به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، میز گردهای تخصصی همایش ملّی «فلسفه فرهنگ» با تأکید بر دیدگاههای آیتالله العظمی خامنهای (مدظله العالی)، توسط گروه فرهنگ پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و دانشگاه قم؛ چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۴۰۳ در دو نوبت صبح و عصر بهصورت حضوری و مجازی در تالار شهید مفتح دانشکده الهیات دانشگاه قم برگزار شد.
موضوع پنل پنجم «فلسفه فرهنگ و دیگر فلسفههای مضاف» با ارائه آقایان حجت الاسلام و المسلمین دکتر سیدمحمدباقر میرصانع (استادیار پژوهشگاه قرآن و حدیث) با عنوان «نقش الگوها در ساخت و تغییر فرهنگها بر اساس نظریههای اخلاق هنجاری»؛ دکتر احمد بهشتیمهر (عضو هیات علمی دانشگاه قم) با عنوان «عقیده بهمثابه بروز فرهنگ»؛ و دکتر محمد محمدینیا (عضو هئیت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) با عنوان «فرهنگ ایرانی-اسلامی در مواجهه با مجازی شدن» برگزار شد.
دبیری این پنل دکتر محمد محمدینیا عهدهدار شدند.
حجت الاسلام دکتر سید محمد باقر میرصانع عضو هئیت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث؛ اولین سخنران این پنل با عنوان نقش الگوها در ساخت و تغییر فرهنگها براساس نظریههای اخلاق هنجاری گفت: نظریهای که در این بحث فلسفه فرهنگ مفید خواهد بود نظریه الگوگرایی لیندا زاگزبسکی است، اما بسیاری مفاهیم را با ارجاع مستقیم به مصادیق یاد میگیریم، انسانهای الگو در جامعه دارند به فرهنگ رسمی جامعه ارج مینهند و میدانند که خیراتی در فرهنگ رسمی است که اگر بشکند بسیاری از چیزها را فروخواهد ریخت و این دو قطبی کردن به جامعه آسیب نمیرساند.
به اعتقاد او، بر اساس نظریه الگوگرایی، مفاهیم اخلاقی از طریق ارجاع مستقیم به مصادیق و نه از طریق تعاریف منطقی آنها، درک و درونی میشوند. به عبارت دیگر، ما با مشاهده رفتار و ارزشهای الگوهایمان، اخلاق را میآموزیم. برای مثال، کودکان در ابتدا رفتار والدین خود را الگو قرار میدهند و سپس به تدریج معلمان و بزرگان جامعه را. این الگوها میتوانند تأثیر قابل توجهی بر فرهنگ جامعه داشته باشند. دکتر میرصانع اشاره میکند که در گذشته، الگوهای اخلاقی که معمولا از فرهیختگان بودند و از حمایت و احترام خاصی در جامعه برخوردار بودند به فرهنگ رسمی کشور احترام میگذاشتند. این احترام به فرهنگ رسمی جامعه و حفظ ارزشهای آن کمک میکرد. به عنوان مثال، نراقی در کتاب اخلاق خود به توصیف و تعریف شاه زمان خود پرداخته و خواجه نصیر در اخلاق ناصری به آداب شرابخواری سلاطین اشاره میکند. اما در دوران مدرن، این ارتباط بین الگوها و فرهنگ رسمی جامعه تضعیف شده است. خطری که انقلاب را تهدید میکند این است که سلبریتیها و افراد مشهور از فرهنگ رسمی جامعه فاصله بگیرند و مردم به طور کورکورانه از آنها تبعیت کنند. وقتی افراد به طور عاطفی جذب فردی میشوند، فارغ از ارزشهای او، تمایل به تقلید از رفتار و سبک زندگی او پیدا میکنند.
دکتر میرصانع معتقد است حاکمان جامعه میتوانند با تنظیم و هدایت الگوهای جامعه، به تغییر و کنترل فرهنگ جامعه کمک کنند. حذف افراد مرجع از رسانهها میتواند به فاصله گرفتن آنها از حکومت و افزایش شکاف در جامعه منجر شود. مثالهایی از این افراد، ورزشکاران و مجریان تلویزیونی هستند که به دلیل برخی انتقادها از وضع موجود یا موضعگیریهای متفاوت، از رسانهها حذف شدهاند. در نتیجه، به گفته دکتر میرصانع، توجه به نقش الگوها در شکلگیری اخلاق و فرهنگ و مدیریت صحیح آنها برای حفظ انسجام و سلامت جامعه امری ضروری است.
