فلسفه فرهنگ در ایران با فقر ادبیات مواجه‌ است

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، نشست علمی با عنوان «رصد و نقد روش‌شناختی پژوهش‌های فلسفۀ فرهنگ در ایران» روز دوشنبه مورخ ۱۱ دی ماه توسط گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات پژوهشگاه و مجمع پژوهشگاه‌های علوم انسانی ـ اسلامی با همکاری معاونت پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه برگزار شد.

در این نشست علمی حجت الاسلام دکتر مسعود اسماعیلی به عنوان ارائه دهنده و آقایان حجت‌الاسلام علی ذوعلم و مهدی جمشیدی به عنوان ناقد حضور داشتند. دبیری علمی این کرسی نیز بر عهده دکتر سیدحسین فخرزارع بود.

در ابتدا آقای دکتر مسعود اسماعیلی گفتند: فلسفه فرهنگ در ایران با فقر ادبیات مواجه‌ است و جز چند اثر، چندان ادبیاتی در این باره تولید نشده که اکثر آنها صرفا با نگاه توصیفی بوده و البته برخی نیز همراه با قدری تولید نظر است که در این میان برخی به سنت غربی و برخی به سنت اسلامی در این باره پرداخته‌اند که اینها نیز تا حد زیادی متاثر از نظریات غربی و یا حاشیه‌نویسی و تعلیقه بر آنهاست. جریان کلی فلسفه فرهنگ در ایران با یک ضعف اساسی موجه است یعنی علاوه بر ضعف، تولیدات در این زمینه بر اساس دغدغه‌های اصلی در این زمینه نبوده و عمده در خلاء ایجاد شده است. برخی عواملی که موجب این محدودیت شده مربوط به جرأت نویسندگان است که خوف این‌را دارند که با استفاده از تجربیات نظریه‌پردازان غیربومی برچسب بخورند. نکته دیگر این‌که در محافل علمی و دانشگاه‌های ما ریسک‌پذیری علمی وجود ندارد و مقالات و آثار تولید شده دارای جهت‌گیری صحیحی نمی‌باشد و گاه به خاطر قوانین موجود، به دنبال انباشتگی اوراق بوده و از نظریه‌پردازی پرهیز کرده و یا توانایی آن را نداشته باشند؛ ضمن این‌که مشوق‌های مناسبی نیز در این میان وجود ندارد. نکته دیگر این ‌ه د تولید ادبیات و نظریه‌پردازی هم پیشینه مباحث به صورت جدی نیامده است و داین نشان می‌دهد میراث قبل به درستی دیده نشده است و وقتی آثار گذشتگان خوانش نشود  اتصالی صورت نمی‌گیرد لذا کسی به طور عمیق به آن نمی‌پردازد و نمی‌پذیرد و گفتمانی شکل نمی‌گیرد و نهایتا به عنوان یک کار مستقل است که بدون توجه به آثار موجود شکل گرفته و مورد اقبال قرار نمی‌گیرد. بنابر این نظریه‌پردازی در فلسفه فرهنگ شرط اولش این است که میراث گذشتگان به طور عمیق و جدی مورد بررسی و تدقیق قرار گیرد.

وی ادامه داد این ضعف‌های جدی ناشی از چند چیز است یکی این‌که برخی قائلند ما به تاریخ فلسفه کار نداریم و صرفا به فلسفه می‌پردازیم. کار تاریخ فلسفه به خاطر این است که بدانیم اصولا سنت‌های رایج چیست و این در کدام سنت قرار می‌گیرد؛ دوم این‌که برخی اعتقاد به خوانش شخصیت‌های قدیم ندارند. منظور از خوانش نظریات قدما این نیست که مفاهیم کنونی در قبل نیز موجود بوده است بلکه منظور این است که آن مفاهیم و نظریات را باید آورد و بر اساس مسائل نظری جدید بازبینی و بازسازی کرد. مثلا ممکن است فارابی در باره فلسفه فرهنگ با تمایزات و ویژگی‌هایی که ما در نظر داریم ورود نکرده باشد ولی ادبیات عمیق و غنی که در باره اصل فلسفه ارائه کرده کاملا می‌توان با فلسفه فرهنگ مرتبط کرد. اینها به محتوای فلسفه ورود جدی داشته‌اند و سرمایه‌های غنی و خوبی در اختیار ما خواهند گذاشت. سومین اشکال در خلاء بودن نظریه‌ و نظریه‌پردازی‌هاست که موجب می‌شود اندیشه تولید شده به این‌سو و آن‌سو برود و چون هدف‌گذاری دقیقی روی فضا و جغرافیای علمی معینی نشده، سرانجام نتیجه‌بخشی نداشته باشد؛ لذا بسیاری از نظریه‌های غربی به عنوان نظریه اسلامی استفاده شود یا بالعکس. اشکال دیگر این‌است که منابع اصیل تفکر مانند کتاب و سنت و  عقل مورد توجه عمیق قرار نگرفته است و نهایتا این‌که به داده‌های حسی و تجربی نیز چندان توجه کافی نشده است در حالی که فرهنگ یک واقعیت بیرونی و تولید شده در جامعه است و در کنار انتزاعات کلی باید انضمام‌های جزئی نیز مد نظر باشد.

