به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، و به نقل از ایکنا کرسی علمی- ترویجی با موضوع “درآمدی بر پژوهش در فلسفه علوم انسانی (تأملی بر معنا، امکان، ضرورت، ابعاد، مبادی، مبانی و اصول روششناختی تأسیس علوم انسانی اسلامی)“ توسط گروه فلسفه پژوهشگاه با مشارکت انجمن علمی تحول علوم انسانی به صورت مجازی تحت نرم افزار اسکایپ با حضور دکتر حسین رمضانی و حجتالاسلام والمسلمین قاسم ترخان، از اعضای هیئت علمی پژوهشگاه برگزار شد.
در ادامه گزارشی از این کرسی علمی ترویجی را میخوانید.
در باب علوم انسانی اسلامی و اساساً در مواجهه نظری انتقادی با علوم انسانی، سه رویکرد کلی وجود دارد که طنین بیشتری در فضای دانشوری و دانشگاهی ما دارد به خصوص آنهایی که در فضای دانشکدههای علوم انسانی حضور دارند این رویکردها را ملاحظه میکنند. رویکرد اول با مبانی اثباتگرایانه به ابعاد نظری و عملی علوم انسانی نگاه میکند و آن را تابعی از علوم طبیعی میبیند و ساحت علوم انسانی را همانند علوم طبیعی مورد تحلیل قرار میدهد و آنها را تاماً و تماماً، مستند بر ادله وجاهتبخشی که در علوم وجود دارد میپذیرد و مسیر تأیید و اثبات علم را نیز مبتنی بر قرائتهای فلسفه علمی همانند ابطالگرایی میداند. این رویکرد، علوم انسانی متعارف را در مقام نظر و عمل میپذیرد.
رویکرد دوم نگاه انتقادیتری نسبت به علوم انسانی معاصر دارد و هسته اصلی علوم انسانی را میپذیرد اما معتقد است باید آن را با تطبیق نظریات با واقعیتهای علوم اجتماعی بپذیریم و در واقع در مقام عمل، قائل به بازسازی است و تنها چیزی که تغییر پیدا میکند شرایطی است که باید هسته اصلی علم، خود را با آن تطبیق دهد. چنین رویکردی در فضای دانشگاهی و حتی حوزوی وجود دارد.
رویکرد سوم با وجود پذیرش ارزش و میراث علمی بخشی از علوم انسانی متعارف که با روششناسی علوم عقلی قابل استنباط است اما نگاهی بنیادین دارد و معتقد است اگر بخواهیم مبتنی بر مبانی معرفتی اسلامی، علوم انسانی داشته باشیم باید دارای یک رویکرد تأسیسی باشیم. نگاه بنده نیز همین است و معتقدم باید در نسبت با علوم انسانی متعارف، رویکرد ما تأسیسی باشد. اساسا وقتی به ماهیت علوم انسانی نگاه میکنیم که مبتنی بر نوع خاصی از هستی شناسی، جهان شناسی و انسان شناسی است نمیتوانیم با لحاظ دلالتهای معرفتیِ مبانی، علوم انسانی را تاماً اقتباس کنیم بنابراین بازسازی علوم انسانی بر مبنای رویکردی تاسیسی، الزامی منطقی و معرفتی است.
حال سؤال این است که اساساً منظور از تأسیس علوم انسانی اسلامی چیست و این تأسیس مبتنی بر چه مبانی و روشی قابل تحقق است؟ در تعریفی که بنده از تأسیس دارم معتقدم تأسیس به لحاظ نظری عبارت است از ابداع و ایجاد بر مبنای کشف و انکشاف واقعیت عینی. در علوم انسانی به دنبال این هستیم که معرفتی را با دقت فلسفی ابداع، ایجاد، کشف یا انکشاف کنیم. در واقع باید بتوانیم به معرفتی دست پیدا کنیم که مبتنی بر ابداع و ایجادی باشد که ناشی از کشف و انکشاف واقعیت ذهنی برای فردِ شناسا است.
