به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به نقل از خبرنگار ادبیات و کتاب گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، دکتر احمد شاکری عضو هیات علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه و از نویسندگان و منتقدان ادبی کشور یادداشتی درباره کتاب «گذرخان» نوشته محمدعلی ابطحی تحریر کرده و آن را در اختیار این خبرگزاری قرار داده است که مشروح این یادداشت در ادامه از منظرتان عبور میکند؛
۱. ادبیات داستانی در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی، متاثر از شخصیتها، رخدادها، مضامین، زمینههای فرهنگی و سیاسی و اهداف و کارکردهای پدید آمده در این دوره، مقطع تازهای را آغاز کرد. تجربه ورود نویسندگان نسل انقلاب نشان میدهد، ادبیات داستانی در دهه ابتدایی کاملا تحت تاثیر تجربه و بازتاب دهنده آن بوده است. تجربه در این دهه بر ساختارهای داستان حکومت دارد. در دهههای بعد، با شکل گیری جریانهای موضوعی و گونهای در ادبیات داستانی و تولید آثار متعدد و بازخورد و تفسیر و تحلیل این آثار، همچنین تحولات سیاسی و فرهنگی، و بُعد زمانی نسل نویسندگان نسبت به مهمترین وقایع از جمله انقلاب اسلامی ۵۷ و دفاع مقدس، تجربه اندک اندک جای خود را به تخیل در تاریخ و خلاقیتهای فرمی داد. بررسی اینکه چه موضوعاتی به حوزه ادبیات داستانی وارد شده و بعضا با تکثر به جریانهای گونهای تبدیل شدهاند میتواند از این حیث اهمیت داشته باشد که ادبیات داستانی چه نسبت موضوعی با انقلاب اسلامی برقرار میکند. انقلاب چه نمودهایی در ادبیات داستانی داشته و تنوع تیپیک یا موقعیتی تجربی برقرار کرده است. انتخابهای ادبیات داستانی با چه معیارهای اولویت بندی شدهای صورت گرفته است و آیا توازن و تناسبی میان شخصیتها و وقایع روایت شده با گستره تجربی ادبیات داستانی انقلاب اسلامی وجود دارد؟
۲. بدون تردید، گونه ادبیات داستانی دفاع مقدس و ادبیات روایی دفاع مقدس بیشترین توجه را به تجربه دوره هشت ساله نشان داده است. چه در پرداخت و روایت تیپها و شخصیتهای تاریخی و وقایعی دوران هشت ساله و چه در ورود به خلق شخصیتهای ذهنی شاهد تنوع چشمگیری هستیم. در مراتبی ضعیفتر تیپهای آشنایی در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی (۱۳۵۷) به ادبیات داستانی و روایی وارد شدهاند.
۳. انقلاب اسلامی با رهبریت مرجعیت شیعی و راهنمایی و راهبری روحانیت شیعی و حوزههای علمیه شکل گرفت. روحانیت نه تنها مرجع فکری و دینی و فقهی مردم بوده بلکه مرجعیت سیاسی و جایگاه اجرایی را نیز در طول دهههای پس از انقلاب اسلامی بر عهده داشته است. بنابراین در قیاس اولویت انتظار میرود انقلابی که میخواهد در ادبیات داستانی نمود داشته باشد در پرداخت به چنین مرجعیت تعیین کنندهای دست به انتخاب زده و جریان سازی کند. چرا که ریشههای فکری انقلاب اسلامی در حوزههای علمیه شکل گرفته و در طول دههها با محوریت تولید علم توسط روحانیت ابیاری شده است. با این وجود، تیپ روحانیت و موقعیت حوزههای علمیه به نحو معنی داری در ادبیات داستانی انقلاب اسلامی کمرنگ بوده و بعضا دستخوش تحریف شده است.
