تحلیل سیاسی سند ۲۰۳۰
نوشتاری از دکتر اباصالح تقی زاده طبری دانشآموختۀ دکترا علوم سیاسی
نقد اگر نقد است باید اساسی باشد تا چیزی درباره موقعیت و روح سند بگوید. چنین نقدی است که راهی برای فهم رویه ها و روال ها باز می کند و به مخاطب خود امکان می دهد که در خواندن یک سند چیزی بیشتر از یک سند ببیند و به اتفاقی که در جریان است التفات پیدا کند. از این روست که ما از نقد محتوایی سند عبور می کنیم و تلاش می کنیم تا راهی برای فهم موقعیت و معنای اساسی سند پیدا کنیم. این موقعیت همان است که سند در آن نوشته و جهت مند شده است. این موقعیت، ما را به سوی این سند کشیده است و طرح آن را برای ما معنی دار کرده است. اگر کسی بتواند اینگونه سند ۲۰۳۰ را بخواند دیگر امضای این سند و پیگیری آن از طرف مقامات سیاسی کشورمان را تصادفی و یا ناشی از یک اشتباه نمی فهمد. بلکه درمی یابد رفتن ما به سوی این سند، از سر ضرورتی بوده است. اتفاقی در گفتار جمهوری اسلامی رخ داده که ما به سوی چنین معاهداتی حرکت می کنیم؛ ما فهمی از خود به دست آورده ایم و گویا تصمیمی گرفته ایم که می توانیم این سند و چنین اسنادی را امضاء کنیم.
سند ۲۰۳۰ را اگر اینگونه ببینیم خبری برای ما دارد که به ماهیت جمهوری اسلامی برمیگردد و میتواند چیزی اساسی درباره ما بگوید. ما در این نوشتار تلاش میکنیم تا به نحو اساسی سند را بررسی کنیم و نگاهها را از بررسی محتوایی و سطحی متوجه روح سند و روح رفتارمان در جمهوری اسلامی کنیم و ببینیم آیا میتوانیم از شکلگیری روال و رویهای در خودمان سخن بگوییم. چنین فهمی تنها زمانی به دستمان خواهد آمد که سند ۲۰۳۰ را ذیل «مسئله گفتار سیاسی» مورد بررسی قرار دهیم. هر تحلیلی از این سند که به این مسئله اساسی توجه نکرده باشد، تحلیلی بیاهمیت و حاشیهای خواهد بود و به جای آنکه بتواند این سند را نقد کند، آن را تقویت خواهد کرد. چراکه با بیتوجهی به معنای نهفته در سند و رویهای که ما در سیاستمان در پیش گرفتهایم، بحث را به جایی میکشاند که با چند تبصره و ماده و توجه به یکسری ملاحظات اخلاقی و حقوقی مسئله رفع خواهد شد.
در این نوشتار تلاش میکنیم چنین توجه و نقدی را در دستورکار قرار دهیم. در ذیل در سه سطح چنین نقدی دنبال خواهد شد. هر سطح، در سطح بعدی معنای اصلی خود را پیدا میکند. در هیچکدام از این سطوح ما نقد محتوایی نخواهیم داشت هرچند که باید در بررسی محتوای سند و جزییات آن نشان دهیم که چگونه روح سند جریان پیدا میکند. در سطح اول، ما باید نشان دهیم که چه تصویری از انسان این سند را ساخته است. این سطح به مسئله تربیت توجه کرده است و از خلال عناصر سند، معنای کانونی آن را پیدا میکند. در سطح دوم، نشان خواهیم داد که این معنا چگونه با هدف سند یگانه است. یعنی وقتی در معنای سند، ما با گفتاری غیرسیاسی مواجه میشویم که ربطی به مرز و بوم ندارد، دیگر چگونه میتوان از استقلال حاکمیتی کشورها سخن گفت. از دست رفتن استقلال، که در سطح دوم بررسی میشود، معنای سطح اول را به نحو انضمامی نشان خواهد داد. سطح سوم، معنای سطح دوم را به نحو اساسی آشکار خواهد کرد. ما در این سطح از گفتار سیاسی سخن خواهیم گفت و نشان خواهیم داد کشوری که گفتار سیاسی ندارد، راهی جز پذیرش اسناد حقوقی و چنگ زدن به زبان حقوقی نخواهد داشت. لکنتی که در گفتار سیاسی ما ایجاد شده است، دولت ما را به سوی ۲۰۳۰ کشانده است و زین بعد به سوی چنین توافقاتی خواهد کشاند.