این نگاه مبتنی بر این است که عالَم، یک کُل به هم پیوسته است بنابراین نظام شناختی که ما از عالم و حیات انسانی به دست میآوریم ابداع و ایجاد یک دستگاه معرفتی است که نظر به واقعیت عینی و ذهنی حیات انسان دارد و در واقع این تکملهای است که باید برای تأسیس در حوزه علوم انسانی در نظر داشته باشیم. از سوی دیگر معتقدم تأسیس علوم انسانی اسلامی عبارت است از فرارَویِ عالمانه از علوم انسانی معاصر به وسیله بررسی انتقادی آن از پایگاه معرفت اسلامی و در چارچوب مبانی معرفتی، به گونهای که به تدبیر حیات فردی و اجتماعی جامعه اسلامی منجر شده و نیازهای مادی و معنوی جامعه ایرانی و اسلامی را به طور کافی پاسخ دهد.
این تعریف دارای عناصر متعددی است و مهمترین عنصر این است که علوم انسانی اسلامی از سنخ فرارَوی معرفتی است و این فرارَوی، درنگی عالمانه نسبت به علوم انسانی معاصر دارد و این آگاهی برای آن است که بتوانیم خود را از سیطره علوم انسانی متعارف رها کرده و به هویت معرفتی خود در نسبت با نیازها پاسخ دهیم؛ به ویژه در دورانی که عصر ارتباطات سریع است. این فرارَوی باید منجر به ابداع و ایجاد یک نظام معرفتی جدید شود که مبتنی بر بُنمایههای اسلامی، آن را ارائه و به شکل عقلانی از آن دفاع کنیم.
درباره ماهیت علوم انسانی اسلامی هم باید گفت علوم انسانی دارای دو ساحت است که یک ساحت عقلانی است که به بعد تکوینی و حیات روحی انسانی و قوانین حاکم در این نظم الهی توجه دارد و یک بُعد دیگر آن نیز تدبیری و عقلانی است که ساحت تدبیر در واقعیت حیات اجتماعی است که باید به واقعیتهای اجتماعی و امکانات موجود در فضای اجتماعی توجه کند بنابراین علوم انسانی علاوه بر کارکرد شناختی، دارای کارکرد تدبیری است و در مقام عمل باید به این کارویژه نیز توجه کنیم. این همان چیزی است که در فلسفه اسلامی از آن با عنوان تدبیر حیات مدنی انسان یاد میشود.
اگر علوم انسانی نتواند بین این دو ساحت ارتباط برقرار کند و به نیازها آنچنان که شایسته است در نسبت با رقبای فرهنگی، تمدنی و معرفتی پاسخ دهد طبیعتاً حذف میشود. این هویت باید از پنج منظر مورد توجه باشد که شامل خاستگاه وجودی و معرفتی، تأمین مقاصد ارزشی دین و شرع مقدس، نظام معرفتی مبتنی بر دلالت دینی و استفاده از روششناسی متناسب با درک معرفت دینی، نسبت آن با فرهنگ و نظام فرهنگی حاکم بر جوامع اسلامی و در نهایت تطبیق با نیازها است. تطبیق با نیازها گرچه تناسب با واقعیت خارجی است و نمیتواند جزو ماهیت علوم انسانی در نظر گرفته شود اما همانگونه که عنوان شد اگر علوم انسانی توجهی به نیازهای جامعه نداشته باشد حذف خواهد شد لذا باید بُعد کارکردی علوم انسانی در نسبت با ویژگیهای جامعه اسلامی شکل بگیرد.
عمیقاً معتقدم برای تأسیس علوم انسانی اسلامی مبتنی بر مبادی معرفتی و روشی اسلامی چارهای غیر از مواجهه انتقادی با علوم انسانی معاصر نداریم چراکه فضای حیات علمی و عملی ما را علوم انسانی معاصر غربی پر کرده است و اگر این حرف به نوعی مبالغهآمیز تعبیر نشود ما در فضای علوم انسانی غربی زندگی میکنیم لذا اگر بخواهیم طرح جدیدی بیندازیم باید این طرح با حیات علمی و معرفتی ما مواجهه انتقادی داشته باشد چراکه تأسیس به معنای فرا رَوی از هیمنه علوم انسانی معاصر است که اقتصاد، سیاست، فرهنگ و سایر ابعاد زندگی ما را تحت سیطره خود درآورده است. طبیعتاً این کار دشواری است اما ضعفهای علوم انسانی که غربیها هم به آن اذعان دارند فضا را برای رشد علوم انسانی اسلامی فراهم کرده است.
