آقاي شهاب الدين حائري شيرازي در يك اظهار نظر مبتني بر توهم، راه امام خميني (ره) را بر خلاف راه پيامبر معرفي كرده است، او مينويسد: «شواهد و قرائن فراوان حاکی از آن است که محمد (درود خدا بر او واهل بیت پاکش باد) حفظ دین را واجبترین واجبات میدانست، حکومت باشد یا نباشد. او هیچگاه مقبولیت دین اش را فدای بقاء حکومت نکرد.
پیامبر(ص) و وصی اش علی (ع) چه بدون حکومت و چه با حکومت بدنبال معرفی و ترویج دین خدا بودند.
اما حاکمان جمهوری اسلامی، خصوصا رهبر کبیر و ایدئولوگ آن امام خمینی(ره) در یک خطای استراتژیک، مسیر دیگری پیمودند و به نتایجی عکس آنچه پیامبر(ص) دست یافته بود دست یافتند. آیت الله خمینی(ره) حفظ نظام را واجبترین واجبات دانست.
به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجتالاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه در یادداشتی به نقد ديدگاه آقاي حائري شيرازي پرداخت که در ادامه می آید:
۱: نويسنده حكومت الهي را يك امر خارج از دين معرفي ميكند كه بود و نبودش در تحقق دينداري انسان فرقي نميكند؛ لذا ميگويد: «شواهد و قرائن فراوان حاکی از آنست که محمد حفظ دین را واجبترین واجبات میدانست؛ حکومت باشد یا نباشد.».
تحقيق در آيات و روايات نشان ميدهد كه برپايي حكومت الهي و ديني خود بخش مهمي از وظايف ديني است و يكي از اصليترين شرايط دينداري است؛ از آياتي كه بخوبي ادعاي ما را اثبات ميكند آيه (۶۵ نساء) است كه خداوند قسم ميخورد كه مسلمانان ايمان نخواهند داشت مگر اين كه حكومت ديني پيامبر را بدون هيچ كراهتي بپذيرند «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليما» طبق مفاد صريح اين آيه دينداري و ايمان بدون پذيرش حكومت ديني پيامبر ممكن نيست؛ بنابراين برپايي حكومت الهي، شرط اصلي ايمان است؛ درين صورت چگونه نويسنده ادعا ميكند كه پيامبر دنبال دين مردم بود؛ چه حكومت باشد چه نباشد!؟ آيا امكان دارد كه پذيرش حكومت پيامبر، شرط ايمان و دينداري باشد ولي در عين حال براي پيامبر مهم نباشد كه اين شرط، در جامعه شكل بگيرد يا نه؟!
و نيز از جمله آياتي كه روشن ميكند يكي از وظائف پيامبران برپايي حكومت ديني است آيه (۶۴ نساء) است «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّه» (ما هيچ پيامبري را براي مردم ارسال نكرديم مگر براي اين كه به عنوان يك حاكم مورد اطاعت قرار گيرد) بر اساس مفاد اين آيه نقش همه انبيا نقش فرماندهي جامعه است و نه صرفا يك نصحيتگري كه فقط راهنمائي ميكند و بنابراين يكي از وظائف اصلي پيامبران تشكيل حكومت است چه موفق شوند و چه موفق نشوند. و در مقابل، نقش مردم نقش فرمانبري و اطاعتپذيري است چنانكه در آيه (۵۱ نور) چنين آمده «إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون» بر اساس مفاد اين آيه نقش مردم در مورد احكام حكومتي، نقش فرمانبري است؛ نه نقش كسي كه حكمي به او ميرسد و او مختار باشد قبول كند يا نكند؛ بلكه طبق مفاد آيه (۳۶ احزاب) با صدور فرمان پيامبر، حق اختيار و انتخاب از همه مردم سلب شده و مومنان وظيفه ديني دارند كه در قبال فرماني كه پيامبر صادر ميكند بدون چون و چرا اطاعت كند «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» و در ادامة همين آيه كساني كه سركشي كرده و فرمان پيامبر را اطاعت نكنند شديدا توبيخ شدهاند «وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً» بلكه اين توبيخ در برخي آيات تا جايي پيش ميرود كه انسان سركش در قبال فرمان حكومتي پيامبر با عنوان «كافر» ياد شده است «قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ» بكار رفتن تعبير كافر براي سركشان حكومت الهي بخاطر اين است كه فرمانروايي مخصوص به خداوند است «وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْك» (۱۱۱ اسراء)؛ يا در (۴۰ يوسف) چنين آمده است «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون» حكومت فقط از آن خدا است «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ» و اين همان توحيد در فرمانروايي است لذا تن داد به حكومت غير الهي نوعي عبادت نامشروع، و شرك است ازينرو هشدار ميدهد كه مبادا با قبول حكومتهاي غير الهي عملا غير خدا را عبادت بكنند «اَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ»؛ و بعد حكومت مشروع الهي را با تعبير «دين قيّم» معرفي ميكند «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ بنابراين برپاكردن حكومت الهي يكي از اركان توحيد است و حصول دين قيّم به تحقق آن وابسته است؛ اما نويسنده محترم اين امر مهم ديني را براي پيامبري كه رسالت اصلياش تبليغ توحيد است بياهميت يا كم اهميت تلقي ميكند.
