فرهنگ و علوم انسانی

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، اولین میزگرد تخصصی همایش ملی “فلسفه فرهنگ با تأکید بر دیدگاه های آیت الله خامنه ای” با موضوع فرهنگ و علوم انسانی با حضور دکتر سید مصطفی شهرآیینی، دکتر روح الله اسلامی و دکتر مهدی صدفی به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سه‌شنبه ششم آذرماه در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.

فرهنگ و علوم انسانی در دوره نوزایی

سید مصطفی شهرآیینی، استاد گروه پژوهشی فلسفه غرب، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یکی از سخنرانان این نشست در ابتدا با اشاره به غربت علوم انسانی  گفت: انگار جامعه به این مسائلی که ما درگیر آن هستیم وقعی نمی‌نهد. بنده هر جوری که بتوانم به برگزاری جلسه‌ای در رابطه با علوم انسانی کمک می‌کنم. مسائلی همچون فرهنگ و علوم ‌انسانی ضرورت دارد اما باید این ضرورت به فوریت هم تبدیل شود.

او در ادامه اظهار داشت: موضوعی که بنده می‌خواهم در رابطه با آن سخن بگویم فرهنگ و علوم انسانی است. حوزه تخصصی من دوران نوزایی و اوایل دوران مدرن است. من سعی می‌کنم ریشه‌شناسی‌ای (etymology) از واژه فرهنگ در زبان فارسی و در زبان‌های لاتینی انجام دهم. در ادامه به این مطلب خواهم پرداخت که علوم انسانی به معنای مدرن کلمه چگونه پیدا شد و این موضوع نسبتی با فرهنگ دارد.

شهرآیینی، استاد گروه پژوهشی فلسفه غرب، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در ادامه به واژه فرهنگ پرداخت و گفت: واژه فرهنگ در زبان فارسی مرکب از دو واژه فَر و هَنگ یا هَنج است. فَر به معنای بَر، بالا، فروغ ایزدی و فره ایزدی است. این واژه هم در ادبیات دینی زرتشتی و هم در زبان متعارف حضور داشته است. هَنج به معنای برکشیدن، بالاکشیدن، استخراج کردن و درآوردن است. فرهنگ در فارسی قدیم در کشاورزی کاربرد داشته است. در زبان فارسی فرهنجیدن در کشاورزی یعنی تکثیر یک گیاه از طریق خوابانیدن شاخص زیر خاک. واژه دَهَنفَرهَنج (دَهَن به معنای خروجی و فرهنج یعنی جایی که آب از آن بیرون می‌آید) هم در خراسان قدیم و هم الان کاربرد دارد. این واژه به معنای خروجیِ کاریز است که آب از چاه بیرون می‌آید و دورِ آن سرسبزی و خرمی است.

این مترجم متون فلسفی ادامه داد: کولتورِ فرانسوی از «کولتورا»یِ لاتینی و در برابر آنارشی به کار میرفته است. اگر ریشه‌شناسیِ را به یونان ببریم، گویی این واژه تقابلِ کِی‌آس و کازموس یونانی است. کازموس به معنای نظم و زیبایی و اندازه است که از آن زیبایی بیرون می‌آید. عالمی که اتم‌ها بی‌جهت در حرکت بودند و زمانی که این‌ها متصل می‌شوند و سر و سامانی گرفتند درواقع جهان کازموس پدید می‌آید. انسان در واقع عالمِ صغیر همین عالم کبیر است. انسان پیوسته باید در درون خودش از کی‌آس به کازموس حرکت کند. بنابراین فرهنگ را در برابر آنارشی به کار می‌بردند. کولوئِره در لاتین به معنای آبادانی، کشاورزی و کشت و کار است. از همین واژه کولونی را به معنای مستعمره داریم. کولونایز یعنی آبادکردن از راه کشت و کار. کولونی با پلنتیشن معنای یکسانی دارد و هر دو به معنای مزرعه هستند.

