منطق روشنگری اجتماعی در عهد انقلابی

بازآفرینی فهم استاد مطهری از نبرد روایت‌ها:
منطق روشنگری اجتماعی در عهد انقلابی
نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه

  1. جبهۀ دشمن، شامل سه دسته نیرو است: یکی «دشمنان آشکار و علنی» که مخالفت خود را به‌طور صریح بیان می‌کنند و بی‌پروا، در برابر ما صف‌بندی می‌نمایند و کافر هستند؛ دیگری، «دشمنان پنهان و در پرده» که هرچند مخالف و معارض هستند، اما چهرۀ دوستانه به خود گرفته‌اند و در کنار ما و در درون جبهۀ خودی هستند و از این‌ جهت، همچون کفر مستور و در زیر پرده هستند؛ و در نهایت، «دوستان احمق» که با جهالت و نادانی‌شان، به جبهۀ دشمن خدمت می‌کنند(مرتضی مطهری، آشنایی با قرآن، ج۷، ص۲۰۲؛ همو، پانزده گفتار، صص۱۲۶-۱۲۵). این در حالی ‌است ‌که اغلب تحلیل‌های ما، تنها بر روی دشمنان آشکار و شفاف، متمرکز است و منافقان را به شمار نمی‌آوریم و حتّی گاه کتمان می‌کنیمف اما واقعیّت این است که هیچ‌یک به اندازۀ این دسته، خطرناک و بنیان‌برافکن نیستند. ازاین‌رو، باید در «دشمن‌شناسی» خویش، تجدیدنظر کنیم و از دشمنانی که در درون «جبهۀ خودی» هستند یا دوستانی که دشمن‌شادکن هستند و آب به آسیاب دشمن می‌ریزند، غفلت نکنیم.
  2. اما دربارۀ «نفاق» باید این ‌طور توضیح داد که انسان برخلاف حیوان، قدرت بر «تصنّع» و «ظاهرسازی» دارد؛ یعنی می‌تواند ظاهر خود را برخلاف آنچه که در قلبش می‌گذرد، بیاراید و به چیزی وانمود کند که در درونش نیست. نفاق نیز نوعی تصنّع است که به قلب و وارونه جلوه‌دادن حقایق دلالت دارد(همو، پانزده گفتار، ص۱۲۳). «جو فروشی و گندم‌نمایی»، کاری است که از انسان ساخته است و این انسان است که می‌تواند میان «ظاهر» و «باطن» خویش فاصله بیافکند و برونش را از درونش متمایز گرداند. یکی از دلایل وجود پیچیدگی و دشواری در فهم مناسبات انسانی در جهان اجتماعی، همین مسئله است که کنش‌ها، همواره حاکی از معانی ذهنی نیستند و برای فهم نیّات باید از پوسته‌ها و ظواهر عبور کرد و به عمق جهان ذهنیِ کنشگران نفوذ نمود، تا شاید از آنچه که در درون‌شان می‌گذرد، اطّلاع یابیم.
  3. همواره جهان انسانی، آغشته به نفاق بوده و انسان به سبب توانایی غریزی خویش، از ظاهرسازی برای پیشبرد منافع خویش استفاده کرده است؛ اما نفاق در عصر کنونی نسبت به گذشته، «هزاران برابر» بیشتر شده است؛ چنان‌که باید این عصر را «عصر نفاق» نام نهاد(همو، پانزده گفتار، ص۱۲۲). در واقع، همان‌ طور که عقلانیّت انسان در راستای خیرات و کمالات پیش رفته، در جهت شرور و خباثت‌ها نیز قوی‌تر شده است و انسان امروز می‌تواند با ترفندها و خدعه‌های بسیار پیچیده‌تر نسبت به انسان در دوره‌های تاریخی گذشته، بفریبد و تظاهر کند. در عصر ما که عصر غلبۀ تجدّد غربی است، انسان برای کسب لذّات و منافع هرچه بیشتر، ناچار است که ظواهر را حفظ کند و با توجیه‌های دروغین و پوشش‌های حقّه‌آمیز، خباثت‌ها و پلیدی‌های خویش را پنهان نگاه دارد.