** برخی دلایل پرداخت اندک به موضوع روحانیت و حوزههای علمیه در ادبیات داستانی توسط نویسندگان:
۳.۱. شناخت اندک و تجربه ناچیز از زندگی روحانیت و حوزههای علمیه. گرچه روحانیت در بطن و متن انقلاب اسلامی حضور داشته است. اما محوریت داستان با حضور روحانیت نیازمند شناخت عمیق و بیواسطه و شخصی نسبت به این طیف است. شناخت اندک نویسندگان از زندگی طلبه گی و سبک زندگی روحانیت خاصه اطلاعاتی که مربوط به زندگی شخصی و خانوادگی و زندگی حجره نشینی و تبلیغی، عملا مانع روایت از روحانیت و محوریت بخشی به این تیپها در ادبیات داستانی شد.
۳.۲. پرداخت اندک به روحانیت همواره در پس زمینه تقدس روحانیت قرار داشته است. به این معنی که نگاه عامه مردم به روحانیت خاصه در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی مثبت و قدسی بوده است. این موجب شده تا نویسندگان بعضا گمان کنند زندگی طلاب و روحانیون به اندازه کافی برای روایت مناسب نیست و احیانا چنین روایتهایی شعاری بوده و از زندگی و تجربه مردمان عادی دور است. از سوی دیگر، ناگفته بودن و نادیده ماندن زندگی شخصی و سلوک طلبگی روحانیت همواره ظرفیتهایی را برای آشناییزدایی از تیپ شناخته شده رسمی فراهم میآورده است.
۳.۳. با رونق ادبیات داستانی دفاع مقدس و ادبیات داستانی انقلاب ایثار، پرداخت به شخصیتهای طلبه و روحانی در ذیل این دو گونه به صورت محدود دنبال شده است. حضور شخصیتهای روحانی در این دو گونه تحت تاثیر فضای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بیشتر به وجوه مبارزاتی و جهادی توجه داشته است. نوعاً در آثار داستانی با محوریت طلاب در این گونه زندگی شخصی طلبهگی و حوزه علمیه به عنوان موقعیت پرداخت نشده است.
۴. از دهه هفتاد و در پی تولید آثار داستانی غنی نسبت به معارف اسلامی، جریان ادبیات داستانی متعهد برای تامین ارکان آفرینش ادبی و با فرض تامین بودن تکنیک داستان نویسی و مصالح آن، بر حوزههای علمیه تمرکز کرد. با این تلقی که طلاب حوزههای علمیه که به منبع روایی و وحیانی دسترسی داشته و دانش و تقوای کافی را در محیط حوزه کسب کردهاند قادرند بار ادبیات داستانی متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی را پیش برند. البته اغراض اولیه این حرکت متوجه «راوی» آن متعهد و متدین و در عین حال انقلابی بوده است. گرچه به تبع انتظار میرفت طلاب حوزههای علمیه از چیزی بنویسند که نسبت به آن آگاهی داشته و تجربه کردهاند. بنابر این از لوازم برگزاری دورههای داستان نویسی و سرمایه گذاری در تربیت نویسنده و منتقد ادبی رونق روایتهایی از بطن و متن حوزههای علمیه بود. با سرمایهگذاری در تربیت داستان نویس از میان طلاب و روحانیون، ادبیات داستانی طلاب وارد دوره جدیدی شد. اما آنطور که گمان میرفت این ادبیات نه در گونههایی غیر از داستان زندگی طلاب و نه در داستانهایی که مستقیما به زندگی روحانیون میپردازند، نتوانست پیش فرضها و انتظارات را برآورده سازد. بلکه بعضا در جهت مقابل با ارزشهای جریان ادبیات داستانی متعهد به ارزشهای انقلاب اسلامی گام برداشت.
