سلسله یادداشت هایی درباره شخصیت علمی و معنوی علامه محمدحسین طباطبایی(رض)
به قلم حجت الاسلام و المسلمین محمدجواد رودگر عضو هیأت علمی گروه عرفان و معنویت پژوهشگاه
یادداشت چهارم:
اشارات پنجگانه در خصوص ولایت الهیه از منظر علامه طباطبایی(رض)
«ولايت» به معنای قرب وجودی به حق تعالی به گونه ای که سالك در طی مقامات معنوی بتدریج به جايى برسد كه فانى در خداى سبحان گردد و عالم و آدم را تحت تدبير و ولايت مطلقه حقّ سبحانه مشاهده نمايد و تمام هندسه هستى را بر معيار ولايت سارى خداى سبحان تفسير نمايد و همه چير را تجلّى ذات خداوند متعال و جلوه بارى تعالى ببيند واين حقيقت را كه از راه شناخت شهودى نفس و فقرشناسى وجودى و عين الربط ديدن خود و ماسواى الهى به ذات خداى متعال که ممكن و ميسور است، تحصیل کند. چنانكه خداوند سبحان در قرآن فرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (فاطر، ۱۵؛ طباطبايى، ۱۳۹۳، ج ۱۷، صص ۳۴ – ۳۳). اکنون اشارات پنجگانه را در خصوص ولایت الهیه از منظر علامه را تقدیم می کنیم:
اشارات پنجگانه:
اشارت اوّل
«الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ» (يونس، ۶۳ و ۶۴) كه علاّمه به تبيين ايمان و مراتب آنها، تقوى و درجات آن و ترسيم ولايت عامّه، خاصّه و أخصّ پرداخته و در تفسير «لهم البشرى» مرقوم داشتهاند:
«خداى تعالى در اين آيه شريفه اولياى خود را بشارتى اجمالى می دهد، بشارتى كه در عين اجمالى بودن مايه روشنى چشم آنان است، حال اگر منظور از جمله «لهم البشرى» انشاى بشارت باشد «بشارت باد آنان را كه…» در نتيجه معنايش اين خواهد بودكه اين بشارت هم در دنيا براى آنان واقع می شود و هم در آخرت واقع خواهد شد. و اگر انشا نباشد و خبر باشد و خواسته باشد بفرمايد «خداى تعالى بزودى اولياى خود را در دنيا و آخرت بشارت می دهد» و بعدها بشارت در دنيا و آخرت واقع می شود، ولى آيا آن نعمتى هم كه بشارت آن را داده تنها در آخرت تحقق می يابد و يا هم در دنيا و هم در آخرت؟ آيه شريفه از آن ساكت است.» (طباطبايى، ۱۳۶۳، ج ۱۰، ص ۱۳۶)
اشارت دوّم
«فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالاْرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ» (يوسف، ۱۰۱) علاّمه در تفسير اين آيه نيز به اصل ولايت الهيّه و توجّه قلوب اولياى الهى و مخلصين از بندگان خاصّ خداى سبحان به مقام ولايت اشاره نموده و مرقوم داشتهاند:
«و لذا بدأ به يوسف (عليه السلام) و هو من المَخْلَصين فى ذكر و لايته فقال: «فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالاْرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ» أى انّى تحت ولايتك التّامّه من غير أن يكون لى صنع فى نفسى و استقلال فى ذاتى و صفاتى و أفعالى أو أملك لنفس شيئاً من نفع أو ضرّ أو موت أو حيات أو نشور.» (طباطبايى، ۱۳۹۳، ج ۱۱، ص ۲۴۹)
و علاّمه نيز در يكى از اشعارشان سرودهاند:
من خسى بىسروپايم كه به سيل افتادهام او كه میرفت، مرا هم به دل دريـا برد
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه ذرّهاى بـودم و مـهـر تـو مـرا بالا بـرد
خـم ابروى تو بـود و كف مينوى تـو بـود كه به يك جلوه زمن نام و نشان يك جا برد