وی در جمعبندی بحث خود گفت: در دنیای مدرن این اصل بههم خورد و پساز انقلاب خطری که انقلاب را تهدید میکند این است که افراد مشهور از فرهنگ رسمی جامعه فاصله گرفتهاند و مردم انقدر جذب آنها شدند که دیگر نمیشود این را تغییر داد، اگر حاکمان یا کسانی که مرجع هستند در یک جامعه بتوانند این مسائل را بهنحوی تنظیم کنند یکی از عوامل تغییر فرهنگ در جامعه را تنظیم کردهاند. خاستگاه بحث در همین نظریات هنجاری است و بحث اخلاق ولایی در فرهنگ شیعه مطرح است.
در ادامه دکتر احمد بهشتیمهر عضو هیئت علمی دانشگاه قم موضوع عقیده بهمثابه بروز فرهنگ را ارائه کرد و گفت: ارائه الگوی دینی که انسان بتواند خود را در یک فضای ایزوله تجرید کند و ارائه دهد بسیار سخت است، واقعاً در بسیاری از موارد، فرهنگ و باورهای دینی در بسترهای اجتماعی گسترش پیدا میکند. گرچه اعتقادات بنیادی ترین و ریشه آموزههای دینی هستند اما معمولاً تأثیرگذاری در بعد آیین بیشتر است؛ چون آیینها عمومیترین، تاثیرگذارترین و ماندگارترین بعد فرهنگ هستند و آن حیث اجتماعی دین و فرهنگ است که همه بدنهی جامعه را درگیر میکند. به نظر بنده اگر کسی بتواند برای باوری طراحی آئینی خوب داشته باشد و مردم را در دل آن بیندازد، خواه ناخواه مردم به سمت آن بنیادها وارد میشوند.
مخصوصا به این نکته توجه شود که باورها در مقایسه با همبستگی اجتماعی می توانند خنثی باشند و یا حتی نقش منفی داشته باشند و باورهای گوناگون باعث پراکندگی و از هم گسیختگی اجتماعی شود. اما معمولا آئین ها نقش مثبتی در همبستگی اجتماعی دارند و افراد جامعه را به یکدیگر پیوند می دهند. عموم مردم معمولا در آئین ها با یکدیگر همدل و همداستان هستند.
وی افزود: همواره ما در فرهنگی سازی دینی عدهای را در نقش تئوریسین و نظریه پرداز در کلاسهای درس داشتیم که باورهای دینی را تقریر میکردند و عدهای دیگر که در بطن جامعه زیست عادی خود را داشتند و چهبسا همان کسانی که باورهای دینی را تقریر میکردند خود در زیست عادی به هیچکدام از آن نکات توجه نمیکردند، پس ما به کسی نیاز داریم که بتواند این دوگانگی را از بین ببرد.
یعنی با اطلاع دقیق از آموزه های دینی بتواند الگویی برای ظهور و بروز آن در بدنه جامعه و برای عامه مردم ارائه نماید. این شخص را بنده «متکلم اجتماعی» می نامم. اوست که میتواند فرهگ آرمانی را مطالعه و فهم کرده نماید و سپس آن را در جامعه نمود عینی ببخشد. با فعالیت های این افراد است که باورها از عرصه ذهن به حوزه عین سرایت کرده و تحقق خارجی می یابند. از آنجا که عامه مردم به خوبی با آئین ها و شعائر ارتباط برقرار می کنند به نظر می رسد بتوان از آئین ها به عنوان یک وسیله و ابزار متناسب برای ترویج باورها استفاده کرد. البته تذکر این نکته خالی از فایده نیست که غفلت از این مورد باعث نمی شود خود مردم برای خود آئین سازی نکنند. در بسیاری از موارد مشاهده شده که مردم به آئین های غیر مذهبی روی آورده اند تا روابط اجتماعی خود را تنظیم نماید.
متکلم اجتماعی با طراحی های خود میتواند به خوبی به این نیاز اجتماعی عامه مردم پاسخ داده و از مسیری طبیعی فرهنگ دینی را بسط داده و از سوی دیگر، مانع از ایجاد انحرافات اجتماعی و اعتقادی در جامعه اسلامی گردد.