** بعضی از معضلات ادبیات داستانی طلاب بدین قرارند:
۴.۱. توجیهگری فقهی و شرعی در ورود به ممنوعات داستانی. واقعیت غیر قابل انکار آن است که با توجه به عدم ورود فنی و تخصصی حوزههای علمیه در موضوع فقههای مضاف از جمله «فقه داستان» عملا طلاب نویسنده در هر دو حوزه یعنی داستانی نویسی و تعیین حدود و مرزهای شرعی این قالب نقش آفرینی کردند. در نتیجه بعضا حدودی که فضای عمومی نویسندگان ادبیات انقلاب اسلامی قادر به ورود به آن نبود و مرزهایی که رعایت میشد توسط برخی طلاب شکسته شد. این اتفاقی است که دقیقا در ادبیات داستانی دفاع مقدس توسط برخی شرکت کنندگان در جنگ رخ داد و گروهی به عنوان صاحبان حق روایت از دفاع مقدس و تجربه کنندگان مستقیم مرزهای مضمونی را با عنوان فریبنده «بیان واقعیت» یا «بیان ناگفتهها» شکستند. در نتیجه، آثار داستانی هنجار شکنانهای توسط برخی طلاب حوزه علمیه تولید شد که مقابله و مواجهه با آن از نویسندگان منتقدان سنتی ادبیات داستانی متعهد که به روایات و مبانی فقهی و اصولی آشنایی نداشتند عملا غیر ممکن مینمود.
۴.۲. سیاست گذاری و برنامه ریزی درباره قصه نویسی طلاب نوعا با شناختی ناقص و برآوردی غلط از وضعیت طلاب و لوازم داستان نویسی صورت گرفت. برنامه ریزان به گمان اینکه آنچه نویسندگان طلاب به آن نیاز دارند تکنیکهای داستان نویسی است و طلاب در رویکردهای فکری و رعایت قواعد و ضوابط فقهی و اخلاقی کاملا مصون هستند ادبیات را به مثابه تکنیکی بیجهت و خنثی به حوزه معرفی کردند. در نتیجه طلاب در فرایندی کاملا جهتمند و در مواجهه با مقوله پیچیده و لایهمندی، چون داستان به عنوان فرم وارداتی در طول زمان از فقاهت و معنویت به نفع روایت و هنر عقب نشستند.
** درباره گذر خان:
۱. «گذر خان» به عنوان یک داستان بدون مقدمه یا موخرهای توسط نویسنده (محمد علی ابطحی) توسط نشر هیلا به بازار نشر راه یافته است. نویسنده فردی شناخته شده در عالم سیاست و متعلق به جریان اصلاح طلب است. نشر هیلا نیز از ناشران پرکار روشنفکری و هنجار شکن است. انگیزه سید محمد علی ابطحی برای ورود به داستان نویسی تا حدودی در ارتباط با کارکرد و موضوع این داستان قابل تحلیل است. روشن است روایت داستانی حتی بیش از روایت مستند نگار نیازمند تجربه غنی و چند وجهی و البته خلاقیت و قدرت داستان پردازی است. روشن است که اولویت نخست کسی، چون ابطحی با توجه به اینکه هیچ سابقه روشن داستان نویسی ندارد این بوده باشد تا از تجربیات شخصی خود در قالب روایتهای مستند یا حداکثر مستند داستانی استفاده کند.
حضور ابطحی در متن حوزههای علمیه و فعالیتهای پر صدا و پر فراز و نشسب او در عالم سیاست و روحانیت بیش از آنچه در «گذر خان» آمده است، میتواند برای مخاطب جذاب بوده، روایت کننده بخشی از تاریخ باشد و در عین حال معرفی کننده مرام و تفکر او باشد. با این وجود انتخاب ابطحی برای روایت داستانی شبه عامه پسندی با محوریت طلبهای به نام «ممد سن» و حوزههای علمیه باید وجهی داشته باشد.
یکی از احتمالات آن است که ابطحی با انتخاب قالب داستانی و معرفی خود صرفا به عنوان نویسنده و نه کنشگر مایل است ایده و فکر خود را نه از سوی خود که از سوی دیگر شخصیتهای داستانی دنبال کند. به تعبیری ابطحی تلاش کرده است رد پایی از «خود» در داستان باقی نگذارد. حتی ترجیح داده است نه تقدیمیه و نه یادداشتی در آغاز داستان داشته باشد و صرفا داستان را در مجرایی تخیلی، اما در زمان و مکان تاریخی دنبال کند.
