به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به نقل از خبرگزاری مهر، دکتر محمدرضا سنگری، مدیر گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه، نویسنده و عاشورا پژوه که مهمان برنامه «رو به راه» شبکه قرآن شده بود گفت: پس از قساوتها و سنگدلی هایی که دشمن انجام داد و پس از غارت حضرت اباعبدالله (ع) در قتلگاه که لباسها، انگشتر و کلاه خود امام را دزدیدند. البته این انگشتر امامت نبود. روزی شخصی از امام صادق (ع) سوال کرد که آیا انگشتر امامت را از انگشت حضرت ربودند. فرمودند نه این انگشتری که در دست من میبینید همان انگشتری است که امام لحظه وداع بر انگشت امام سجاد (ع) کرد. وقتی دعای مادرش فاطمه را خواند این انگشتر را در دست امام سجاد (ع) گذاشته است. بعد از اینکه امام را کاملاً غارت کردند و بدن را عریان کردند نوبت به اسب تاختن بر بدن حضرت اباعبدالله رسید. عمرسعد پرسید چه کسانی داوطلب این کار هستند. ۱۰ نفر داوطلب شدند تا این کار را صورت بدهند. درشت اندام ترین اسبهای کربلا را انتخاب کردند. اسبهایی که در عین درشت اندام بودن تیزتک هم باشند. بعد از اینکه روی سینهها تاختند، اجساد را برگرداندند و به پشت آنها نیزتاختند. این ۱۰ اسب با یک ریسمان به همه بسته شدند. نعلها تازه شد و شروع به تاختن بر بدن شهیدان کردند. معلوم میشود که اباعبدالله را هم از گودال قتلگاه بیرون آوردند تا بتوانند این اسبها بتازند.
او افزود: ۱۰ نفری که برای این کار داوطلب شدند، برخی در قتلهای کربلا شرکت داشتند مثل حکیم بن طفیل که در قطع دست حضرت عباس (ع) سهم داشت. مثل عسید بن مالک که اتفاقاً بعد گزارش تاختن به بدنها را به عبیدالله داد تا جایزه بگیرد. بعد از این کار به سمت خیمهها هجوم بردند و حتی از ورس که مادهای خوشبو بوده است و مواد آرایشی که خانمها در کربلا استفاده می کردهاند و در زمان غارت از این هم نگذشتند. هر کس سعی کرد چیزی ببرد. عمود خیمهها را بردند و اینها بعداً نامی به خودشان گرفتند. مثلاً کسانی که شلوار برده بودند به بن سراویل، سلوار شکل تغییریافته شلوار است. شین فارسی در عربی سین میشود. کسانی که چوب و زین دزدیده بودند به نامهای دیگری شهرت یافتند. اینها بعدها به کوفه آمدند و اینها را به عنوان افتخار حضورشان در کربلا به سردر خانه آویزان کردند. شتر را دزدیدند و کشتند و بعد موفق به خوردنش نشدند. گوشت این شتر به تلخی حنظل بود. بعد از اینکه کربلا را غارت کردند و بربدن ها تاختند در کربلا جشن گرفتند.
مدیر گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه، تصریح کرد: در زیارت عاشورا داریم یوم التبرکت یوم الفرحت، شادی کردند و کف زدند و هلهله کردند. درست وقتی هلهله میکردند یک نفر وارد کربلا شد. این آخرین نفری است که وارد کربلا شد. به اسم هفهاف بن مهند راسبی بصری. اهل بصره بود و نزدیک غروب بود که به کربلا رسید. ساعت ۵ و ۳۸ دقیقه در کربلا وقت اذان بوده است و در این زمان یا کمی زودتر رسید و فکر کرد که جشن پیروزی ظاهری اباعبدالله است. بعد دید میگویند قتل الحسین. شمشیر کشید و خدمت امام سجاد (ع) اذن مبارزه گرفت. جنگید و شهید شد. این آخرین شهید میدان کربلا است. اولین شهید نهضت اباعبدالله در بصره بود به اسم سلیمان، آخرین شهید هم از بصره بود.
این استاد دانشگاه در ادامه بیان کرد: بعد از غارت خیمهها، بچهها سرگردان بودند و به این طرف و آن طرف میدویدند. امام سجاد (ع) به آنها فرمود سعی کنید فرار کنید. زمین کربلا یکی از نامهایش عقر است. امام فرمود خدایا از عقر به تو پناه می برم. پستی و بلندی داشت و خارزار بود. بچهها میافتند و بلند میشدند. برخی زیرپای اسبها رفتند. دوشهید داریم که زیرپای اسبها رفتند و این دو نفر، دو دختر از فرزندان امام مجبتی (ع) به نام ام الحسن و ام الحسین، اینها زیرپای اسبها رفتند. کمتر کسی از تعداد دخترانی که در کربلا شهید شدند یاد میکند.
