دکتر حسین بابایی مجرد
عضو هیات علمی گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
. الگویی به نام حکمرانی خودمانی
مکرر شنیدهایم “بازیگر حکومتی”، “نویسنده حکومتی”، “دانشمند حکومتی”، “علم حکومتی”، “دانشگاه حکومتی” و … این “دوئیت” یا “دوبینی”، “دوگانگی[۱]” یا “دوگانهانگاری[۲]” در طول تاریخ حکمرانی، سابقه دارد؛ در این نوشتار قصد دارم کمی در باب ابعاد این احساس تفرق و مزایلت مردم و حکومت گفتگو کنم؛ ابعاد “حکمرانی از خود” یا “حکمرانی خودمانی”.
“حکمرانی” که در ادبیات جهان مدرن و پسامدرن، ترجمان واژه “”Governance آمده است به “حکمروایی” هم ترجمه شده که ترجمه پسندیدهای است از آن باب که متعرض روایی امر “حکمرانی” یا “اِحکام” میشود. پس سخن در باب “روایی” و “پذیرش” در مقام “فهم”، “سنخیت” و “همسانی” در مقام “ایمان و اراده” و “همآهنگی” و “همداستانی” در مقام “عمل” است. با این توصیف از روایی، باید روایی حکمرانی را در اسناد و انتسابش به مبدئی دریافت که طمأنینه را برای آدمی جهت اتباع از این احکام تضمین میکند “فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیماً”(نساء/۶۵) و این ترجمان همان حکمرانی خودمانی است. آیات متعدد قرآنی تحقق این حکمرانی را با تقییدش با قید “بماانزلالله”(مائده/۴۴-۴۵-۴۷-۴۸-۴۹) و “بما اراکالله”(نساء/۱۰۵) میسر دانسته و به همین جهت است که در اندیشه اسلامی، مرتبه حکمرانی مرتبه اتصال و اتصاف به آیاتالله است که از آن به “حکمالله”(مائده/۴۳ و انعام/۵۷-۶۲) تعبیر میکند در مقابل امر ارجاع حکمرانی به طواغیت “یُریدُونَ أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ”(نساء/۶۰) و حکمرانی ادلایی و ارتشایی “وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَریقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ”(بقره/۱۸۸) که حکمرانی جاهلی نام میگذارد “أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ”(مائده/۵۰) و این در حالی است که هیچ مشارکی برای حکمالله وجود ندارد “وَ لا یُشْرِکُ فی حُکْمِهِ أَحَداً”(کهف/۲۶).
. “حکمرانی خودمانی” چونان “دین خودمانی”
خداوند دینی آورد و فطرت بشر را نیز بر دین قیم، مفطور کرد و سرشت و جبلتش را بر آن اساس بنیان نهاد و سپس از باب اغراء فرمود “فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ”(روم/۳۰). پس اساس تحریص و تحریض بشر بر تدین به دین تشریعی الهی، یک قاعده بسیار ساده است و آن اینکه “به ندای درونت گوش بده”. صدالبته مدسوس و مقبور کردن این امر درونی چه در روش گزارشیش و چه منش گرایشیش یعنی حرمان و بیبهرگی(شمس/۱۰). لذا دیگر این نفس دسیسه شده، مرجعیت ندارد و گفتمان اهالی مکتب “ارجاء” هم باطل.
پس خیلی نگران نباشیم؛ دین خودمانی و غیرخودمانی هم داریم، حکمرانی که جای خود دارد. فرعون هم نگران دین مردم بود”وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی أَقْتُلْ مُوسى وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ”(غافر/۲۶) اما نه دین خودمانیشان که منطبق با جبلتشان است بلکه دین فرعونی که دین استخفاف است”فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقینَ”(زخرف/۵۴) لذا این تدین را اسناد به فاسقان میدهد یعنی کسانی که از هویت فطری خود تهی شده و از اتکاء و اتصال به دین خودمانی باز ماندند.
