توصیف کتاب منطق علوم انسانی اسلامی (فراروش)
نوشتاری از دکتر رمضان علی تبار عضو هیأت علمی گروه منطق فهم دین پژوهشگاه و نویسنده کتاب
اثر حاضر، درباره «منطق علوم انسانی اسلامی» به مثابه «دستگاه روشگانی جامع» است. مطالعه و پژوهش در این باب، مستلزم طرح مباحث و مسائل مختلفی است که هر کدام نیازمند تحقیق مستقل و مجزا است که از جمله محورهای پژوهشی مرتبط با این حوزه، بحث از معرفی، توصیف و تحلیل (پیشینی و پسینی) خود این دانش میباشد. جهت معرفی یک دانش یا دانشواره معمولاً به رئوس ثمانیه (هشت محور کلی) آن پرداخته میشود که از جمله میتوان به تعريف علم، غرض و غايت علم، موضوع علم، روش علم و… اشاره نمود. شناخت مسائل، اجزاء و جزئیات هر علمی به چنین تحقیقی وابسته است. این نوع مباحث از مسائل و اجزاء دانش به شمار نمیرود؛ بلکه به جهت نیاز و ضرورت اولیه، معمولاً در آغاز تحقیق یا دانش، مورد بررسی قرار میگیرند یا تحقیق مستقلی پیرامون آن تدوین میشود. این مسأله درباره منطق علوم انسانی نیز صادق است. با توجه به اینکه واژه «منطق» در اینجا به معنای «دستگاه روشگانی جامع» اخذ شده و تحقیق حاضر نیز درباره این دستگاه روشگانی است؛ از اینرو، مطالعه درباره این دستگاه معرفتی، خود، نه از سنخ روش است و نه از سنخ علم روش؛ بلکه فلسفه «روششناسی»، «فراروش»، «پیراروش» یا «فرامنطق» ، محسوب میشود. توضیح اینکه فلسفه روششناسی، مشتمل بر محورهای مختلفی است نظیر: چیستی روششناسی، مبادی روششناسی مطلوب، نسبت و مناسبات آن با دانشهای مرتبط، بررسی انواع روشها، اعتبارسنجی روشهای موجود، ارائه مدل مطلوب و….؛ که تحقیق حاضر، عهدهدار بخشی از محورهای یادشده (یعنی چیستی، مبادی و نسبت و مناسبات) میباشد. به عبارت دیگر، این اثر، مدخل و مقدمهای برای ورود به منطق علوم انسانی است؛ از اینرو نه به مطالعه و بررسی انواع روشها میپردازد و نه مدل و روش خاصی ارائه میدهد؛ بلکه به مطالعه و بررسی ماهیت و مبادی منطق علوم انسانی اسلامی (دستگاه روشگانی جامع، مشترک و بنیادین) و نسبت و مناسبات آن با علوم مرتبط میپردازد.
بحث درباره «منطق علوم انسانی اسلامی» در دو سطح صورت میگیرد؛ یکی، از نوع نگاه پسینی و تاریخی، به مطالعه آن پرداخته میشود. در سطح دوم، از منظر فلسفی و با نگاه پیشینی، بررسی میشود. لازمه نگاه نخست، این است که چنین منطقی، تحقق خارجی داشته باشد و دارای پیشینه تاریخی نیز باشد که این نکته درباره منطق علوم انسانی اسلامی صدق نمیکند و تاکنون چنین دانشی تولید نشده است؛ از اینرو تنها با نگاه فلسفی و پیشینی میتوان در این باب سخن گفت. این گونه پژوهش به مثابه فرادانش، نسبت به مسائل خُرد و درونی یک دانش، افزون بر این که به معرفی و ارائه معیارها و الزامات آن میپردازد، به نوعی، زمینهساز تولید کلاننظریه و «نظریه مبنا» در دانش مورد نظر نیز میباشد؛ بنا بر این، ارائه چنین تحقیقی از لحاظ اهمیت و اولویت زمانی، بر سایر مسائل درونی این حوزه، برتری و تقدم دارد. بر این اساس، تحقیق یادشده، درباره ویژگیها، عناصر رکنی و غیررکنی و الزامات «منطق علوم انسانی اسلامی»، با ابتنای بر مبادی و مبانی حکمت اسلامی، میپردازد که هم نما و شمایی کلی از آن ارائه میدهد و هم نسبت آن با سایر دانشهای مرتبط را بررسی میکند.