سطح اول. تربیت سیاسی یا شهروند جهانی
در بررسی معنای سند ۲۰۳۰ مهمترین پرسشی که باید مورد بررسی قرار گیرد این است که چگونه نگاهی در این نحو از آموزش حاکم است. بر این اساس تلاش میکنیم تا با دقت در موارد مورد تاکید سند، ورای همه تفسیرها و اخبارها، که این سند را چه کسانی نوشتند و چه اهدافی داشتند، به معنای اساسی آن پی ببریم. در واقع مسئله اصلی این است که بررسی کنیم این سند در کلیت خود قرار است پیگیر چه مسئلهای باشد و فراتر از مواد، بندها و توصیهها چه روحی دارد. درواقع تمام مفاهیم سند در نسبت با معنای اساسی سند قرار میگیرد و اساساً بدون آن نمیتواند تفسیر شود. باید توجه داشت که معنای اساسی سند به تصریح در آن نیامده است و به این جهت باید از خلال بررسی مفاهیم و گفتار این سند پی به آن برد.
این سند شامل ۱۷ هدف اصلی و ۱۶۹ هدف ویژه است که چهارمین هدف اصلی آن با عنوان «به سوی آموزش و یادگیری مادامالعمر با کیفیت، برابر و فراگیر» به مسئله آموزش میپردازد. دستورکار ۲۰۳۰ نقش آموزش را برای موفقیت همه اهداف توسعه پایدار اساسی میداند و بر این باور است که «آموزش قادر است تحقق هر یک از اهداف توسعه پایدار را تسریع کند و از این منظر لازم است به عنوان عامل مؤثر در تحقق اهداف دیگر دستورکار نیز در نظر گرفته شود».[۳] بر این اساس مسئله تربیت یکی از مسائل اساسی سند است و تنها یک بند در کنار بندهای دیگر نیست، به طوریکه در تحقق کلیه اهداف این دستورکار به شکل مستقیم (اهداف ۱، ۳، ۵، ۸، ۱۲ و ۱۳) و غیرمستقیم (بقیه اهداف) نقش اصلی و محوری را برعهده دارد.
با کنار هم قرار دادن مفاهیم اساسی این سند در تخاطب با مردم جهان و سیاستمداران کشورها به نظر میرسد بتوانیم به معنای اساسی آن برسیم، مفاهیمی چون صلح جهانی[۴]، جوامع دور و رها از ترس و خشونت[۵]، تحقق اخلاق شهروندی جهانی[۶]، مشارکت جهانی[۷]، مشارکت فرهنگ[۸]، تفاهم و درک متقابل همه ملتها[۹] و روحیه همبستگی جهانی[۱۰]. از جمله مفاهیم اساسی که بهطور مکرر در متن سند مورد استفاده قرار گرفته است مفهوم «صلح جهانی» است که بهطور مشخص شانزدهمین هدف اصلی این سند میباشد و اساساً به عنوان یک اصل پایه برای محقق شدن سایر اهداف سند بدان پرداخته شده است. طبق متن سند، توسعه پایدار در شرایط نبود صلح و امنیت نمیتواند تحقق یابد و صلح و امنیت نیز در نبود توسعه پایدار به مخاطره میافتد.[۱۱] همچنین این صلح در سایه آزادیهای بیشتر و بنیادین برای همه محقق میگردد.[۱۲]
مفهوم دیگری که در متن سند قابل تامل میباشد «تحقق اخلاق شهروندی جهانی» است. مسئله این است چگونه طرحی که از تربیت در این سند وجود دارد طرحی است که تلاش میکند به نحوی مرزها را از قدرت انداخته و بیمعنی کند و طرحی از «شهروند جهانی» بدست دهد. این شهروند جهانی شهروندی است که ورای مرزهای خود تعریفی جهانی و اخلاقی از وظایف و مسئولیتهای خود دارد. تعریف اخلاقی یعنی او وظایفی دارد که این وظایف هیچ تعبیر سیاسی ندارد. به عنوان مثال این شهروند جهانی در قبال محیط زیست مسئول است اما حقی نسبت به اعتراض در روندهای جهانی و مداخلهجوییهای سیاسی ندارد. با تربیتی غیرسیاسی و صرفاً اخلاقی میتوان به شهروندی جهانی به این معنا رسید. اما باید پرسید که چگونه ممکن است هر فرد مسئول باشد و وظایف جهانی داشته باشد اما حق اعتراض به روندهای سیاسی و فرهنگی جهان را نداشته باشد. اجازه دهید کمی در اینباره تامل کنیم.