۲. «گذر خان» به لحاظ کیفیتهای تکنیکی، شخصیت پردازی، موقعیتهای محوری و سطح مضمینی که مطرح کرده در زمره آثار «عامه پسند» قرار میگیرد. با داستانی سر راست و کاملا قصهگو مواجه هستیم. از تکنیکهای خاص داستانی و کارکرد فنی ابزارهای داستانی در آن خبری نیست. تم «عشق» با مولفههای ادبیات عامه پسند در این کار دیده میشود. البته تحلیل نخست در این باره این است که حتی این حد از قصه گویی نیز از ابطحی بعید است و به نظر میرسد داستان توسط نویسندهای دیگر بازنویسی شده باشد. با این وجود، انتخاب این فرم لزوما نمیتواند ناشی از سهل انگاری فرمی و زبانی و نابلدی باشد. بلکه روایت از روحانیت و زیست طلبگی در قالب ادبیات عامه پسند که اقتضائات خاص خود را میخواهد و بعضا با آن مولفهها در ادبیات شناخته شده و پذیرفته شده است حامل درون مایهای مشخص است. آدمهایی که چندان جدی نیستند نمیتوانند قالب داستان گوی جدی نیز داشته باشند.
به تعبیری روایت شخصیتها در قالبهای عامه پسند در اولین تاثیر، موضع نویسنده را نسبت به آن آدمها نشان میدهد. بنابر این قرار گرفتن «گذرخان» در زمره ادبیات عامه پسند اولین نشانه از رویکرد نویسنده نسبت به موقعیت و شخصیتهای کتاب است.
۳. نشر این کتاب توسط انتشارات شناخته شده و زاویه دار «هیلا» که اساسا دغدغهای نسبت به ارزشهای دینی نداشته و تکریم حوزه علمیه و برون دادهای آن در زمره اهداف شناخته شده آن نیست کاملا معنی دار است.
۴. خلاصه داستان: ممدسن پسر روحانی نابینایی است که در شهر قم به روضه خوانی معروف شده و صدای خوبی دارد. به همین سبب در مراسم مختلفی که از سوی بزرگان حوزه و مراجع دعوت میشود. شیخ ابراهیم روضه خوانی مشهور است که امورات زندگیاش از همین طریق میگذرد. ممدسن تنها فرزند شیخ ابراهیم همراه و عصا کش او است.
به همین سبب از نوجوانی به خانه علمای بزرگ قم رفت و آمد داشته و با آداب آنها آشنا است. شیخ ابراهیم از کودکی نابینا بوده و با سفری که آیتالله بیجاری برای تبلیغ به رشت داشته از او دعوت کرده به حوزه وارد شود. بیجاری از آنجا که شیخ ابراهیم توانایی علمی نداشته او را ترغیب کرده به روضه خوانی روی آورد و از او حمایت کرده است. اما شیخ ابراهیم علاوه بر این که در بیت بیجاری حاضر میشود در بیت مراجع دیگری، چون کمالی نیز حاضر میشود. بیجاری و کمالی علاوه بر اینکه در مرجعیت با هم رقابت دارند به لحاظ سیاسی هم ضد هم هستند. بیجاری طرفدار آیتالله خمینی است و کمالی طرفدار رژیم شاهنشاهی است. اما شیخ ابراهیم منطق مسالمتآمیز خود را دنبال میکند و تلاش میکند به سیاست وارد نشود و از هر دو طرف ارتزاق کند و به هر دو طرف اظهار ارادت کند. ممد سن با شناختی که از خانه و خانواده بیجاری دارد و در چند نوبت حضور در خانه بیجاری عاشق «معصومه» دختر بیجاری میشود و با او نامه رد و بدل میکند. این علاقه دو طرفه است و ممدسن متوجه میشود معصومه نیز دل در گرو او دارد. ممدسن از سوی دیگر میخواهد طلبه و باصطلاح خودش سرباز امام زمان شود؛ لذا در نوبتی که به خدمت بیجاری رفتهاند تقاضایش مطرح میشود و بیجاری او را در مدرسه خان یعنی مدرسه خودش میپذیرد.
