سلسله یادداشت هایی به بهانه برگزاری همایش ملی فلسفه معنویت؛ با تاکید بر آراء علامه حسن زاده آملی(ره)
به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد رودگر دبیر علمی همایش
یادداشت دوم: روح و ریحان
خاطرات قسمت دوم
پای پیاده و پرچم بردوش
در یکی از دیدارهایی که باز هم در “ایرا” داشتیم(به گمانم بنده و جناب دکتر اسماعیل منصوری لاریجانی و یک نفر از روستای نیاک تشریف داشتند) چون بعد از تشریف فرمایی حضرت آقا(مقام معظم رهبری) به آمل بود و استاد علامه نیز در مراسم استقبال و سخنرانی مقام معظم رهبری حضور داشتند، بنده جسارت کرده و با اعتذار از استاد علامه حسن زاده آملی پرسیدم آیا زمانی که بنا بود آقا(آیه الله خامنه ای مقام معظم رهبری) به آمل تشریف بیاورند، بیت آقا از شما خواستند که جنابعالی نیز در مراسم استقبال و سخنرانی حضور یابید؟ یا خودتان با طیب خاطر و کمال میل و اراده حضور یافتید؟
علامه در نهایت آرامش و لبخند برلبان مطالبی با این مضمون فرمود:” نخیر آقا، نخیر آقا. اگر مردم بر من نمی خندیدن با قرار دادن پرچم جمهوری اسلامی روی دوش و با پای برهنه از این “آب اسک”(جاده اصلی پائین زادگاه علامه) تا آمل به استقبال مقام معظم رهبری آیه الله خامنه ای کبیر می رفتم، چرا نروم؟ عالم نیست که هست، نفسِ زکیه ندارد که دارد، مدیر و مدبر نیست که هست…”همینطور با توصیفاتی از این قبیل مطالب ارزشمندی را فرمود و چقدر دلنشین و با صفا و صداقت می فرمود و ما را به حقایق وجودی حضرت آقا(مقام معظم رهبری) رهنمون می شد.
۱. چرا زنگ زدی؟
یکی از روزهایی که طبق قرار صبحِ زود برای درس شرح فص فاطمیه به منزلشان رسیدم و زنگ خونه را زدم، پشت آیفون فرمودند شما؟ عرض کردم فلانی. فرمود کی به شما گفت این وقت صبح زود بیایی؟ تعجب کردم و عرض کردم بنده فلانی ام و طبق قرار و هماهنگی برای فلان درس اومدم. بنده زنگ زدم و فرمودید خدمت برسم. آنگاه گو اینکه اساسا برای بیان این نکته نغز چنین پرس و جو کرده اند. فرمود:”آقاجان چرا زنگ زدی؟ جوان به این خوبی که زنگ نمیزنه، نگو زنگ زدم، بگو تلفن کردم” واقعا این نوع رفتار و گفتار تربیتی در کلام و کردار علامه بسیار زیاد مشاهده می شد…بعدا هماره با خودم زمزمه می کردم که “جوان به این خوبی، چرا زنگ زدی”؟ چرا استاد اینگونه فرمودند؟
۲. جنود و جواسیس خدا
سال ۷۸ با جمعی از دانشجویان و خانواده و برخی دوستان خانوادگی محضر استاد علامه در “ایرا” رسیدیم و استاد در حسینیه ایرا برای همگان سخنرانی مفصل و شیرینی کرده و در بین راه با اصرار که بدرقه کنم نیز سخنانی را به مناسبت هایی می فرمودند که همه درس بود و معرفت…در یکی از این سخنان، درحالی که بر سر روی یکی از نوجوانان دست کشیده و چانه او را گرفت، با او حرف میزد که چشم پاک و گوش پاک و دست و زبان پاکی داری، مراقب باش که این اعضا و جوارح را آلوده نسازی. فرمود هر کدام از این چشم، گوش، دست و پا و…جواسیس خدا هستند و همه چیز را ثبت و ضبط می کنند، اینها از جنود و لشگریان خدایند و…چقدر خوب از طریق آن نوجوان همهگان را نصیحت می کرد، همه با تمام وجود گوش می دادند و انگار فهمیدند که مقصود استاد علامه همه ما هستیم…خیلی خوب و با بیان زیبا و پرجاذبه و در عین حال انذارآمیز فرمایشاتی گرانسنگ را فرمودند و در ان قالب نصایح جامع و کاملی مطرح کردند.