در ابعاد فلسفه علمی، فلسفه ارزشی و معنایی، امروزه علوم انسانی معاصر مورد نقادی جدی است اما متأسفانه رویکردهای انتقادی در غرب عموماً گرفتار نسبیت معرفتی هستند که خود این موضوع مبدأ بسیاری از مشکلات است؛ هرچند که یکی دو رویکرد نزدیک به فلسفه اسلامی وجود دارد اما باید از علوم انسانی موجود عبور کنیم و مبتنی بر مبادی معرفتی و ابعاد وجودی انسان، ساختار معرفتی جدید را مبتنی بر معرفت دینی طراحی کنیم.
مبانی را باید با دقت تمام در چند لایه بررسی کرد. در حوزه مباحث مقدماتی، درنگ فلسفی و علمی یا فرانگرانه را ابتدا باید در علوم انسانی مطرح کنیم. در اینجا از اقسام، غایت و طبقهبندی و بسط علوم انسانی صحبت میشود. در ساحت مبانی معرفتشناختی ملاحظه اصلی این است که سازوکار اجتهاد و استنباط معرفت و حکمت و این مبادی معرفتی که مبتنی بر وحی، تجربه، تاریخ و زبان است بتواند پاسخگوی چیستی اجزای معرفت باشد. در واقع با بهرهمندی از دلالتهای این مبادی بتوانیم معرفت را توضیح دهیم.
در حوزه مبانی ارزش شناختی نیز رویکرد فضیلت گرایانه در فلسفه ارزشی وجود دارد و از این طریق باید سازوکار شناسایی ارزش و بسط نظام ارزشی را توضیح دهیم. در مبانی روش شناختی، مبادی معرفت در علوم انسانی اسلامی متخذ از دیدگاه کلی است که در معرفت اجتهادی و دینی داریم و هرکدام از این عناصر به حسب خود یک روش شناسی خاص دارد؛ کما اینکه عبور از میراث نقلی به سمت میراث وحی، مستلزم به کارگیری روش استنطاق و اجتهاد و فقاهت است.
هر کدام از این مبادی، ویژگیها و خصوصیات روشی خود را دارد که اگر بتوانیم همه اینها را در یک کُل ارگانیک در شناسایی واقعیت به کار بگیریم در آن صورت خروجی آن میتواند بیشترین دلالتگری را نسبت به واقعیت داشته باشد. باید بتوانیم در حوزه علوم انسانی روششناسیهای این پنج ساحت از مبادی معرفتی را به صورت یک کُل منسجم کشف کنیم و به کار بگیریم و آن را در نسبت با واقعیت زندگی انسان و وضعیت انضمامی جامعه انسانی عملیاتی کنیم. این اتفاق میتواند به شکلگیری علوم انسانی کمک کند.
نکته مهمی که باید اشاره کرد این است که در این روش شناسی، بین ساحت نظر و عمل باید تعامل دیالکتیکی برقرار باشد. مرحوم علامه طباطبایی نیز در المیزان به این موضوع اشاره کردهاند که این درک و تجربه اجتماعی، فرهنگی، زبانی و تاریخی میتواند به غنی شدن بُن مایههای معرفت عقلی و متافیزیکی ما کمک کند بنابراین باید از رویکردهای انحصارطلبانه پرهیز کنیم. مثلا نگاهی وجود دارد مبنی بر اینکه نگاه متافیزیکی به علوم اسلامی، مانع درک بسیاری از حقایق توسط ما میشود اما بنده معتقدم چنین نگاهی اشتباه است چراکه در بیان متافیزیکال کلی علوم در حکمت اسلامی، هر چیزی مبتنی بر سنخ معرفتی آن در جای خودش است اما آنچه مهم است این است که بتوانیم در این نگاه کُلگرایانه که به معرفت علوم انسانی داریم، معرفت را پیوسته در مسیر تکامل قرار دهیم و از رویکردهای انحصارگرایانه با علم نیز پرهیز کنیم.
در ادامه این نشست، حجتالاسلام والمسلمین قاسم ترخان، مدیر گروه تخصصی علوم انسانی قرآنی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بیان نکاتی درباره مباحث مطرح شده پرداخت که متن سخنان ایشان در ادامه میآید:
مباحث جناب رمضانی بسیار دقیق بود اما ابهاماتی برای بنده پیش آمد که مطرح میکنم تا باعث غنای بحث شود. اولین ابهام بنده راجع به اصل عنوان این کرسی است که جدای از اینکه بسیار گسترده شده است و از این جهت بحث را مقداری از حالت علمی خارج میکند و چندان نمیتوان وارد جزئیات شد و تحفظی به واژههایی که در عنوان است صورت نگرفته است اما اشکال اساسی این است که مخاطب یا خواننده، اولین چیزی که به ذهن وی میرسد این است که جناب آقای رمضانی میخواهد مباحث مربوط به تأسیس یا ضرورت و ابعاد و مبادی تأسیس علوم انسانی را مطرح کند اما ایشان در دل صحبتهای خود از مسیر خارج شده و وارد خود علم انسانی اسلامی شدند. گاهی مبنای علوم انسانی اسلامی را بیان و گاهی مبنای تأسیس آن و گاهی ابعاد تأسیس را بیان میکنیم لذا باید دانست بین این موارد تفاوت وجود دارد.