اشارت سوم
«وَمَن يَتَّقِ اللهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيء قَدْراً» (طلاق، ۲ و ۳)
علاّمه طباطبايى (رحمهم الله) در مبحث «تقواى الهى» و توكّل بر خداى سبحان، راه وصل به تقوى و توكل كه از خداشناسى و اوصاف و اسماء شناسىاش حاصل میگردد، به مقام ولايت اشاره كرده و رزق را به دو قسم ۱. رزق مادى ۲. رزق معنوى تقسيم نموده و حقيقت رزق را در رزق معنوى كه انسان در اثر تكامل وجودى به آن نايل میگردد دانسته و مقوله ايمان، اخلاص، عمل صالح و مراتب و درجات آنها را بر اساس تشكيكپذيرى آنها توضيح میدهند و مقام «ولايت الهى» را از بندگان شايسته و صالح خداوند به شمار میآورند كه لازم است به آنها توجّه جدّى و عميق و از سر تدبّر و تأمل گردد تا معارف اَنفسى به دست آيد:
«وَمَن يَتَّقِ اللهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً» اين مفاد را به دست میدهد كه هر كس از خدا بترسد و به حقيقت معناى كلمه پروا داشته باشد ـ كه البته چنين تقوائى حاصل نمىشود مگر با معرفت نسبت به خدا و اسماء و صفات او ـ و سپس به خاطر رعايت جانب او از محرمات و ترك واجبات ـ كه لازمه آن اين است كه اراده نكند مگر فعل و تركى را كه او اراده كرده باشد و لازمه اين هم آن است كه ارادهاش در اراده خداى تعالى مستهلك شده باشد ـ… و اما رزق معنويش را ـ كه رزق حقيقى هم همانست، چون مايه حيات جان انسانى است و رزقى است فناناپذير ـ بدون پيشبينى خود او میرساند، دليلش اين است كه انسان نه از چنين رزقى آگاهى دارد و نه میداند كه از چه راهى به وى میرسد. و كوتاه سخن اين كه: خداى سبحان كه ولى و عهدهدار سرپرستى بنده متوكل خويش است، او را از پرتگاه هلاكت بيرون میكشد و از طريقى كه خود او پيشبينى آن را نمىكند، روزى میدهد و چنين بندهاى به خاطر اين كه بر خداى تعالى توكل كرده، و همه امور خود را به او واگذار نموده، هيچ چيز از كمال و از نعمتهائى را كه قدرت به دستآوردن آن را در خود میبيند از دست نمىدهد… چنين مقامى تنها نصيب صالحين از اولياى اين امت میشود، و اما افراد پايينتر يعنى افراد متوسط از اهل تقوى كه درجات پايينترى از حيث معرفت و عمل دارند، از موهبت ولايت خدايى هم آن مقدارى برخوردارند كه با اخلاص ايمان و اعمال صالحشان مطابقت دارد و چنان نيست كه هيچ بهرهاى از اين موهبت نداشته باشند، چگونه محروم باشند با اين كه خداى عزوجل فرموده: «والله ولى المؤمنين» و جاى ديگر به طور مطلق فرموده: «والله ولى المتقين» آرى همين كه به دين حق متدين هستند، و اين كه اينگونه افراد مؤمن و متقى اراده خداى تعالى را در جاى اراده خودشان قرار دادهاند. در نتيجه به همان مقدار از سعادت زندگى برخوردار میشوند، و خداى تعالى برايشان از هر ناملايمى مَخْرَجى قرار میدهد، و از جايى كه خود آنان به فكرشان نرسد روزيشان میدهد، و پروردگارشان كافى ايشان است، و او به كار خود میرسد و اراده خود را به كرسى مینشاند، و چگونه نباشد با اين كه او است كه براى هر چيزى قدر و مقدارى معين كرده است. و اين مؤمنين از محروميت از سعادت هم آن مقدار سهم دارند كه شرك در ايمان و عملشان رخنه كرده باشد(همان،ج۱۹،ص۵۲۸-۵۲۹ ) .