تربیت همواره امری سیاسی است. این بدین معنی است که شخصیت داشتن همواره نسبتی با سیاسی بودن دارد. در اینجا سیاسی بودن بدواً نسبتی با حکومت و دولت ندارد بلکه سیاسی بودن یعنی در میانه میدان بودن، یعنی در موقعیت بودن و در صحنه حضور داشتن. سیاسی بودن اینجا طرح موثر بودن به معنای اصیل کلمه است. شخصیت داشتن یعنی مرز داشتن و موضع داشتن. اینگونه سندها طرحی غیرسیاسی از شخصیت دارند و نوعی وضع خنثی را برای آموزش رقم میزنند. برای توضیح بیشتر این مطلب میتوان به مفهوم «عدم خشونت» که در متن سند آورده شده است اشاره کرد. نکته اساسی این است که چه تعبیری از خشونت در اینجا وجود دارد. گویا مسئله قرار گرفتن صفات اخلاقی در برابر طرحی سیاسی از آموزش است. آیا در آموزش باید حرفی از مسائل اساسیای که یک ملت به اسم یک ملت با آن مواجهند آورده شود یا نه؟ آیا کودکان یک سرزمین باید دفاع کردن و مبارزه کردن را بیاموزند یا نه؟ پرداختن به اینگونه مسائل از منظر سند به نحوی خشونت است و در برابر صلح و دوستی همه ملتها قرار میگیرد. براساس چنین اسنادی سخن گفتن از جنگیدن و دفاع کردن نمیتواند جایگاهی در آموزش شما داشته باشد. چنین فهمی از آموزش غیرسیاسی و صرفاً اخلاقی، شهروندانی رام پرورش میدهد. بدینگونه انسانهایی بیتفاوت نسبت به مسائل اساسیشان پرورش مییابند. شهروندانی که بدون تفکری سیاسی به ارتباطات انسانی و مسائل جهانی مینگرند و هرچند به موضوعات مختلف اطرافشان واکنش نشان میدهند از سرنوشتشان غافلند. اینجا ما با گفتاری از آموزش مواجهیم و چنین گفتاری، فارغ از مولفههایی که ذیل آن ذکر شده است، باید مورد توجه قرار گیرد. گفتاری که از گفتار سیاسی فاصله میگیرد و خود را در نفی آن طرح میکند.[۱۳] این گفتار جهانی را میسازد که انسانهایش با احکام اخلاقی کار میکنند اما هیچ چیز ندارند که از آن دفاع کنند و برایش مبارزه کنند. چنین شهروندی همیشه در نقشه دیگران بازی میکند و به جای اینکه تصمیم بگیرد، تحت کنترل و تصمیم دیگری قرار میگیرد. در چنین جهانی قرار نیست انسانها بصیرت سیاسی داشته باشند و در تصمیمات اساسی مشارکت کنند. این است شهروندی جهانی؛ شهروندی رام و تسلیم تصمیمات صاحبان قدرت و سرمایه.
بنابراین در توجه عمیق به گفتار این سند درمییابیم که چگونه مفاهیم سند که به ظاهر مواردی مثبت و انسانی است و گویا مخالفت با آنها بیمعنی است، ما را از توجهی سیاسی به امورات جهان و تربیت شهروندانی با مسئولیت سیاسی باز میدارد. همه این مسئولیتهای اخلاقی اگر بدون توجه به مسئولیت سیاسی باشد رنگی از مسئولیت نخواهد داشت. مسئولیت سیاسی در تربیت به ما نشان میدهد که هر مسئولیتی برای یک شهروند باید متوجه صحنه و موقعیت آن مسئولیت باشد. تصور کنید به فرزندانمان بیاموزیم به محیط زیست احترام بگذارند و مسئولیت خود ببینند که جهان را از فقر و گرسنگی نجات دهند. اما همه اینها را ذیل این پرسش اساسی که چگونه محیط زیست آسیب میبیند و چگونه فقر و گرسنگی پدید میآید قرار نداده باشیم. این یعنی آنها نیاموختند که این مسئولیتها را تا نهایت و از اساس پیگیری کنند. اگر ما نفهمیم که چه کسانی هوای ما را آلوده کردهاند و یا اینکه چه کسانی با ضعیف کردن دولتهای ملی در افریقا، کشورهای ناامن و فقیر ساختهاند، آیا توانستهایم چیزی از مسئولیت محیط زیست و مقابله جهانی با فقر و گرسنگی بگوییم؟ در اینجا چیزی که از دست رفته است صرفاً بعد سیاسی مسئولیت نیست بلکه گویا ما همه فهم خود را از مسئولیت از دست دادهایم. اگر به صحنه سیاسی مسئولیت در تربیت توجه نشود گویا به هیچ مسئولیتی توجه نشده است. التفات سیاسی به مسئله تربیت است که مسئولیت تربیت را آگاهانه و عمیق میکند. اگر این التفات نباشد همه مسئولیت از دست میرود و پس از آن، همه اشارات و ملاحظات آموزشی و تربیتی رنگی از فریب به خود خواهد گرفت. ما باید بیاموزیم که در چه جهانی هستیم و چگونه ممکن است مورد تهدید قرار بگیریم. وقتی چنین فهمی از جهان و نقش خودمان در آن وجود نداشته باشد، هیچ استقلال و حاکمیتی نیز وجود نخواهد داشت. تنها ملتهایی میتوانند برای خود تصمیم بگیرند و نقش خود را توضیح دهند و روایتی از اوضاع جهان داشته باشند، که پیش از آن طرحی از سیاست و مسئولیت سیاسی داشته باشند. وقتی کشوری تربیتی سیاسی نداشته باشند، حاکمیت داخلی هم نخواهد داشت.
