نسبت جامعه اخلاقی با جامعه ایدئولوژیک

مهدی جمشیدی 

عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

این روشن است که اخلاق دینی ریشه در دین دارد و اخلاق سکولار ریشه در وجدان اخلاقی انسان اما بحث بر سر پیامدها و فرجام‌هاست که این دو اخلاق چه نتایجی دارند.

تفاوت اخلاق دینی با اخلاق سکولار چیست؟

این روشن است که اخلاق دینی ریشه در دین دارد و اخلاق سکولار ریشه در وجدان اخلاقی انسان اما بحث بر سر پیامدها و فرجام‌هاست که این دو اخلاق چه نتایجی دارند. دست‌کم می‌توان به چهار مسئله اشاره کرد.

نکته اول این است که اگر آخرت و حیات اخروی انسان را در نظر بگیریم باید نتیجه گرفت که اخلاق سکولار موجبات حسن عاقبت را برای آدمی فراهم نمی‌کند چون اخلاق فقط متضمن حسن فعلی نیست. یعنی این‌گونه نیست که اگر عمل انسان مطلوب و نیکو بود رستگاری را به دنبال داشته باشد بلکه علاوه بر آن حسن فاعلی هم نیاز است. یعنی نیت و انگیزه انسان از انجام عمل هم در متصل شدن فعل اخلاقی به مطلوبیت شرط ضروری و قطعی است. مخصوصاً از جهت حیات اخروی، چرا که حیات اخروی را نیت‌ها رقم می‌زند و در کیفیت او مدخلیت تام و تمام دارد که به‌هیچ‌عنوان قابل‌انکار نیست.

این در حالی است که اخلاق سکولار هیچ بهره‌ای از حسن فاعلی ندارد. یعنی آن کس که فعل اخلاقی انجام می‌دهد مستقل از دین و خدای متعال اندیشه و انگیزه دینی و الهی ندارد و صرفاً به‌حکم وجدان عملی را انجام می‌دهد. به‌واقع می‌توان این‌طور گفت که از نظر ثواب اخروی نمی‌تواند ادعایی در برابر خدای متعال داشته باشد چون فعل را برای او انجام نداده است. البته بعید نیست که خدای متعال از باب لطف، خودش او را مورد مرحمت و عنایت قرار دهد و برکات و نعماتی را به‌سوی او راهی کند.

نکته دوم این است که ما بدون داوری و قضاوت دین چگونه می‌توانیم فعل اخلاقی را از فعل غیراخلاقی تشخیص دهیم. اینکه چه چیزی اخلاق است و چه چیزی اخلاق نیست خود مسئله است. داور و قاضی کیست، چه کسی صلاحیت تعیین اخلاق را از غیر اخلاق دارد؟ بله کلیاتی است که وجدان اخلاقی هر انسانی با آنها حکم می‌کند اما از این کلیات که عبور کنیم و به سراغ جزئیات فراوانی که در زندگی انسان وجود دارد برویم آرا و افکار متفاوت می‌شود. راه‌ها متعدد می‌شود. دعوات متنوع می‌شوند. اما کدام یک را باید برگزینیم و کدام یک را باید کنار زد. ملاک چیست؟ ملاک اینکه انسان یکی را پیش بکشد و یکی را پس بزند چیست؟ اینجاست که چاره‌ای جز رجوع به دین نیست و اخلاق سکولار نمی‌تواند مدعی تشخیص همه مصالح و مفاسد متنوع بر افعال اخلاقی انسان باشد و به شناخت قطعی و دقیق حکم کند.

نکته سوم ضمانت اجرا است. بله اخلاق دینی، فعل اخلاقی را مستند به اراده تشریعی خداوند می‌کند و افعال اخلاقی را عامل و بستری برای تقرب انسان به خداوند متعال می‌داند. چنین شخصی عالم را محضر خدا می‌انگارد و معتقد است که هر عملی ذره‌ای خیر یا ذره‌ای شر که از انسان سر بزند در صحیفه عمل انسان ثبت و ضبط می‌شود. ثواب و عقاب متوجه تک‌تک آنها است. چنین نظام اخلاقی قطعاً ضمانت اجرای محکمی دارد و موجبات پایبندی انسان را فراهم می‌کند.

اخلاق سکولار

اخلاق سکولار مبدأ و معادی را نمی‌بیند. در اخلاق سکولار فردیت محور است و هیچ چیزی غیر از آن نیست. از این ‌رو اخلاق سکولار به‌شدت متزلزل و لغزنده است و به هیچ نقطه‌ی محکمی متصل نیست و به همین دلیل پایبندی چندانی نسبت به او مشاهده نمی‌شود.