او افزود: جان لاک هم در آثار خود برای کولونی معادل پلنتیشن را به کار می‌برد. او می‌گوید سرخ‌پوستان عرضه این را ندارند که کولونی ایجاد کنند. ما می‌رویم برای این‌ها کولونی ایجاد می‌کنیم. مزارعی که حصارکشی دارد و مشخص است. مثال می‌زند که در کشاورزی سرخ‌پوستان از ده هکتار زمین فرضا ۱۰۰ کیلو محصول در می‌آورند اما ما از یک هکتار زمین همان اندازه محصول به دست می‌آوریم. چون آن‌ها بلد نیستند. پس ما لطف می‌کنیم و می‌رویم آن زمین‌های لم‌ یزرعِ بدون حصار را تبدیل به کشاورزی سامان‌مند می‌کنیم. بعد هم این واژه را با اینداستری یکی می‌گیرد. معنای اصلی اینداستری، هارد ورکینگ و معنای اصطلاحی آن صنعت است. اینداستری، کولونایز، کولوئره و کالچر همه یک پیوستار معنایی در ادبیات دوران مدرن هستند.

شهرآیینی در ادامه با اشاره به واژه بیلدونگ گفت: بیلدونگ معنای علم، روح، فرهنگ، تمدن، تربیت، اخلاق و انسانیت را در خود مستتر دارد. بیلدونگ یعنی ساختن چیزی و این ساختن، ساختن معمولی و طبیعی نیست. انگار هیولا و ماده‌ای است و صورتی به آن بخشیده می‌شود. کاری است که جنبه الهیاتی دارد. اگر معادل بیلدونگ را بخواهیم پیدا کنیم، آن واژه پایدیا است. پایدیایِ یونانی با بیلدونگ، کولتور و فرهنگ در زبان فرهنگ فارسی یک معنا دارد. پایْس به معنای بچه است و پایدیا یعنی تربیت بچه. در ترجمه پایدیا به انگلیسی گفته‌اند که یعنی یک حیوانی را رام کنیم. فرهنگ انگار یک مراقب مدام و پیوسته نیاز دارد.

سید مصطفی شهرآیینی، عضو هیئت علمی دانشگاه، در ادامه گفت: دوران قرون وسطی را می‌توان به دو دوره تقسیم کرد. ۳۵۰ تا ۱۱۵۰ که این دوره را من قرون وسطی به معنای مصطلح نمی‌دانم. قرون وسطی به معنای مصطلح یعنی dark ages از ۱۱۵۰ تا ۱۳۵۰، زمانی که دانشگاه‌ها شکل می‌گیرد. برخلاف چیزی که ما فکر می‌کنیم دانشگاه با مدرنیته نسبت دارد، دانشگاه برای حفظ وضع موجود در قرون وسطی تشکیل می‌شود. school‌ها را مجتمع می‌کنند چون احساس‌ می‌کنند که آن‌ها نیاز‌های کلیسا را برآورده نمی‌کنند. schoolها مجتمع شده و تبدیل به university می‌شوند. university، دانشکده اعلی، وسطی و سفلی دارد و همه در خدمت دانشکده اعلی یا دانشکده الهیات قرار میگیرند. آن دانشکده الهیات قرار است منویات کلیسا را اجرا کند. مدرنیته در مقابله با فضای دانشگاه‌های کلیسا ظهور می‌کند.

او در ادامه اظهار داشت: من وقتی می‌گویم قرون وسطی منظورم این دوره ۱۱۵۰ تا ۱۳۵۰ است که دانشگاه‌ها شکل می‌گیرند و فلسفه فرو می‌کاهد به منطقِ در خدمت الهیات. یعنی به معنای واقعی کلمه فلسفه می‌شود کنیزک الهیات و قرار است منویات دین را پیش ببرد. وقتی قرون وسطی به اواخر خود می‌رسد از ۱۳۵۰ به بعد اتفاقاتی چون اختراع دستگاه چاپ، نهضت پروتستانتیسم، ترجمه آثار فیلسوفان یونان و … می‌افتد. این اتفاقات بستری برای بیداری مردم ایجاد می‌کند تا جایی که کتاب به یک کالای عمومی تبدیل شده و book  trading به یک شغل رایج تبدیل می‌شود.

