واکاوی چند “نا داستان” از دوماهنامۀ تازه تاسیس “مُدام”

واکاوی چند “نا داستان” از دوماهنامۀ تازه تاسیس “مُدام”

نوشتاری از جناب آقای دكتر احمد شاكری عضو هیأت‌علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه

اشاره:

دوماهنامه ادبیات داستانی «مُدام» اولین شماره خود را در تابستان سال جاری (تیر و مرداد ۱۴۰۳) منتشر ساخت و تا کنون سه شماره از این ماهنامه منتشر شده است. صاحب امتیاز و مدیرمسئول این نشریه حجت الاسلام محمد رضا جوان آراسته و جانشین مدیرمسئول، حجت الاسلام سید احمد بطحایی هستند. این دو چهره برای اهالی ادبیات داستانی نام اشنا هستند. مدام از سه بخش واقعیت (نا داستان)، خیال (داستان) و روبه رو (گفتگو) تشکیل شده است.

مدام از جمله نشریاتی است که می توان نمونه متقدم ان را در “همشهری داستان” مشاهده کرد. نشریاتی که از الگوی ترویجی برای جذب مخاطبان عام ادبیات روایی و داستانی بهره می برند. به لحاظ فرمی، توسعه دامنه روایت از قالب “داستان کوتاه” به “ناداستان” تلاشی است برای بکارگیری تنوع روایی، استفاده از امکانات در دسترس ناداستان در مقابل داستان، فعال سازی ظرفیت غیر داستان نویسان در ساحت روایت، جبران خلأ داستان های فنی با روایت هایی که با حداقل های نا داستان قضاوت می شوند، معرفی ظرفیت های نا داستان به عنوان جایگزینی برای روایت داستانی و بالاخره در اختیار قرار دادن سوژه های نو و زمینه های مغفول داستان نویسی برای نویسندگان داستان.

چیستی و چرایی معرفی نا داستان و دامن زدن به ان در فضای روایی کشور محل توجه جریان شناسانه است. موج ناداستان نویسی و نا داستان خوانی اکنون از نشریات ادبی فراتر رفته، وارد محافل آموزشی شده و حتی به مرحله برگزاری جشنواره های نا داستان نویسی نیز رسیده است. بیش از هر چیز به نظر می رسد نا داستان نویسی نه نتیجه درک اقتضائات جریان ادبیات روایی و اگاهی نسبت به بایسته های ان ،که از سنخ موج های ادبی پیرو است که رویکرد ترجمه ای را دنبال می کنند. این همه، البته در فضای خلأ تئوریک درباره نا داستان و فربه شدگی مفهوم ان صورت می گیرد. چنانکه در نتیجه ابهام در چارچوبهای نا داستان و نقص مفرط تئوری پردازی درباره ان، جریان نقد ادبی به صورت کاملا منفعلی صرفا شاهد این موج ادبی بوده و به نظر می رسد در مقابل این موج رو به رشد از ابزارهای روشنی برای صحت سنجی و ارزش سنجی آن برخوردار نیست. مقوله ای که تقریبا هر روایت مستند به واقعی در ان می گنجد و به راحتی قادر است از چارچوبهای ضابطه گذاری شده و نگاه فنی و سخت گیرانه نقد ادبی در حوزه داستان بلغزد و از زیر بار ان شانه خالی کند.

“مدام” فارغ از الگوی منتخب و انواع روایی محوریت یافته در هر شماره، به لحاظ رویکرد محتوایی قابل مطالعه و محل تامل است. با ضعف -بلکه مرگ- جریان نقد ادبی متعهد در حوزه کتاب، می توان به طریق اولی این ضعف را در بررسی نشریات و مجلات پیش بینی و مشاهده کرد. در حالی که نشریات به دلیل تنوع مطالب و جذابیت های خاص کتابسازی، از اقبال نسبتا خوبی میان مخاطبان حتی مخاطبانی که چندان با کتاب اشنا و دمخور نیستند برخوردارند، نوعا از دایره نقد و نظر بیرون می مانند.

