به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، مهدی جمشیدی عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه، به مناسبت فرارسیدن سالروز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، شهادت آیتالله بهشتی و یاران ایشان، یادداشتی منتشر کرد. متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
جریان لیبرالِ وطنی که تجربۀ طولانی در روایتپردازیِ وارونه از انقلاب و مسائل انقلاب دارد، سالهاست که دست تعدّی و تحریف به سوی شهید آیتالله بهشتی نیز دراز کرده و میکوشد چهرهای از وی بسازد که با انگارۀ «اسلام رحمانی»، سازگار باشد، حالآنکه واقعیّت اینچنین نیست. از جمله باید به نامۀ محرمانهای اشاره کرد که شهید بهشتی آن را در تاریخ ۲۲/۱۲/۱۳۵۹ خطاب به امام خمینی نوشت و در این نامه، ذهنیّت خود را از منطق و سبکِ حاکمیّت در نظام جمهوری اسلامی، بهصورتی شفاف بیان کرد. بازخوانی این نامه، هم برای شناختن شخصیّت واقعی شهید بهشتی بسیار مفید است، و هم پاسخی است به کسانیکه اتّفاق و اجماع نیروهای انقلابی در حاکمیّت را با برچسب «یکدستی حاکمیّت»، مذمّت و ملامت میکنند.
۱- شهید بهشتی در این نامه از یک «اقلیّت مؤمن» دفاع میکند که با «چماق ارتجاع»، سرکوب میشوند و با «کارشکنیهای رنگارنگ»، سد راه حرکت اسلامی و اصلاحی آنها میشوند. او در این نامه مینویسد ما از همان آغاز در پی آن بودیم که «میدان عمل سازنده»، چنان «فراخ» و «گسترده» باشد که امثال بازرگان و بنیصدر و یزدی در سطوح بالا فعّالیّت داشته باشند، امّا نامۀ شهید بهشتی نشان میدهد که طرفهای مقابل نتوانستهاند به چهارچوبهای این همکاری متقابل، وفادار باشند. از سوی دیگر، چون تدامیافتن وضع موجود نیز موجب «تلفشدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده» خواهد شد و اگر این دو بینش در ادارۀ امور جمهوری اسلامی ادامه یابند، نه مشکلات با سرعت و قاطعیّت حل میشوند، و نه میتوان برای آینده، طرحهای اصیلِ اسلامی ریخت و به مرحله عمل آورد، شهید بهشتی به «ادارۀ جمهوری اسلامی بر پایۀ یک بینش» توصیه میکند.
۲- پایۀ تحلیل شهید بهشتی این است که «دوگانگی میان مدیران نظام»، بیش از آن که جنبۀ «شخصی» داشته باشد، به اختلاف دو «بینش» مربوط میشود. این یعنی تنش و تلاطمی که پدید آمده، «ریشهدار» است و قابل فروکاستن به سلایق شخصی و مناسبات فردی نیست، بلکه مسأله، «رویارویی دو تفکّر» است که یکدیگر را برنمیتابند؛ چراکه در عمل، قابلجمع با هم نیستند و تدبیرهای متعارض دارند. این وضع، حاکمیّت را دچار دوپارگی کرده و فضا، بهصورت قطبی درآمده است.
۳- نخستین اختلاف از نظر شهید بهشتی این بود که یک بینش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهادی است که در عین زندهبودن و پویا بودن، باید سخت ملتزم به «تعهد در برابر کتاب و سنّت» باشد، بینش دیگر در پی «اندیشهها و برداشتهای بینابین»، که نه بهکلّی از وحی بریده و نه آنچنان که باید و شاید در برابر آن متعهد و پایبند است. بهاینترتیب، بینش دوّم دچار التقاط و اقتباس از غرب شده و روایتش از اسلام، اعتبار و اصالت ندارد؛ چراکه اسلام را چونان «امر تاریخی» میانگارد و میکوشد با «عقبنشینی از ارزشهای اسلامی»، صورتی از اسلام بیافریند که با اقتضاهای تحمیلی عالَم تجدّد، سازگار و متناسب افتد. ازاینرو، نه کامل به اسلام تعهد دارد و نه کامل در مرداب تجدّد غربی فرورفته است، بلکه در وضع برزخی قرار گرفته و هویّتش سیّال است.