بله در صورت عدم امكان انعقاد حكومت الهي بايد به ساير وظائف عمل كرد؛ و وظيفه برپايي حكومت الهي، بخاطر عدم امكان وقوع، مرتفع ميشود؛ نه اين كه اصلا وظيفه در اين مورد نباشد مثل اين است كه در ماه رمضان بر همگان روزه واجب است اما كسي كه بيمار است اين تكليف به خاطر بيماري ساقط ميشود.
۲: در مقام مقايسه حكومت ديني با ساير حقائق ديني آيا حق تقدم با وظيفه برپايي حكومت ديني است يا اولويت با ساير وظائف و حقائق ديني است؟ و در مقام تزاحم، كدام يك بايد فداي ديگري شود؟ غزوات پيامبر مخصوصا غزواتي كه تعرض از ناحيه پيامبر شروع شده مثل غزوه احد كه با تعرض پيامبر به كاروان قريش شروع شد و غزوه طائف كه حركت از ناحيه پيامبر شروع شد، نشان ميدهد كه حق تقدم با وظيفه برپايي حكومت ديني است؛ و گرنه مشروعيت چنين جنگيهايي از ناحيه پيامبر مخدوش خواهد شد؛ و نيز مشروعيت واقعه كربلا و شهادت امام حسين مخدوش و باطل و محكوم خواهد بود؛ اما نويسنده، على رغم وضوح مسئله، تسامح و تساهل با مشركان و همراهي با امثال يزيد را درستتر دانسته و معتقد است برپايي حكومت ديني وظيفه انبياء نبوده فقط بايد دين مردم را درست كرد!!
۳: نويسنده با يك سويه نگري و چشم بستن به روي آيات زيادي كه برخلاف ادعاي او است ميگويد: «نتیجه رویکرد پیامبر(ص) که دین و تبلیغ آن، محور فعالیتهاست پس از فتح وپیروزی میشود بخشش وعفو مجرمینی چون ابوسفیان، که لحظه ای در نابودی دین اسلام و پیامبرش تردید نکرده بودند چرا که اینگونه بخوبی دین رحمت معرفی و همه به این دین جدید میگروند».
در باره اين بخش از سخنان نويسنده بايد گفت عفو و بخشش امثال ابوسفيان توسط پيامبر بنا بر مصالحي و در شرايط خاصي بوده است؛ و اين چنين نيست كه اين شيوه يك قاعده و رسم غالب در مورد كارهاي پيامبر باشد بلكه در بسيار موارد عفوي در كار نبوده است بلكه پيامبر با خشونت مسئله را حل كرده است؛ به عنوان نمونه در آيات اوليه سوره توبه، خداوند با تعبير «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ» دستور كشتار مشركاني را صادر كرده است كه حاضر نبودند كه در حكومت پيامبر مسلمان شده و به آن تن دهند؛ با اين كه اين دستور بعد از غلبه كامل پيامبر بر كل جزيزه العرب صادر شده است؛ در اين آيات چنين آمده «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم» از نويسنده ميپرسم اين دستورات غلاظ و شداد، با اسلام رحماني مورد ادعاي شما چگونه قابل جمع است؟ و نيز در جنگ خندق چون يهوديان بني قريظه با اين كه همپيمان مسلمانان بودند به نفع مشركان وارد عمل شدند؛ پيامبر بعد از فيصله دادن به جنگ خندق به سراغ بني قريظه رفت و پس از يك محاصرة حدودا يكماه آنان را مجبور به تسليم كرد و بعد همه مرداني كه در جنگ خندق به مشركان ياري رساندن را اعدام كرد؛ در تواريخ تعداد اعدام شدگان تا ۹۰۰ نفر هم ذكر شده است اين واقعه در قرآن هم ذكر شده است «وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقا» (۲۶ احزاب) بنابراين ادعاي اين كه شيوه پيامبر همواره يا غالبا عفو بوده است درست نيست و امثال آقاي حائري فقط چشم را به روي حقيقت ميبندند؛ حاصل اين كه انتقادات او به امام خميني جز بي اطلاعي او از مرام پيامبر يا تحريف حقائق تاريخي و ديني چيزي را ثابت نمي كند .