  4. ریشۀ کلمۀ نفاق، «نفق» است و نفق یعنی «راه‌های پنهان». نافقاء یک راه مخفی است که موش صحرایی در لانه‌اش ایجاد می‌کند تا در هنگام خطر و حمله دشمن، از طریق آن بگریزد. در واقع، لانۀ موش صحرایی دو در دارد: یک در که آشکار است، و معبر دیگری که او آن را تا نزدیکی سطح زمین پیش می‌برد و قشر نازکی از از خاک را باقی می‌گذارد تا در هنگام خطر، به راحتی آن را بر دارد و بگریزد. انسان منافق نیز این‌گونه است: او از جهتی، آشکارا در جبهۀ اسلام قرار دارد و از درِ آن وارد شده، و از جهت دیگر، یک مسیر خروجی از اسلام نیز برای خود طراحی کرده است و این نشانۀ بی‌صداقتی و نیرنگ‌بازی اوست(همو، پانزده گفتار، ص۱۲۴). کسانی‌ که به رفتارهای ظاهریِ منافق می‌نگرند، لغزش خاصی را در نمی‌یا‌بند و او را همچون مؤمنان تصوّر می‌کنند؛ اما واقعیت آن ‌است ‌که منافق در زیر پوستۀ همین رفتارهای موجّه، انگیزه‌ها و رفتارهای پنهانی دارد و می‌کوشد بدون آنکه بهانه‌ای در اختیار دیگران قرار بدهد، طرح‌های خود را به اجرا درآورد. منافق چون مؤمن به حقیقت نیست و دل در گرو آن ندارد، مسیر موازی طراحی می‌کند و مترصد گریختن و انکار است.
  5. انسان منافق، همواره «ظواهر» را حفظ می‌کند تا شک و تردید دیگران نسبت به خود تحریک نکند و فقط در زمانی ‌که احساس می‌کند می‌تواند ضربۀ کاری و مؤثّر وارد آورد، خودِ واقعی‌اش را را آشکار می‌کند. از جمله عبدالله‌ابن‌ابی و طرافدارانش که تظاهر به اسلام می‌کردند و در اجتماعات مسلمانان شرکت می‌نمودند و حتی سهم زکات خویش را نیز می‌پرداختند و در جنگ‌ها نیز حضور داشتند، در جریان جنگ احد که کفار قریش به مدینه حمله کردند – از آنجا که قدرت لشکر دشمن بسیار زیاد بود و این احتمال وجود داشته که مسلمانان شکست بخورند – ناگهان پا پس کشیدند و لشکر مسلمانان را ترک کردند و به مدینه بازگشتند؛ با این تصوّر که خروج‌شان از جبهۀ مسلمانان، ضربۀ سختی را به آنها خواهد زد و شکست‌شان را قطعی خواهد کرد(همو، آشنایی با قرآن، ج۷، ص۱۱۸). پس منافقان، بی‌پروا و نسنجیده موضع‌گیری نمی‌کنند و نمی‌خواهند در همۀ موقعیّت‌ها، هویّت خویش را آشکار سازند، بلکه فقط در جایی ‌که «احتمال قوی» می‌دهند جبهۀ مسلمانان در آستانۀ فروپاشی و انهدام قرار گرفته است و دیگر امیدی به بقای آن نیست، طرح‌ها و نیّت‌های خود را محقّق می‌کنند و ضربه می‌زنند. آنها باید مطمئن شده باشند که در برابر هزینۀ افشاشدن هویّت خویش، منفعت بزرگی را خواهند برد و آن منفعت هم چیزی جز شکست اسلام نیست. در واقع، آنها وقتی دریافتند که دشمنانِ آشکار، پا در میدان نهاده و کامیاب شده‌اند و چند گامی تا پیروزی نمانده است، ناگهان از تظاهر دست می‌شویند و ضربۀ نهایی و پایان‌دهنده را به قلب جبهۀ اسلام وارد می‌آورند.