۴- شهید بهشتی، نزاع دیگر را اینگونه مطرح میکند که بینش اوّل در برابر بیگانگان و هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اقتصادی به نظام، سخت به «توکّل بر خدا» و «اعتماد به نفس» و «تکیه بر توان اسلامی» و «پرهیز از گرفتار شدن در دام داوریها یا دلسوزیهای بیگانگان»، معتقد و ملتزم است؛ و بینش دیگر، هرچند زبانش همین را میگوید، امّا چون همۀ مختصات لازم برای پیمودن این راه دشوار را ندارد، در عمل، لرزان و لغزان است. در اینجا نیز تمایز و تضاد دو تفکّر در نسبت با دیگریِ تمدّنی، ظهور یافته و آن عبارت از این است که یک تفکّر بر «ظرفیّتهای بومی» و «امکانهای وطنی» تکیه میکند و تفکّر دیگر، چشم امید به غرب دارد و دلبستۀ پیشرفت «برونزا» و «صوری» و «شرطیشده نسبت به ارادۀ غرب» است.
۵- باور شهید بهشتی این بود که بینش اوّل به نظام و شیوهای برای زندگی معتقد است که در عین گشودن راه بهسوی همه نوع پیشرفت، مانع «حلشدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب» باشد و آنان را بر «فرهنگ و ارزشهای اصیل و مستقل اسلام» استوار دارد؛ امّا بینش دیگر با حفظ «نام اسلام» و «بخشی از ارزشهای آن»، جامعه را به راهی میکشاند که خودبهخود درها را بهروی «ارزشهای بیگانه از اسلام و بلکه ضدّاسلام» میگشاید. او میان «استفاده از امکانهای جهانی» از یک سو، و «حفظ استقلال فرهنگی»، یکی را برنمیگزیند، بلکه به هر دو توصیه میکند و معتقد است که «مرزبندیِ هویّتی با دیگریها»، به معنی «قطعارتباط» نیست؛ چنانکه میتوان هم نسبت به حریمهای هویّت بومی و دینی، حسّاس و سازشناپذیر بود و استحاله و هضم نشد، و هم تعامل برقرار کرد و از فرصتهای بیرونی بهره برد. این در حالی است که در بینش دوّم، تنها نامی از اسلام باقی میماند و برخی از ارزشهای آن؛ یعنی تعامل جهانی به روایت بینش دوّم، به اضمحال هویّت اسلامی و غلبۀ فرهنگ تجدّدی بر جامعۀ ایران میانجامد.
۶- اختلاف دیگر این بود که به تعبیر شهید بهشتی، بینش اوّل بر روی شرایطی در گزینش مسئولان تکیه میکند که جامعه را بهسوی «امامت متقین» راه میبرد؛ امّا بینش دیگر، بیشتر روی شرایطی تکیه میکند که راه را برای «نفوذ بیمبالاتها یا کممبالاتها» هموار میسازد. در واقع، بینش دوّم به «نفوذ» معتقد نیست و «معیارهای ارزشی» را نادیده میانگارد و بهعنوان بهرهگیری از نخبگان و خبرگان و سرآمدان، پای «نامحرمان» را به اندرونی نظام اسلامی باز میکند. در این حال، روشن است که مفاسد اینان در درون حاکمیّت، هم چهرۀ نظام را در دیدۀ مردم مخدوش میسازد و هم جامعه را به سوی ضدّارزشهای رایجشده از طرف آنها سوق میدهد. وجود نظارت استصوابی برای همین امر است که نظام اسلامی، دستخوش چرخشهای مدیریّتی نشود و کارگزاران بیاعتقاد و سستهویّت به درون آن راه نیابند؛ که اگر چنین شود، دیری نخواهد پایید که نظام از درون فروخواهد پاشید. شرایط حاکمیّت در نظام اسلامی آنچنان دشوار است که شهید بهشتی تعبیر «امامت متقین» را دربارۀ آن بهکار برده است. این تعبیر نشان میدهد که حاکمان در نظام اسلامی، باید نصیب فراوانی از تقوا و پارسایی برده باشند و از عمق دل و جان، به ارزشهای اسلامی باور داشته باشند.