سطح دوم. حاکمیت داخلی یا حاکمیت بین المللی
بگذارید صریح به سر اصل مسئله برویم و بگوییم چگونه در این سطح، معنای انضمامی آنچه پیش از این گفتیم آشکار میشود. سند ۲۰۳۰ به لحاظ حاکمیتی موقعیتی خطیر دارد. این سند توسط سازمانی جهانی نوشته شده و قرار است بر اوضاع آموزشی کشورهای متعهد بدان نظارت کند و این مسئله اگر نه به لحاظ حقوقی، دستکم به لحاظ سیاسی خدشهای در حاکمیت کشورهای متعهد وارد میکند. صرف اینکه سند ملی یک کشور خارج از مرزهای آن طرح و تدوین شود مسئلهای خطیر است، مضاف بر آن که طبعاً در ادامه زمینههایی برای مداخله از سوی نهادی بینالمللی فراهم میشود.[۱۴] موقعیت سیاسی این سند باید جدی گرفته شود. موقعیت سیاسی سند بر محتوای آن پیشی دارد و آن را تفسیر میکند. اگر ارزشها و مفاهیم اسلامی هم در این سند گنجانده شده بود و خواسته این سند اجرای این احکام بود باز هم پذیرش آن یعنی نقض حاکمیت ملی. محتوای هر گفتهای ذیل موقعیت آن گفته معنا میشود. تصور کنید شخصی بیرون از خانه شما نکاتی درست در مورد تربیت فرزندتان به شما متذکر شود و از شما بخواهد که رسماً متعهد به انجام این نکات شوید و نظارت او را بپذیرید. این نکات گرچه درست باشند، پذیرفتنی نخواهند بود، چرا که موقعیت شما را تهدید کرده است؛ چیزی درباره قدرت شما گفته است و در امورات خانهتان مداخله کرده است. شما خود را مسئول اداره خانه خود و تربیت فرزندتان میدانید و به کسی اجازه نمیدهید این حق را از شما سلب کند و یا حتی نسبت به آن بیاعتنایی کند. اما اجازه دهید این مسئله را کمی باز کنیم. اگر چنین اسنادی به نحوی (اگرنه به شکل حقوقی لااقل در گفتار) حاکمیت ملی را نقض میکنند پس چرا عموم دولتها از آن استقبال میکنند و مشتاقانه میپذیرند که کسی در بیرون از خانهشان درباره امورات خانه سخن بگوید و نظر بدهد و مسائلشان را تحلیل کند؟ درواقع پیوستن به چنین اسنادی چه کاری برای دولتها میکند و پاسخ به چه ضرورتی سیاسی است؟
هر دولتی باید بتواند چیزی درباره خود بگوید تا موقعیتی پیدا کند. دولتها در پس پیوستن به این معاهدات سودای «به رسمیت شناخته شدن» دارند. آنها میخواهند تا «پذیرفته شوند». با این پذیرفته شدن، آنها از مزایای عضویت بهرهمند خواهند شد. دولتها پیوستن به این معاهدات جهانی را نه نشانهی ضعف و انفعال، بلکه نشانه زیرکی و توانمندی خود میدانند. همچنین پیوستن به این معاهدات در بسیاری موارد ممکن است ناگزیر باشد و بتواند کشورها را از خطراتی محافظت کند. با این حال، آنچه تعیینکننده است نحوهی پیوستن به معاهدات و نحوهی طرح آنها در حوزهی حاکمیت است. اگر یک معاهدهی بینالمللی به عنوان یک سند ملی یا الگوی بالادستیِ تدوین سند ملی قرار داده شود، آنگاه مسئله ضرورت پیوستن به معاهدات یا مزایای آنها نیست، بلکه نقض حاکمیتی است که نه از سوی نهاد بینالمللی، بلکه جاهلانه یا مغرضانه از سوی خود دولت رخ داده است. بررسی شأن حقوقی سند در نظام بینالمللی یا بررسی محتوای سند صرفاً حاشیههایی بر این مسئلهی اصلی خواهند بود. اما همچنان باید بتوانیم به این سوال مهم پاسخ دهیم که چرا دولتها در به رسمیت شناخته شدن، استقلال خود را وامیگذارند؟ چگونه میتوان حاکمیت داخلی خود را حفظ کرد و به عنوان بازیگری مستقل مورد پذیرش قرار گرفت؟ دولتهایی که حاکمیت داخلی ندارند و ذیل سیاستهای جهانی نقش پیدا میکنند چه چیزی ندارند؟ اینها همه پرسشهایی است که سطح سوم بحث ما را اساسی میکند و به ما امکان میدهد که به مهمترین بحثی که باید در نقد ۲۰۳۰ طرح کنیم وارد شویم.