  6. کاری که منافقان انجام می‌دهند عبارت است از این‌که «حقیقت/ روح/ باطنِ» اسلام را از آن می‌گیرند و اسلام را به‌صورت یک «پوستۀ بدون هسته» در می‌آورند. در این حال روشن است که دیگر از آن ظاهر نیز کاری ساخته نخواهد بود و همین ظاهر نیز پس از چندی از میان خواهد رفت (همو، پانزده گفتار، ص۳۱۳). اسلام به عنوان یک مکتب، «هسته»ای دارد و «پوسته»ای. حقیقت و فلسفۀ وجودی پوسته این ‌است ‌که هسته از گزندها و آفت‌ها، مصون بماند و اصالت از آنِ هسته است و پوسته به‌خودیِ‌خود، موضوعیّت ندارد. اما توده‌ها و عوام، اغلب به پوسته نظر می‌افکنند و داوری می‌کنند. در مقابل، خواصِ متعمّق، ارزش‌های بنیادی را ملاک دین‌داری و تداوم حیات دین در جامعه می‌انگارند و فریب ظواهر را نمی‌خورند و به‌خوبی می‌دانند که دشمنان می‌کوشند جامعۀ اسلامی را «استحاله» کنند و «حقیقت اسلام» را از میان بردارند و جز پوسته و ظاهری بی‌خاصیّت و موقّتی از آن باقی نگذارند. این بازیِ خطرناک، بسیار آسان‌تر و کم‌مقاوم‌تر از تعارض آشکار با اسلام است که مخالفت و هوشیاری توده‌های مسلمان را در پی دارد. ازآنجاکه این دگرگونی، خزنده و آرام است، بیشتر افراد جامعه از آن آگاه نمی‌شوند و تصوّر می‌کنند دین در جامعه برقرار است، حال‌آن‌که دین به‌تدریج در حال زوال و نابودی است و آنچه ‌که آنان به آن دل‌خوش کرده‌اند، جز پاره‌ای مناسک و ظواهر بی‌محتوا و بی‌جهت نیست.
  7. در جنگ با کفر، مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر است، اما مبارزه با نفاق، مبارزه با «کفر مستور» است؛ چراکه نفاق، دو رو دارد: یک رویِ ظاهری که اسلام و مسلمانی است و یک رویِ باطنی دارد که کفر و شیطنت است. در این میان، مسئله این ‌است ‌که «درک لایۀ باطنی» برای توده‌های مردم عادی، بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است؛ چون «شعاع درک» آنها از ظاهر فراتر نمی‎رود و به باطن راه نمی‌یابد. ازاین‌رو، «مشکل‌ترین مبارزه‌ها»، مبارزه با نفاق است که در حقیقت، مبارزه با «زیرک‌ها»یی است که «احمق‌ها» را وسیلۀ رسیدن به هدف‌های خود قرار می‌دهند. براین‌اساس است که مبارزه با نفاق، اغلب با «شکست» روبرو می‌شود(همو، جاذبه و دافعۀ علی، ص۱۵۶). برای مبارزه با جریان نفاق، باید جامعه را بر ضدّ آن بسیج کرد، درحالی‌که چه‌بسا جامعه، نتواند نفاق را «تشخیص» بدهد و حتی هوادار و مدافع آن باشد. چنین است که مبارزه با نفاق، دشوار می‌شود و جامعه با آن همراهی نمی‌کند. ناکامی‌های جریان‌های نفاق‌ستیز، از همین امر ناشی می‌شود. نفاق را به عنوان نفاق ندیدن و نشناختن، موجب می‌شود که مبارزه شکل نگیرد و جبهۀ خودی، دچار «تحلیل‌های غلط» شود و گمان کند که بدبینی و کینه‌ورزی ما سبب شده است که کسانی را منافق بدانیم. در اینجاست ‌که میدان مبارزه از جبهۀ تقابل با دشمنِ دورو، به درون جبهۀ خودی کشیده می‌شود و در جبهۀ خودی، شکاف‌ها و اختلاف‌های بنیان‌برافکن پدید می‌آیند. تمام مسئله نیز به این واقعیّت باز می‌گردد که معرفت اجتماعیِ توده‌های مردم، ناچیز و سطحی است. آنچه را خواص اهل حقّ در خشت خام می‌بینند، آنها حتی در آینه نیز نمی‌بینند. بدین ‌جهت ‌است ‌که خواص اهل حقّ در جبهۀ مبارزه با نفاق، تهمت‌ها و دشنام‌ها و تحقیرهای فراوانی را از سوی خودی‌های احمق متحمّل می‌شوند و شخصیّت و اعتبار اجتماعی‌شان، ترور می‌گردد.