مهمترین اهداف این کتاب عبارتند از: دستیابی به وحدت نسبی در تعاریف و تلقیها، اصول و مفاهیم و…. در حوزه علوم انسانی و منطق آن و همچنین ارائه تصویر و شمای کلی از منطق علوم انسانی اسلامی (منطق جامع و بنیادین) و فراهمسازی بستر مناسب، جهت تولید نظریه روش؛ تا در مسائل بعدی با شناخت صحيح و بينشي روشن وارد تحقیق و پژوهش شویم. در حوزه «منطق علوم انسانی» مباحث و مسائل مختلفی وجود دارد که نسبت به ضرورت و اهمیت هر کدام جای هیچ گونه شک و تردیدی نیست؛ مسائلی نظیر روشهای کشف و داوری نظریهها در حوزه علوم انسانی و همچنین فرایندها، اصول و راهبردهای عامّ و خاص، از مرحله نظریهپردازی تا حل مسأله و…؛ اما مهمتر و اساسیتر، از لحاظ ترتیب زمانی و رتبی، روشنساختن معنا و معیار این دستگاه معرفتی (منطق علوم انسانی اسلامی) و مبادی و مبادی آن است؛ لذا این تحقیق به عنوان «فراروش» یا فلسفه روششناسی، مقدم بر مسائل درونی روششناسی است و رسالت آن، ارائه نما و شمای کلی، طرح جامع و نقشه راه برای تحقیقات بعدی است.
کتاب حاضر از لحاظ ساختار و نوع مسائل، دارای ویژگیهای نو و جدیدی است؛ به ویژه این که بیشتر، نگاه پیشینی و فرادانشی به «منطق علوم انسانی اسلامی» دارد؛ زیرا هر چند به ظاهر، جنبه توصیفی و معرفی دارد؛ اما چون چنین منطق و روشی، به صورت مستقل و تحت عنوان یک دانش، وجود خارجی ندارد، لازم است در این تحقیق به جنبههای مطلوب آن اشاره گردد. به عبارت دیگر، در این تحقیق به مثابه فراروش، ضمن بیان معیارها و مبادی منطق علوم انسانی، نسبت و مناسبات آن را با دانشهای دیگر بررسی میکند؛ مثلاً در تعریف از منطق علوم انسانی، مراد، منطق علوم انسانی اسلامی در مقام باید و مطلوب است نه روشهای موجود و محقق. یا وقتی از چارچوب نظری و پارادایم این منطق سخن گفته میشود، مراد، منظومه فکری و مبانی و مفروضات حاکم بر منطق مطلوب است. با معرفی منطق مطلوب و مبانی و مفروضات آن، نسبت و مناسبات آن با دو دسته دانشها بررسی شد؛ بنا بر این، تحقیق حاضر، به مثابه فراروشروششناسی علوم انسانی، زمینهساز روش مطلوب محسوب میشود که هم با روشهای علوم انسانی سکولار، رقابت میکند و هم نسبت به نظریههای دینی، جامعیت دارد. بنا بر این به صورت مشخص، میتوان موارد ذیل را از نوآوریهای تحقیق حاضر برشمرد:
۱- در بحث ماهیت علوم انسانی؛ ربط منطقی بین نوع تلقی از علوم انسانی و روششناسی آن نشان داده شد.
۲-در بحث اختصاصات موضوع علوم انسانی (بر اساس منظومه فکری اسلام)، امتداد آن در انواع روششناسی بیان شد.
۳- از نوآوریهای تحقیق، پرداختن به انواع روششناسی با توجه به انواع کارکردهای علوم انسانی است.
۴- در منطق بنیادین و مشترک برای علوم انسانی اسلامی، به چند نوآوری میتوان اشاره نمود: اصل امکان چنین روششناسی؛ نحو تکون و شکلگیری آن؛ معیار دینیبودن آن؛ الزامات و بایستههای آن و ساختار معرفتی (مؤلفهها و نظام مسائل) این منطق.
۵- از دیگر نوآوریهای تحقیق میتوان به سطوح و لایههای مختلف «روشَشناسی علوم انسانی» اشاره نمود. در این قسمت، با مکاتب و پارادایمهای موجود مقایسه شد و ضمن نقد پارادایمهای موجود، جایگاه روششناسی علوم انسانی اسلامی، نشان داده شد.