پس چند نكته ظريف در تفسير آيه ياد شده وجود دارد:
- مراتب ايمان و تقوى (تشكيك پذيرى ايمان، تقوى، توكل،…) ;
- راه وصول به تقواى الهى و دستيافتن به مراتب عاليه آن كه شناخت خداى سبحان و مراتب معرفت الهى است;
- فناى سالك از حيث اراده در اراده خداى متعال به گونهاى كه اراده نكند مگر آنچه را كه خداوند اراده نمايد;
- رزق الهى دو قسم است: رزق مادى و رزق معنوى كه رزق حقيقى است;
- ولايت الهى به عام، خاص و أخص تقسيمپذير است كه «اولياءالله» تحت ولايت أخص الهى قرار دارند.
اشارت چهارم
«فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً» (كهف، ۶۵) علاّمه طباطبايى (رحمهم الله) پس از بحث از رحمت خاصّه و نعمت خاصّه كه در اثر عبوديّت الهى شامل حال بنده صالح خدا میشود، به «نعمت باطنى» كه همانا نبوّت و ولايت است اشاره مینمايد. چنان كه نوشتهاند:
«فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا»
هر نعمتى رحمتى است از ناحيه خدا به خلقش، ليكن بعضى از آنها در رحمت بودنش اسباب عالم هستى واسطه است، مانند نعمتهاى مادى ظاهرى، و بعضى از آنها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمتهاى باطنى از قبيل نبوت و ولايت و شعبهها و مقامات آن. و از اين كه رحمت را مقيد به قيد «من عندنا» كه میفهماند كسى ديگر غير خدا در آن رحمت دخالتى ندارد، فهميده میشود كه منظور از رحمت همان رحمت قسم دوم يعنى نعمتهاى باطنى است. و از آنجايى كه ولايت مختص به ذات بارى تعالى است همچنان كه خودش فرموده «فالله هو الولى» ولى نبوت چنين نيست; زيرا غير خدا از قبيل ملائكه كرام نيز در آن دخالت داشته، وحى و امثال آن را انجام میدهند، لذا میتوان گفت منظور از جمله «رحمة من عندنا» كه با نون عظمت (من عندنا) آورده شده و نفرمود «من عندى ـ از ناحيه من» همان نبوت است نه ولايت. و به همين بيان تفسير آن كسى كه كلمه مذكور را به نبوت معنا كرده تأييد میشود.
«و علّمناه من لدنا علما» اين علم نيز مانند رحمت علمى است كه غيرخدا كسى در آن صنعى و دخالتى ندارد، و چيزى از قبيل حس و فكر در آن واسطه نيست. و خلاصه، از راه اكتساب و استدلال به دست نمىآيد. دليل بر اين معنا جمله «من لدنا» است كه میرساند منظور از آن علم، علم لدنى و غيراكتسابى و مختص به اوليا است(طباطبایی،ج۱۳،ص۴۷۴) .
و در اين تفسير نيز چند نكته موجود است كه عبارتند از:
- رحمت الهى دو نوع است: رحمت عام و رحمت خاص.
- علم الهى نيز دو قسم است: علم حصولى و اكتسابى و علم شهودى و افاضهاى كه به «علم لدنّى» موسوم است.
- نعمتهاى باطنى الهى چون نعمت نبوت و ولايت به بندگان خاص و اولياى الهى هبه و افاضه میگردد و اين نعمتهاى باطنى داراى شعب و مراتب مختلف هستند كه به حسب مراتب وجودى اولياى الهى به آنها عنايت میشود.