  8. گفته شد که نفاق، همان «کفرِ زیر پرده» است. اکنون باید اضافه کرد که این پرده‌ها دریده نشوند و چهرۀ واقعی نفاق، آشکار نگردد، انسان‌های بسیاری فریب خواهند خورد و گرفتار گمراهی خواهند شد. ازاین‌رو، خطر نفاق از خطر کفر، بیشتر است(همو، پانزده گفتار، ص۱۳۱). بسیاری از شناخت‌ها در متن «واقعیّت» و «عمل» حاصل می‌شوند و «پیشینی» نیستند. حرکت در امتداد «روند عملی» نیز خواه‌ناخواه، آسیب‌هایی را در پی دارد و پاره‌هایی از جامعه را گرفتار تلاطم‌ها و نوسان‌های مخرّب می‌کند. بنابراین، شناختی که برخاسته از «عمل» باشد، بی‌هزینه نیست؛ حال‌آن‌که لازمۀ کسب شناخت‌های اجتماعی، قرارگرفتن در مرحلۀ «عمل» و «تجربه‌های عینی» نیست و می‌توان با محاسبه‌ها و سنجش‌های متعهدانه، عاقبت راه‌های نرفته را دریافت.
  9. «ناآگاهی افراد جامعه»، یک خطر بزرگ برای جامعه است؛ زیرا دشمن اگر زیرک باشد، از همین «افراد ناآگاه» برای پیشبرد هدف‌های خود استفاده می‌کند و مردم جامعه را بر ضدّ مصالح آن جامعه، بسیج می‌نماید(همو، آشنایی با قرآن، ج۴، صص۳۶-۳۵). ناآگاهان و کسانی‌ که «بی‌بصیرت» هستند، به خدمت مقاصد دشمن در می‌آیند و دشمن به دست خودشان، آنها را به حرکت‌هایی وامی‌دارد که مصالح‌شان را به خطر می‌افکند. بزرگ‌ترین خدمت‌ها از سوی جاهلان به دشمن می‌شود و آنها هستند که موجب پیشروی دشمن می‌شوند. ازاین‌رو، دشمن به‌جای اینکه خودش به میدان وارد شود و آشکار، شمشیر برکشد، بر «جهالت مردم» تکیه می‌کند و آنها را برمی‌انگیزاند تا آن‌چنان رفتار کنند که اقتضای منافع اوست. در «جنگ شناختی» که امروز بسیار بر آن تأکید می‌شود، همین طرح به اجرا می‌آید.