سطح سوم. گفتار سیاسی یا گفتار حقوقی
کشوری که گفتار سیاسی نداشته باشد، نمیتواند کشوری مستقل باشد هرچند درآمد ناخالص ملی بالایی داشته باشد و شاخصهای اقتصادی او را کشوری توسعهیافته قلمداد کنند. البته اگر عمیقتر نگاه کنیم کشوری که گفتار سیاسی ندارد و نمیتواند حاکمیتی داخلی داشته باشد، از داشتن اقتصادی قدرتمند هم محروم خواهد بود. آن شاخصها و آن درآمدها همه تکیه بر چیزی بیرون از خود دارند. فقط لازم است که آن اراده بیرونی تصمیمی بگیرد تا تمام این شاخصها زیر و زبر شوند. وضع کشوری که گفتار سیاسی ندارد، بهسادگی قابل محاسبه نیست. هر چیزی در این کشور ارجاع به بیرون از مرزهای آن دارد. اما گفتار سیاسی چیست که حاکمیت داخلی یک کشور و قدرت درونیاش را تضمین میکند.
گفتار سیاسی، گفتاری جهتبخش است که زندگی را ارزشمند میکند. گفتار سیاسی آرمان و ایمانی در خود دارد و همین انسانها را برمیانگیزد تا دفاع کنند و افتخار کنند و درباره خود تصمیم بگیرند و درباره خود قضاوت کنند. گفتار سیاسی است که مرز میگذارد و ملتها را از هم جدا میکند و به آنها شکل و معنا میبخشد. ملتها با همین مرز است که هویتی پیدا میکنند و اسمی بر خود میگذارند. بدون گفتار سیاسی، انسانها همچون تودهای بیشکل خواهند بود. گفتار سیاسی برآمده از تصمیم یک ملت است. آنها با همین تصمیم مرزی میان خود و دیگران کشیدهاند. گفتار سیاسی از زبان سیاستمدار شنیده میشود و صرفاً اوست که کارش بیان گفتار سیاسی است. سیاستمدار وقتی سخن میگوید، ملت خود را بیان میکند. به آنها شخصیت میدهد و آیندهای برایشان میسازد.
اما اینکه گفتار سیاسی چگونه چیزی است، صرفاً زمانی معلوم میشود که بگوییم که چگونه ممکن میشود. درواقع، این گفتار جهتبخش چگونه تکوین مییابد و قدرت پیدا میکند. هر گفتار پرهیاهو و شعارگونهای، گفتار سیاسی نیست. اینکه هر کس سخنی جهتدار و شبهِ ارزشی را وسط بیندازد و وفاداری دیگران را بجوید نباید فکر کند زبانش به گفتار سیاسی باز شده است. گفتار سیاسی، شرایطی دارد. نباید آنچه در بالا درباره گفتار سیاسی گفته شد را سهلانگارانه فهم کرد.
اینکه گفتار سیاسی همواره برای «یک ملت» است، یعنی تعلقی دارد و موقعیتی. گفتار سیاسی، فارغبالانه نیست و نمیتواند باشد. سیاست مسئولیت زندگی مردم را برعهده گرفته است. سیاست امری فردی نیست، مربوط به یک ملت است و از جوهرهی آن ملت برآمده است و به این جهت نمیتواند زندگی مردمش را فروگذار کند. سیاست تصمیم ملتی درباره چگونه زندگی کردن است و به این جهت سیاستمدار باید درباره زندگی مردم سخن بگوید. سیاست، مسئول است. این مهمترین گزارهای است که باید درباره سیاست گفت و معنای گفتار سیاسی را هم معلوم میکند.
