حکمت عملی بعد از فارابی و خواجه نصیر متوقف شد

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، فلسفه اسلامی، بستر تاريخی قديم و استواری را سپری كرده است و جا دارد با نگاهی معرفت شناسانه به وصف و تبيين و ارزيابی آن پرداخت و به عبارت ديگر، بـرای دسـتيابی بـه پاسخ‌های معرفت شناسانه، فلسفه اسلامی يا فلسفه پژوهی در حوزه مكاتب فلسفه اسلامی ضرورت می‌يابد. پرسش‌هايی مانند چيستی فلسفه اسلامی، روش شناسی، ترابط آن با ساير علـوم و معارف، تبيين گزاره‌های فلسفی، آسيب شناسی، كشف ساختار فلسفه، مقايسه گـرايش‌ها و رويكردهای گوناگون و جايگاه فلسفه اسلامی، مقايسه روش و ساختار با فلسـفه‌هـای غـرب و كاركردهای فلسفه اسلامی، نمونه‌ای از اين نگرش معرفت شناسانه است. اهمیت موضوع سبب شد که با مهدی جمشیدی عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در این زمینه گفت‌و‌گویی انجام دهیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

به عنوان اولین سوال بفرمایید که چرا فلسفه غرب زنده است و با سنت‌­های دیگر در ارتباط است اما فلسفه اسلامی نه؟
فلسفه غرب حتی کتابی دارد به نام فلسفه خوش­‌باشی، فلسفه شادی، ولی هیچ فیلسوف مسلمانی به مسئله‌­های عینی زندگی روزمره نپرداخته است. فلسفه اسلامی در انتزاعیات و مفاهیم بسیار پیچیده و سنگین مستغرق است اما فلسفه غرب وارد زندگی روزمره، جامعه حاکمیت و سیاست شده و فلسفه­‌ورزی می­‌کند. ابتدا باید دید آیا این قضاوت درست است یا خیر؟ و نمی‌توان گفت این قضاوت درست است. یعنی فیلسوفان ما متاسفانه نگاه فلسفی شان امتداد اجتماعی و سیاسی پیدا نکرده است. مثلا فلسفه سیاست، فلسفه اجتماعی، فلسفه فیلم یا فلسفه هنر اصلا ننوشته‌­اند یا بسیار کم نوشته‌اند و درون فلسفه متوقف شدند. این ممکن است دو اشکال درباره‌اش مطرح شود. یک اشکال این است که فلسفه اسلامی بضاعت تئوریک لازم برای اینکار را ندارد، یک اشکال دیگر ممکن است این باشد که نسبت به اینکه این کار مهم را انجام دهیم و چنین امتدادی ببخشیم، آن توجه تاریخی نبوده است.

آیا می‌توان یک ایرادش را هم این دانست که فلسفه اسلامی نسبت به فلسفه غرب کمتر پویاست؟
همانطور که گفتم بضاعت درونی و آن قابلیت و توانمندی را ندارد. از یک تاریخی به بعد، بعد از«فارابی» یا مثلا بعد از«خواجه نصیر» حکمت عملی متوقف شد. حکمت عملی یعنی فلسفه‌ورزی در مورد عالم علم و این یک سوال جدی است که چرا بعد از فارابی به این وجه از فلسفه اسلامی پرداخته نشد؟ اگر نمی­‌توانست که فارابی هم نباید می‌­توانست. فارابی از دل همین بحث‌ها در مورد «مدینه فاضله» سخن گفت و نظریه‌پردازی کرد. بنابراین به عقیده من از فقر حکمت عملی در دوره‌های تاریخی بعد، نمی‌­شود فقر ذاتی فلسفه اسلامی را نتیجه گرفت. علت‌های دیگری نیز داشته است که این را باید بزرگان فلسفه پاسخ دهند.

اگر بگوییم فلسفه اسلامی نمی‌توانست به حوزه حکمت عملی ورود کند،‌ باید بگوییم که ‌چرا «خواجه نصیر» توانست؟ چرا «فارابی» توانست؟ چرا «قطب‌الدین شیرازی» توانست و ورود کردند، به حوزه اخلاق، سیاست مدرن، ورود کردند و نظریه‌­پردازی کردند، حرف متفاوت زدند. اینکه شما می‌­گویید چرا فلسفه در زندگی روزمره و حاکمیت و جامعه و ساختارهای اجتماعی ورود نداشته است، من می­‌گویم قبلا داشته است، از یک تاریخی به بعد فلسفه اسلامی نداشته است. پس باید به این سوال پاسخ تاریخی داد.