ایتالیا در آن زمان دولت- شهری اداره می‌شود. این شهرها حکومت‌های مستقل دارند. به این دلیل سیطره واتیکان کمتر از بقیه اروپاست. تنها دانشگاه‌هایی که در اروپا دانشکده‌ الهیات ندارند، دانشگاه‌های ایتالیاست. سخت‌گیری در دانشگاه پاریس و آکسفورد بسیار بیشتر از دانشگاه‌های ایتالیا است. در این‌جا پزشکی جای الهیات را می‌گیرد. دانشکده پزشکی دانشکده اعلی است. این قضیه زمینه ظهور نوزایی را در ایتالیا فراهم می‌کند.

این استاد فلسفه ادامه داد: به جای schoolها در ایتالیا آکادمی‌ها ظهور می‌کنند. آکادمی‌ها نهادهای آموزشی آزادی هستند که بورژواها و پولدارهای ایتالیا این نهادها را با هزینه شخصی اداره می‌کنند. در این آکادمی‌ها موسیقی، رقص، خرید و فروش و … هست، چیزی شبیه بازار مکاره‌ای که ما برگزار می‌کنیم. در کنار آن کارها، بحث‌های آکادمیک، علوم انسانی و فرهنگی هم انجام می‌شود. مثلا بحث در مورد اینکه فلان آموزه فلان فرقه مسیحی درست است یا خیر. موافق و مخالفی می‌آید و تبلیغاتی در این باره انجام می‌شود. این‌ها اومانیست‌ها بودند. Humanitas معادلِ لاتینی پایدیا است. humanitatis هم به معنای معلمان علوم انسانی است. شعارِ این‌ افراد این بود که دربرابر سیطره Divinitas یا علوم الهی و کلیسا که آن علوم را تبلیغ می‌کند ما باید به Humanitas بها دهیم. این الگو هم از ابن‌رشد می‌گرفتند. البته شک است که ابن رشد به حقیقت مضاعف قائل بوده است یا خیر.

شهرآیینی، پژوهشگر فلسفه غرب در ادامه مطرح کرد: معلمان علوم انسانی آگاهانه یا ناآگاهانه در این پارادایم حرکت می‌کردند که Divinitas متولی after life و Humanitas متولی worldly life باشد. حیات دنیوی را با علوم انسانی و حیات اخروی را با علوم الهی پیش ببریم. این دو نباید در حوزه هم دخالت کنند. هدف Humanitas هم تأمین good life است. پس Humanitas این‌جا در برابر Divinitas ظهور می‌کند. ما عموما اومانیسم را پساهگلی و به معنای نشستن انسان در جای خدا، لائیسیسم، سکولاریسم و … می‌فهمیم. این اومانیسمی که در دوران نوزایی مطرح می‌شود هیچ ربطی به اومانیسم پساهگلی ندارد. این‌ها فقط می‌گویند که الهیات اجازه دهد که علوم انسانی هم باشد.

او در ادامه با اشاره به واژه humanism گفت: ریشه واژه humanism از humilis در زبان لاتین یا humble در زبان انگلیسی به معنای فروتن، خاکی، دون‌پایه و خاکسار است و هر دو این واژه‌ها از Humus به معنای خاک یا زمین گرفته شده‌اند. هومو به معنای موجودِ زمینی است. Humanus به معنای موجود زمینی، متواضع که هیچ ادعایی ندارد در برابر دیواین که روبه بالا دارد، مطرح می‌شود.