ممدسن در مییابد که از سویی عاشق طلبگی است و از سوی دیگر نمیتواند یاد معصومه را فراموش کند. در این اثنا یکی از طلاب حوزه خان که به شدت هم وسواس در طهارت و نجاست دارد و موجبات خنده ممدسن را پدید میآورد او را وارد فضای سیاسی میکند. طلبه همسایه اعلانهای آیتالله خمینی را در مراسم پخش میکند. خاله و مادر ممدسن از علاقه او آگاه میشوند و به اصرار خانه ممدسن خواستگاری از معصومه را با مادر معصومه «مهری خانم» مطرح میکنند. مهری خانم ابتدا نمیپذیرد بعد میگوید آیتالله بیجاری با این قضیه مخالفت خواهد کرد. اما تصور آنها این است که آشنایی قدیمی با خانواده بیجاری و رفت و آمد زنها به مراسم هم امکان موافقت بیجاری را افزایش میدهد. فعالیتهای سیاسی پنهانی ممدسن موجب میشود او دستگیر شود. داستان با پرشی به سال ۱۳۶۰ منتقل میشود زمانی که مسعود دوست طلبه ممدسن رئیس کمیته شده و ممدسن هم نیروی نفوذی سازمان مجاهدین خلق در کمیته است. ممدسن با دو همدستش نقشه ترور بیجاری را میکشند. ممدسن به خانه بیجاری میرود و پیش روی مهری خانم و معصومه بیجاری را به رگبار میبندد. با شعار قرانی «و قاتلوا ائمه الکفر»! سپس ممدسن و مسعود در مقابل هم قرار میگیرند و به روی هم شلیک میکنند.
پرداخت به زندگی طلاب و روحانیون در واژگونی آشکار بر لحظاتی، چون «مستراح رفتن» و «احتلام» تاکید ویژهای دارد. نشانهای از معنویت واقعی و معرفت عمیق به دین دیده نمیشود. شخصیتهای روحانی از طلاب گرفته تا مراجع کاریکاتورهایی هستند که حیات یافتهاند.
۵. «گذر خان» داستان تحول است. گرچه داستان به صورت مشخصی بر پایه پیرنگ تحول شکل نگرفته و نحوه تغییر ممدسن را نمایشی نکرده است، اما با کنار هم گذاردن فصل آخر یعنی جایی که ممدسن تبدیل به عضو سازمان مجاهدین شده و بیجاری را ترور میکند با تصویر ابتدایی که از او به نمایش گذاشته میشود میتوان فاصله این دو نقطه را پیش چشم آورد. اما ممدسن کیست؟ در طول داستان تا پیش از فصل آخر ممدسن تیپی مشخص از فرزندی است که با آداب مذهبی پدر سختگیرش بزرگ شده است. او نه تنها تربیت شده پدر روحانیاش است بلکه متاثر و تربیت شده حوزه علمیه و زندگی با بزرگان حوزه و مراجع است. او به اندازه پدرش با علما رفت و آمد داشته در مجالس آنها شرکت کرده است و در عزا و شادی آنها بوده و حتی به بیت آنها به واسطه پدرش رفت و امد داشته است.
انگیزه طلبه شدن او نیز از این ناشی میشود. در این بخش از داستان او طلبه مصممی است که تنها به آرماناش یعنی سرباز امام زمان شدن فکر میکند. نوجوانی است که حتی فکر به گناه را نیز در خود نمیبیند. با این وجود او دوران کودکیاش را سپری میکند و صرفا مقلد است. همین شخصیت با چنین تربیتی و با چنین میزان آگاهی نسبت به بیت مراجع به قاتل یک مرجع تبدیل میشود. آنچه ممدسن را به نقطه پایانی میرساند علاوه بر تاثیر عشق شکست خوردهاش نتیجه آگاهیاش از زندگی پنهان روحانیها و مراجع است. به تعبیری او پرورش یافته این فضا است و در نهایت صرفا به بیجاری شلیک نمیکند. بلکه به مرام بیجاری و به مرجعیت شلیک میکند. در پایان به مرامی شلیک میکند که از آیتالله روحالله خمینی دفاع میکرده است. به کسی شلیک میکند که درباره منافقان روشنگری میکرده است (بیجاری). اما چرا این شلیک صورت میگیرد؟ به این دلیل که ممدسن در مییابد اگر منافقی وجود داشته باشد بیجاری است که در جایگاه مرجعیت نشسته است، به تعبیری مضمون کار «ترور مرجعیت» است.