“مدام” برون دادی معنی دار از سوی بخشی از بدنه داستان نویسی قم، خاصه محافل منتسب و مرتبط با داستان نویسی طلاب است. جریان داستان نویسی قم اکنون به صورت اشکاری در فضای ادبیات داستانی کشور حضور دارد. با این وجود تا جایی که نگارنده می داند هیچ گاه به صورت جامع، دقیق، مبنایی و متعهدانه رصد و نقد نشده است. مجموعه ای که خود را منتسب به انقلاب اسلامی و ارزشهای ان معرفی می کند. متعلقین به این جریان گروهی از طلاب حوزه های علمیه هستند. با این وجود برخی صداهایی که از این جریان به گوش می رسد و روابطی که در این جریان مشاهده می کرد گویای تداخل جریانی و تداخل ارزشی و مبنایی با جریان شبه روشنفکری است. این مدعا، اهمیت بررسی ها و تحلیل رویکردها و ارزشها در برون داد مزبور را از دیگر مجموعه ها بیشتر می کند. انچه در پی می اید کندوکاوی در چند مطلب از شماره اول این نشریه است که با محوریت «کتاب» تدوین شده است. نگارنده با انتخاب چند مطلب از بخش واقعیت (نا داستان) از شماره نخست این نشریه، گزاره هایی را درباره ابعاد محتوایی و فرمی انها بیان می دارد. نگارنده امید دارد به توفیق الهی شماره دیگری از این نشریه را نیز به محک نقد بیازماید.

بررسی چهار ناداستان از “مدام”

  1. دیگر چاپ نمی شود” نوشته آقای احسان عبدی پور: در این ناداستان، عبدی پور نحوه اشنایی خود با خانم فرزانه پزشکی که در ۱۴۰۱ بر اثر سانحه تصادف رحلت کرده اند را روایت می کند. روایت با تقابل نشانه های زیست روشنفکرانه و زیست انقلابی و مومنانه آغاز می شود. ورود دختر خانمی چادری به جلسه قصه خوانی عبدی پور همانند وصله ناجور و اتفاقی تازه است. «سی و چهار پنج تا دختر پسرس که می خواستند توی جلسه اخر کلاس خوش و فارغ و بی تکلف باشند» این اتفاق بی پیشینه، گویای فاصله معنی داری است که مدرس این جلسه و حاضران در آن با زیست انقلابی و دین دارانه دارند. رابطی (میلاد ناظمی) که فرزانه پزشکی را به جلسه اورده از او -که صاحب شوهر و فرزند است- به عنوان “دوستش” یاد می کند. نقطه ثقل دراماتیک این روایت تغییر تصور مدرس جلسه و شرکت کنندگان در ان است که پس از حضور فرزانه پزشکی و روایت خود از زمان جنگ در پایان جلسه او را با احترام بدرقه می کنند. پیش فرض هایی درباره تیپ کسانی چون فرزانه پزشکی وجود دارد:« خودش جمعه هاش را می رفت قمی نجفی جایی و فلسفه و اصول نمی دانم چه را خدمت یک آیات عظامی که جز برای خواص و نوابش از پرده برون نمی اید می نشست و گاف های سهروردی و ملاهادی سبزواری را در می اوردند و به سانتیمانتالیسم مستتر در اثار مولانا و سنایی و متنبّی می خندیدند و از خدا برایشان طلب عفو می کردند؟» یا « نماینده تام و تمام دولت و نهادهای امنیتی و دگماتیسم مذهبی ماه به ماه حقوق بگیرشان» یا « زود اگر قرار باشد شعار می دهند زود گریه می گیرند زود تکبیر می گویند» این تلقی ها نشان می دهد موضع اولیه راوی کاملا شبه روشنفکری است که با حاکمیت مظاهر دینی و حاکمیت سیاسی مسئله دارد و البته قرار است نا داستان عبدی پور از این تیپ با ظهور رفتار یا گفته ای غیر قابل پیش بینی اشنایی زدایی کند. انتظار می رود شاهد تضادی میان باورها و اندیشه های فرزانه پزشکی با راوی یا برخی از شرکت کنندگان این جلسه قصه خوانی باشیم. اما در ادامه اساسا نه تنها فرزانه پزشکی تیپ پیش فرض را تایید نمی کند بلکه با روایتی از زمان پرواز پدرش که خلبان جنگنده بوده است این تلقی ها را به چالش می کشد. به تعبیری تصویری که از فرزانه پزشکی ارائه می کند گویای ان است که این خانم یکی همانند اعضای جلسه است که تنها چادر سیاهی به سر کرده است. زمانی که فرزانه پزشکی می گوید:« اگر گوگوش نبود شاید اون عملیات معلوم نبود چی از آب در بیاد.» یعنی توفیق در یک عملیات هوایی در دوران جنگ را مرهون خواننده بدنامی به نام گوگوش می داند. ماجرا از این قرار است که پدر فرزانه پزشکی قبل از پرواز برای عملیات دچار ترس می شود. او درخواست می کند که همسرش پای پرواز بیاید و از همسرش می خواهد:« گوگوش بخون ارومم کن». همسر خلبان ترانه گوگوش را در گوش خلبان می خواند و او قوت قلب گرفته و عملیات موفقی را انجام می دهد. نتیجه ای که مدرس جلسه احسان عبدی پور از این روایت می گیرد ان است که :« ملاهادی سبزواری و شیخ و شاخ توش نبود.» بعد هم فرزانه پزشکی از فضای زندگی خلبان ها می گوید و خانه هایی شیروانی دار که مثل زندگی در ایالت میامی امریکا است. عبدی پور پس از این ملاقات، می خواهد طرح دوستی با فرزانه پزشکی بریزد و با خود می گوید:« در لحظه با خودم اندیشیدم بعد از این با من دوست می ماند؟» اما با مرگ نابهنگام فرزانه پزشکی عبدی پور این مرگ را بی منطق می داند و به فعل خداوند می تازد:« خدا برای این طور کارهاش بی منطق. چون هر خالق متوسط القامه ای هم می دانست که در شعاع پیرامون وجود او -فرزانه- تا دوووردست دارد به باقی مخلوقاتش خوش می گذرد»