نکته چهارم؛ همانطور که می‌بینیم جوامع غربی اغلب بر اساس اخلاق سکولار صورت‌بندی شده‌اند. چه میزان از نظر اخلاقی شکست‌خورده‌اند؟ غرب امروز مَثل اعلای تنازع بقا است و مَثل اعلای بی‌اخلاقی و ضدیت بااخلاق است. جامعه غربی هرگز روی خوش به اخلاق نشان نمی‌دهد. اخلاق امری کنار نهاده شده در  جامعه غربی است که باعث شده تا غرب دچار بحران اخلاقی شود. از این ‌جهت است که جرم و جنایت در غرب فراوان است انسان به گرگ انسان در او تبدیل شده است. انسان‌های غربی با یکدیگر دست‌به‌گریبان‌اند و آزار و صدمات و لطماتی که انسان غربی از انسان غربی دیده از هیچ‌چیز دیگری ندیده است.این نشان می‌دهد نظام اخلاقی که مبتنی بر دین نیست در عمل و عالم عین نیز هیچ کامیابی را تجربه نکرده نمی‌کند.

دولت دینی و اخلاق

آیا رویکرد دولت دینی در حوزه اخلاقیات ایدئولوژیک است یا خیر؟

در این ‌خصوص چند نکته عرض می‌کنم. نکته اول اینکه دولت دینی نسبت به اخلاق احساس مسئولیت می‌کند و این اسباب خرسندی و خوشنودی است اما اینکه دولت بی‌طرف باشد و نسبت به ضد اخلاق‌ها و جریان‌های جهنمی موضعی نگیرد و بی‌اعتنایی اتخاذ کند، امر پسندیده‌ای نیست. از این ‌جهت اخلاق گرایان باید نقطه مقابل دولت سکولار باشند نه دولت دینی. دولت اسلامی که در پی گسترش فضائل اخلاقی و سجایای انسانی در جامعه است از این منظر باید خوشایند طبع اخلاق‌گرایان باشد.

نکته دوم این است که دولت دینی برای ترویج اخلاق از زمینه‌سازی استفاده می‌کند نه از ظلم؛ یعنی اولاً و به ذات در پی این است که از طریق بسط و نشر فرهنگی و گفتمان‌سازی فضایل اخلاقی را در جامعه گسترش دهد. به عبارت دیگر نه با زور و اجبار و تحمیل. یعنی هیچ چماقی به دست نمی‌گیرد و افراد را به ‌زور وادار به تمکین فضائل اخلاقی نمی‌کند بلکه به‌نوعی زمینه‌سازی و بسترسازی می‌کند تا فضایل اخلاقی از درون خود انسان‌ها بجوشد. بنابراین وقتی سخن از دخالت دولت در حوزه اخلاق می‌کنیم، مقصودمان از دولت آن نیست که ضرورتاً با استفاده از قوه قهریه وارد میدان شود و افراد را با شلاق و چماق وادار به اخلاقیات کنند.

نکته سوم: دولت اسلامی، دین‌داری را واجد مراتب و درجاتی می‌داند و یکنواخت نگاه نمی‌کند. از همه توقع ندارد که مستحبات را به جا بیاورند، از همه توقع ندارد که به یک نوع حجاب را مراعات کنند، از همه توقع یک نوع پوشش را ندارد، از همه توقع یک نوع عبادات را ندارد. دین‌داری مراتب دارد ایمان ضعف‌هایی دارد و دولت دینی این تنوع و تکثر را می‌پذیرد و آن را طبیعی می‌انگارد جامعه انسانی، جامعه موزاییکی و گوناگون و چندپاره است، یکنواخت و میکانیکی نیست. این‌گونه نیست که همه نماز شب‌خوان و اهل نوافل و مستحبات باشند. این تنوع و این تکثر را می‌بیند و طبیعی می‌انگارد و البته تلاش می‌کند همه در جهت سطوح عالی اخلاقی حرکت کنند. البته این‌گونه نیست که دولت اسلامی تصور کند همه باید به یک میزان دین‌دار باشند. پس از پذیرش، این تنوع نوعی مدارا با جامعه است.

نکته چهارم این که نباید تصور کرد که چون اخلاق دینی مبتنی بر یک سلسله ثابت‌ها است پس جنبه ایدئولوژیک دارد، خیر انسان اگر واجد فطرتی است که آن فطرت ثابت و مدار ثابتی را پیشه روی انسان می‌گذارد پس حتماً دین هم باید واجد یک سلسله احکام و حوزه‌های ثابت باشد و اخلاق هم بایستی جوانب و اضلاع ثابت داشته باشد. این ثُبات ناشی از ثبات فطرت آدمی است، نمی‌توان آدم را موجود سیار لغزنده در نظر گرفت که هیچ‌گونه امر پیشینی و یکنواخت و مبتنی بر خلقت تکوینی ندارد. این‌گونه نیست که یک ظرف تهی باشد که هر چه که از بیرون به او القا می‌شود را بپذیرد و منفعل و پذیرا باشد. یا جامعه باید بتواند به صورت تام و تمام وجود معنوی و اخلاقی او را صورت‌بندی و رنگ‌آمیزی کند، نه این‌چنین نیست. انسان فطرتی دارد که آن فطرت هویت اولی و تکوینی انسان و هویت اجتماعی هویت پسینی و ثانویه است.