وی یادآور شد: در کربلا رسم بوده است کسانی گزارش گر و خبرنگار بودهاند و در صحنه جنگ حضور مییافتند و کسی هم مزاحم آنها نمیشد. مثلاً ما کتابی به اسم وقع الصفین داریم که ریز به ریز جنگ صفین را برای ما تعریف کرده است. در سپاه عمرسعد دو گزارشگر بوده است که اینها آخرین لحظهها کنار گودال قتلگاه ریزترین جریانهای کربلا را بیان کردهاند. اینکه چه کسی به امام نیزه زد یا تیرزد. چه حالاتی داشت و چطور بلند میشد. یکی از این افراد حمید بن مسلم است. خمید بن مسلم هم گفتهاند. که وقتی سرامام حسین (ع) را جدا کردند همراه خولی و شمر به سمت کوفه رفت تا گزارش کربلا را به عبیدالله بن زیاد بدهد.
سنگری ادامه داد: دومین کسی که گزارشگر است هلال بن نافع است که گزارشهای دقیقتری از کربلا داده است که در تاریخ طبری و در مقتل معروف آمده است. نافع بن هلال داریم که یار امام حسین است. یک گزارشگر هم با امام بوده است که از ابتدای حرکت از مدینه به مکه و بعد از مکه به کربلا با امام همراه بوده است. بعد از ظهر عاشورا که تعداد یاران امام بسیار اندک شده بودند امام به عقبه بن سمعان گفت از کربلا برو بیرون. به التماس افتاد که بمانم. غلام امام بود. امام فرمود برو باید گزارش این لحظهها را به آینده تاریخ برسانی. بخشی از گزارشهای کربلا از عقبه بن سمعان است. اما کربلا که تمام شد و قافله به مدینه بازمی گردد کنار روضه نبوی، بین مزار پیامبر (ص) و منبر و کنار بقیع کسانی گزارش کربلا را بیان میکنند. یکی از آنها دخترحضرت اباعبدالله به اسم فاطمه صغری است.
وی توضیح داد: من یک کتاب درباره این دختر به نام فاطمه عاشورا نوشتهام. او همسرحسن مثنی است که امروز زنده میماند و بین کشته شدگان افتاده است. او دختر بزرگ امام حسین (ع) بوده است. با حسن مثنی پسرامام حسن (ع) ازدواج میکند. امام حسن ۱۶ بچه داشته است که ۱۱ نفر از آنها در کربلا حضور دارند. خیلی مشهور است که میگویند امام حسن هر سال زندگی اش را نصف میکرد و نصف را میبخشید. نیمی از بچههایش را هم درکربلا تقدیم برادرش امام حسین (ع) کرد. دو نفر از آنها دو دختری بودند که زیر سم اسبها شهید شدند. یکی دیگر حسن مثنی است. چون نام پدر هم حسن بوده است به او حسن مثنی میگفتند و حسن دیگری هم دارد که به او حسن مثلث میگویند. یعنی حسن سومی. حسن مثنی در میدان جنگید و جنگ سختی کرد. ضرباتی به دستهایش خورد و روی زمین افتاد. دشمن تصور کرد که کشته شده است. او را رهایش کردند. امروز که سرها را جدا میکردند وقتی سراغش رفتند که سرش را جدا کنند دیدند چشمهایش را باز کرد. اسماً که نسبتی با مادرش داشت دید. از فرماندهان بود و گفت نکشید. من او را به کوفه می برم یا امیر به من می بخشد یا دستور قتلش را میدهد. عبیدالله از او گذشت و حسن مثنی زنده ماند و با فاطمه صغری دختر امام حسین (ع) ازدواج کرد. صاحب چهار فرزند شد. او را بعدها مثل پدرش مسموم و در بقیع دفنش کردند. این دختر روی مزار همسرش چادر زد و چهار پسرش را جمع کرد و شروع به گفتن کربلا کرد. بنابراین بخشی از گزارشها از فاطمه صغری است.