همه بخشهای زندگی به نحوی ذیل طرح سیاستاند و بواسطهی آن معنادار میگردند. سیاست صحنهای را میسازد که در آن حوزههای مختلف حیات یک ملت، جهت میگیرند و در کلیت هویتاش حاضر میگردند. اقتصاد به معیشت مردم میپردازد اما اگر جهتی نداشته باشد تبدیل به امری ملالآور و زحمتی بیمعنی میشود. ما به نحوی که به معیشتمان میپردازیم خود را معرفی میکنیم. کار کردنِ ما سخنی دربارهی کلیت حیات ماست. مردمی که غذایشان باید ساعتها بر اجاق بماند تا آماده شود و یا برای تهیه نان در صف میایستند، مردمی که مراسم مفصلی برای رفتگانشان دارند، مردمی که تقویمشان پر از جشن و عزاست و مردمی که جنگیدن را مقدس میشمارند، در هر لحظه از زندگیشان حضور کلیتی را فریاد میزنند. آنها میخواهند بگویند، «ما فقط زندگی نمیکنیم، ما به نحوی زندگی میکنیم». این نحوه از زندگی کردن آنها را متمایز میکند و بین آنها با مردمان دیگر مرز میکشد. این معنی حقیقی مرز است. سیاست آنجایی است که این نحو از زندگی کردن خود را بیان میکند. سیاست همان «به نحوی» است. سیاست همان جهتی است که ما به زندگی روزمرهمان دادهایم. مردم، این جهت را عمل میکنند اما نمیتوانند بیانش کنند. روزمرگی، سیاسی است اما نمیتواند آن را نشان دهد.
سیاست جایی است که جهت کلی و عام زندگی مردم بیان میشود و به همین جهت، همه حاضرند برای آن بجنگند و کشته شوند. چرا این فقط در سیاست است که جنگ اتفاق میافتد و دفاع کردن و افتخار کردن معنی دارد. چرا سلحشوری در سیاست معنا دارد و حماسه در آن رخ میدهد. چراکه سیاست درباره همه چیزِ یک ملت است؛ درباره معنای یک ملت است؛ درباره همان چیزی است که او در زندگی روزمره خود، در کار کردن، شادی کردن و غصه خوردن انجام میداده است. گفتار سیاسی، همه آن چیزی که یک ملت هست را فریاد میزند و از همه میخواهد که از آن دفاع کنند، اگر میخواهند بمانند و معنیدار باشند. مردم برای کشورشان کشته میشوند تا معنی کشورشان بماند. آنها زندگی بیمعنا را نمیخواهند؛ تکرار میکنیم، «آنها نمیخواهند فقط زندگی کنند، آنها میخواهند به نحوی زندگی کنند». وقتی آن «به نحوی» در خطر بیفتد از زندگیشان هم میگذرند. گفتار سیاسی بنابراین با همه زندگی مردم کار دارد، چراکه زندگی مردم و روزمرگیشان بیاهمیت نیست. گفتاری که بینسبت با زندگی باشد، گفتاری سیاسی نیست.
گفتار سیاسی را مردم عمیقاً میفهمند چراکه دربارهی معنی زندگی آنهاست. کسی که هیاهو میکند و شعار میدهد و سخنانی ارزشی و هویتی بر زبان میآورد نباید گمان کند که زبانش به گفتار سیاسی باز شده است. گفتار سیاسی برای او نیست، حتی اگر تصادفاً به مسند سیاست برسد؛ او عوامفریب است؛ او یک سیاستمدار نیست. سیاستمدار، هرچند در کار سیاست خود زیرکانه و هوشمندانه عمل میکند، اما صادقانه سخن میگوید و سیاست میورزد. صداقت سیاستمدار، در عزمی است که او برای به بیان آوردنِ گفتار سیاسی دارد، گفتاری که مردم با آن آشنایند. این گفتار برآمده از زندگی است و درباره آن سخن میگوید. کسی که هیاهو به راه اندازد و کاری با زندگی مردم نداشته باشد، حرف سیاسی نمیزند و تنها صحنهی سیاست را شلوغ میکند.
گفتار سیاسی به مسائل مردم توجه میکند و به آنها میپردازد. اما به این مسائل و موضوعات، به نحوی میپردازد؛ سیاست، موضوعات و مسائل را رها نمیکند، آنها را در روایت سیاسی خود قرار میدهد و به نحوی تحلیل میکند. اگر گفتار سیاسی، صرفاً مجالی برای زدوبندها باشد، فقیر میشود و از قدرت خود میافتد. بنابراین گفتار سیاسی از زندگی برمیآید و به آن شکل و قوت میبخشد.
