در این نشست حجت الاسلام والمسلمین محسن مهاجرنیا به تحلیل مفهوم مشارکت مردم در نظام دینی پرداخت و با اشاره به آیه مشهور «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» تأکید کرد که خداوند به ملتها اختیار داده است تا با اعمال و تصمیمات خود، سرنوشتشان را تغییر دهند، او بیان داشت که مشارکت مردم در مسیر اصلاح یا فساد، تأثیر مستقیم بر سرنوشت آنها دارد.
مهاجرنیا با اشاره به مثالهایی از تاریخ، از جمله قوم لوط و قوم بنیاسرائیل، توضیح داد که چگونه اراده مردم و همکاری آنها با رهبران الهی موجب تغییر سرنوشتشان شده است. او به ماجرای بنیاسرائیل و هدایت آنها توسط حضرت موسی (ع) اشاره کرد و گفت: این قوم با همراهی پیامبر خود و با مشارکت در مسیر هدایت الهی توانستند از ظلم فرعون رهایی یابند و حکومتی مستقل تشکیل دهند. این نشان میدهد که اراده مردم و کمک الهی همراه هم میشود تا یک ملت به موفقیت دست یابد.
استاد فلسفه سیاسی حوزه و دانشگاه سپس دو قرائت از دین را معرفی کرد: قرائت یکطرفه که در آن مردم تنها موظف به اطاعت مطلق هستند و حق هیچگونه مطالبهای ندارند. در این دیدگاه، رابطه بین خدا و مردم یکطرفه است و مردم صرفاً مجری فرامیناند. اما در قرائت دوطرفه، رابطهای متقابل میان خدا و مردم برقرار است. در این دیدگاه، مردم علاوه بر تکالیف دینی خود، حق مطالبه هم دارند. به گفته وی، دین اسلام برای مردم حقوق و وظایفی متقابل تعریف کرده است که هم اطاعت از خداوند و هم نظارت و مطالبه از حاکمان در آن جای دارد.
مؤلف کتاب آینده پژوهی انقلاب اسلامی با اشاره به آیاتی از قرآن که بر لزوم مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود تأکید دارند، بیان کرد: «آیه “کانَ النّاسُ أمّةً واحدةً” نشان میدهد که انسانها در آغاز یک امت متحد بودند. اما به دلیل عواملی همچون قدرتطلبی، ثروتاندوزی و ناسیونالیسم، دچار تفرقه شدند. این تفرقه باعث شد که حقوق مردم ضایع شود و از مسیر صحیح منحرف شوند.» وی نتیجهگیری کرد که در دین اسلام، مشارکت مردم در چهار عرصه اصلی «انتخاب کردن»، «انتخاب شدن»، «حمایت و مخالفت»، «نظارت و انتقاد» از اصول اساسی است و این مشارکت باید در چارچوب ارزشهای دینی و اخلاقی صورت گیرد.
رئیس اندیشکده مطالعات انقلاب اسلامی طلوع مهر در ادامه به بررسی چالش میان نخبهسالاری و مشارکتگرایی در طول تاریخ پرداخت و تأکید کرد که در تاریخ، دیدگاههای نخبهگرایانهای مطرح بود که نقش مردم در تعیین سرنوشت خود را نادیده میگرفت. از یک سو، فیلسوفان و فقیهان بر این باور بودند که حکومت و مدیریت سیاسی باید بر پایه دانش و حکمت باشد و تنها حکیمان، فیلسوفان و فقیهان صلاحیت حکومتداری دارند. از سوی دیگر، شاهان خود را وارث قدرت موروثی میدانستند و مردم در این سیستمها هیچ منزلت شهروندی نداشتند و نقش آنها تنها به حمایت و گاهی انفعال محدود میشد.
اوادامه داد: این دیدگاهها عملاً هیچ نقشی برای مردم در تعیین سرنوشت خود قائل نبودند و حکومتها به وسیله دانش یا قدرتی که حاکمان داشتند، مشروعیت مییافتند. این وضعیت به شکلی شبیه نظریات فیلسوف معاصر، میشل فوکو بود که تأکید داشت دانش و قدرت به یکدیگر وابستهاند و یکی از دیگری حاصل میشود.