سنگری همچنین درباره دخترانی که در کربلا شهید شدند، گفت: یک زن شهید به نام هانیه که عروس کربلا است و ۱۹ روز بیشتر نبود که ازدواج کرده بود. کنار همسرش عبدالله بن نمیر در میدان آمد و به شهادت رسید. دختر دیگری به نام عاتکه است که هفت ساله بود. در کنار خیمهها او را به شهادت رساندند و بدنش تکه تکه شد. دختر دیگری هم هست که او را هم به همین شیوه در کنار خیمهها شهید کردند. اینها چند شهیدی هستند که در کربلا به شهادت رسیدند. ما حضرت رقیه را هم داریم که همه اطلاع داریم در شام به شهادت میرسد.
او اظهار کرد: فاطمه صغری در گزارشش میگوید که حدود ظهر روز یازدهم بود که عمرسعد کشته شدگان خود را دفن کرد. ۸۸ کشته از عمرسعد در میدان مانده بود. احتمالاً کسانی هستند که به دست امام حسین (ع) به شهادت رسیده بودند. کشته شدگان دیگر را از قبل میبردند بیرون. بعد از اینکه کشته شدگان را دفن کرد و برآنها نماز گذاشت نیروهای قبلی همه رفتند. هزار نفر نیرو دور ما بود. فاطمه صغری میگوید ما را بردند و بردند و رسیدیم به منطقه قتقطانیه که فاصله زیادی با کوفه ندارد. یک دفعه گردباد زیاد شد. آن منطقه طوفان و گردباد زیاد دارد. میگوید چنان شد که یک دفعه همراهان عمرسعد مسیر را گم کردند. در دوران جنگ این را دیدهام که مسیر جاده یک دفعه در شن فرو میرود و گم میشود. در چنین شرایطی بودهاند و آب هم تمام شده بوده است. عمرسعد دستور میدهد که بروید آب پیدا کنید. در این موقعیت دیدم که عمه ام زینب (س) خودش را سایبان امام سجاد (ع) قرار داده است. چون آفتاب خیلی داغ بود. دستهای از خارهای بیابان را هم جمع کرده بود و بادبزن درست کرده بود و هی میگفت جان فدایت یادگار برادر. گریه نکن. به او آرامش میداد و پرستاری میکرد. کودکان یتیم را سرپرستی میکرد. در این موقعیت دیدم خواهرم سکینه نیست. ما هر دو روی یک شتر سوار بودیم. هر طرف نگاه میکردیم نبود. ساربان میگفت باید حرکت کنیم. من گریه میکردم و من را میزدند. گفتم من بدون خواهرم نمیروم. من را کشان کشان بردند. کمی که رفتیم معلوم شد سکینه از فرط خستگی بوتهای را پیدا کرده است که سایه اندکی داشته و رفته و خوابیده است. بعد که بیدار میشود می بیند رد قافله را میگیرد و میرود. خودم را از روی شتر انداختم پایین تا خواهرم به ما برسد.
این عاشورا پژوه اذعان کرد: دریغ است که از نهضت کربلا درس نگیریم. من یکی دو نکته آموزشی از نهضت اباعبدالله را طرح میکنم. حضرت در آغاز حرکت خودش ۹ اصل را برای یاران و خانواده اش مطرح کرد. فرمود ضرورت یک حرکت بزرگ و دشواریهایی که پس از یک حادثه و واقعه اتفاق میافتد چند اصل است. اولین این بود که زینت انسان و آرایش انسان صبراست. ظرفیت سازی برای حلم است. اینکه بتوانی در حادثههای سخت بمانی و خودت را گم نکنی. بی تابی های تو زمینه بحران روانی برای دیگران فراهم نکند. واقعاً در کربلا یاران شکیب بودند. من وقتی فکر میکنم یک زن و اینهمه درد. سر ۶ برادر مقابل نگاهت باشد و تازیانه بخوری. کودکان اطراف او گریه کنند و یکی بگوید بابا و دیگری بگوید عمه. در نهایت خستگی، گرسنگی و تشنگی بتواند اینگونه پایدار بایستد فقط واقعاً بهت و تحیرو اعجاب ما را برمی انگیزد. الان بعد از آن سختیهایی که روز قبل و شب کشیدند عمر سعد تصمیم گرفت سرها را جدا کند. چند سر را قبلاً جدا کرده بودند. اولین سری که در کربلا جدا شد سرعبدالله بن عمیرکلبی بود. به او وهب هم میگویند. این جوان رشید خوش قامت ورزیده تازه داماد که سر او را جدا کردند و مقابل مادرش پرتاب کردند. میگویند این شخص قبلاً مسیحی هم بوده است. مادر سر او را گرفت بوسید و به میدان پرتاب کرد و گفت ما چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم. سردیگری که جدا شد عمروبن جناده بود. پسر یازده سالهای که وقتی داشت به میدان میرفت شمشیرش به اندازه قامتش بود و روی زمین خط میکشید. در میدان جنگ مشهوری کرد و رجز معروف امیری حسین و نعم الامیر را خواند. سرسوم پسرحضرت مسلم به اسم خلف بود. سرچهارم سر حبیب بود که چون خیلی شخصیت بزرگی بود. افرادی که ریختند و او را به شهادت رساندند میخواستند بگویند ما بودیم تا صله را آنها بگیرند. چون حتی معاویه جرات نکرد او را به قتل برساند. ۷ نفر مدعی بودند که او را کشتهاند. عمرسعد برای اینکه اینها را آرام کند گفت سرش را جدا کنید و به اسبتان ببندید و در میدان بچرخید. ۷ نفر سر این پیر بزرگوارو یار پیغمبر (ص) را به اسبشان بستند و در میدان چرخیدند. کسی بود که سرش جدا نشد و او حر بود. بعد از شهادتش او را از میدان بیرون بردند. اعتقاد من این است که آغاز کربلا حر است. یعنی آزادگی و انتهای کربلا عباس است یعنی وفاداری و اتفاقاً دومین سفارش امام حسین (ع) این بود که جوانمردی در وفاداری است. تا آخر خط باشید. انقلابی بمانی دشوارتر از انقلابی بودن است. اینکه تردید نکنی و متزلزل نشوی.
