين استضعاف را لستضعاف فرهنگي و فکري مي‌داند و براي ارتقاي آن نيز لازم است بهبود فرهنگي مد نظر قرار گيرد.

بنابراين مسلم است که انقلاب اسلامي يک انقلاب فرهنگي بود. در ادامه به اين موضوع مي پردازم که فرهنگ انقلابي در ايران چيست؟

جامعه ايران همانند بقيه جوامع، علاقه‌مند به مدرنيته و بهره کندي حداکثري از مظاهر زيست مدرن است. اما اين مدرن‌خواهي با تحول‌خواهي فرهنگي همراه است. هر زمان که قدرت سياسي با قدرت اجتماعي همنوا شده اعتماد سياسي افزايش يافته و فاصله بين مردم و دولت کاهش يافته است. مثل زمان جنگ و دهه شصت. جامعه ايراني طيفي از تفکرها و تمايلات فرهنگي است. از حيث ساختاري مي توان جامعه ايراني را درون يک نگاه گفتماني تعريف و طبقه بندي کرد. در مرکز جامعه ايراني، سنت‌گرايان هستند که بخش زيادي از جامعه را در بر مي‌گيرد. طيف نوگرايان و تجددخواهان هم بخش مهمي از جامعه ايران را تشکيل مي‌دهد. پس از آن طيف پسانوگرايان هستند که طبقه محدود اما با سرعت رشد قابل توجه هستند.

براي فهم جامعه ايران از چارچوب عنايت‌الله استفاده مي‌کنم. در لايه ليتاني و ملموس، سنت‌گرايان بيش از همه در مناسک مختلف مانند راهپيمايي ها، مناسک ديني همچون مراسم اربعين، اعتکاف و… ديده مي‌شوند. در لايه گفتماني، گفتمان‌هاي مختلف در ميان سنت‌گرايان وجود دارد و تجددخواهان در دموکراسي‌خواهي خود را آشکار مي‌سازند و در لايه گفتماني نيز اومانيسم حاکميت دارد. طيف سوم، که پسانوگرايان هستند و در ادبيات انسان‌شناسي آمريکايي، نسل زد خوانده مي‌شوند.

اين بخش از جامعه عمدتاً در سال ۱۴۰۱ خود را آشکار کرد. اين افراد از همين خانواده ايران هستند و عليرغم اينکه نگاه‌هاي متفاوت دارند اما مي‌توان با بخش‌هايي از اين طيف ارتباط برقرار کرد و مانع از دور شدن آنها از جامعه ايراني و نظام هنجاري و پيوستن آنها به ساختارشکنان شد.

همه اين مواردي که در لايه‌هاي مختلف طيف‌هاي گوناگون گفته شد، جنس فرهنگي دارند. معتقدم که عليرغم تفاوت‌ها، اين امکان براي جامعه ايراني وجود دارد که با گفتگو بتواند به توافق برسد و همگرايي رخ دهد. فرهنگ آن بستر و محملي است که مي‌تواند عبور ما از چالش‌ها را با کمترين هزينه را فراهم سازد. بايد با جامعه با زبان تعامل فرهنگي سخن گفت.

در بخش دوم نشست، مهدي جمشيدي، پژوهشگر گروه فرهنگ‌پژوهي پژوهشگاه گفت: امام خميني، يک آرمان‌گراي انقلابي بود که توقع حداکثري داشت؛ يعني امکان‌ها و بضاعت‌ها را فراوان مي‌دانست و معتقد به شدن و تحقّق بود. در همان شرايط، ديگراني بودند که از نشدن و امتناع سخن مي‌گفتند و تحقّق انقلاب يا پيشروي پساانقلاب را توهم تصوّر مي‌کردند، اما امام خميني، نه‌فقط مصلحِ امکان‌ها بود، بلکه امکان‌ها را نيز حداکثري و گسترده مي‌انگاشت. ايشان متعرضِ بي‌عملي برخي بزرگان بود و به آنها انتقاد مي‌کرد و از آنها، مبارزه و موضع‌گيري را مي‌طلبيد، اما چون درک ديگران از شريط، محدود و حداقلي بود، وارد وادي عمل نمي‌شدند و کناره‌گيري و خاموشي را ترجيح مي‌داند. اين‌گونه نبود که نقطة آغاز شکل‌گيري شرايط انقلابي، همان نقطه‌اي باشد که امام خميني شروع به مبارزه کرد، بلکه اين بستر، از چند دهه پيش فراهم شده بود، اما چهره‌ها و شخصيّت‌ها از آن بهره نمي‌بردند. پس تفاوت در «عامليّت‌ها» بود و نه «شرايط». چنين نبود که در دورة کنشگري امام خميني، ناگهان شرايط مساعد پديد آمده باشد، بلکه اين شريط، چه‌بسا در گذشته، هموارتر نيز بودند، اما آنان که بايد برمي‌آشفتند، نگاه حداقلي داشتند. امام خميني در انتظار شرايط ننشسته بود، بلکه شرايط را براي کنشگري، فراهم مي‌ديد و به انفعال و خاموشي بزرگان، معترض بود. ازاين‌رو، چنين نبود که امام خميني در نخستين واکنش‌هاي انتقادي خود نسبت به حکومت پهلوي، دريابد که شرايط براي قيام و نهضت، مساعد است و مي‌توان پيش رفت. طرح ذهني ايشان، در همان يادداشت سال ۱۳۲۳ مشهود است و اين متن از منطق متقن امام خميني براي درافکندن انقلاب و ستاندن حکومت از طاغوت حکايت مي‌کند. ايشان پيش از عمل، امکان و شدن را دريافته بود و آن‌گاه وارد ميدان عمل و عين شد.