شهرآیینی در ادامه گریزی به مسئله فرهنگ در تفکر بابا افضل کاشانی زد و گفت: شبیه به این موضوع را هم در سنت فلسفه اسلامی داریم. بابا افضل کاشانی در همین پارادایم فکر می‌کند. او معتقد است الهیات بالمعنی الاخص نفیا و ایجابا کارِ فیلسوف نیست و امور عامه موضوع کار فیلسوف است. در باب کتاب مقدس یا قرآن می‌گوید که این گنج‌نامه یا الهی‌نامه است. او می‌گوید نباید مدام در خواندن گنج‌نامه بود بلکه باید آن را دست بگیریم و در پی گنج باشیم. پس نباید بر روی الهی‌نامه فقط مطالعات نظری کرد بلکه باید آن را دست گرفته و در بیرون راه رویم. او از ادب و فرهنگ به جای اخلاق استفاده می‌کند. بابا افضل می‌گوید چون خرد در جانِ گویا درنگی شد همه زشتی‌ها بازنیکویی گردد. درنگی شدن یعنی فرهنگیده شدن و جا افتادن یعنی یک جهد مدامی داشته باشیم که من متخلق به اخلاقِ حسنه و فرهنگی شوم. یعنی گویی از کی‌آس به کازموس حرکت می‌کنیم. منظور او از نطق فرهنگ است. حیوان ناطق یعنی حیوان دارای فرهنگ.

او در پایان گفت: در قرون وسطی نطق به دو معنا به خطر افتاده بود. یک معنا سیطره زبان لاتینی به مثابه lingua francaی جهان مسیحیت. lingua franca واژه ایتالیایی است. ایتالیا سواحل مختلفی داشت و تجار و بازرگانان در آن‌جا رفت و آمد داشتند. یک زبان مشترک از چند زبان ایجاد شده بود که تجار مختلف با ایتالیایی‌ها ارتباط برقرار می‌کردند. الان زبان انگلیسی lingua francaی دنیای امروز است. سی

طره زبان لاتین به مثابه زبان مناسک دینی و زبان کتاب مقدس و زبان دانشگاه باعث می‌شده است که ملیت‌هایی که به زبان‌های دیگر سخن می‌گفتند از دایره دانایی و فرهیختگی دور بیفتند. در اینجا نطق به معنای speeking از آن‌ها گرفته می‌شود. نطق به معنای اندیشیدن هم از آن‌ها گرفته شده بود چون هر چیزی بیرون از کلیسا و برنامه درسی قدغن بود. قیام علوم انسانی در واقع احیای نطق یونانی در برابر تعالیم کلیسا بود.

فلسفه فرهنگ و مساله اخلاق اجتماعی

دکتر روح الله اسلامی (پژوهشگر علوم اجتماعی و مدرس دانشگاه) در این نشست بیان کرد که ملاحظه و پرداختن فلسفی به موضوع «فرهنگ» طی سه دهه گذشته در ایران، نمونه‌ای از اقتباس فرهنگی از محصولات فرهنگی و تمدنی اروپای مدرن است که در برقرار کردن پیوند با مقتضیات «تاریخی» ایران اسلامی کامیاب نبوده است.

بر اساس نتایج پژوهش ایشان، بررسی مهم‌ترین شواهد این ملاحظه فلسفی از جمله معرفی فارابی به‌منزله «فیلسوف فرهنگ»، طرح بحث از فلسفه فرهنگ چونان «فلسفه مضاف» یا «فلسفه خاص»، و امتداد چنین بحثی با تمرکز بر پاسخ به پرسش از «چیستی و نحوه وجود» فرهنگ نشان می‌دهد از یک سو با گرته‌های فرهنگ‌پژوهی در سنت فلسفه ایران اسلامی پیوندی برقرار نشده و از سوی دیگر  پدیده‌های فرهنگی ایران معاصر، موضوع فرهنگ‌پژوهی نبوده است.