۶. اما ترور مرجعیت تنها بر اساس صحنه و فصل پایانی صورت نمیگیرد. بلکه نمایشی که ابطحی از روحانیت و حوزه ارائه میدهد نمایشی تحریفآمیز و به شدت مصادره شده و جهتدار است که نه تنها مرجعیت که دنیای طلاب و روحانیت را هدف قرار میدهد.
۷. مخاطب با توجه به محوریت ممدسن به عنوان شخصیت داستانی طرف ممدسن و دنبال کننده او و همدردی کننده با او است. بنابر این انتظار میرود مخاطب نیز در پس تجربه ممدسن به پایان بندی داستان برسد. جایی که همچون ممدسن به خشم آمده و به او حق میدهد تا انتقام خود را از بیجاری – بخوانید حوزه علمیه – بگیرد. اما چه در فرایند زندگی ممدسن رخ میدهد که او را به این نتیجه میرساند؟
۷.۱. ممدسن پرورش یافته پدری است که در عین حال که اسم و رسمی در بیوت مراجع دارد، اما به صورت طبیعی فردی تحقیر شده است. همه میدانند که او واقعا عالم نیست و سوادی ندارد. او فردی معیوب است. داستان با توجهی کامل این شخصیت را معیوب انتخاب کرده است. در عین حال که مراجع و روحانیت شیخ ابراهیم را تحویل میگیرند، اما در واقع شیخ ابراهیم محتاج عنایت و کمکی است که آنها به او میکنند. او فردی تحقیر شده است. کسی که با رفت و آمد به خانه بزرگان حوزه امید دارد پاکتی به او بدهند تا زندگیاش اداره شود. در عین حال مرام شیخ ابراهیم به عنوان نمایندهای از حوزه علمیه «شهریه خوری» است. اینکه تلاش دارد ارتباطش را با حوزه حفظ کند تا منافع مالیاش به خطر نیفتد. او به اندازه هنری که دارد مستحق دریافت کمک نیست. اما او با وجود آنکه فردی متدین و علاقمند به اهل بیت معرفی میشود در زندگی شخصی انقدرها به فکر تقوای الهی نیست. بلکه شهرتی که برایش آورده مالی دارد برایش بسیار با اهمیت است. اینکه بتواند شعرها و نواهای تازه یاد بگیرد تا از شهرت نیفتد. یا اینکه حواسش هست که در مجالس زنانهای که میخواند کدام زنها به اواز او علاقه نشان دادهاند. او در زندگی شخصی هم شخصیت مهمی نبوده و مهمترین تصمیمهایش در زندگی توسط بیجاری برایش گرفته شده است.
از جمله آنکه بیجاری به او پیشنهاد کرده وارد حوزه شود. یا اینکه بیجاری او را تشویق کرده تا روضهخوان شده و از این طر یق امرار معاش کند. حتی همسری که دارد نیز بیجاری برایش انتخاب کرده است. ریاکاری و اختلاف میان ظاهر و باطن مقولهای است که نه تنها در زندگی شیخ ابراهیم که حتی در زندگی مراجع نیز به نمایش درآمده است.