با گفتار سیاسی یک کشور قدرت توضیح دادن وضع خود را مییابد. کشوری که در سطح بینالمللی درباره خود، روابط، رویدادها و تعاملات خود صحبت میکند به گفتار خود استناد کرده است. تحلیل و ارزیابی او نقطه ارجاعی دارد که از نحوه خاص زندگی او برآمده است. اسنادی همچون سند ۲۰۳۰ قصد دارند تا نقطه ارجاع سیاسی کشورها باشند؛ کشوری موفق به صحبت کردن از خود و پیرامونش میشود که مطابق بندها و بصیرتهای چنین اسنادی حرف خود را طرح کند. اگر فهم و بیان سیاسی شما نسبتی با این اسناد نداشته باشد مشروعیت لازم را برای طرح شدن ندارد. اعتراض یک کشور به اینگونه اسناد نشان میدهد که نقطه ارجاعی از برای خود دارد و میتواند به زبان خود و بنابر اسناد داخلی خود سخن بگوید. اسنادی که یک ملت خود را بهواسطه آن تعریف میکند و نقشش را در جهان مییابد.
پرواضح است کشوری میتواند نقطه ارجاع داشته باشد که امکان آن را پیدا کرده باشد که در مورد خود صحبت کند. کشورهای وابسته و فاقد نهاد علم از این نقطه دورند چراکه قابلیت توضیح دادن امور را ندارند. اینجا مسئله گفتار سیاسی به گفتار علمی پیوند میخورد. وقتی ما از توضیح دادن جهان و نقشی که میتوانیم در جهان داشته باشیم بواسطه گفتار سیاسی سخن گفتیم، باید معلوم کرده باشیم که تا چه میزان گفتار علمی اهمیت مییابد. کشوری قابلیت توضیح دادن دارد که توانسته باشد گفتار علمی داشته باشد. بدون گفتار علمی، آن جهت سیاسی که از آن سخن گفتیم تبدیل به گفتار نمیشود و نمیتواند معقولیت و مقبولیت داشته باشد. کشوری که نهاد علم قدرتمندی ندارد، قطعاً در صحنه سیاست ضعیف است و نمیتواند به نحو پایداری مستقل باشد. کشورهایی که سودای استقلال داشتهاند کم نبودهاند، عمده آنها پس از دوره کوتاهی مبارزه و حتی رسیدن به پیروزی، استقلال داخلی خود را با دستان خودشان واگذار کردهاند چراکه نتوانستند موضعی پایدار درباره موقعیت خود داشته باشند و امکانات خود را براساس آن شناسایی کنند. این موضع پایدار و قدرتبخش تنها از علم میآید و به این شکل است که نهاد سیاست و نهاد علم به نحو اساسی برای پایداری یک ملت به هم میرسند و پیوند میخورند.
وقتی نقطه ارجاع یک کشور ذیل حاکمیت خود و درونی نباشد، مشروعیت او هم نمیتواند درونی باشد. آنجا که گفتار سیاسی حد و امکان یک کشور را معلوم میکند همانجاست که موجودیت یک کشور مشروعیت مییابد و آنجاست که سرنوشت یک کشور تعیین میشود. مسئله گفتار سیاسی مسئلهای است که به سرنوشت یک کشور برمیگردد. سیاستمدار باید بتواند مسئولیت خود را بپذیرد و باید بتواند از سمت ملت خود درباره امورات داخلی و خارجی سخن بگوید و عمل کند.
دولتها زیر بار اینگونه اسناد میروند تا بهواسطه آنها بتوانند جایگاهی در محیط بینالمللی پیدا کنند و به رسمیت شناخته شوند. بدین معنی که همانگونه که گفتار اینگونه اسناد، گفتار مشروعی است آنها هم از این گفتار مشروع تبعیت کنند و بدین واسطه واجد شخصیتی شوند. وقتی دولتی نتواند موضع خود را عمیقاً توضیح دهد و از مرزهای خود حرف بزند و روایتی سیاسی از محیط بینالمللی داشته باشد خودبهخود در نسبت با توضیحی از پیش تعیین شده در مورد هویت و جایگاه خود قرار میگیرد. او راهی ندارد جز آنکه به معاهدات حقوقی بپیوندد و با زبان توافقات بینالمللی جایی برای خود باز کند. آشکار است که این معاهدات و توافقات خود از طرحی سیاسی برآمدهاند و به کشورهای مختلف گوشزد میکنند چگونه باید حرف بزنند و چه درکی از خود داشته باشند. پیوستن به چنین اسنادی با هدف مقبولیت جهانی و اثبات این نکته است که من هم کشوری عادی مانند همه هستم و از همان چیزی پیروی میکنم که اعتبار عام دارد و بنابراین باید به رسمیت شناخته شوم. چنین کشوری با پیوستن به این معاهدات، پیشاپیش پذیرفته است که نمیخواهد برای جهان طرحی داشته باشد بلکه میخواهد در طراحی جهانی قرار بگیرد و از مزایای آن بهره ببرد. در این معاهدات میتوان در میان صدها کشور گم شد و سر به راه بود و به سادگی زندگی کرد. تنها آن ملت و دولتی امکان اعتراض به چنین اسنادی دارد که توانسته باشند حضور سیاسی خود را به نحو علمی و عقلانی طرح نماید. ملتی که نمیتواند مستقل باشد چارهای برای بودن جز با تبعیت کردن ندارد.