فرزانه پزشکی -خدایش رحمت کند- فعال فرهنگی و جهادی مورد وثوق و تایید جریان انقلابی و بانویی متعهد بوده و عملکرد او نیز همین ایمان را نشان می دهد. بحث کنونی درباره این زن مومن نیست. بلکه درباره روایتی است که احسان عبدی پور از ان بدست داده و دوگانه ای که ان را به نفع جریان شبه روشنفکری مصادره کرده است. اینکه خانمی چادری به شرطی می تواند مورد تایید این جریان بوده و اذهان و دلهای زاویه داران با خط انقلاب را به سمت خود معطوف کند که روایتی همسو با ارزشهای ان جریان تولید کرده باشد.

بالفرض که خلبان پزشکی -پدر فرزانه پزشکی- چنین تقاضایی از همسرش کرده باشد. علتمند سازی توفیق یک عملیات در طی دفاع مقدس به اواز خواننده سرسپرده و ضد ارزشی چون گوگوش چه تصویری از دفاع مقدس بدست خواهد داد؟ ماهیت دفاع مقدس و عناصر هویت بخش به ان چه بوده اند؟ در حقیقت امر، ایا این خداوند و دل بستن به ارزشهای دینی است که کار الهی و خدایی را رقم می زند یا دل دادن به ترانه ای از گوگوش؟! سبک زندگی رزمندگان ما چگونه بوده است؟ ایا با توسل به حضرات معصومین حماسه دفاع مقدس را رقم زده اند یا با تمسک به اواز خواننده زنی بدنام؟!

انچه روشن است این است که در این خاطره “امر قدسی” یعنی تمامی انچه دفاع مقدس به واسطه ان دفاع مقدس شده و از دیگر جنگهای تجاوزکارانه تمایز می بخشد نه تنها حذف شده بلکه دچار قلب شده است. سوال این است که تعریف این خاطره تا چه میزان، ذهن و قلب مخاطبان این جلسه را با حقیقت دفاع مقدس و ارزشهای ناب ان اشنا کرده است؟ ایا این جز تایید و گام نهادن بر مسیر غلطی است که جمع داستان خوان بدان خو گرفته اند؟ چه عنصر سازنده ای از سبک زندگی رزمندگان در این خاطره که از سوی مرحوم فرزانه پزشکی نقل شده وجود دارد؟ چه ارزش فاعلی را برای خلبان پزشکی اثبات می کند؟

نتیجه چنین خاطره و چنان دوستی(!) که پس از ان صورت می گیرد اعتراض و کفر گویی درباره خداوند است به نحوی که -نعوذ بالله- خداوند متعال کاری کرده است که یک خالق متوسط القامه نیز ان کار را نمی کرد و ان میراندن فرزانه پزشکی است! «او خودخواه بود و خدا برای این طور کارهاش بی منطق. چون هر خالق متوسط القامه ای هم می دانست که در شعاع پیرامون وجود او -فرزانه- تا دوووردست دارد به باقی مخلوقاتش خوش می گذرد.»

