حدوث تجددی عالم و ارزیابی آن
نوشتاری از حجتالاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو شورای علمی گروه فلسفه پژوهشگاه
صدرالمتألهین در باب حدوث زمانی عالم مادی، نظر خاصی دارد؛ او در مورد کل عالم مادی به حدوث تجددی، قائل است؛ حاصل بیانش در اثبات این دعوا، این است که کل عالم مادی، با حرکت جوهری، متحرک است؛ و هر متحرکی آنْ به آنْ تجدد یافته و در هر آنْ، مرحلهای نو، حادث شده و بلافاصله زائل و نابود خواهد شد؛ از اینرو کل عالم مادی در بستر یک حرکت جوهری عام، آنْ به آنْ تجدد مییابد و حدوث تجددی دارد (مفاتیح الغیب، ص ۳۹۶).
در ارزیابی این نظریه، باید توجه داشت که از نظر صدرالمتألهین در هر حرکتی، افزون بر مقاطع آنی الوجودی که پیوسته در هر آنْ یکی از آنها تحقق مییابد، یک حقیقت ممتدِ در بستر زمان نیز هست که از ابتدای حرکت تا انتهای آن، گسترده است و همه این مقاطع آنی الوجود را به هم پیوند داده و اتصال و وحدت بین آنها را فراهم میکند (اسفار، ج ۳ ص ۱۳۱ و ۱۳۷).
اشکالی که در اینجا بر نظریه حدوث تجددی عالم مادی وارد است، این است که این دو جنبه حدوث تجددی عالم با هم ناسازگارند؛ زیرا اگر در این حقیقت متحرک و ممتدِ در بستر زمان، مقاطع و حدود حرکت، موجود بالفعل نباشند بلکه فقط موجود بالقوه باشند؛ پس در هر آنی از حرکت، وجود بالفعل جدیدی تحقق نمییابد تا حدوثی و حادثِ آنی الوجودی شکل بگیرد؛ چون حدوث، مسبوقیت وجود است به عدم؛ و طبق فرض، مقاطع حرکت که وجود جدید و آنی الوجود محسوب میشوند، بالفعل تحقق ندارند بلکه امری فرضی و موجودی بالقوه هستند؛ بنابراین وجود آنی الوجود جدیدی نیست تا مسبوق به عدم باشد و حدوثی و حادثی شکل بگیرند تا بتوان گفت جهان مادی مثلا در هر آنْ، نو به نو، حادث میشود؛ چگونه در هر آنْ، جهان حادث میشود حال آنکه آنچه جدید محسوب میشود، موجود بالفعل نیست بلکه امر بالقوهای است که تحقق خارجی و بالفعل نمییابد.
و اگر در این حقیقت متحرک و ممتدِ در بستر زمان، هر مقطع و حدّی از حدود حرکت، موجود بالفعل باشد لازم میآید که بینهایت موجود بالفعل بین هر دو حدّ حرکت تحقق داشته باشد؛ زیرا هر امر ممتدی، بینهایت انقسامپذیری دارد؛ و در فرض بالفعل بودن مقاطع و حدودِ این انقسامات، بینهایت موجود بالفعل خواهیم داشت؛ حال آن که طبق فرض این بینهایت موجود بالفعل، محصور بین دو حد حاصرند؛ پس در هر صورت، حدوث تجددی عالم مواجه با اشکالی است که پذیرش آن را ناممکن میسازد.
علاوه، صدرالمتألهین در برخی عباراتش آن امر واحد ممتد را بهگونهای تفسیر میکند (اسفار، ج ۷ ص ۳۲۸) که در حقیقت، اصل وجود چنین ممتدی انکار میشود؛ زیرا بر اساس این تفسیر، جهان مادی در نظر او گرچه از نظر زمان، بیابتدا و بیانتها است؛ و بنابراین فیض حق، دائمی و ازلا و أبدا باقی است؛ ولی بیابتدائی و أزلیت، و بیانتهایی و أبدیتِ جهان مادی را بهشکل توارد امثال دانسته است نه به شکل یک واحد ممتد در بستر زمان؛ و آن را تشبیه میکند به نفَسی که انسان در مدت حیاتش میکشد که هر نفَسی از نفَس قبل و بعد، متغایر و شخصا متمایز است؛ و این چنین نیست که ما در طول حیاتمان یک نفَس ممتد، از ابتدا تا انتهای حیات داشته باشیم بلکه نفَسهای متعدد و متغایر و متمایز فراوانی داریم؛ ولی در طول حیات دائما این نفَسهای بریده از هم، ادامه دارند و میآیند و میروند.
پس هر مقطع عالم مادی، از مقطع قبل و بعد، متغایر و شخصا متمایز است؛ اما بخاطر تشابه مقاطع متوالی، جهان مادی، باقی و متصل و ممتد به نظر میرسد و البته این مقاطع متغایر و بریده از هم، در طرف گذشته ابتدائی، و در طرف آینده نیز انتهایی ندارند و لذا فیض حق، نظیر نفَسهای بریده از هم، ادامه داشته و ازلا و أبدا باقی است.
با این بیان، صدرالمتألهین علیرغم اعتقادش به حرکت جوهری عالم مادی، در واقع، انکار حرکت جوهری عالم کرده است؛ و حداکثر او به نظریه کون و فساد که مذهب منکران حرکت جوهری است ملتزم شده است؛ زیرا اگر در طول هر حرکت، یک واحد متصل و ممتد در بستر زمانِ حرکت، تحقق نداشته باشد؛ در اینصورت اگر بین هر دو مقطع متوالی، زمان ممتدی نباشد، تتالی آنات و آنیات لازم میآید که ممتنع و محال است؛ و اگر زمان ممتدی بین دو مقطع متوالی تحقق داشته باشد؛ زمان یک واحد ممتد و متصل است و ثبوت آن بین دو مقطع، ملازم با ثبوت یک حرکت ممتد و متصل است که آن زمان ممتد را متحقق سازد.
ولی طبق فرض، چنین حقیقت ممتد واحدی بین هر دو مقطع، وجود ندارد تا زمان مذکور تحقق یابد؛ و بر فرض ثبوت چنین زمانی، تحولات نظیر تصاویر متوالی در پویانمائی میشوند که فقط تخیل حرکت در بیننده ایجاد میکنند؛ و درین صورت، نظریه حرکت جوهری صدرالمتألهین به نظریه کون و فساد ابنسینا باز میگردد که معتقد است در حقائق جوهری، هر صورت در آنْ تحقق یافته و در زمانی باقی است و سپس بعد از زمان مذکور در آنْ زائل شده و صورت جدیدی حادث میشود.
و خلاصه اینکه اگر صدرالمتألهین حقیقت واحد ممتدِ در طول زمان حرکت را نپذیرد (چنانکه از تشبیه مقاطع حرکت به نفَسهای انسان برداشت میشود) حرکتی در کار نیست بلکه حداکثر، تحولات به صورت کون و فساد رخ میدهد؛ و این خلاف فرض حرکت جوهری عالم است؛ و اگر این حقیقت واحد ممتد را بپذیرد، در این صورت علاوه بر این که هر مقطعی در آن حقیقت ممتد، موجود بالقوه است نه بالفعل، و حدوث و حادث بالفعلی از آن وجود بالقوه مقطع، شکل نمیگیرد؛ عالم جسمانی نیز به لحاظ این که مجموع این امر ممتد، نقطه شروعی و سابقه عدم زمانی ندارد، قدیم زمانی است نه حادث زمانی؛ و بنابراین حدوث تجددی عالم مادی کلا منتفی و باطل است.