دقت در آثار فیلسوفان مسلمان از فارابی تا میرداماد و ملاصدرا نشان می‌دهد که آنها پرداختن فلسفی به دانش‌های گوناگون را با اهتمام به بحث درباره طبقه‌بندی علوم پیگیری کرده‌اند و به طور مثال درباره «دین» از علم دین و علوم دین یاد کرده‌اند اما اندیشمندان ایران طی بیش از دو سده گذشته این رویکرد را رها کرده‌اند و معاصران با عدول از ضابطه فیلسوفان متقدم و متاخر، هر گونه مطالعه موضوع (یا برابرایستا) از چشم‌انداز فلسفه را ذیل عناوین فلسفه مضاف مطرح کرده و کارکرد سامان‌بخشی فلسفه نسبت به مجموعه دانش‌ها مغفول واقع شده است.

در این نشست، بحث خواجه نصیرالدین طوسی در حکمت عملی که «وضع» را یکی از مبادی «اعمال» و «افعال» دانسته و یکی از اقسام «وضع» را «آداب و رسوم» معرفی کرده است برای برقراری پیوند با فرهنگ‌پژوهی سنت معقول ایران اسلامی توضیح داده شد. همچنین به فرهنگ‌پژوهی درباره «آداب و رسوم» عزاداری ماه محرم که در ایران معاصر گسترده برگزار می‌شود و متکی است بر عاطفه و شور در حیطه گسترده دین‌داری اشاره شده و درباره تکریم و احترام «مادر» علاوه بر قرآن و حدیث (مثلا بهشت زیر پای مادران است) توجه به هنر موسیقی (مثلا ترانه‌های با مضمون «مادر») برجسته شده است.

وی در ادامه چنین تصریح می‌کند که در مسیر مواجهه با دستاوردهای فکری اروپای مدرن اگر رویکرد پژوهشگران مبتنی بر ملاحظه مقتضیات «تاریخی» ایران اسلامی –  نه ذوق‌زدگی ونه مرعوب شدن – باشد می‌توان نمونه‌ای از هم‌سخنی‌ میراث سنت معقول اسلامی را با بحث متفکران نوکانتی مکتب جنوب غربی آلمان توضیح داد که با دغدغه فرهنگ‌پژوهی و تاکید بر تمایز «اراده» و «عاطفه» درباره «ارزش‌های فرهنگی» استدلال کرده‌اند و در تداوم دیدگاه‌های کانت و هگل از «اخلاق اجتماعی» (در کنار اخلاق فایده‌گرا و اخلاق مطلق‌گرا) به دفاع برخاسته‌اند.

بحران در فرهنگ دوره رنسانس با تزلزل در بنیادهای طبیعیات ارسطویی

دکتر مهدی صدفی (عضو شورای علمی گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) آخرین سخنران این نشست به ارائۀ موضوع خود پرداخت. او بحث خود را با یک تمثیل از فرهنگ امروز جامعه ایرانی آغاز کرد که چرا از کودکی به اشتباه فرهنگ زمانه در اذهان ما وارد کرده است که کلیسا، گالیله را به سبب این محکوم به اعدام کرد که گفته بود زمین گرد است! ایدۀ کرویت زمین حتی پیش از دوران فلسفه نیز مطرح بوده است و ارسطو و دیگران به صراحت آن را طرح کرده‌اند، با این‌حال فرهنگ علاقه دارد که بحث علم مدرن و دین را در متضادترین حالت خود تصویر کند تا بتواند از این ضدیت و عناد علم جدید را برکرسی بنشاند و دین را حذف کند.