در بخش پایانی، دکتر محمد محمدی نیا، استادیار گروه غربشناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، عنوان بحث خود در این نشست را چنین معرفی کرد: «فرهنگ ایرانی-اسلامی در برخورد با مجازی شدن» و سپس توضیح داد: بنده هوادار آن دیدگاهی هستم که یک ترکیب اتحادی بین ایران و اسلام در دوره تاریخی خودش مطرح میکند. منظور از مجازی شدن را اغلب «نوعی ساحت خیالی و غیر واقعی و موهوم از زندگی انسان» در نظر میگیرند که بر زیرساخت الکترونیکی و مخابراتی بنا شده و در واقع آن امر خیالی، ما را از واقعیت به سمت مجاز میبرد. این دیدگاه از مجازی شدن را بنده معتقد نیستم. اما بهنظر بنده مجازی شدن با بحران دولت و اساس مجازی شدن یعنی بحران دولت ارتباط دارد.
من فکر میکنم که مجازی شدن در بنیاد خودش ارتباط با بحران دولت دارد و اساساً مجازی شدن یعنی «بحرانی شدن دولت»؛ پس سؤال این است ایران امروز ما یا انسان ایرانیِ مسلمان در زمان فعلی چگونه باید با بحران دولت مواجه شود؟ پس برخورد با مجازی شدن، برخورد با آسیبهای محتوای شبکههای اجتماعی در این پرسش نیست؛ میتواند موضوع پرسش باشد؛ ولی این یک پرسش فلسفی نیست. پرسش فلسفی که بهدنبال تقریر آن هستم، میپرسد که چه چیزی در این زمستانِ مجازی شدن برای انسان ایرانی ـ اسلامی وجود دارد، که میواند فرهنگ آن را قویتر کند؟ من پرسش را اینگونه صورتبندی کردم.
وی افزود: زمستان مجازی شدن با زمستان هوش مصنوعی متفاوت است؛ زمستان هوش مصنوعی، اصطلاحا، به فاصلهای در قرن بیستم گفته میشود که هوش مصنوعی با افت شدیدی هم در دستاوردها هم در سرمایهگذاری مواجه شد و به نوعی برنامههای هوش مصنوعی در دانشگاههای مهم غالبا آمریکایی به یک بنبست خورد. من از زمستان مجازی شدن این مقصود را ندارم؛ چون در دورهای که ما از آن حرف میزنیم و فکر میکنیم، با زمستان مجازی شدن به آن معنای «زمستان هوش مصنوعی» مواجه نیستیم؛ بلکه بر عکس با شکوفایی فناورانه و سرمایهگذاری بسیار بزرگ در فرایندهای مجازی شدن روبهرو هستیم. عرصههای مجازی شدن، بهشدت در حال گسترش و دستاوردهاش در حال تلفیق و ادغام است، یعنی در حال ادغام با بقیه حوزههاست. پس به لحاظ تجاری اتفاقاً یک بهار و یک تابستان خیلی شکوهمند برای مجازی شدن است. پس به زمستان مجازی از منظر فلسفی و تاریخی نگاه میکنیم، نه تجاری و فناورانه.
اقتصاد یعنی تعادل و تعالی نظام معیشت و زندگی مردم
محمدی نیا ادامه داد: این زمستان چیست؟ از نظر من این زمستان، زمستان مناسبات و روابط انسانی است. در این زمستانی که مفهوم دولت در آستانه بحرانی شدن، نیازهای انسان و مناسبات انسانی دچار بحران شده، حال سؤال من این است که چگونه زمستان مجازی شدن میتواند فصلی برای قویتر شدن فرهنگ ایرانی ـ اسلامی باشد؟ این کمی متناقضنما به نظر میآید.
انقلاب اسلامی در سیر ۲۰۰ساله اخیر ایران شروع شد. یعنی ما اگر بخواهیم انقلاب را در ایران بخوانیم، از کجا شروع میکنیم به خواندن انقلاب؟ به نظر من از ۲۰۰سال اخیر شروع میکنیم. از جایی شروع به خواندن میکنیم که چیزی بر ما عارض شد که با تمام ادوار قبلی ما متفاوت بود؛ یعنی ما در این دوران با عالم و آدم جدیدی روبهرو شدیم، نه صرفا با مهاجم. پس اینجا مهاجم، مسئله اصلی نیست. چیزی که در اینجا اصالت دارد این است که ما از عالم خودمان گسست پیدا کردیم و این یک گسست وجودی بود که رفتهرفته خود را در سیاست، اقتصاد، تجارت و مناسبات اجتماعی نشان داد. فکر میکنم میتوان از اینجا شروع به بازخوانی انقلاب اسلامی کرد، که این انقلاب چیست.
