پاسخ به شبهه آقاي گرگيج
یادداشتی از حجتالاسلام و المسلمین حسین عشاقی عضو هیأت علمی گروه فسلفه پژوهشگاه
اخیراً آقاي مولوی گرگیج یکی از ائمه جمعه اهلسنت شبههای را مطرح کرده است که بر اساس آن شيعيان بايد خلافت عمر را مشروع بدانند و گرنه همسري شهربانو نسبت به امام حسين نيز نامشروع خواهد شد چون شهربانو از اسرائي بود كه در جنگ اعراب با ايرانيان اسير شد و اگر خلافت عمر نامشروع باشد اين جنگ و حوادث بعدي مترتب بر آن، و از جمله همسري اين بانو با امام حسين نيز نامشروع ميگردد.
در رد اين شبهه پاسخهايي وجود دارد كه ذيلا ذكر ميكنم.
۱: اين كه شهربانو در زمان عمر اسير شده باشد و جزء اسراي ايراني در زمان عمر به مدينه آورده شده باشد قطعيت تاريخي ندارد؛ زيرا حد اقل دو نظر در مورد زمان ورود اين بانو به مركز خلافت در بين تاريخ دادنان مطرح است؛ يك نظر اين است كه اين بانو در زمان جنگهاي اعراب با ايران در خلافت عمر اسير شده و جزء اسراي ايراني در همين دوره به مدينه آورده شده؛ و نظر ديگر اين است كه ورود او نه در زمان جنگهاي خلفاي سهگانه با ايران، بلكه در زمان امامت اميرالمؤمنين و توسط ارسال يكي از استانداران اميرالمؤمنين بوده است؛ بنابراين شبهه مذكور، اساسش يك واقعه مشكوك تاريخي است؛ نه واقعه قطعي و مسلم؛ روشن است با يك قضيه مشكوك نميتوان يك استدلال منطقي اقامه كرد.
۲: قضيه اسارت شهربانو در زمان عمر و ورود او همراه با ساير اسرا به مدينه در زمان خلافت عمر نه تنها مشكوك بلكه بعيدترين احتمال در اين موضوع است؛ زيرا حضرت امام زين العابدين طبق ديدگاه مشهور مورخان، در سال ۳۸ هجري ولادت يافته است؛ حال آنكه عمر در سال ۲۳ هجري كشته شده است؛ حال اگر بر فرض، ورود شهربانو را به مدينه حتى در سال آخر خلافت عمر حساب كنيم بايد گفت بين ازدواج شهربانو با امام حسين تا ولادت امام سجاد حداقل ۱۵ سال فاصله شده است و اين همان گونه كه مرحوم مجلسي در بحار ميگويد (بحار، ج ۴۶ ص۱۰) كاملا بعيد و نامقبول است مخصوصا با توجه به اينكه امام حسين از اين بانو، فرزندي جز امام سجاد نداشته است تا بگوييم امام سجاد بعد از ساير فرزندان بدنيا آمده است؛ پس شبهه مذكور نه تنها در حد يك احتمال است بلكه مبتني بر يك احتمال تاريخي بسيار ضعيف و بعيد است.
۳: پس ديدگاه معتبر در مورد ورود شهربانو به مركز خلافت اسلامي همان است كه شيخ مفيد با قاطعيت نقل ميكند كه «كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَلَّى حُرَيْثَ بْنَ جَابِرٍ الْحَنَفِيَّ جَانِباً مِنَ الْمَشْرِقِ فَبَعَثَ إِلَيْهِ بِنْتَيْ يَزْدَجَرْدَ بْنِ شَهْرِيَارَ بْنِ كِسْرَى فَنَحَلَ ابْنَهُ الْحُسَيْنَ ع شَاهْزَنَانَ مِنْهُمَا فَأَوْلَدَهَا زَيْنَ الْعَابِدِينَ ع وَ نَحَلَ الْأُخْرَى مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ فَوَلَدَتْ لَهُ الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ» (الارشاد، ج۲ ص ۱۳۷) يعني اميرالمؤمنين حريث بن جابر را به استانداري بخشي از مشرق (خراسان) گمارد و او از آنجا دو دختر يزدگرد را به سوي اميرالمؤمنين فرستاد سپس اميرالمؤمنين فرزندش حسين را با يكي و محمد بن ابيبكر را با ديگري تزويج كرد؛ از اولي، امام سجاد متولد شد و از دومي، قاسم؛ پس گرچه در زمان عمر اسرايي از ايران به مدينه آورده شدهاند ولي دختران يزدگرد جزء اين اسرا نبودهاند بلكه اين دو دختر در زمان اميرالمؤمنين به نزد اميرالمؤمنين آورده شدند؛ اين ديدگاه معتبرترين ديدگاه در مورد زمان ورود دختران يزدگرد به مركز خلافت است؛ زيرا شيخ مفيد كه كاملا به تاريخ شيعه و سيره نويسي ائمه تسلط دارد بدون هيچ ترديدي در كتاب ارشادش فقط همين ديدگاه را نقل ميكند و هيچ احتمال ديگري را حتى بصورت ضعيف هم نقل نكرده است؛ و نيز طبرسي در «اعلام الورى، ص ۲۵۶» و محقق اربلي در «كشف الغمه ج۲ ص ۸۳» كه هر دو از سيره نويسان قويهستند با قاطعيت فقط همين نظر را ميآورند بدون توجه به ساير احتمالات.