  1. “دختر رویاهایم” نوشته حجت الاسلام محمد رضا جوان آراسته: این ناداستان البته با تفاوت عمده یا از نا داستان قبل توسط صاحب امتیاز و مدیرمسئول نشریه مدام و البته مدیر مدرسه “مبنا” -که تعدادی از همکاران ان جزو نویسندگان مدام هستند- نوشته شده است.

این متن دربرگیرنده سیری خطی و گزارشی از روند کتاب خوان شدن نویسنده است. انچه در این متن اهمیت دارد ساخت و طراحی زیر متنی است که نام ناداستان(دختر رویاهایم) نیز از ان گرفته شده است. نویسنده با تشبیه “عشق به کتاب” به عشق به دختران” در نظر داشته صورت ملموس تری از عشق به یک محصول فرهنگی -ولابد فکری و سازنده- را به مخاطب ارائه نماید. تشبیه صورت گرفته در اغاز این ناداستان کاملا متوجه عشق فیزیکی و تن خواهانه به جنس مخالف است:« کتابها در نوجوانی برای من دختری شدند که وقتی چشمم بهشان می افتاد دلم می خواست با لیوانی چای و لباسی مرتب و کاغذی کاهی و قلمی روان در جایی که یک موسیقی ارام هم پخش می شود پیش شان باشم. خیلی رویایی و سینمایی.» فارغ از تصویری که توسط نویسنده ارائه شده و مبتنی بر روابط و سبک و الگوی شبه روشنفکری است و البته مشخص نیست کدام کتاب است که می توان ان را در چنین شرایطی خواند- چون مثلا نمی توان کتابهای شهید مطهری یا خاطرات دفاع مقدس را در چنین شرایطی خواند- اصلی که با این تشبیه به عنوان مقوله ثابت شده و بلکه ارزشی مطرح می شود رابطه با جنس مخالف و حشر و نشر با دختران ان هم برای یک نوجوان است. واضح است که اگر چنین رابطه ای زیبا و انسان ساز و بلکه مشروع نباشد، تشبیه کتاب خوانی به این مقوله نیز نمی تواند کمکی در ترویج کتاب خوانی و تمجید کتابخوانی تلقی شود. نویسنده در ادامه با تفصیل این تشبیه ورودش را به کتابخانه ای در قم اینگونه روایت م یکند:« عضو کتابخانه ای در خیابان سمیه قم شدم و یک دفعه انگار پایم باز شد به مدرسه ای دخترانه، به جهانی متفاوت، به باغی پر از دلبرها، مثل  چیزی که نظامی رد قصه “شهر مدهوشان” تعریف می کند جایی شبیه اندرونی قصر شاهان» اما سوال اینجاست که چه شباهتی میان علاقه به کتاب به عنوان مجرای نیل به معرفت ان هم معرفت دینی و انسان ساز و پرهیز دهنده از شهوات و تسهیل کننده کمال انسانی و میل به دختران و رفتن به مدرسه دخترانه و چشم چرانی در میان “دلرباها” وجود دارد؟