سپس حجت‌الاسلام علی ذوعلم خاطرنشان کردند: علامه محمدتقی جعفری در باب فرهنگ به تعریف فرهنگ وارد شده‌اند که یک تفاوت ماهوی با سایر تعاریف دارد و آن‌اینکه به تعریف مطلوب از فرهنگ میل پیدا کرده‌اند نه مفهوم رایج آن و خوب بود این رویکرد و نیز رویکردی که جناب داوری در باره فرهنگ دارند نیز مد نظر قرار می‌گرفت. نکته دیگر این‌که اگر به درستی معلوم می‌شد جناب اسماعیلی کدام تعریف از فرهنگ را مدنظر قرار داده‌اند مناسب بود  ضمن این‌که یک گونه‌شناسی از روش‌های موجود هم قبل از نقد بر آن‌ها لازم بود و نکته دیگر این‌که اگر بحث تفکر در میان است، تفکر غربی و اسلامی و تفکیک آن معنا ندارد.

در ادامۀ این نشست، آقای مهدی جمشیدی نیز به عنوان ناقد گفت: مسألۀ اصلی در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، دشواری این قلمرو معرفتی از لحاظ نظریه‌پردازی است؛ چراکه اوّلاً پهنۀ فلسفۀ مضاف، به پیشاعلم تعلق دارد و درحالی‌که علم، به مسأله‌ها می‌پردازد، اما فلسفۀ مضاف، به مبادی می‌پردازد. روشن است که «مبادی‌پردازی» در مقایسه با «حل مسائل»، بسیار دشوارتر و دیریاب‌تر است و این‌گونه نیست که بتوان به‌آسانی در آن خلاقیّت نظری داشت. به همین دلیل است که کار در قلمرو فلسفه‌های مضاف، داوطلب کمتری دارد و اغلب پژوهشگران به سوی پژوهش‌های عینی حرکت می‌کنند و عینیّت را نیز در سنجش‌های کمّی و عددی تفسیر می‌نمایند. به‌هرحال، فلسفه‌های مضاف، حوزه‌ای که محتاج سال‌ها تأمّل و موشکافی است تا شاید در نهایت به نتایجی برسد. افزون بر دوردست و دیریاب بودن وصول به نظریه و نتیجه در فلسفۀ فرهنگ، باید ناچیز بودن ادبیات و مایه‌های بومی در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ را نیز به عنوان عامل دیگر در دشواری فلسفۀ فرهنگ لحاظ کرد. روشن است که ذخیرۀ معرفتی ما در زمینۀ فلسفۀ فرهنگ، صفر نیست و ما نیز نباید از نقطۀ صفر آغاز کنیم، اما در مقایسه با فلسفه‌های مضافِ دیگر، باید اعتراف کرد که فلسفۀ فرهنگ در ادبیات و معرفت بومی و خودی، بسیار تنگ‌دامنه است و اندک کسانی دربارۀ آن اندیشیده‌اند. سخنی به گزاف گفته نشده اگر ادّعا شود که فلسفۀ فرهنگ، یکی از فلسفه‌های مضافِ «مهجور» بوده و چندان اعتنا و اهتمامی به آن نشده است.

همچنین جمشیدی دربارۀ تأکید ارائه‌دهنده نسبت به مواجهه با دیگری‌های معرفتی گفت: روشن است تقابل با دیگری‌های معرفتی، کارساز و گشاینده است و هر اندازه خویش را در برابر دیگری‌ها بنشانیم و با آنها گفتگو کنیم، ره‌آوردهای بیشتری خواهیم داشت. تضارب آراء و عقول، پیشبرنده است و از متن تضادها و کشمکش‌های نظری می‌توان به خلاقیّت و تولید مبدعانه دست یافت. آری، این مسیر، انحصاری نیست و بدون آن نیز نظریه‌پردازی، میسّر است، اما رویارویی‌های معرفتی و به میدانِ بازیِ نظر آوردنِ دیگری‌ها، بسیار نافع و مولّد است. هم ندیدنِ دیگری‌ها خطاست و هم هضم‌شدن در دیگری‌ها. از جمله باید به تجربۀ استاد مطهری در مقام مواجهه با امیل دورکیم اشاره کرد که ایشان، اوّلاً روایت دست‌اوّل و مستقیم از دورکیم داشت و آن را به‌درستی فهم کرده بود؛ ثانیاً او را حذف نکرد و وارد گفتگوی انتقادی و صریح با او شد و کوشید نظریه‌اش را از متن این مواجهه، استخراج کند؛ ثالثاً، مطهری دچار تکرار نیز نشد و به ورطۀ تقلید از دورکیم در نغلتید و حیات معرفتی‌اش را زیر سایۀ او تعریف نکرد؛ رابعاً به جانب تلفیق و تجمیع نیز نرفت و از جام التقاط ننوشید و تفکّر تکه‌تکه و چندپاره پدید نیاورد. مطهری با همۀ دیگری‌های معرفتی‌اش، چه در زمینۀ فلسفه و چه در زمینۀ نظریۀ فرهنگی، چنین مرام و مَنشی داشته و حضور دیگری‌ها در روند نظریه‌پردازیِ فرهنگ وی، پُر رنگ و جدّی بوده است.

 

ادامه جلسه به طرح سوالات در زمینه فرهنگ و فلسفه فرهنگ توسط حاضرین در جلسه و پاسخ آنها توسط ارائه کننده محترم اختصاص داشت.