آیا جامعه ما جامعه ایدئولوژیک است یا خیر؟

از آنچه که در باب اوصاف جامعه ایدئولوژی گفتیم روشن شود که جامعه ما جامعه ایدئولوژیک نیست. می‌بینیم که آزاد اندیشی فضیلت انگاشته می‌شود و عالی‌ترین مقام سیاسی کشور بارها از او دعوت می‌کند و از اینکه بعضی از نخبگان یا نهادها به آن اعتناء چندانی نکردند گلایه می‌کند. یا در محضر او سخن نقادانه صریح گفته شده و به چالش کشیده می‌شود. اینها نشان می‌دهد که جامعه ما در آزاد اندیشی رایج و شایع است. یعنی این‌گونه نیست که بر دهان منتقدان سرب بریزند و دهان منتقدان را بدوزند و دیگری‌ها را برنتابد.

خیر دیگری‌های فراوانی وجود دارد. دگراندیشان و دگردینانی که همه در این جامعه هستند و برتابیده می‌شوند. درست است که یکسری سلسله اصولی حاکم است و آن اصول، اصول اسلامی است و دیگری‌ها موظف هستند که در عرصه اجتماعی آن اصول و قواعد را بپذیرند و به آنها ملتزم باشند. اما این به آن معنی نیست که دیگری‌هایی وجود ندارند و در یک روایت و قرائت از اخلاق، همه جامعه حذف شده‌اند، خیر. تنوع و تکثراتی وجود دارد و از منتقد تا دگراندیش و دگرهای فرهنگی حضور دارند.

از آنجایی‌که برخی بی‌اخلاقی‌ها در جامعه اسلامی زیاد است به معننای این است که اخلاق دینی کارآمد نیست؟

کارنامه جامعه ما نشان می‌دهد که اخلاق اسلامی قابل دفاع نیست. چون در عمل برگ زرینی و لوح درخشانی پیشروی ما قرار نداده است. در پاسخ باید گفت؛ اولاً این‌گونه نیست که دولت‌هایی که باید سیاست فرهنگی، دینی، اخلاقی را در طول دهه‌های گذشته به اجرا در می‌آوردند به تمام وظایفشان عمل کرده‌اند. خیر دولت‌ها آن‌گونه که باید به تکالیف فرهنگی و اخلاقی خودشان عمل نکرده‌اند و فرهنگ و اخلاق صدرنشین گفتمان آنها نبوده است. یکی از دولت‌ها به‌جانب سیاست می‌لرزید، یکی به‌جانب اقتصاد، اما هیچ یک را نمی‌توان دولت فرهنگی و اخلاقی نامید و از همین جهت است که آیت‌الله خامنه‌ای تصریح کردند به مظلومیت فرهنگ در گفتمان‌های دولت‌ها، پس وضع اخلاقی جامعه ما حاصل اجرای برنامه‌های تمام‌عیار اخلاقی دولت‌ها نیست.

نکته دوم این است که عوامل مزاحم و مبارزه اخلاقی و ضداخلاقی فراوان وجود دارد از جمله اینکه ما در محاصره تجدد فرهنگی هستیم و منافذ فرهنگی و رخنه‌های فرهنگی داریم. یک جبهه متراکم از دشمنان فرهنگی در عالم تجدد وجود دارند و از هیچ عرصه و زمینه‌ای برای ضربه‌زدن و گزند واردکردن به بنیان و پیکره فرهنگی جامعه ما غفلت نمی‌کنند و برای اینکه اخلاق و فضایی را متزلزل کنند. آنچه که جهانی‌شدن می‌خوانند در حقیقت جهانی‌گری است و جهانی‌سازی است و یکسان‌سازی فرهنگی است. به این معنا که می‌خواهند همه عالم را بافرهنگ غربی یک سو و هم راستا کنند و جامعه ما هم از این گزند بی‌نصیب نبوده. پس این عامل مزاحم بزرگ و قدرتمند را نباید از دامنه‌ی تحلیل خارج کرد و پاره‌ای از ضعف‌ها را باید به حضور و عاملیت او نسبت داد.

سومین نکته این که بر خلاف پیش‌فرض این سؤال، بی‌اخلاقی‌ها در جامعه ما زیاد نیست. اتفاقاً در نسبت با جامعه غربی اخلاق در جامعه ما کارنامه درخشانی دارد و این جامعه غربی است که غرق در بی‌اخلاقی شده. مقایسه که انجام دهیم حتی مقایسه کمی و آماری در میابیم که در نسبت با غرب جامعه ما واقعاً یک جامعه اخلاقی و فضیلت مدار است و می‌تواند ازاین‌جهت الگو واقع شود.

البته بی‌اخلاقی‌هایی در جامعه ما وجود دارند و قدری هم گسترش یافته که هیچ‌کدام از اینها را نباید و نمی‌توان انکار کرد و نباید از دیده کنار نهاد. بلکه باید در جهت رفع آنها قدم برداشت. اما بحث، بحث مقایسه‌ای و تطبیقی است که کم ‌و زیاد بودن نسبت به جوامع دیگر و نسبت به عصر و زمانی که در او قرار داریم سنجیده می‌شود. اگر در این چارچوب بنگریم چنین حکمی را بر جامعه خودمان قابل انطباق نخواهیم دانست.