در ادامه اصرار نویسنده بر حفظ این تشبیه که با اثبات اصل حسن مشبه به است به اینجا می رسد:« مشاوری که راه ارتباط با معشوق را نشانم داد. اقای مربی حالیم کرد که سراغ بعضی از معشوق ها نباید رفت گفت قیافه شان شبیه بقیه است اما توی رفاقت با انها خبری نیست. گفت مهمتر از ان هستم که هر کتابی شایسته باشد رفیقم بشود.» «عاشق دخترهای شهر داستان شده بودم.» روشن است که نویسنده با اگاهی از لوازم پیشبرد این عشق قادر نیست مراحل عشق بازی با کتاب را در ساحت مشبه به پیش برد بنابر این در ادامه متن ناداستان از این تشبیه صرف نظر می کند. نویسنده در ادامه دوران طلاق عاطفی نسبت به کتابها را روایت می کند که به کتابسوزی می انجامد. اما سرچشمه دوران جدیدی است. با این استدلال:« توی زندگی هر مردی چه بخواهد و چه نخواهد همیشه رد پای معشوقی هست حالا چه پیدا باشد چه پنهان چه اگاهانه چه ناخوداگاه می شود مگر مرد بود و عاشق دختری نشد؟» و دوران جدید وصل و اشنایی با کتاب ها بخصوص کتابهای الکترونیکی اغاز می شود.

این ناداستان در تفصیل و تطبیق با مشبه بهی که انتخاب کرده است ناکام مانده است. علاوه بر اینکه به معنای واقعی کلمه یادداشتی خنثی و صرفا در جهت ترویج کتاب بما هو کتاب است. جز نام جلال که یک بار در متن برده می شود مشخص نیست چه نوع کتابی -حتی در بیان خود نویسنده- مناسب و انسان ساز است و ایا اساسا کتاب خوانی به صورت لابشرط می توان ارزش بخش باشد؟ البته این نگاه کمیت گرا در ناداستان های دیگر این مجموعه نیز دیده می شود. نگاهی که افراد کتابخوان با ساعات مطالعه یا عرض و طول کتابخانه شان یا تعداد انبوه کتابهایشان به یکدیگر مباهات می کنند.

  1. “راهنمای عملی تهیه کتاب” نوشته راضیه نوروزی: در این متن که در ذیل بخش ناداستان قرار گرفته اما در حقیقت یادداشتی درباره معیارهای انتخاب کتاب مناسب و دلخواه است، نویسنده تلاش دارد مسیرهای میان بری را برای دسترسی به کتاب دلخواه به خوانندگان معرفی کند. البته موضوع سیر مطالعاتی و مجاری انتخاب کتاب از جمله موضوعات مهم در حوزه کتاب و کتابخوانی از جمله اثار حوزه ادبیات داستانی است. متن فعلی از نواوری و ساختار منظم و تحقیقات کافی برخوردار نیست.

اما انچه در این متن جلب توجه می کند نگاه به ظاهر خنثی اما در واقع جهت مند به مقوله فضای ادبیات است. در بخشی از این یادداشت نویسنده کتابهایی که در جشنواره های ادبی جایزه گرفته اند را جزو اثار ترجیحی و یکی از معیارهای انتخاب کتاب معرفی می کند. نویسنده در معرفی جشنواره های ادبی می اورد:« جایزه کتاب سال، قلم زرین، جلال ال احمد، هوشنگ گلشیری، مهرگان ادب، نوفه، چهل، صادق هدایت، پروین اعتصامی و جایزه کتاب سال شهید غنی پور از مهمترین جایزه های ادبی ایران هستند» روشن است که جوایز ادبی در کشور در خلا شکل نگرفته و از جریان های  فکری و ادبی تغذیه می کنند. جوایز ادبی تنها یک نام نیستند بلکه پسزمینه اشکاری در جریان های ادبی دارند. حال یا نویسنده این متن اساسا شناختی از جریان های ادبی خاصه جریانهای متعلق به شبه روشنفکری و جریان های متعلق به انقلاب اسلامی ندارد، که در این صورت قادر نخواهد بود انتخابی از میان جوایز داشته باشد. یا نویسنده این متن همه این جوایز را متعلق به یک جریان دانسته و تفاوتی میان انها قائل نیست که این نیز خلاف واقع و در حقیقت میدان دادن به افکار کاملا متضاد است. یا جریان های ادبی و نمایندگان انها در جوایز ادبی را می شناسد اما تلاش دارد در میانه بایستد و جبهه گیری مشخص خود را اشکار نکند. چطور امکان دارد هم مخاطب به جشنواره قلم زرین دعوت شود و هم به جشنواره کاملا شبه روشنفکری گلشیری و هدایت دلالت شود؟ شاید نگاه نویسنده این بوده است که کتاب بما هو کتاب ارزشمند است و اساسا چنین خطوط و مرزهایی بی معنی هستند. شاید نویسنده گمان می کند این مخاطب است که باید جریان ها و جشنواره های ادبی را بشناسد و از میان انها انتخاب کند. در این صورت چه نیازی به معرفی مجاری انتخاب کتاب وجود می داشت؟ اگر مخاطب خود جریان شناس باشد چه نیازی به این متن خواهد بود؟!