از مباحثی که در این مقاله مشاهده شد این بود که جناب آقای رمضانی وارد رویکردهای علوم انسانی متعارف شده و سه رویکرد را مطرح کردند و پس از آن چنین ادعایی را مطرح کردند که برای تحقق علوم انسانی اسلامی باید حتماً رویکرد تأسیسی داشته باشیم و این را الزام معرفتی و منطقی قلمداد کردند. البته در این زمینه بنده نیز چنین رویکردی در حوزه علوم انسانی اسلامی دارم و مقالاتی نیز با چنین نگاهی چاپ کردهام اما انتظار بنده از ایشان این است که برخی از مباحث را روشنتر بیان کنند و شاید گستردگی بحث این اجازه را به ایشان نداده وارد جزئیات شوند.
برخی از واژگان به صورت دقیق استفاده نشده یا به خوبی توضیح داده نشده است؛ مثلاً وقتی در تعریف تأسیس به حقیقت ماهوی اشاره کرده است برای امثال بنده این ابهام به وجود میآید که منظور از کاربرد چنین تعریفی چیست؟ برخی این را در مقابل مفهوم وجود میگیرند و سایر تعاریف را ذیل این تعریف ماهوی در نظر میگیرند. ما بحث فلسفه علمی میکنیم که نگاهی درجه دوم است و این نگاه درجه دوم هم میتواند مراتبی داشته باشد. گاهی مبانی علوم انسانی و امکان علوم انسانیِ اسلامی را بیان میکنیم اما گاهی درباره همین موضوع به عنوان معقول ثانی میپردازیم. شما تا اینجا در مسیر هستید اما به یکباره مباحث را به حوزه دیگری میبرید؛ مثلاً در فرمایشتان از علوم انسانی مطلوب صحبت کردید اما در مقالهای که نوشتهاید و الان درباره آن صحبت میکنید به علوم انسانی موجود اشاره کردهاید. حال سؤال این است که ارتباط اینها با بحث تأسیس که شما مطرح کردید چیست؟
همچنین شما فقط یک تلقی از علوم انسانی موجود مطرح کردید اما تلقیهای زیادی از علوم انسانی وجود دارد که باید به همه آنها پرداخته شود. از سوی دیگر شما به پنج وجه اشاره کردید که این هم جای ابهام دارد چراکه در همه این عناصر میتوان از اسلام کمک گرفت و درصدی از اسلامیت را وارد علوم کرد.
علوم انسانی اسلامی به صورت تشکیکی مطرح میشود و به میزانی که بتوانید از اسلام استفاده کنید به همان میزان هم میتوانید اسلامی بودن علم را مطرح کنید لذا به نظرم جای مباحثی همانند منبعیت در این پنج موردی که اشاره کردید خالی است. از سوی دیگر بحث نقادی علم را مطرح کردید که شاید بتوان ارتباطی را در این زمینه با موضوع تأسیس پیدا کرد اما باید اشکالات علوم انسانی موجود هم بیان شود تا به تأسیس برسیم.
معتقدم مباحثی که مطرح شد درست است اما از نگاه پارادایم تفسیری و انتقادی، نقدهایی را نسبت به پارادایم پوزیتیویستی مطرح کردید ولی نگفتید این نقدها را میپذیرید یا خیر؟ همچنین به درستی به فطرتمندی اشاره کردید که رویکردهای انتقادی و گفتمانی در این زمینه دچار نسبیت هستند چراکه موضوع فطرت را نادیده انگاشتند اما فقط بحث فطرت نیست بلکه عناصر دیگری نیز هستند که از جمله تعریفی که از عقلانیت دارند نیز نسبیگرایانه است. یکی دیگر از مسائل اساسی که باید اشاره میشد تأثیر سنتهای الهی در حوزه رفتارهای انسانی است که نیاز به بسط و تفصیل زیادی دارد.