  10. به‌این‌ترتیب، چون هر اندازه در جامعه، «احمق» فراوان‌تر باشد، بازار «نفاق» نیز پُررونق است، مبارزه با حماقت و احمق، مبارزه با نفاق و منافق نیز هست. احمق، ابزار دست منافقان است و زدودن حماقت او، «خلع‌سلاح‌کردن منافق» است(همو، جاذبه و دافعۀ علی، ص۱۵۸). در واقعۀ کربلا، یک عدّه «منافق اندک»، لشگری انبوه از «توده‌های مسلمان جاهل و احمق» بر ضدّ امام حسین ساختند(همو، پانزده گفتار، صص۱۳۹-۱۳۴). آگاهانیدن جامعه و روشنگری و بیدارکردن خفته‌ها از خواب غفلت و جهالت، شعار و اندیشۀ جریان متجدّد نیست، بلکه عین سخن و دغدغۀ ما است. ناآگاهی و فقر شناختی، اهرم فشاری است که همواره جریان متجدّد و غربگرا از آن بر ضدّ جریان انقلابی استفاده کرده و کوشش نموده است با تحلیل‌ها و تفسیرهای وارونه، وضع تفکّر اجتماعی را به نفع خود دگرگون سازد. همین تصوّر که دیانت و انقلابی‌گری، برخاسته از ناآگاهی و همراه آن است و چنانچه در جهت روشنگری و معرفت ساختارشکنانه گام برداشته شود، وضع به سود عالم تجدّد تغییر خواهد کرد، برساختۀ رسانه‌ای جریان متجدّد و برخلاف واقعیّت است. پس در اینجا نیز از سازوکارهای شناختی و ضدّ تبیینی برای مغشوش‌کردن ذهنیّت توده‌های مردم استفاده شده است و شناخت‌های معوج و معکوس در ذهن‌شان جاسازی شده است.
  11. یکی از بزرگ‌ترین خطرها در جامعه این ‌است ‌که صف‌های جریان‌ها و نیروهای اجتماعی نسبت به یکدیگر مشخّص نباشند و مؤمنان و منافقان، همه «در یک صف» و «در کنار یکدیگر» قرار گرفته باشند. این وضع، تا هنگامی ‌که جامعه در ثبات و آرامش است، مشکل چندانی ایجاد نمی‌کند، اما اگر جامعه دچار تکانه و تلاطم شود، بزرگ‌ترین صدمه‌ها و آسیب‌ها را از سوی منافقان خواهد دید. ازاین‌رو، مطلقِ حوادثی که برای جامعه رخ می‌دهند، «خیرهای بزرگ» برای جامعه هستند؛ در این اوضاع است که نیرو و جریان‌های اجتماعی در موقعیّت «امتحان» و «ابتلاء» قرار می‌گیرند و خواه ناخواه، «باطن»‌شان آشکار می‌شود و به این واسطه، «صف مؤمنان» از «صف منافقان» جدا می‌گردد(همو، آشنایی با قرآن، ج۴، ص۳۵). لازمۀ تمایزیابی اجتماعی، قرارگرفتن جامعه در همین موقعیّت‌های آغشته به تکانه است و به این اعتبار است که باید رویدادهای ناگوار و دشوار را دارای پیامدهای خیر قلمداد نمود. منافقان در انتظار لحظه‌های تاریخیِ خاص هستند که بتوانند بر جامعۀ اسلامی غلبه کنند و نظم قدسی آن را بزدایند و آن‌گاه که احساس کنند چنین بستری فراهم شده است، پا به میدان معارضه و فتنه‌انگیزی می‌نهند و اندیشه‌های نهفته و طرح‌های ناگفتۀ خویش را آشکار و عملیاتی می‌کنند. در این‌ حال است که جامعه به شناخت واقعی و صریح از ماهیّت آنها دست می‌یابد و تفسیرها و برداشت‌های گوناگون، رنگ می‌بازند. هرچند ظرفیّت رهاشدۀ جبهۀ نفاق به جامعه گزند می‌رساند، اما از آن‌ سو، همین که نفاق برچیده شده و خودی از غیرخودی، تمایز یافته و انقلاب از نفوذهای بی‎اعتقاد و ساختارشکن تهی گردیده است، باید خشنود بود. البته همواره چنین نیست که لازم باشد جامعه در مسیر تلاطم و تکانه قرار بگیرد تا ماهیّت واقعی نیروها و جریان‌های غیرخودی آشکار گردد، بلکه چنانچه رشد فکری در جامعه رخ داده باشد و شناخت‌های اجتماعی، متعمّقانه باشند، اتّفاق‌ها و رویدادهای اجتماعیِ تلخ، حقیقت نامشخصی را آشکار نخواهند کرد، بلکه افراد جامعه به صورت پیشینی می‌دانند که چه کسانی تظاهر به هواداری از انقلاب می‌کنند و چه کسانی انقلابی‌های واقعی هستند. ازاین‌رو، کمک به تبیین واقعیّت‌ها و راه‌اندازی زنجیرۀ تواصی به حقّ و صبر، از هزینه‌های اجتماعی می‌کاهد و بر ثبات و قرار جامعه می‌افزاید.