اشارت پنجم
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً» (مزمل، ۹) علاّمه در تفسير اين آيه نيز به توحيد الوهى و توحيد ربوبى و نيل به مقام وحدت حقَّه حقيقيّه اشاره مینمايند و مینويسند:
«و ليكون قوله: ربّك ربّ المشرق و المغرب و هو فى معنى ربّ العالم كلّه توطئة و تهميداً لقوله بعده «لااله الاّهو» يعلّل به توحيد الالوهية فانّ الالوهيّه و هى العبوديّه من فروع الربوبيّه الّتى هى الملك و التدبير كما تقدم مراراً فهو تعالى لا اله الاّ هو لانّه الرّب وحده لا ربّ الاّ هو». (طباطبايى، ۱۳۹۳، ج ۲۰، ص ۱۴۳)
پس مقام توحيد بر پايه الوهيت، ربوبيت و مقام عبوديت كه از فروع ربوبيت است و همه آنها از بنيادهاى معرفتى و عملى مقام ولايت الهيه به شمار میروند در آيه ياد شده است كه مرحوم علاّمه در فرازى از نوشتههايش بر ظواهر و بواطن دين و ارتباط حقيقت با اعتبار دين و شريعت الهى اشاره نموده و مینويسند:
«… در ثبوت و تحقق صراط ولايت كه در روى انسان، مراتب كمال باطن خود را طى كرده و در موقف قرب الهى جايگزين می شود ترديدى نيست… مرتبه اى از ولايت يعنى انكشاف اين واقعيت باطنى براى افراد ديگر غير از امام نيز ممكن است و می توان بعضى از مراتب ولايت الهيه را با تلاش و كوشش به دست آورد.» (طباطبايى، ۱۳۶۰، صص ۱۴۱ ـ ۱۴۰)
پس ولايت مطلقه كه از آن امام معصوم بوده و در اثر لياقت ذاتى و استعداد فطرى و از راه اختصاص الهى و اختيار ربّانى به دست آورده وقتى تنزل يابد و به ولايت مقيّده تبديل گردد، از راه سعى، تلاش خالصانه، عارفانه و قرب الهى حاصل میگردد كه مردان خدا و اولياى الهى از آن مقام «ولايت» برخوردار بودهاند و در كتاب «ظهور شيعه» نيز علاّمه آن را از راه خودشناسى، تجرّد، خلوص و عمل صالح ممكن میداند، (طباطبایی، ۱۳۶۰، ص ۱۴۲ – ۱۴۵) همه اين حقايق و مراتب آنها در پرتو نبوت، امامت و ولايت الهى حاصل میگردد و به همين دليل حصول همه مراتب اولياى خدا و شناخت اسرار و مقامات وجودى آنها و احاطه به مقامات عارفان و سالكان و اولياءالله ممكن نيست چنانكه علاّمه در تتمّه فصل پنجم رسالةالولايه مرقوم داشتهاند:
«مقامات الاولياء و خاصّة أسرارهم مع الله سبحانه حيث أنّ ولاية أمرهم لله سبحانه و قد فنت أسماؤهم و رسومهم فيه تعالى لا يمكن الاحاطة بها.» (طباطبايى،۱۳۸۱ ،ص۲۰۷)
بنابر مطالب پيش گفته و با عنايت به پيشفرضهاى علاّمه طباطبايى (رض) در تفسير و تحليل عرفان بايد دانست كه عرفان; يعنى خداگونه شدن و بنده مخلص و عامل صالح گشتن، وجهالله و وجهه الهى را در تمامى حركات، سكنات، قول و فعل خويش متبلور ساختن; يعنى خداى سبحان را از افق معرفت و محبت پرستيدن و التزام به واجبات و محرمات الهى داشتن و در عين حال قرب الهى را جستجو كردن است كه همانا از ديدگاه علاّمه در قرآن كريم، احاديث، روايات و سيره عملى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، على (عليه السلام)، و ائمه (عليه السلام)، موجود و متجلى است و آغاز آن با دروننگرى، خودشناسى، تهذيب نفس، طهارت باطن، نورانيت جان و استمرار آن در پرتو عبوديت الهى بر مدار و محور شريعت كامل اسلام ناب و نهايت، انجام و فرجام آن شهود ربّ و لقاى پروردگار است. پس در نمودار ذيل آغاز و انجام عرفان قرآنى ظهور میيابد: «الا الى الله تصير الامور» و «أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ». (يونس، ۶۵)
پس ولى خدا گشتن و بنده خالص و مخلص خدا شدن غايت عرفان حقيقى، نبوى و علوى است كه در آن درد خدا و درد خلق خدا براى رضاى خدا و درونگرايى و برونگرايى با هم اجتماع میيابند.