این رویه یعنی خنثی نویسی و میانه گزینی می تواند به غرض پذیرفته شدن متن و بالتبع ان در مجامع شبه روشنفکری باشد. به این معنی که چنین نشریه ای هم طرف جریان متعهد را دارد و هم تلاش دارد مخاطبان و نویسندگان جریان شبه روشنفکر را از خود نا امید نکند!

  1. “ملاقات با مرد شیشه ای در دریایی پر از موزماهی” نوشته محمد علی یزدانیار: این کتاب با زیرتیتر :«نگاهی به کتاب دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم» تنظیم شده است اما بر خلاف چنین تیتری اساسا به بررسی کتاب نمی پردازد بلکه شرح دل دادگی نویسنده به سلینجر است. نویسنده با تمرکز بر داستان “یک روز خوش برای موزماهی” پس از بیان خلاصه ای از این داستان تلاش می کند علاقه بی پایان خود به سالینجر را روایت کند بدون انکه دلیلی بر امتیاز سلینجر یا حتی این داستان کوتاه اورده باشد. «توی این پانصد ششصد داستانی که خوانده ام به اندازه انگشتان دو دست هم شخصیت وجود نداشته که با انها احساس هم ذات پنداری کنم. صدر جدول هم که متعق است به هولدنی [هولدن کالفیلد چهره اصلی ناتوردشت سلینجر] که ذکرش رفت و هم هم می دانند که چقدر من او را دوست دارم.» نویسنده اصرار دارد مخاطبان این متن بدون اینکه دلیل واضح او را برای دوست داشتن این شخصیت و بالتبع نویسنده اش بدانند احساساتش را درباره این نویسنده و اثارش درک کنند. همه چیز در این متن به نحو اغراق امیزی برای تمجید و تعریف از سلینجر تنظیم شده و گویا مخاطب باید همانند نویسنده متن به سلینجر عشق بورزد. نویسنده درباره سیمور گلس شخصیت داستان “یک روز خوش برای موزماهی” از تعابیری چون:«هوش از سرمن می برد» و «پیامبر بذله گو و رک و راست» استفاده کرده و ارزو می کند که مثل او باشد. «او کسی است که من ارزو می کردم باشم کسی است که دوست دارم باشم. کسی که تمام جنبه های شخصیتش را می پسندم.» در واقع این یادداشت روایتی از چیزهایی است که نویسنده دوست دارد و البته قادر به ارائه توضیحی منطقی درباره انها یا همدل کردن مخاطبان این متن با انها نیست. همه این متن البته زیر سایه بلندی از انفعال یک مخاطب، سلیقه گرایی، اغراق و کم بهره گی از دانش ادبیات محقق می شود. تا جایی که نویسنده اغراق را به نهایت رسانده و می گوید:« من سلینجر را دوست دارم. البته این عبارت نه گویاست و نه کامل، من در واقع سلینجر را می پرستم»! این از خود بی خود شدگی نویسنده متن بیش از ان که جنبه منطقی داشته یا دلایل ادبی بر ان اقامه شود صرفا ناشی از خوش امد و خودباختگی نسبت به نویسنده مورد علاقه اش است.

آنچه آمد چهار پنجره از نشریه نوظهور “مدام” است که رویه های حاکم بر ان چندان جدید و نوظهور نیست. سالها است این رویه در برخی مجموعه ها چه در قم و چه در گوشه کنار کشور حضور داشته و فعالیت می کنند. انچه مشهود است اینکه فضای ادبیات خاصه ادبیات داستانی از حضور چشم بینا، نقاد و پی گیری که جریان های ادبی و خرده جریان ها را رصد کرده و از شبکه های ارتباطی فکری، ادبی و فرهنگی انها تصویری دقیق ارائه دهد بی بهره است. در این صورت است که می توان تحلیل جامعی از واقعیت های موجود و بعضا پنهان ادبیات داستانی ارائه کرد.