نشانههای این عصر ۲۰۰سالهای که ما درش قرار گرفتیم، این است که نه متجدد شدیم، نه توانستیم تجدد را به ایده بدیلی تبدیل کنیم. اینجا برای بنده ایده خیلی اساسی است. مدرنیته یک ایده بود، یا ایدههای بنیادینی بود که میتوانیم به آنها وحدت بدهیم. ایران اسلامی با همه قدرت و ظرفیتی که دارد در برابر این ایده دچار شکست تاریخی شد. این شکست خودش را در نظامیگری در جنگهای ایران و روس خودش را خیلی خوب نشان داد. در تجارت خودش را در صد سال آغاز رویارویی ایران با جهان جدید و متجدد خودش را نشان داد. ما شروع کردیم به مردمزدایی از فرایندهای مردمی که در جامعه ایران وجود داشت و نمیخواهم بگویم همه این کار ارادی انجام شد یا با دسیسه و توطئه انجام شد، به این دلیل میگویم ممکن است برخی ساحتها، وجودی باشد. این مردمزدایی آنجا خودش را خوب نشان داد که ما با اراده خودمان نهادهایی را در ایران تأسیس کردیم که حضور، مشارکت و فاعلیت مردم را در انواع ساحتهای اداره امور کوتاه کرد. به نظر من اگر بخواهیم انقلاب را بخوانیم، یک واکنش تاریخی به این بود که مردم ایران که ایده ایران و ایده اسلام را بهصورت ترکیب اتحادی داشتند، ایران بودنشان را در حضور و فاعلیت مردم میدیدند. انقلاب با این شروع کرد.
وقتی انقلاب شروع شد، به جایی که به حوزه فرهنگ ربط دارد، یک اتفاق مهم افتاد. ادراک ما انقلابیها که از کسانی که بن دندان به انقلاب معتقد بودیم، از فرهنگ عمدتاً یک درک انتزاعشده از اقتصاد بود. دین و فرهنگ را از اقتصاد و معیشت انتزاعشده درک میکردیم، نه اینکه این را به زبان میآوردیم. این طرز تلقی، طرز تلقی سخنرانیها و نوشتههایمان نبود. طرز تلقی عمل و وجود ما بود.
کجا خودش را خیلی خوب نشان داد؟ ما با انقلاب فرهنگی شروع کردیم به پاکسازی دانشگاهها و مراکز دانشگاهی از بیخدایان و بیدینها. در این پاکسازی کردن چپها را از دانشگاه پیراستید؛ ولی همه لیبرالها را نگه داشتید. این نشان میدهد درک ما از فرهنگ و دین انتزاعشده از اقتصاد بود. نشانه است، یک علامت است، یک مرضنشان است؛ نه اینکه ما آگاهانه و با برنامه انگلیسیها این کار را کردیم. ما تصور میکردیم بیخداها در دانشگاه نباشند، یعنی چپها و تودهایها، اگر کسانی که به دیالکتیک مارکسیستی اعتقاد دارند نباشند، اخلاق، دین و فرهنگ ایران ارتقا پیدا میکند و دانشگاه مدرسه تعالی انسان میشود. لیبرالها را نگه داشتیم، درحالیکه لیبرالها اعتقاداتی به خدا دارند، اما کاری با معیشت انسان میکنند که انسان از انسان بودن و مردم بودن و امر عامه نابود میشود. این شروع یک ماجرا در ایران بود.
ایران با یک فرازونشیبهایی خودش را تا جاهایی در این تناقضات جلو برد. این تناقض یکجا در یک دولت بعد از جنگ تحمیلی نوعی یکپارچگی پیدا کرد. در دولت پس از جنگ، ما آن تضادهایی که در دولت و گروههای سیاسی که در درون دولت بودند اقتصاد را هم تعدیل ساختاری دیدیم؛ یعنی توسعه را در ایران مساوی دیدیم با تعدیل ساختاری؛ توسعه در ایران را بهمعنای بازاریتر کردن امور دیدیم؛ آزادسازی امور از چنگ امور عامه دیدیم. یعنی معنای توسعه را در این دیدیم که اگر قلههای ثروت ایجاد شوند، قلههای آزاد ثروت میتوانند رفاه و آبادانی را برای همه مردم بهوجود آورند. (چیزی که لیبرالیسم کلاسیک میگفت) اینجا یکپارچگی رخ داد. این یکپارچگی آغاز تنشهای درونی فرهنگی در ایران شد.