.نفی حکمرانی خودمانی، علل و چارهها
وقتی بخشی از عامه، حکومت را از آن خود نمیدانند آنچنانکه
- در مرتبه سیاستی، سیاست بنزینیاش میشود تخریب و اغتشاش؛
- در مرتبه نهاد و نهادسازی، نظارتی استصوابی شورای نگهبانش میشود برچسب مهندسی آراء و نفی جمهوریت میخورد؛
- در مرتبه قانون اساسی، اصل ۵۷، اصل استقلال قوا و تبعیتشان از امر ولی میشود دامنه محدود اختیارات رییسجمهور؛
- و …
که مجموعه این “تغایرها” و “تهافتها” را با مفهوم افول “سرمایه اجتماعی” به درست یا غلط صورتبندی و تحلیل میکنند بالاخره باید مشکل را در جایی دریافت. یا مسخ “خود” عامه یا انحراف حکمرانی یا تلفیق این و آن.
الف. مسخ “خود” عامه
شنیدهاید که میگویند انسان دو “من” دارد: “من علوی” و “من سفلی”؛ اجتماع نیز همین دو “من” را دارد؛ هم “من طبعی یا سفلی” دارد و هم “من فطری یا علوی”.
من فردی با مراتب سفلی و علوی:
قرآن کریم از کسانی میگوید که هم تمام همّشان، خودشان است “وَ طائِفَهٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ”(آلعمران/۱۵۴) و در عین حال خودشان را فراموش میکنند “وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ”(حشر/۱۹) گویی مانند انسانی که از شدت ظهور، روشنی روز را نمیبیند یا از شدت شناوری ـ استغراق ـ ، آب را نفی میکند یا به جهت برتریجویی و ظلم، به رغم شدت یقین، آیات روشن الهی را انکار میکند “فَلَمَّا جَاءَتهُْمْ ءَایَاتُنَا مُبْصِرَهً قَالُواْ هَاذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ*وَ جَحَدُواْ بهَِا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا”(نمل/۱۳-۱۴). این توجه به نفس از یکسو و غفلت از نفس از سوی دیگر، گویای مراتب نفس یا همان “من” آدمی است.
من اجتماعی با مراتب سفلی و علوی:
من اجتماعی هم مانند من فردی، گاه میل به طبیعتش دارد و گاه فطرتش و این نوسان و سریان در طبیعت و فطرت است که مقدراتش را میسازد؛ نعمت و نقمت الهی نیز تابع همین طبیعتخواهی یا فطرتطلبی اجتماعی است “ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیمٌ”(انفال/۵۳) و یا “إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ”(رعد/۱۱).
پس احتمال اول اینکه مردم حکمرانی را خودمانی نمیدانند گذار از “من علوی” به “من سفلی” است که این گذار میتواند ثمره برتریجویی و ظلم یا شدت ظهور و تجلی یا … باشد.
ب. انحراف از حکمرانی “از مردم“، “با مردم“ و “در مردم“
اما قصور با تقصیری را نیز باید بر نظام حکمرانی متوجه دانست و آن ضعف در اسفار سهگانه “از مردم”، “با مردم” و “در مردم” است و این در حالی است که اصول قانون اساسی و منویات امام راحل رحمهالله علیه و مقام معظم رهبری حفظهالله بر جمهوریت نظام از دو منظر تأکید دارند: منظر اول امر تحقق حکمرانی است که جز با قبول و پذیرش عموم میسور نیست و الا مستلزم جبر و استبداد است و منظر دوم حق و بالاتر از آن تکلیف و مسئولیت مردم برای مداخله در امر حکمرانی است همچنانکه فرمود “کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته”.