۷.۲. تصویری که از مراجع قم ارائه شده نیز نشان میدهد آنها با وجود مرجعیت فقهی و مذهبی میان مردم در بین خود رقابت تنگاتنگی برای حفظ جایگاه و قدرت و پول دارند. نزاعی همیشگی میان بیجاری و کمالی وجود دارد و با رفتار و گفتارشان به یکدیگر طعنه میزنند. در مرگ مرجعی دیگر برای آنکه وجوهات ام مرجع را به طرف خودشان نزدیک کنند تلاش میکنند بر بدن مرجع متوفق نماز بخوانند یا مراسم ختم با شکوهتری برگزار کنند. گرچه این دو مرجع اختلاف سیاسی دارند، اما در اینکه حاضرند برای پول و وجوهات بازاریها و ثروتمندان را تکریم کنند با هم اختلافی ندارند. برای گرفتن وجوهات بیشتر گویا با یکدیگر مسابقه گذاشتهاند. مراجع کسانی هستند که با ورود به آیات و روایات آن را در جایی که ضرورت داشته باشد به نفع خود بر میگردانند.
۷.۳. در این میان ورود مباحث سیاسی و خاصه جریانی که حضرت امام خمینی پیش بردند به طرفین دعوا محل تحلیل است. بیجاری با تمام خصوصیات پیش گفته طرفدار آیتالله خمینی است. گرچه یک مبارز تمام عیار نیست، اما با کمالی در این باره اختلاف نظر دارد. طلبه همسایه ممدسن به عنوان طلبهای انقلابی به شدت وسواسی است. نویسنده در این بخش توضیحات و مثالهای مشبعی درباره وسواس میان طلاب میآورد و رویکردی طنزآمیز به داستان میافزاید. نکتهای که چه در بیوت مراجع و مبارزات سیاسی دیده میشود سطحی نگری است. آنچه از حوزویان در این داستان بیان میشود هیچ نسبتی با عمق معرفتی و عرفانی و اخلاقی و اعتقادی یا دانش عالی اسلامی ندارد. همه چیز در سطح نگاه داشته شده است. گویا طلبهگی برای اینها یک شغل و ممری برای درآمد و پیش بردن قدرت است. اخلاق به شدت زوال یافته و از بین رفته است.
۷.۴. اما آنچه به صورت مشخص موجب میشود ممدسن طلبه به یک قاتل تبدیل شود نتیجه عشقی است که به معصومه دارد. به نظر میرسد این بخش احیاناً به خاطر ورود ممیزی یا ملاحظات و محافظهکاری نویسنده در لایه دوم اثر نفوذ داده شده است. بحث در این است که مادر ممدسن (ایوان) دختر بچه کردی بوده که توسط پدر و مادرش نذر علما شده است به این معنی که در خانه آنها کار کند. آنها ایوان را به خانه آیتالله بیجاری میبرند. در داستان گفته میشود بیجاری برای آنکه کارگر خانه راحتتر به اندرونی خانه رفت و آمد داشته باشد ایوان را صیغه این کارگر میکند. بعد از مدتی بیجاری به شیخ ابراهیم میگوید زنی برایش پیدا کرده. طبعا شیخ ابراهیم که با شرایط جسمی و کاریاش شانسی برای ازدواج نداشته این پیشنهاد را میپذیرد. این زن کسی جز ایوان نیست. پس از هفت ماه –کمتر از مدت طبیعی نه ماهه بارداری- ممدسن متولد میشود و ایوان قسم میخورد ممدسن فرزند شیخ ابراهیم است. ممدسن که از این آگاه میشود نسبت به بیجاری کینه پیدا میکند. اما واقعیت این است که با وجود چنین ادعایی از سوی داستان، منطق داستانی حقیقت دیگری را آشکار میکند. حقیقت این است که ایوان صیغه آیتالله بیجاری بوده است. میتوان قرائن زیر را به لحاظ منطق داستانی بر این مدعا بیان کرد.
۷.۴.۱. ایت الله بیجاری بیش از اندازه متوقع و طبیعی به ممدسن احساس نزدیکی میکند. او مرجع شیعیان است با این وجود در زمانی که ممدسن طلبه میشود شخصا او را تا حجرهاش بدرقه میکند! او بارها تاکید میکند ممدسن مثل پسرش است.