یکی از مخالفتهای من با تقریرهایی که فرهنگ را انتزاعشده از اقتصاد میبیند، دقیقا اینجاست. ما کاری با اقتصاد یعنی تحقق و تعدیل ساختاری در ایران کردیم که فرهنگ ساخت؛ من قصد ندارم از تز مارکسیستی اقتصادپایه بودن فرهنگ حرف بزنم؛ اما مارکس یک توجه مهمی به ما داد، آن توجه را خود ما هم در سنت حِکمیمان داشتیم. در سنت حکمت اسلامی اقتصاد بیش از اقتصاد است. اقتصاد معیشت و نظام زندگی عباد است. اقتصاد تنظیم کردن روابط بین عرضه و تقاضا و محاسبه کردن نقطه بین عرضه و تقاضا نیست، چیزی که ما از حکمت اسلامی میفهمیم اقتصاد یعنی تعادل و تعالی نظام معیشت و زندگی مردم؛ این چیزی است که ما از اقتصاد در سنت حکمت اسلامی میفهمیدیم. قدمای یونانی هم اینگونه میفهمیدند؛ یعنی قدمایی که معلمان حکمت اسلامی بودند آنها هم اقتصاد را اینگونه میفهمیدند. این فهم از اقتصاد، یعنی من قصد ندارم بگویم به قول مارکس فرهنگ اقتصادپایه است؛ میخواهم بگویم اقتصاد در حکمت اسلامی بیش از اقتصاد است.
این بحث چه ارتباطی با مجازی شدن دارد؟ ارتباط اصلی آن با مجازی شدن این است که یک قرائتی از مجازی شدن، مجازی شدن را مرکززدایی میبیند، یعنی همان حرفی که در مورد بحران دولت عرض کردم؛ تحقق و بسط مجازی شدن، یعنی تحقق فهم مرکززداییشده از دولت. یکی از فریبهایی که خوردیم این بود که فکر کردیم اخلاق و فرهنگ فضای مجازی، یعنی مراقبت کردن از رفتارهای کاربران در فضای مجازی، یا مراقبت کردن از تبادل محتواهایی که مبادله میشود. اصل قضیه این نیست، این از تبعات و پیامدهای آن است که برمیگردد به بحران دولت؛ بنابراین اگر ما میخواهیم در جمهوری اسلامی، حرفی، سخنی، نظریهای یا تأملی درباره برخورد فرهنگ ایرانی ـ اسلامی با مجازی شدن داشته باشیم، باید بیندیشیم که میخواهیم با دولت در ایران چه کنیم؛ اگر میخواهیم تعدیل ساختاری را همچنان که ریل ۱۵سال اخیر نشان میدهد که ما در حال بسط تعدیل ساختاری در ایران هستیم؛ یعنی در حال دولتزدایی از ایران هستیم. ـ بخوانید مردمزدایی از ایران ـ نهایت مردمزدایی از ایران میشود چیزی که همه چیز را بازاری میکند. این چیزی است که ما باید تصمیم ابتدا در مقام نظر و سپس در بحث عملی آن پیدا کنیم که با دولت چکار کنیم؛ مجازی شدن خودش را جایی نشان میدهد که دولت هست؛ مثل ارز مجازی؛
این چیزی است که ما باید تصمیم ابتدا در مقام نظر و سپس در بحث عملی آن پیدا کنیم که با دولت چکار کنیم؛ مجازی شدن خودش را جایی نشان میدهد که دولت هست؛ مثل ارز مجازی؛
ما بیش از وضعیت ناهنجار و آشفته محتوایی که الآن داریم، در ده سال آینده خواهیم داشت؛ هم در محیط رایان هم در محیط عیان. من در این صحبت خواستم مخالف تهدیدانگاری مجازی شدن باشم، بگویم این نوع مواجهه که یک تهدیدی هست، برویم تهدید را برطرف کنیم، یک آفاتی و آسیبهایی هست، برویم آسیبها را برطرف کنیم؛ نمیگذارد بفهمیم مجازی شدن چیست؛ ماهیت مجازی شدن را نمیگذارد بفهمیم؛ هدف من این بود که بگویم ابتدا باید فلسفی با این پدیده روبهرو شد، بعد سراغ آسیبهای اجتماعی، روانشناختی و امنیتی و سایر آسیبها رفت. اگر فلسفی، یعنی ماهیتشناسی ما در جای درست قرار گیرد، توسعه فناوری اطلاعات و ارتباطات هم برای ما تهدید نمیشود.
در پایان، پاسخ به سؤال ابتدای بحث؛ اینکه فرهنگ ایرانی ـ اسلامی در برخورد با مجازی شدن آیا میتواند قوی شود؟ بله؛ در صورتی که به دولت قوی فکر کند و توسعه را در دولت قوی ببیند، نه در دولت بهمعنای کمونیستی آن؛ در دولت قوی ایرانی اسلامی.