این حضور و ظهور خواست و اراده عامه در امر حکمرانی، منتی است که خداوند بر بشر نهاده است؛ خداوند از برخی از نعمات خود تحت عنوان منت یاد کرده است؛ نعمتی که بشر را توان تحمل وزر و سنگینی آن نیست پس بیشک نیازمند دستگیری عوامل غیرمادی است. موارد امتنان در قرآن کریم متعدد است: نعمت “هدایت”(نساء/۹۴) و (حجرات/۱۷)، نعمت “امامت و وراثت مستضعفین”(قصص/۵)، نعمت “نجات از ظلمه”(طه/۳۶-۴۱) و (صافات/۱۱۴-۱۱۹) و نعمت “بعثت پیامبران از مردم”(آلعمران/۱۶۴) و (ابراهیم/۱۱) که سرجمع این منتها بعثت رسل از میان مردم است تا با نجات ایشان از ظلمه و هدایتشان، آنها را برای امامت و وراثت حکمرانی که همان استخلاف است “وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنی لا یُشْرِکُونَ بی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ”(نور/۵۵) مهیا کنند. پس حکمرانی بر مردم با هدف توانمندسازی ایشان برای استخلاف یا همان مردمیسازی حکمرانی انجام میشود و این همان نعمت بزرگ یا منت الهی بر بشر است. لذا حکومت اسلامی موظف است بر اقامه عامه چرا که عامه، عمود دیناند و اقامه این عمود به میل و رکون حکمرانی به عامه است “وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّینِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّهُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّهُ مِنَ الْأُمَّهِ فَلْیَکُنْ صِغْوُکَ لَهُمْ وَ مَیْلُکَ مَعَهُمْ” (نهجالبلاغه، نامه ۵۳). بر همین اساس خداوند رسولالله(ص) را هم که مبعوث میکند در قوس صعود از میان مردم “من انفسهم” و در قوس نزول در میان مردم “بعث فیهم” برمیگزیند و ایشان نیز بر تماثل خود با مردم جز در مورد ایحاء “قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِد(کهف/۱۱۰)، تأکید داشتند.
قیام عامه برای تحقق حکمرانی مردمی، هم بعد اقتصادی دارد “وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً”(نساء/۵)، هم بعد عبادی دارد “حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتین”(بقره/۲۳۸)، هم بعد فکری ـ معرفتی دارد “قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا”(سبأ/۴۶)، هم بعد عدالت اجتماعی دارد “یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ”(نساء/۱۳۵)، هم بعد انسجام اجتماعی دارد “جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ”(مائده/۹۷) و … که نظام حکمرانی، ضامن تأمین همه استلزامات قیام عامه است.
ج. تقصیر مشترک “دولت ـ ملت“ در ایجاد خطای محاسباتی
گاهی نفی حکمرانی خودمانی تقصیر مشترک دولت ـ ملت است که این تقصیر مشترک، خود، ثمره خطای محاسباتی است همچنانکه برخی تنها مصداق بیع را ربا میدانند. چقدر برای ما این گزاره باورپذیر است که بیع تنها و تنها متماثل با رباست؟! اما عدهای اینگونه میاندیشند و اینگونه زیست میکنند و قران کریم علت این “زیست مخبطانه” را “مساس شیطانی” میداند “الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا”(بقره/۲۷۵). پس تغییر دستگاه محاسباتی همانا، خبط ـ حرکت در غیر جاده ـ همانا و نفی خود یا “خودناخودانگاری” نیز همانا. این بلیه اجتماعی ثمره تعامل و تعاطی ساختار ـ عامل است لذا یکسره به هیچیک از طرفین دولت ـ ملت نباید فروکاسته شود. نتیجتاً همچنانکه رباده و رباگیر مقصرند، ساختارهای رباساز نیز. هر بلیه اجتماعی در این فرمول قابل توضیح است: وجوه ساختاری مؤثر و وجوه عاملیتی تعیینکننده.
به هر تقدیر، هر زمان عامه، حکومت را از آن خود ندانست باید عمیقاً حساسیت نظام حکمرانی برانگیخته و چارهجویی شود؛ حتی اگر نتیجه این چارهجوییها تعمیق سیاستهای کنونی، تحکیم نهادهای کنونی و تثبیت رویکردهای کنونیاش باشد لکن قراین و شواهدی دال بر وجود حساسیت بر اراده و خواست عامه دائماً باید از سوی نظام حکمرانی مخابره شود تا اتصال و اتکای حکمرانی به عامه به انقطاع و انفکاک مبدل نگردد.
[۱] Duality
[۲] Dualism