۶- نشاندادن امتداد مبادی دینی در منطق علوم انسانی، از دیگر نوآوریهای تحقیق حاضر میباشد.
۷- یکی از بخشهای مهم و نو در این تحقیق، بررسی نسبت و مناسبات منطق علوم انسانی با علوم مرتبط است. در این زمینه، برخی علوم، نسبت به روششناسی علوم انسانی، نقش پایه و مبنا (یا پیشنیاز) را دارند که نوع تأثیر این علوم در منطق علوم انسانی، نشان داده شد و در مقابل، برخی دیگر نظیر هرمنوتیک، روش علوم طبیعی و نظایر آن که از سنخ روششناسیاند نیز به نحوه داد و ستد آنها پرداخته شد. خلاصه اینکه موارد هفتگانه فوق، پیشینهای نداشته و هم از لحاظ محتوا و هم از لحاظ ساختار، بحث جدید و نویی است.
۸- بیشتر موارد فوق، با نقد و بررسی مکاتب دیگر به ویژه پارادایمهای غالب در روششناسی علم و علوم انسانی، همراه بوده است.
بنا براین، اثر حاضر در سه بخش کلی سامان یافت. بخش نخست، در دو فصل، به ترتیب، ۱) چیستی و حقیقت علوم انسانی؛ ۲) چیستی و حقیقت منطق علوم انسانی و ویژگیها و مختصات آن، طرح شد. باتوجه به این که تحقیق درباره روش و منطق یک علم، مستلزم شناخت اولیه و اجمالی از آن دانش است؛ از اینرو در بخش حاضر، در یک فصل به علوم انسانی و ویژگی¬ها و مختصات آن پرداخته شد. در این فصل، چند محور مهم، نظیر تعریف علوم انسانی، موضوع علوم انسانی و کارویژههای آن مورد بررسی قرار گرفت؛ زیرا این مسائل در شکلگیری روششناسی علوم انسانی، تأثیر مستقیم خواهد داشت. فصل دوم، به ماهیت منطق علوم انسانی اختصاص یافت و در این زمینه، مسائلی نظیر چیستی، امکان، موضوع و غایت و ویژگیها و مختصات منطق علوم انسانی اسلامی، طرح شده است.
پس از معرفی اولیه و کلی منطق علوم انسانی، نوبت به طرح زیرساختها و مبانی نظری آن رسید که بخش دوم، عهدهدار آن میباشد. این بخش در دو فصل، به عواملی بیرونی حاکم بر منطق علوم انسانی، پرداخته شد. در فصل نخست این بخش، فلسفه و منظومه فکری حاکم بر منطق علوم انسانی، طرح شد. فصل دوم به مبانی نظری آن اختصاص یافت و مبانی مختلفی نظیر مبانی هستیشناختی، معرفتشناختی، انسانشناختی، دینشناختی، جامعهشناختی و… و اقتضائات روششناختی هر کدام در علوم انسانی نشان داده شد.
بخش سوم و پایانی، ناظر به نسبت و مناسبات منطق علوم انسانی با دانشهای مرتبط و همگن میباشد.
دانشهای مرتبط با منطق علوم انسانی در سه دسته کلی: زیرساختی، همعرض و روساختی(روبنایی)، قابل بررسی است که در این بخش، دو دسته نخست و در دو فصل مستقل، مورد بررسی قرار گرفت. فصل نخست، نسبت و مناسبات منطق علوم انسانی با دانشهای زیرساختی یا پیشنیاز؛ نظیر فلسفه محض، فلسفههای مضاف (فلسفه علم، علوم انسانی، فلسفه زبان و…)، منطق، معرفتشناسی و نظایر آن، طرح شد. فصل دوم به نسبت و مناسبات منطق علوم انسانی با دانشهای همعرض یا دانشهای همگن (همسنخ) نظیر هرمنوتیک، روششناسی علوم انسانی موجود، روششناسی علوم طبیعی و نظایر آن اختصاص یافت. دانشهایی نیز نسبت به منطق علوم انسانی، نقش روساختی و روبنایی دارند. تمامی رشتههای علوم انسانی (در سه سطح مسأله، نظریه و نظام دانش) و روششناسی هر کدام از رشته ها از این سنخاند که بحث از روششناسی هر کدام از رشتههای علوم انسانی، در جای خود، نیاز به تحقیق مستقل دارد.