مهاجرنیا تصریح کرد: حتی برخی از فقها بر این باور بودند که در دوره غیبت امام معصوم (ع) نباید در امور حکومت دخالت کرد و جامعه باید به همان شکل باقی بماند تا ظهور امام عصر (عج). این دیدگاه نیز با نظریه مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود در تضاد است.
استاد حوزه و دانشگاه همچنین به نظریاتی اشاره کرد که معتقد بودند دخالت مردم در امور حکومتی تنها در موارد ضروری مانند کمک به فقرا یا جلوگیری از گرسنگی مجاز است. دکتر مهاجرنیا این نظریات را نقد کرد و گفت: «این دیدگاهها با نظریه مشارکت اسلامی که به حق و وظیفه مردم در تمامی عرصههای اجتماعی و سیاسی تأکید دارد، همخوانی ندارد».
مهاجرنیا در ادامه افزود: با وقوع نهضت مشروطه و بهویژه انقلاب اسلامی، نظریه حق تعیین سرنوشت مردم جای نظریه نخبهسالاری را گرفت و مردم بهعنوان صاحبان حق در حکومت معرفی شدند. انقلاب اسلامی نشان داد که تعیین سرنوشت باید بر مدار ترکیبی از «حکمت و حقوق» استوار باشد. در این چارچوب، همه شهروندان حق دارند در یک نظام مردمسالار دینی در سرنوشت خود مشارکت کنند، و این مشارکت باید بر اساس شایستهسالاری و سپردن امور به صالحان و عالمان دینشناس باشد.
رئیس اندیشکده مطالعات انقلاب اسلامی طلوع مهرسپس با اشاره به نظریات تاریخی نخبهگرایی و عدم مشارکت مردم در حکومت، گفت: انقلاب اسلامی برای نخستین بار نظریه حق تعیین سرنوشت مردم را جایگزین دیدگاههای نخبهسالاری کرد و مشارکت مردمی را در حکومت به رسمیت شناخت. انقلاب اسلامی نه تنها دیدگاه «حکیمسالاری» محض را نپذیرفت، بلکه تسلیم نظریههای دنیای غرب نیز نشد. ازاینرو، انقلاب اسلامی را میتوان پایانی بر چالش میان «نخبهسالاری» و «مشارکتگرایی» دانست.
او افزود: با پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی (ره) نظریهای را مطرح کرد که در آن مردم حق دارند سرنوشت خود را تعیین کنند و در «انتخاب، حمایت، نظارت و حتی انتقاد از حاکمان» دخالت کنند. این نظریه برای اولین بار مردم را بهعنوان صاحبان حق معرفی کرد و مقبولیت اجتماعی حکومتها را به مشارکت مردم وابسته دانست.
مهاجرنیا خاطرنشان کرد: پس از انقلاب اسلامی، مفهوم شهروندی و حق مشارکت مردم در امور حکومتی در ایران گسترش یافت. در این زمینه دو دیدگاه عمده مطرح شد: یکی اینکه مردم حق تعیین سرنوشت خود را دارند، اما بعد از انتخاب، باید اطاعت کنند و دیگری که مردم نه تنها حق خود را بهطور موقت واگذار میکنند، بلکه همواره میتوانند در امور جامعه دخالت کنند.
مهاجرنیا در پایان با تأکید بر اهمیت نظریه مشارکت اسلامی در نظام دینی، بیان کرد که این نظریه بر اساس آموزههای دینی، حق مردم در تعیین سرنوشت خود را به رسمیت میشناسد. او توضیح داد که در چارچوب این نظریه، مردم نه تنها حق دارند در تصمیمگیریهای کلان سیاسی و اجتماعی مشارکت کنند، بلکه وظیفه دارند در امور جامعه دخالت کنند و نظارت، انتقاد و حمایت خود را ابراز کنند.