نتیجه گیری
گفتار سیاسی جمهوری اسلامی که پیش از این توضیحدهندهی جایگاه جمهوری اسلامی در جهان بود، امروز دچار مسائلی اساسی شده است. ما برای اینکه با جهان سخن بگوییم و مراوده داشته باشیم و متهم نباشیم، متمایل شدهایم تا با همان زبانی سخن بگوییم که در جهان از سوی نهادهای بینالمللی و قدرتهای جهانی عادی شده است. کسی که با این زبان دربارهی تعهدات و تعاملات و مواضع خود سخن بگوید، چهرهای موجه از خود خواهد ساخت و میتواند همچون کشوری عادی از امتیازات بینالمللی برخوردار شود. روسای کشورهای مختلف به همین جهت اسناد بینالمللی همچون ۲۰۳۰ را امضاء میکنند و حتی حاضر میشوند بخشی از اختیارات حاکمیتی خود را واگذار کنند. اما چنین اقبالی هرچقدر موجه و معقول به نظر برسد، معلوم است که پایههای استقلال یک ساختار سیاسی را به چه میزان سست میکند. ساختار سیاسی کشوری که سخنی برآمده از هویت خویش نداشته باشد تا خود را و محیطش را توضیح دهد، از درون ضعیف خواهد شد و پویایی و تحرکش را از دست خواهد داد. برای یک چنین ساختاری حتی مسئلهای به نام موضعگیری سیاسی وجود نخواهد داشت، چراکه موضعگیری بنابر روالهای جهانیِ «محکوم کردن» و «حمایت کردن» و مقابله با «افراط و خشونت» و مثل اینها انجام خواهد شد. وقتی کشوری نتواند گفتار سیاسی معقولی برای توضیح موقعیت خود و پیرامون خود داشته باشد، راهی ندارد جز آنکه از گفتار جهانی تبعیت کند.
گفتار انقلابی جمهوری اسلامی که قرار بود موقعیت ما را در جهان و مسیر ما را برای مواجهه و موضعگیری معلوم کند، امروز از این جهت مورد هجمهی سطوحی از مسئولین و روشنفکران و دانشگاهیان قرار گرفته که ما را در جهان منزوی و متهم کرده است. البته اگر گفتاری توان توضیح معقول و مقبول نداشته باشد، متهم هم خواهد شد. گروههای تروریستی را از این جهت تروریستی نمیخوانند که اندکند و به دیگران حمله میکنند، بلکه آنها تروریست هستند چون نمیتوانند توضیح معقولی از رفتارشان ارائه دهند. اگر کشوری بخواهد مستقل باشد و گفتار مستقلی داشته باشد اما نتواند موضع خود را به نحو عقلانی توضیح دهد و به نحو موجهی اعلان کند، متهم به خودسری و خرابکاری خواهد شد. اینجاست که «انقلابیگری و عقلانیت» به هم پیوند میخورد و پای علم بهضرورت به صحنهی سیاست باز میشود. کشوری که میخواهد سیاست مستقل داشته باشد، قطعاً دانشگاهی قوی خواهد داشت. آنکه در نظام جمهوری اسلامی، پیوسته دم از انقلابیگری میزند اما نمیتواند آن را به نحو علمی توضیح دهد و با آن به نحو عقلانی درباره خود و جهان سخن بگوید، همانند کسی که از گفتار انقلابی دست شسته است تا با گفتار موجه جهانی خود و محیطش را توضیح دهد، به یکسان استقلال کشور را مخدوش و ساختار سیاسی جمهوری اسلامی را ضعیف کرده است. زمانی که نهاد علم متوجه مسئولیت ذاتی خود در قبال سیاست نباشد و سیاست کار علمی را نه کاری اساسی در نسبت با خود قلمداد کند، هم میتوان حامی تروریسم بود و هم سند ۲۰۳۰ را امضاء کرد. امروز التفات به این اصل که «عقلانیت واقعی در انقلابیگری» است و تمهید ساختاری برای آن، از مهمترین مسائلی است که نظام جمهوری اسلامی باید متوجه آن باشد.