۴: بر فرض كه روايات دسته اول كه ورود دختران يزدگرد به مدينه را در زمان عمر معرفي ميكند ملاك و سند قضاوت بدانيم اما بر خلاف ديدگاه آقاي گرگيج، اين روايات بر مشروعيت خلافت عمر و كارهاي او دلالتي ندارند؛ زيرا اين روايات يا توسط كتب اهلسنت نقل شدهاند كه در اين صورت روشن است روايات و كتب هر قومي براي حريفانشان حجيتي ندارند. و يا توسط كتب شيعه نقل شدهاند؛ اما مشهورترين روايتي كه درين باره در كتب شيعه آمده است روايتي است كه طبري شيعه در «دلائل الامامه ص ۱۹۵» و ابنشهرآشوب دركتاب «مناقب، ج ۴ ص ۴۸» و ديگران نقل كردهاند؛ ولي اين روايت نه تنها بر مشروعيت خلافت عمر و اعمال او دلالتي ندارد بلكه به عكس به گونهاي بر عدم مشروعيت خلافت او و كارهاي او دلالت دارد؛ زيرا بر اساس اين روايت عمر تصميم ميگيرد كه زنان و مردان اسير ايراني را كه در زمان او به مدينه آورده شده بودند به بردگي بگيرد؛ اما حضرت اميرالمؤمنين (ع) با دو دليل، جلو اين تصميم عمر ميايستد و از چنين كاري مانع ميشوند؛ در دليل اول امام به عمر تذكر ميدهند كه پيامبر فرموده است كه بايد انسانهاي كريم و بزرگمنش را تكريم كرد؛ و ايرانيان، دانشمند و بزرگمنش هستند «وَ هَؤُلَاءِ الْفُرْسُ حُكَمَاءُ كُرَمَاءُ»؛ و در دليل ديگر امام ميگويد مردم ايران دست صلح به سوي ما دادهاند و به اسلام راغب گشتهاند «قَدْ أَلْقَوْا إِلَيْنَا بِالسَّلَمِ وَ رَغِبُوا فِي الْإِسْلَامِ»؛ امام در حقيقت با دليل اول به عمر تذكر ميدهند كه چه جنگ با ايرانيان مشروع باشد و چه مشروع نباشد به هر جهت، طبق سنت پيامبر، بزرگمنشي ايرانيان به تو اجازه نميدهد كه اسراي آنان را عبد سازي و برده افراد كني؛ و با دليل دوم امام به عمر ميفهماند كه چون ايرانيان دست صلح برافراشته و به دين اسلام راغب گشتهاند اصلا جنگ با چنين قومي كه خود راغبند مسلمان شوند مشروعيت ندارد و بنابراين اسيران چنين جنگ نامشروعي را نميتوان برده كرد. اميرالمؤمنين بعد از اين اعتراض به عمر، چون احساس ميكنند كه عمر حاضر به عقب نشيني از نظرش نيست، بلافاصله دست به يك كار عملي ميزنند؛ و عمر را در برابر يك كار انجام شده قرار ميدهند؛ امام در حضور جمع، فرض را بر بردگي اسيران قرار ميدهند و اعلان ميكنند كه من سهم خود را ازين اسيران بخشيدم؛ دنبالش بنيهاشم و سپس مهاجران و انصار هم اعلان ميكنند كه ما نيز سهم خود را بخشيديم، با اين كار امام، عمر ناراحت شده به اميرالمؤمنين اعتراض كرده و به امام ميگويد «لِمَ نَقَضْتَ عَلَيَّ عَزْمِي فِي الْأَعَاجِمِ؟ وَ مَا الَّذِي رَغَّبَكَ عَنْ رَأْيِي فِيهِمْ؟» چرا تصميم مرا در مورد عجمها شكستي؟ و چه چيزي ترا به رأي من در مورد ايرانيان بيرغبت كرد؟ ولي امام در پاسخ، باز همان دو دليل را به او تذكر ميدهند و بالأخره عمر را ملزم به قبول كرده، و ساكت ميكنند؛ بدين ترتيب امام هم با شيوه تبيين گفتاري هم با كار عملي، نامشروع بودن كار عمر را و نامشروع بودن جنگ اعراب با ايرانيان را اثبات كردند؛ زيرا طبق دستورات اسلام، مشروعيت جنگ هجومي شرايطي دارد و از جمله اين شرايط اين كه كفار حاضر به پذيرش دين اسلام نباشند؛ اما طبق فرمايش امام، ايرانيان ملتي دانشمند و فهميده و بزرگمنش بودند و به دين اسلام راغب و متمايل بودند؛ و جنگ با ملتي كه خواهان اسلام بوده است، نه معقول است و نه مشروع؛ لذا به نظر ميرسد خلفاي سهگانه ميتوانستند با اعزام گروههاي تبليغي عموم مردم ايران را براحتي مسلمان سازند و نيازي به بيست سال جنگ و خونريزي نبود؛ خون ريزيي كه در يك مورد آن، در منطقه حلوان طبق گزارش طبري تاريخنگار، صد هزار ايراني فقط در خندقي در اين منطقه به دست اعراب كشته شدند (تاريخ الامم و الملوك،ج ۴ ص۲۶)؛ پس اين جنگهاي حدودا بيست ساله خلفاي سهگانه با آن همه خونريزيهاي بيدليل از نظر اسلام هرگز مشروع نبوده است؛ و همين عدم مشروعيت چنين فاجعه بزرگ بيش از بيست ساله توسط خلفا حاكي از عدم مشروعيت حكومت آنها است؛ پس اين گونه احاديث در كتب شيعه نه تنها دلالت بر مشروعيت حكومت عمر ندارد بلكه با تبيين و كاري كه امام بر عليه عمر انجام دادند دلالت بر عدم مشروعيت چنين حكومتي دارد.