۷.۴.۲. بعد از طلبه شدن ممدسن او از این طلبه جوان میخواهد کارهایی که خانواده (اندرونی) اش دارند را برایشان انجام دهد. طبیعی است اگر ممدسن با آنها نامحرم باشد این کار هیچ وجه شرعی ندارد و به گناه انداختن این جوان است.
۷.۴.۳. آیتالله بیجاری حتی با ایوان نیز نوعی احساس صمیمیت میکند و از او به عنوان «ایوان ما» یاد میکند و زمانی که میفهمد ایوان با طلبگی ممدسن مخالف است پیامی تشرآمیز برای او میفرستد.
۷.۴.۴. در یکی از صحبتهایی که ممدسن شاهد آن است، بحث صیغه به آیتالله بیجاری گفته میشود و رنگ از رویش میپرد.
۷.۴.۵. در داستان گفته میشود آیتالله بیجاری به دلیل اینکه کارگرش راحتتر بتواند به اندرونی رفت و آمد داشته باشد ایوان را برایش صیغه میکند، اما این به لحاظ منطقی عملا کارکردی ندارد. چون در اندرونی آیتالله بیجاری غیر از ایوان مهری و معصومه هم هستند.
۷.۴.۶. ادعا میشود زمانی که مهری خانم ایوان و آن کارگر را در حال ارتباط دیده است عذر ایوان از خانه آنها خواسته شده و بعد به عقد شیخ ابراهیم در آمده است. سئوال این است که چنین عقدی شرعی بوده است و اساسا جایی برای لاپوشانی نداشته است. مگر اینکه این صیغه برای آیتالله بوده باشد.
۷.۴.۷. با وجود صمیمیت میان بیجاری و شیخ ابراهیم بیجاری با ازدواج ممدسن و معصومه موافقت نمیکند در حالی که تا پیش از این او را بیش از طلاب دیگر دوست میداشته است. تنها دلیل این عدم مخالفت آن است که ممدسن برادر معصومه و هر دو فرزند بیجاری هستند.
۷.۴.۸. علت عصبانیت و کینه ممدسن از بیجاری چیست؟ چرا باید او را بکشد؟ آنچه داستان برای آن زمینهسازی میکند شکست عشقی ممدسن است. اما اگر ممدسن فرزند شیخ ابراهیم باشد یا فرزند آن کارگر بوده باشد گناهی به بیجاری بر نمیگردد. گناه از منظر ممدسن زمانی است که بیجاری برای لاپوشانی صیغه رویاش دختری که او را باردار کرده به شیخ ابراهیم بدهد.
۷.۴.۹. قرائن متعدد و البته منطق داستانی حاکی از آن است که در واقع آیتالله بیجاری در ارتباط با ایوان بوده است و این ممدسن را به این نقطه رسانده تا در واقع از پدر واقعیاش انتقام بگیرد. در صحنه پایانی معصومه را میبینیم که با لباس «تاپ» خود را حایل ممدسن و آیتالله بیجاری که درباره منافقین روشنگری میکرده است قرار میدهد. اما با نهیب ممدسن و درخواست مهری از جلوی اسلحه ممدسن کنار میرود و آیتالله بیجاری گلوله باران میشود.
«گذرخان» و روایتی که از روحانیت ارائه کرده از زندگی با روحانیت مایه گرفته است. مشخص است که نویسنده بدون آشنایی با فضای حوزه قادر به چنین روایتی نمیبود. گرچه چنین روایتی کاملا جهتدار، تحریفآمیز و موهن مراجع، روحانیت و جریانی است که حضرت امام خمینی رحمهالله معمار آن بودند. از سوی دیگر میتوان این داستان را روایتی تطهیرآمیز از سازمان مجاهدین نیز دانست. چنانکه مخاطب با ممدسن همذات پنداری میکند و او را در انجام این قتل محق میداند. به تعبیری آنچه «گذر خان» به آن شلیک میکند حوزههای علمیه و انقلاب اسلامی است!