او یادآور شد: عمر سعد دستور داد سرها را جدا کنند. یک یک سرها را جدا کردند. برخی از شهدا در خیمه بودند که رفتند آنجا یک جا سرها را جدا کردند. مثل حضرت قاسم، حضرت علی اکبرو مثل فرزند مسلم بن عقیل و مثل برادران حضرت عباس (ع). سرها را جدا کردند وبعد تقسیم کردند بین خودشان. هر کدام از قبایل به نسبت نیروهایی که در کربلا داشتند سر به آنها دادند. مثلاً قبیله شمر ۲۰ سر گرفتند. به گروههای دیگر ۱۳ و ۷ سر دادند. آماده شدند که سرها را به سمت کوفه ببرند. حدود ظهر به سوی کوفه حرکت کردند. اما وقتی خواستند اینها را ببرند به نظر میرسد برای جنگ روانی دیگری بود. ببینید دشمن چقدر پلید است. برخی میگویند چرا لعن میکنیم. من در قرآن شمردمو دیدم ۳۳ بار خداوند لعن کرده است. لعن میکنیم تا بگوییم با اینها نباشید. مثل اینها نباشید. لعن زشت کاران کربلا یعنی لعن دزدی، بی رحمی و قساوت، کودک آزاری و یعنی تو معلوم کن کدام طرفی هستی. من به این می گویم تربیت عاطفی. وقتی خواستند سرها را ببرند به نظر میرسد عمداً از کنار قتلگاه عبور دادند. بدنها بر زمین افتاده است و له شده بود. این اشارهای است که امام زمان (عج) در زیارت ناحیه دارد. دراین زیارت میفرماید با بدن امام کاری کردند که حتی خمیرشد. در رجزی که خواندند و ۱۰ نفری که به بدن امام تاختند این هست. تعبیر گوشتی که چرخ شده باشد را درباره بدن امام به کارمی برند. اینقدر این بدن تکه و پاره شده بود که اجزای بدن اطراف ریخته شده بود. بعدها وقتی خواستند این را جمع کننده چارهای جز بوریا نبود. سرها را از کنار قتلگاه عبور دادند. اینها خودشان را روی بدنها انداختند. با تازیانه اینها را از بدن شهدا جدا کردند. چه تازیانههایی میزدند. من تازیانههای قرن اول را در موزه لوور دیدهام. این تازیانهها به گونهای بوده است که پوست بدن جدا میشود.
مدیر گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه در پایان گفت: امام سجاد (ع) میفرماید اگر پیغمبر به جای اینکه درخواست مودت و دوستی کند میگفت هرچقدر میتوانید خانواده من را اذیت کنید از این بیشتر نمیتوانستند ما را اذیت کنند. اینها استوار و نستوه و بشکوه ایستادند و حماسه عاشورا را رقم زدند. این برای ما درس است که در بحرانها خودمان را گم نکنیم. خداوند در قرآن صلوات میفرستد بر کسانی که مقاومت میکنند. صلوات بر امتمان و جامعه ایران و مردم کشورمان باید بفرستیم که اینقدر در مصائب سختیها و دشواریهایی که طبیعت ذاتی انقلاب است استوارایستادند. سلام برمادران ایرانی میدهم که بذر عشق به اباعبدالله را در جانشان میافشانند.