چرا از یک تاریخی به بعد معقول وارد شد؟ چطور فلسفه متأخرمان وارد شدند؟ از جمله علامه طباطبایی در جلد ۴ المیزان و در دیگر مباحثش ورود پیدا کرد؟ یا استاد مطهری وارد حکمت عملی شد؟ مثلا کتاب «حکمت‌ها و اندرز­ها»ی او، امتداد فلسفه اسلامی است ولی به آن اعتنایی نشده است. من فکر می­‌کنم لیوان را برعکس گرفته‌ایم چه بسا فلسفه اسلامی متأخر، به این مسئله‌ها پرداخته باشد اما آنقدر بازار فلسفه غربی و نظریه‌هایش در ذهن ما جایگیر شده و برجستگی پیدا کرده که اصلا اندیشه­‌ورزی اینها دیده نمی‌­شود. مثلا علامه جعفری کتابی دارد در مورد مسئله «حرکت» در مورد «وجدان» بحث فلسفی کرده است. در مورد زندگی ایده‌­آل و ایده­‌آل زندگی کتاب نوشته­ است.

اجازه بدهید سوال اجتماعی مطرح کنیم. نقص از فلسفه متأخر نیست، چرا در حیطه­ جامعه این‌ها برجسته نبودند؟ چرا خوانده نشده‌اند؟ یعنی باید اتفاقا از حیث اجتماعی به آن جواب دهیم. پس دو مرحله پیش رویمان است، یکی اینکه فلسفه اسلامی بضاعت و توانمندی لازم را ندارد و فقر به او برمی‌‌گردد، که اثبات کردم اینطور نیست. دو اینکه پس چطور است که فلاسفه اسلامی متأخر به این مسائل پرداختند؟ مصباح پرداخته است؟ و علامه جعفری در مورد فلسفه هنر بحث دارد؟ این‌هایی که می‌گوییم فلسفه است و فقه نیست و من بحث فلسفی می‌کنم. آیا فلسفه مضاف در حوزه حکمت عملی تولید شده یا خیر؟ او خالصا بحث فلسفی می­‌کند. مطهری ابتدای کتاب فطرتش می‌­گوید این یک مسئله فلسفی است و لفظ فطرت را از قرآن آورده است، اما چطور می‌­گوید یک مسئله فلسفی است؟ جنس مسئله را فلسفی قلمداد می‌کنیم. ابتدای کتاب می‌­گوید و پاسخ فلسفی هم به آن می‌­دهد. اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم و تمام نظریه‌های رغیب و معارض را یک به یک مطرح و نقد هم می‌­کند.

پس چرا فضای دانشگاهی به اینها نمی­‌پردازد و اساسا چرا کلاس­‌های درس فلسفه غرب پر از دانشجو است؟
جای رشد بوده و در حال حاضر هم وجود دارد زیرا به آن پرداخته شده است. این همه تألیف و ترجمه و کلاس و بحث در مورد فلسفه اسلامی داریم. شریعتی در کتاب «چه باید کرد» بحث «استعمار» را مطرح می‌­کند و می‌­گوید کسانی که علوم انسانی جدید را خواندند، یا در غرب پیچ و مهره نظام سرمایه‌داری شدند یا آمدند ایران و آگاهانه یا ناآگاهانه تجدد را دنبال می­‌کنند و سربازان بومی و وطنی تجدد شده و غرب را در درون ایران باز تولید می­‌کنند. اتفاقی که در دانشگاه­‌های ما رخ می‌­دهد این است که سربازان بومی تجدد، یعنی معتقدان به فلسفه سکولار و علوم انسانی سکولار در دانشگاه‌های جمهوری اسلامی، مافیای علمی تشکیل داده‌اند.

این رویکرد معرفتی که شما می­‌گویید، تولید شده، نظریه و متن مکتوب هم داده است، در دسترس هم هست اما چرا در دانشگاه‌­ها تدریس نمی­‌شود؟
پاسخ من این است که چون متاسفانه در اثر رویکرد غلیظ ایدئولوژیک و رادیکالیستی اصحاب علوم انسانی سکولار و فلسفه سکولار در دانشگاه­‌ها این بخش از تولیدات بومی و بخش عظیمی از تولیدات بومی بایکوت شده است. هیچکس حرف نمی‌­زند و به اینها ارجاع نمی‌­دهد.

شاید از آن استقبال نشده…
عرضه نشده که استقبال بشود! زیرا در عرصه آکادمیک مافیایی تشکیل شده و ساختار معرفتی‌ای طراحی شده که ورود بعضی از کالاهای معرفتی به آن در حکم قاچاق است و برچسب غیرعلمی بودن، ایدئولوژیک بودن و فلسفی نبودن بر آن می‌زنند.