  12. قرآن کریم، مسئله‌ها را به‌صورت «کلّی» و «اصولی» مطرح می‌کند و «استنباط» و «تطبیق کلّی به جزئی» را به عهدۀ فهم و درک مخاطب می‌گذارد؛ چراکه می‌خواهد مسلمانان، به «رشد عقلی و فکری» در زمینۀ زندگی اجتماعی دست یابند و بر اساس معیارها و شاخص‌ها بتوانند «نیروها و جریان‌های حق» را از «نیروها و جریان‌های باطل»، تفکیک دهند. قرآن کریم نمی‌خواهد رابطه‌اش با مسلمانان همچون رابطۀ ولیّ صغیر با صغیر باشد، بلکه می‌خواهد در آنها شناخت اجتماعی ایجاد کند. ازاین‌رو، شناخت نیروها و جریان‌های اجتماعی از لحاظ نسبتی که با اسلام برقرار می‌کند، یک وظیفۀ اسلامی است؛ درحالی‌که ما از انجام این وظیفه، غافل هستیم. شناخت «کلّیّات» و «اصول»، به‌تنهایی فایده ندارد، بلکه باید آنها را بر «مصادیق» و «جزئیّات»، تطبیق بدهیم و لازمۀ این کار نیز شناخت دقیق و عالمانه از مصادیق و جزئیّات است. اگر به شناخت کلّیّات و اصول قرآنی بسنده کنیم و در پی شناخت مصادیق و جزئیّات نباشیم، چه‌بسا دچار «خطای در تطبیق» بشویم و به نام دفاع از حقّ و اسلام، بر ضدّ آن عمل کنیم(همو، جاذبه و دافعۀ علی، صص۱۵۴-۱۵۳). دین‌شناسی ما، ناقص و یک‌سویه است و این امر، حاصل مواجهۀ خشک و غیرعقلانی با متون دینی است؛ تصوّر می‌کنیم که برای سعادتمندی در زندگی اجتماعی، شناخت قرآن کریم کافی است و باید به‌جای کسب «بصیرت اجتماعی»، تنها و تنها به قرآن کریم بسنده کنیم. آری، روشن است که «معیار» و «سنجۀ» مسلمان در تعاملات و معادلات اجتماعی، قرآن کریم است و باید مسئله‌ها و مناقشه‌ها را به قرآن کریم ارجاع داد، اما سخن در این ‌است ‌که باید «عالم به زمانه» و «آگاه از واقعیّت‌های اجتماعی» نیز بود. در غیر این ‌صورت، چون از ماهیّت نیروها و جریان‌های اجتماعی اطلّاع نداریم، ممکن است گرفتار «لغزش‌های تطبیقی» شویم و قرآن کریم به خدمت مقاصد باطل در آوریم. پس باید افزون بر قرآن کریم، واقعیّت‎های اجتماعیِ امروزین را نیز شناخت.