جمشيدي ادامه داد: برخلاف روايت‌هايي از در دهه‌هاي اخير از امام خميني مي‌شود، مقصد ايشان از انقلاب، «توحيد» بود و نه «مردم‌سالاري». توحيد در نظر ايشان، اصالت داشت و در حکم هدف غايي بود، اما ايشان بر اين باور بودند که بايد اين مقصد اعلي را از طريق حضور و کنشگري مردم، محقّق کرد و جامعه را در راستاي آرمان‌هاي قدسي و انقلابي برانگيخت. به بيان ديگر، ايشان براي مردم‌سالاري، جنبة «طريقيّت» در نظر گرفته بود و آن را در کنار و در عرض توحيد ننشانده بود. فهم تاريخي ايشان اين بود که «تحقّق اجتماعيِ شريعت»، وابسته به در اختيار گرفتن حکومت است و تا زماني که حکومت در دست قدرت‌هاي طاغوتي باشد، آرمان‌هاي ديني، در تعليق خواهند ماند. ازاين‌رو، بايد حکومت در اختيار گرفت تا تحوّل بنيادي رخ بدهد و ساختارها و نظامات اجتماعي در خدمت هدف‌هاي ديني قرار بگيرند. پس در انقلاب ايران، توحيد جنبة عالي و غايي داشت و هيچ امر ديگري در عرض آن قرار نگرفت.

جمشيدي در پايان تأکيد کرد: در ميان ليبرال‌هاي رسمي، از آنجا که ميل به عبور از روايت امام خميني از انقلاب وجود دارند، کوشيده مي‌شود با تاريخي تفسير کردنِ منطق نظري و عملي ايشان، زمينه براي چنين گذاري فراهم شود. اينان بر اين باور هستند که امام خميني در نسبت با موقعيّت‌هاي خاص و منحصربه‌فردي که در آنها قرار داشت، موضع‌گيري مي‌کرد و از اين جهت، مواضع ايشان، «فراتاريخي» نيست؛ جز مجموعه‌اي از کلّيّات که جنبة تاريخي ندارند. در واقع، اينان نمي‌توانند به صراحت، تفکّر امام خميني را کنار بگذارند و در برابر ايشان، پرچم انکار و نفي و عبور برافراشته کنند، اما مي‌توانند با ساختن يک برداشت به‌شدّت تاريخي و موقعيّتي و اقتضايي، ايشان را در گذشته و تاريخ و وضعيّت‌هايي که تکرار نمي‌شوند، محصور و محدود کنند و به اين واسطه، دستاويزي براي چرخش فکري و هويّتي خويش بيابند. اين در حالي است که آنچه که آنها، عَرَضيات تفکّر امام خميني مي‌شمارند، بارهاوبارها تکرار شدند و چه در دورة پيشاانقلاب و چه در دورة پساانقلاب، در کنش ايشان بازتاب يافتند؛ به‌طوري‌که شخصيّت فکري و سياسي امام خميني، گره‌خورده با همين مواضع قطعي و تکرارشونده است. به بيان ديگر، اين قطعات از کنش‌هاي امام خميني، «سنّت» و «منطق» ايشان بوده‌اند و نه پاره‌اي «کنش‌هاي اقتضايي». امام خميني در موقعيّت‌هاي مشابه، از جمله مواجهه با نهضت آزادي، قائم‌مقام رهبري، گروهک‌ها، سلمان رشدي و انحراف‌هاي فرهنگي، آنچنان قاطع و صريح و جدّي موضع‌گيري کردند که نمي‌توان اين مواضع را به تاريخ خاص، نسبت داد. مسأله، تاريخ و شرايط متغيّر آن نيست، بلکه اين است که کساني در درون ساختار رسمي، دچار استحاله و دگرديسي شده‌اند اما چون نمي‌توانند امام خميني را انکار کنند، او را به تاريخ حواله مي‌دهند تا تناقض‌ها و تعارض‌هاي خويش را در ديدة مخاطب، مستحيل نمايند.