مهدی صدفی در ادامه همین رویه را بر اساس نظر هگل در پدیدارشناسی روح و دانش و ایمان دنبال می‌کند. روشنگری به گفته هگل نه تنها عقل را به‌شیوه مناسب برتر از ایمان قرار نداده بود بلکه تنها توانسته بود شیوه‌ای جدید از عقل ستیزی را به میان آورد، زیرا مسائل دینی را به‌شیوه ساده‌انگارانه‌ای طرح می‌کرد و ازین رو فلسفه دوباره خود ندیمه ایمان می‌شد. نقد سطحی فرهنگ روشنگری ایمان را دست نخورده باقی می‌گذارد و این امر مطلق را فراتر از عقل به‌میان می‌کشد.

او در ادامه تعریف ابن‌سینا از فرهنگ در دانشنامه علائی را پیش می‌کشد که علم فرهنگ علمی میانِگین است که توانسته از مایۀ محسوسات و امور مادی سربرکشد، هرچند در گرفتِ وهم و حد کردن آن باشد اما نمی‌تواند به ساحت عقل برکشد. این علم فرهنگ و ریاضت همان جایگاه علم ریاضیات یا حکمت میانِگین یا وسطی را دارد. از این رو همواره منتزع از و ناظر به زمینه‌ای است که از آن برآمده است.

ارسطو در فیزیک و متافیزیک و حکمت عملی غایت قصوا را خیر اعلا می‌داند که همه چیز در تکاپو برای رسیدن به آن است اما باید توجه داشت که این خیر با توجه به نگاه فیثاغوریان -که ارسطو نیز آن را برگرفته است- محدود و متعیّن است، به عبارتی آنچه محدود و تعین‌یافته نباشد، شر و خائوس است. پولیس یونانی نیز به‌گفته ارسطو در اخلاق نیکوماخوس باید محدود باشد و نمی‌شود خیر فرضی قومی دیگر را به پولیس منضم کرد زیرا این انضمام حد یقف و نهایت ندارد. این نگاه خیر به دستگاه فیزیکی و متافیزیکی ارسطو نیز راه یافته است. عالم سقف دارد و سقف آن فلک اقصی یا محدد الجهات است و همه افلاک دایره‌وار بر مرکز زمین قرار دارند. اینگونه نیست که با ایراد کوپرنیکوس و گالیله به زمین مرکزی که بحثی علمی و متقن است بتوان این نحوه نگاه انسان به عالم که در همه مناسبات او ریشه دوانیده را کنار گذاشت. به گفته فایرابند در برضد روش اتفاقاً دوراندیشی کلیسا را در این موضوع نباید دست‌کم گرفت: وظیفه عقلای کلیسا حفظ مردم از دسیسه‌های متخصصان است که مردم را از فاسد شدن به‌وسیلۀ یک ایدئولوژی نحیف و فرضاً کارآمد در محدودۀ تنگ اما ناتوان از فراهم آوردن یک زندگی هماهنگ حفظ می‌کنند.

مهدی صدفی در آخر مطالب خود را خلاصه کرد که تا نتوانیم نگاهی جامع نسبت به عالم و آدم داشته باشیم نمی‌‌شود با چند پیشرفت علمی دانشمندان، فرهنگ را دستخوش ناآرامی کنیم. به گفته افلاطون انسان به مقتضای طبیعتش در فلسفه سکنا می‌گزیند. فلسفه نگرشی جامع به‌تمام امور عالم و آدم است، اما عموماً آنی که در فرهنگ رخ می‌دهد زندگی در تندباد حوادث است که زمینه بحران را در مناسبات عالم و آدم دامن می‌زند، گرچه این فرهیختگی زمینه پیشرفت و توسعه را هم فراهم می‌کند. با این‌حال آدم عاقل تا خانه‌ای مستحکم بنا نکرده باشد، خانه گذشته را رها نمی‌کند و خود را به تندباد حوادث نمی‌سپرد از این رو فلاسفه همواره دیر می‌رسند و پس از برزمین خوابیدن گردوغبار حوادث دوره چونان جغد مینروا از خرابه‌ها برمی‌خیزند.